لذت پنهان پایبند نبودن به تصمیمات اول سال
وقتی همه شتابان به سوی موفقیت میدوند، دلچسب است که بایستی و مسخرهشان کنی
کاستیکا براداتان، نویسندهی کتاب جاندادن در راه ایدهها، مطلبی با عنوان «The Secret Pleasure of Breaking NewYear’s Resolutions» در سایت تایم نوشته است که متن آن با ترجمهی اردلان لقائی در سایت ترجمان منتشر شده است که میتوانید متن کامل آن را در ادامه بخوانید.
«شکستن تصمیمها نوعی آرامشخاطر گناهآلود با خودش دارد. درست است که وقتی تصمیمی را زیر پا میگذاریم، پیش خودمان احساس شکست میکنیم، اما این شکست فرق دارد با شکستهای واقعی که منجر به تنزل جایگاه اجتماعیمان یا از دست رفتن سرمایهمان میشود.
کاستیکا براداتان، استاد فلسفۀ دانشگاه تگزاس، میگوید ما اول هر سال، تصمیماتی میگیریم، صرفاً برای اینکه بعداً از شکستن آنها خرسند شویم. چرا چنین میکنیم و این کار چه چیزی دربارۀ جامعۀ امروزمان میگوید؟
کاستیکا براداتان، تایم — آیا توجه کردهاید که چگونه بهمحض اتخاذ تصمیمات همیشگیمان در سال جدید با غرور و تکبر به ناکامی در پایبندی به آنها میبالیم و درواقع احساس آرامش و حتی لذتی پنهان را به همراه آن تجربه میکنیم؟ ما در آشفتگی لذتبخش ایام تعطیلات، یعنی وقتی که به پایان سال نزدیک میشویم و در آستانۀ سال جدید هستیم، با بیشرمی، خوشحالی و گوشهکنایۀ فراوان به خود از همه چیز چشم میپوشیم.
با خنده به خود میگوییم «میخوام امسال کمتر الکل بنوشم یا سیگار رو ترک کنم. اما خودمونیم، کی رو گول میزنم؟ هیچوقت قرار نیست چنین اتفاقی بیفته!». ما بهخوبی میدانیم که هنگام صبح و با بهپایانرسیدن جشنِ سال نو، عقلمان سر جایش باز خواهد گشت. ولی فعلاً تا بتوانیم، با بیقیدی، سرگرم بازیِ آخر سال میشویم.
تصمیمات مبهم یا غیرواقعبینانۀ دم دستمان در سال جدید ناکام میمانند چون قرار است ناکام بمانند. زیرا این تصمیمات تاحدی با خنده و شوخی گرفته میشوند، آن هم در لحظهای که آزادی شورانگیزمان جایی برای سنجش و دقت باقی نمیگذارد.
برای بسیاری از ما، این لحظه شاید یگانه زمانی از سال باشد که میتوانیم شکست را به سخره بگیریم، حتی با اینکه خود را در این حین دست بیندازیم. فقط همین زمان است که میتوانیم کنترل شکستهایمان را بازپس گیریم، یا حداقل چنین احساسی داشته باشیم. بیشتر اوقات شکست است که ما را تحت سلطه درآورده و دست میاندازد، و در این بین حتی قادر نیستیم لبخند بزنیم.
چراکه شکست موضوع خندهداری نیست. ما در فرهنگ غرب، و بهویژه در ایالات متحده، معمولاً فکر میکنیم که شکست به معنای مصیبتهایی جدی است مثل ازدسترفتن جایگاه اجتماعی و حیثیتمان، شرمسارشدن جلوی مردم، بهحاشیهراندهشدن، و طردشدن از سوی جامعه. شکست هیچگاه تکوتنها به سراغمان نمیآید بلکه در کنارش بهتدریج احساس ناامیدی و نابودی نیز میآید.
برای این مسئله دلیل تاریخی خوبی وجود دارد. امروزه طرز فکر ما در مورد شکست، از بسیاری جهات، تحت تاثیر اصول پابرجای کالوَنیستی قرار دارد که نقش بسیار مهمی در پیدایش سرمایهداری مدرن در غرب ایفا کرده است. ما دقیقاً مانند کالونیستهای اولیه، کامیابی مالی و موفقیت اجتماعی را با احساس رستگاری شخصی مرتبط میدانیم.
به دستآوردن پول و به رخ کشیدن آن نشانۀ «برگزیدگی» است. این مفهوم برای کالوَن ماهیتی الهی و مقدس داشت اما برای ما ماهیتی اجتماعی دارد. از سوی دیگر، عدم موفقیت در کسب درآمد نشانۀ فلاکت شخصی است؛ کالون چنین افرادی را «مطرود» نامید و آنان را جهنمی دانست. ما آنها را «بازنده» مینامیم و، با اندکی خیرخواهیِ بیشتر، به حاشیۀ جامعۀ متمدنمان میرانیم.
تعجّبی ندارد که اصول راهبردی در هر دو مورد یکسان است: برای برگزیدگان کالون کافی نیست که فقط رستگار شوند بلکه خواهان محکومشدن گناهکاران هم هستند. گرمای جهنمْ نسیم بهشتی را بیشازپیش دلپذیر میکند. برندگان، فقط در مقایسه با بازندگان، برنده شناخته میشوند و فقط در این صورت میتوانند واقعاً احساس برندهبودن بکنند.
درواقع، وجود «بازندگان» کلید موفقیت سرمایهداری بهعنوان نظام است: این همان چیزی است که حرکت مداوم سرمایهداری را حفظ کرده است و همه را گوشبهزنگ نگه میدارد.
