سنت و نوزایی
حمزه کرمی، دانشآموختهی دکترای فلسفهٔ تطبیقی، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
سنت حقایق و اصول ابدی یک جامعه است که دارای خاستگاه الهی بوده، این حقایق واصول از طریق واسطههای الهی بویژه پیامبران در اختیار ابنا بشر قرار گرفته است، وباعث ارتباط وثیق بشر با ساحت قدسی و آسمانی شده است.
سنت نوعاً جهان شمول و لا زمان و فرا تاریخی است، که از آن بعنوان “جاویدان خرد” تعبیر میشود.
بعبارت دیگر سنت، باورها و اعتقاد دینی و کلامی یک جامعه است که در گذشته شکل گرفته، اما بدلیل لا زمانی و فرا تاریخی بودن، در حال و آینده بشر نیز حضور و تاثیر دارد.
سنت در واقع معرفت نجات بخش یا “گنوس” است که در تار و پود جامعه از گذشته وجود داشته و وجود خواهد داشت. با وجودی که فطرت بشر نسبت به ساحات غیبی والهی گرایش دارد، قرائتهای متصلبانه و ظاهر اندیشانه از دین و سنت، باعث شده که سنت در برابر تجدد و نوزایی و مدرنیته بصورت منفعل ظاهر شود.
سنت با مدرنیته روبرو و مواجه شد و البته در به وجود آمدن آن نقشی نداشت. اساساً مدرنیته از درون سنت مسیحی غرب متولد شد. سنت مسیحی در برابر آن منفعل شد و نتوانست با آن تعامل و گفتگو و مشارکت داشته باشد.
مدرنیته مظاهر سنت را حذف و یا به حاشیه راند. مدتها نوعی انفعال وسردرگمی در برابر زرق وبرق تجدد، سنت را فرا گرفته بود. ملتهای مختلف در برابر تجدد غرب قرار گرفتند و توانستند با تجدد امروز غرب گفتگو و مشارکت و همزبانی داشته باشند، و سهمی در تمدن نوظهور جهانی بدست آورند.
سنت اسلامی اما نتوانست در برابر تجدد و نوزایی غرب ابتکار عمل داشته باشد. و در برابر نوزایی غربی راههایی را رفت که موفق نبود. تجربههای بدست آمده به گشودگی راهی برای تعامل وگفتگو بین سنت اسلامی و تجدد و نوزایی غربی منجر نشدهاست. مهمترین دلیل آن، این بود که گرایشات سنت گرایان اسلامی متعددبوده، وحدت وانسجام فکری در سنت گرایان اسلامی وجود نداشت.
گرایشات سنت گرایان اسلامی متعدد وگوناگون بود لذا هیچکدام نتوانستند تأثیر شگرفی بر نوزایی غربی و معرفی سنت اسلامی برای جامعهٔ غرب داشته باشند. گرایشات متعددی از گذشته و بعضا تا کنون مدعی سنت گرایی اسلامی هستند، که هرکدام بدلیل مشکلات خاص خود، نتوانستهاند جلوه وظهوری موفق در برابر تجدد داشته باشند!
جریان اول “اسلام سنتی” است این جریان اغلب مردم مسلمان کشورهای اسلامی را در برمیگیرد. آنها به اسلام و باورهایشان پایبند هستند ومشغول زندگی سنتی خویشاند. در برابر موج نوزایی ومدرنیتهٔ غربی بصورت خنثی و بی تفاوت عمل نموده و در کنار مدرنیته، ناظری بی عمل هستند، البته به دین و باورهای دینی خود توجه و حساسیت دارند، اما گویی تجدد و مدرنیتهٔ غربی برای آنان اهمیت چندانی ندارد.
جریان دوم “سنت گرایی” است که ضمن داشتن شرایط اسلام سنتی در مقابل مدرنیته منفعل نیست بلکه نقاد است و بر اساس همان مبانی اعتقادی اسلام سنتی، حسب اقتضائات زمانی و مکانی، نقادی خود را به مدرنیته ادامه میدهد.
جریان سوم “تجدد گرایی اسلامی” است. آنها گرایشی در جهان اسلام هستند که در صدد فهم متجددانه از اسلام و معرفی متجددانه آن به بشریت هستند. و برآنند که اسلامی متجدد و سازگار با اندیشهها ودستاوردهای روز بشری به دنیا معرفی کنند.
در این رهگذر برخی از طیفهای آن تحت تأثیر مکتبهای دیگر قرار گرفتند، مثلاً برخی از آنها گرایشهای مارکسیستی وسوسیالیستی پیدا کردند. وتفسیرهای متجددانه از اسلام آمیخته با مارکسیست ارائه نمودند. این گرایشها باعث انحرافات زیادی در میان افراد وگروههای دینی واجتماعی شد.
عدهای دیگر گرایشات لیبرالیستی پیدا کردند و نوعی خودباختگی در طیفی از سنتگرایان متجدد در برابر نوزایی غربی بوجود آمد.
همهٔ طیفهای سنتگرایان متجدد نتوانستند تودههای اجتماعی را با خود همراه کنند و تاثیر مهمی در مقابله با نوزایی و تجدد غربی داشته باشند و نیز نتوانستند منشأ تحولات و تغییرات آنچنانی باشند.
جریان چهارم، طیف دیگری از سنت گرایان «موعود گرایان» هستند که گرایش به ظهور منجی آخرالزمان دارند. آنها بدلیل ضعف بینش دینی و اعتقادی، تفسیر و قرائتهای عرفی از منجی آخر الزمان داشته، و ظهور حضرت مهدی (عج) را در حد اتفاقی تاریخی در آخر الزمان تقلیل دادهاند.
آنها آنچنان در موعودگرایی عرفی افراط کردند که هرکسی به خود اجازه داد مدعی مهدویت در آخرالزمان گردد! وخود را مهدی موعود معرفی نماید!
نمونه آن، مهدی (محمد بن احمد بن عبدالله 1834-1885) در کشور سودان وباب (سید محمدعلی شیرازی 1235-1266) در ایران است، که ادعای مهدویت کردند اما نتوانستند بر تودههای اجتماعی مردم تأثیر زیادی بگذارند.
این جریان هم به نوعی نزاع و کشمکش در جامعهٔ اسلامی مشغول شد ونتوانست در برابر مدرنیته حرفی برای گفتن داشته باشد. البته از توان وبضاعت علمی ودینی نیز محروم بود وصلاحیت اینکه بعنوان بخشی از جامعهٔ اسلامی با مدرنیته تعامل کند نداشت.
جریان پنجم «بنیادگرایی» است. طیف دیگری در سنت اسلامی وجود داشته وهنوز هم به حیات خویش ادامه میدهد ” بنیاد گرایی” است.
بنیاد گرایان با تفسیر سطحی از دین واحادیث به معرفی اسلامی مناسکی پرداخته و پوسته ای از اسلام را با رنگ و لعاب ساختگی به جامعه عرضه نمودند و از روح اسلام و معارف فلسفی و حکمی و عرفانی و ادبی آن غفلت کردند.
در دههها وسالهای اخیر طیفهای مختلفی از بنیادگرایان اسلامی بوجود آمده و اعلام حضور کردهاند. برخی از آنها چنان خشونتهایی از خود بروز دادهاند که باعث اسلام هراسی در جهان غرب شدهاند. با این وصف آنها نه تنها نتوانستند با مدرنیته تعامل و گفتگو کنند، بلکه اسلام را بعنوان دینی خشن که هیچ یک از قواعد بین المللی وحقوق بشری را قبول ندارد معرفی نمودند!
دست استعمار در بوجود آوردن این گروهها و طیفهای رادیکال و تندرو کاملاً مشهود است. امروز داعش بعنوان یک جریان تندرو و مدعی اسلام در تخریب چهرهٔ اسلام فعالیت میکند و به ظن خود در حال تأسیس امارت اسلامی است! طیفهای رادیکال و بنیادگرا نه تنها نتوانستند با نوزایی غربی رقابت یا تعامل بکنند بلکه باعث خسارتهای فراوان به دین و اسلام شدند!
چالشهای سنت و نوزایی
- در دوران سنت، دین را جریانی معنوی که جامع و کامل و پاسخگوی نیازهای بشری بود میدانستند. اما در دوران مدرنیته و نوزایی، دین تنها عهدهدار بندگی خالصانهٔ خداوند شد. و از صحن جامعه به حوزهٔ خصوصی رانده شد.