همانطور که برگزیدگان کالون هیچگاه نمیتوانستند کاملاً از رستگاری خود مطمئن باشند، و باید دائما برای آن تلاش میکردند، سرمایهداران نیز باید پیوسته مراقب باشند و اطمینان حاصل کنند که بین آنها و رقبایشان همواره فاصلهای وجود دارد. و ازآنجاکه همه سرگرم انجام بازی یکسانی هستند -و با بیرحمی آن را بازی میکنند- نمیتوانیم بازی را متوقف کنیم. این کار یعنی به شخص دیگری اجازه دهید تا جای شما را بگیرد و احساس کنید «بازنده» هستید. با ادامۀ این چرخه، در نهایت تا حد مرگ کار میکنیم تا ازلحاظ اجتماعی زنده بمانیم.
به همین دلیل آنچه سرمایهداری نیاز دارد، لزوماً نه بازار آزاد یا مالکیت خصوصی، بلکه عامل سادهتری است: رتبهبندی. بهواسطۀ این عامل، بازیکنانِ بازیِ سرمایهداری در هر لحظه میدانند دقیقاً در کجا قرار دارند، چه کسی جلو است و چه کسی عقب، چه کسی به موفقیت رسیده و چه کسی ورشکست شده. ما همه چیز را رتبهبندی میکنیم: کشورها، شرکتها، دانشگاهها، دبیرستانها، کتابها، فیلمها وحتی افراد. هر یک از ما به مجموعهای از اعداد تقلیل یافتهایم که تا حد زیادی مسیر زندگی ما را از پیش تعیین میکند: امتیاز اعتباری، معدل، شاگرداولبودن و رتبۀ دانشگاهی که در آن قبول شدیم. ما نه آنچه فکر میکنیم، بلکه چیزی هستیم که اعدادمان دربارۀ ما میگویند.
بنابراین دستاوردهای سرمایهداری شاید از چیزی تاریکتر نشئت گرفته باشد و نه از میل شدید به موفقشدن. آنچه موجب موفقیت سرمایهدارها شده نه جستجوی رضایت درونی، بلکه ترس از شکست است. ما با ترس از اینکه در زمرۀ برگزیدگان اجتماعی نباشیم، هیچگاه از پیشیگرفتن از یکدیگر و بیشتر هزینهکردن دست نمیکشیم. در نتیجه، شاید هیچوقت رسماً ورشکست نشویم اما از اعماق وجودمان احساس میکنیم که مدتهاست از درون ورشکست شدهایم.
در سال ۱۸۵۳، هنگامی که نظام سرمایهداری هنوز در ابتدای راه قرار داشت، هرمان ملویل نیایش باشکوهش را در مورد بطالت با عنوان بارتلبی محرر: داستانی از والاستریت منتشر کرد؛ کتابی دربارۀ هیچ کاری نکردن در دنیایی که همه مشغول انجام کاری بودند، هر کاری. تنها یک سال بعد، در ۱۸۵۴، هنری دیوید ثورو کتاب والدن را به چاپ رساند که در آن این پرسش را مطرح کرد: «چرا باید برای موفقشدن چنین عجلۀ نومیدانهای داشته باشیم و در چنین اقدامات مذبوحانهای شرکت کنیم؟ اگر فردی پا به پای همنشینانش پیش نمیرود، شاید به این دلیل است که ضرباهنگ حرکت او متفاوت است».
ساختارشکنی این دو کتاب را بههیچوجه نمیتوان نادیده گرفت. تا حد زیادی بهواسطۀ این کتابها پادفرهنگی در آمریکا به وجود آمد که تماماً بر نیاز به «ساز خود را زدن» متمرکز بود. در این آمریکای دیگر، همه چیز وارونه شده است: شکست بهجای موفقیت مورد ستایش قرار میگیرد و نه مردم سختکوش بلکه ولگردها، تنبلها و سایر بوهمینها1 اشخاص محترمی هستند. این پادفرهنگ با تمام سرزندگی و جذابیتش در حاشیه باقی مانده، که احتمالاً نکتۀ مثبتی است. اگر قرار باشد چنین ارزشهایی عادی شوند دیگر لذتبخش نیستند.
و بااینحال، این پادفرهنگ، با تصمیمات سال نو و لذت پنهانی که از شکست در پایبندی به آنها میبریم، بهطور غیرمنتظره رواج پیدا میکند حتی اگر سالی یک بار باشد، آن هم با احساس گناه بیاندازه.
این مطلب را کاستیکا براداتان نوشته و در تاریخ ۲۸ دسامبر ۲۰۲۳ با عنوان «The Secret Pleasure of Breaking New Year’s Resolutions» در وبسایت تایم منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «لذت پنهان پایبندنبودن به تصمیمات اول سال» در سیامین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ اردلان لقائی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۴۰۳ با همان عنوان منتشر کرده است.
کاستیکا براداتان (Costica Bradatan) استاد علوم انسانی کالج آنِرز در دانشگاه تگزاس تِک و محقق افتخاری دانشگاه کوئینزلند استرالیاست. عنوان آخرین کتاب او In Praise of Failure: Four Lessons in Humility است. انتشارات ترجمان علوم انسانی پیشتر کتاب جاندادن در راه ایدهها: زندگی پرمخاطرۀ فیلسوفان را از او ترجمه و منتشر کرده است.»
پاورقی
- بوهمین (Bohemian) یا کولیوار در اروپا به کسانی گفته میشود که با روشی غیرمتعارف همراه با مردمانِ هممرامشان، که اغلب به مسائلی از قبیل ادبیات، هنر و موسیقی علاقهمندند، زندگی میکنند. این شیوۀ زندگی دربرگیرندۀ کسانی است که بیخانمان و همواره در سفر، ماجراجو، و ولگرد هستند [مترجم].
انتهای پیام