- مفاهیم در دنیای مدرن جدید و از نو ساخته شدند، مفاهیم سنتی جایگاهشان تضعیف شد، مفاهیم دوران مدرن اساساً با مفاهیم دوران سنت قرابت وشباهتی ندارند.
- در دوران سنت، عقل خود بنیاد نیست و نقدی به اوضاع ندارد. عقل وابسته به شریعت ودر جهت اثبات شریعت است. اما در دوران مدرن عقل مرکز و محترم تصمیمگیریهاست.
- در سنت، اخلاق وجود داشت، اخلاقی که از دین گرفته میشد. باید و نبایدهای اخلاقی جامعه را دین مهیا میکرد ولی در مدرنیته اخلاق از شریعت و دین جدا شد و اخلاق در دوران نوزایی بر اساس بنیادهای خوداستوار گشت.
- در سنت، فیلسوفان معتقد به عقل و حکومت عقل بر بدن بودند، اما در دوران مدرن بویژه پس از کانت، گفته شد که عقل نقشی دراثبات عقاید وباورهای فردی واجتماعی ندارد.
- در سنت، دین بعنوان وسیلهای برای عبودیت و بندگی معرفی میشد ولی در مدرنیته بر آنند که دین اساساً از حکومت جداست وبرای حکومت نیامده بلکه آمده تا بین انسان وپروردگار ارتباط برقرارکند. کم کم دین از حوزهٔ عمومی واجتماعی به حوزه خصوصی دلالت داده شد.
- در سنت، عقل در خدمت دین واهداف دینی بود در مدرنیته اما عقل بطور کلی از دین وشریعت جدا شده است واستقلال یافته است.
- در سنت، گفته میشد دین امری کامل است وبه تمام نیازهای انسان پاسخ میدهد. در مدرنیته، دین مسولیتی در قبال نیازهای انسان ندارد وفقط مسول ایجاد حسن ارتباط بین انسان با خداست.
- در سنت، تشیع وتسنن وسایر فرق اسلامی هرکدام مدعی حقانیت خود هستند، در مدرنیته پلورالیسم حاکم است وهمهٔ ادیان وفرق اسلامی، راههای متکثر، رسیدن به معبود هستند. از نظر مدرنیته هیچ تفاوتی بین این راههای منتهی به خداوند وجود ندارد لذا مدرنیته اصالت ادیان وفرق را نادیده گرفته واز بین برده است.
- در سنت، گفته میشد دین برای سعادت دنیا وآخرت آمده است. اما در نوزایی غربی سعادت دنیا بر عهدهٔ عقل است، دین صرفاً مسول سعادت اخروی بشر است ونقشی در آبادی وابادانی دنیای بشر ندارد.!
- در سنت، دین ودولت یکی بودند در مدرنیته دین از دولت جداست وبر جامعه سکولاریسم حاکم شد. دین از دخالت در امور دولت منع شده است.
- در سنت، دولت مشروعیت خود را از دین میگرفت، در دوران نوزایی دولت مشروعیت خودرا از مردم میگیرد.
- همان طوری که در گذشته عنوان شد با حذف نفوس فلکی از فلسفهٔ ابن رشد وحذف نفوس انسانی از فلسفهٔ دکارت، ارتباط بشر با ساحات غیبی قطع شد. وبا رشد اندیشههای پوزیتیویستی وتجربه گرایی، همه چیز زمینی شد، در نتیجه عرصه در جوامع غربی وغیر غربی بویژه بر دین وآنچه که رنگ متافیزیک داشت تنگ گردید. واساس زندگی بشر به عقلگرایی وعلم گرایی صرف، محدود گشت، لذا سنت، روز بروز جایگاه وقدرت خود را از دست داد. ودر برابر موج قدرتمند مدرنیته که با ابزارهای مدرن به میدان آمده بود، روند ضعف وسستی رادر پیش گرفت.
بحث در این باره زیاد است با توجه به طولانی شدن گفتار، ادامه بحث رابه فرصت بهتری در آینده موکول میکنیم.
انتهای پیام
در غرب از هزار سال پیش نوزایی آغاز شده و پا پیشرفت
علم جوامع غربی تا حدی از سنت فاصله گرفته اند.
و اما در ایران بجز مقوله ” انرژی هسته ای” توجه زیادی
به مدرنیته نمی شود.