فلسفه دردهای بیدرمان
حتی وقتی از آنها «مشخصاً» خبری نیست!
ویکی لینی، پژوهشگر بیماریهای مزمن، مطلبی با عنوان The Philosophy of Pain نوشته است که متن آن با ترجمهی رها حمزه لوئیان در سایت پراکسیس منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.
«درد یکی از متناقضترین جنبههای تجربۀ انسانی است: عمیقاً شخصی، در عین حال بهغایت پیچیده، مبهم و بغرنج، اما بهطرز غیرقابل انکاری واقعی برای کسانی که آن را احساس میکنند.
برای افرادی که به بیماریِ فیبرومیالژیا1مبتلا هستند، وضعیتی مزمن که با علائمی چون درد شایع، خستگی و مشکلات شناختی دستوپنجه نرم میکند، این تناقض به واقعیتی انکارناپذیر تبدیل میگردد. فیبرومیالژیا اغلب بهعنوان «بیماری نامرئی» شناخته میشود، زیرا این بیماری فاقد علائم قابل مشاهده یا نشانگرهای معمولی است که علم پزشکی بتواند به سهولت آنها را تشخیص دهد.
این نامرئیبودگی منجر به پیکار معناداری برای اعتباربخشی به درد و رنج مبتلایان، چه از نظر اجتماعی و چه از نظر پزشکی، میشود.
بااینحال، چالشهای فیبرومیالژیا از تجربۀ شخصی فراتر رفته و پرسشهای فلسفی را مطرح میکند که ماهیت درد، محدودیتهای ادراک و ابعاد اخلاقی همدلی را مورد کاوش قرار میدهند.
این مقاله این مسائل را با اقتباس از پدیدارشناسی، اخلاق و فلسفۀ ذهن بررسی میکند تا دریابد که چگونه یک بیماری نامرئی، بهمانند فیبرومیالژیا، مفروضات ما درخصوص درد و مسئولیتهای انسانی در قبال دیگری را به چالش میکشد. با بررسی تجارب مبتلایان به فیبرومیالژیا، میتوانیم به بینشهایی دست یابیم که چگونه جامعه درد را میبیند و به آن اعتبار میبخشد (یا نمیبخشد) و چگونه الزامات اخلاقی ممکن است ما را ملزم به باور چیزی کند که نمیتوانیم ببینیم.
درد، ادراک و بدن: دیدگاهی پدیدارشناسانه
برای مبتلایانِ فیبرومیالژیا، درد حضوری همیشگی و تمام عیار است که در سراسر ماهیچهها و مفاصل پخش میشود و زندگی روزمره را به شیوههای بیشماری تحتتأثیر قرار میدهد.
این وضعیت باعث میشود که فیبرومیالژیا نه تجربهای فیزیکی بلکه تجربهای وجودی باشد، آزمایشی که مبتلایان را مجبور میکند تا با بدنشان بهمثابۀ منبع بیپایانی از رنج و سرخوردگی مواجه شوند. تجربۀ درد بهسختی قابل توصیف است و کلماتی که برای توصیف آن استفاده میکنیم، چون «گزنده»2، «سوزشدار»3یا «زقزقکننده»4، اغلب بهطرزِ معناداری از توصیف شدت درد و شیوهای که آن میتواند تمامی آگاهی فرد را مصروف خود سازد، ناتوانند.
بااینوجود، پدیدارشناسی، بهمثابۀ شاخهای از فلسفه که به توصیف تجارب ذهنی میپردازد، ابزارهای ارزشمندی را برای درک رابطۀ بین درد و انسان ارائه میدهد. پدیدارشناسانی بهمانند موریس مرلوپونتی5استدلال میکنند که ما بهطرزِ غیرقابلِانکاری جانهایی بدنمند و تجسد یافته6هستیم: یعنی جهان را ازطریق بدنهایِ خود تجربه میکنیم، نه بهعنوان ناظرانی منفصل و مستقل. برای مبتلایانِ فیبرومیالژیا، بدن تنها یک پیکر نیست، بلکه محل همیشگی درد تلقی میشود، و درد دراینرابطه همراهی است که نمیتوان آن را پشتسر گذاشت.
تجربۀ آدمی از واقعیت، متأثر از این درد خواهد بود، و این عارضه تعاملات بشر با جهان، روابط با غیر، و حتی درک او از زمان را رنگولعاب میبخشد. بااینحال، پدیدارشناسی در اینجا مشکلی بنیادی را برجسته میکند: مادامی که درد برای فردی که درحال تجربه کردن آن است، غیرقابل انکار باقی بماند، تا حد زیادی برای دیگران نیز در غباری از عدم آگاهی فرو خواهد رفت.
این گسست بین تجربۀ ذهنیِ فرد و ادراک دیگران، شکافی را در درک آن ایجاد میسازد که حتی نزدیکترین افراد به مبتلایانِ فیبرومیالژیا برای پُر کردن آن تقلا میکنند. درنتیجه، ماهیتِ نامرئی درد نهتنها در درک آن، بلکه برای همدلی به مانعی مبدل میشود. به همین علت، مبتلایان معمولاً احساس انزوا، عدم درکِ درست اطرافیان از خود و نادیده گرفته شدن را، تجربه میکنند.
نامرئیبودگیِ درد و مسئلهی اعتباربخشی7
در جامعۀ ما، جایی که در اغلب اوقات، نیاز به شواهدی قابل مشاهده برای تأیید یک دیدگاه احساس میشود، نامرئیبودگیِ درد، چالشی منحصربهفرد را ایجاد میکند. نبود نشانگرهای قابل مشاهده اغلب منجر به این احساس میشود که درد آنها «غیرقابل اثبات» است.
مبتلایانِ فیبرومیالژیا مکرراً گزارش میکنند که با شک و ناباوری دیگران، ازجمله متخصصین پزشکی و گاهی مبتلایان، به اغراق یا حتی جعلی و مصنوعی بودنِ درد و شرایط خود متهم میشوند. چنین واکنشهایی نشئت گرفته از سوگیری نسبت به چیزهای محسوس و قابل اندازهگیری است، اموری که منعکس کنندۀ فرضی کلیتر هستند: به آنچه غیرقابل مشاهده است، نمیتوان اعتماد کرد.
در طبِ غربی، معیار طلاییِ تشخیص بیماری، علائم فزیکی است: نتیجۀ غیرطبیعی یک آزمایش، آسیبی قابل مشاهده، یا علائم روشنی از یک صدمه. فیبرومیالژیا برخلاف این قواعد عمل میکند، به بیان دیگر، مبتلایان را در موقعیت خطیری قرار میدهد که دردشان برای خودشان واقعی به نظر میرسد، اما توسط چارچوبهایِ تشخیصی که اکنون معرف واقعیت پزشکی هستند، مبهم است. این امر منجر به پدیدهای میشود که اغلب بهعنوان «بیعدالتی معرفتی»8، اصطلاحی که توسط میراندا فریکرِ9فیلسوف برای توصیف این عمل، بهسبب سوگیری ازجانب نادیدهگیرندگان، ابداع شده است.
مبتلایانِ فیبرومیالژیا هر روز با این بیعدالتی مواجه میشوند، زیرا گزارشهای غیرعینی آنها از دردهایی که تجربه میکنند، بیارزش و یا باطل شمرده میشود، آنهم صرفاً بهایندلیل که آنها فاقد شواهدِ فیزیکی هستند. همچنین این درخواست برای اثبات مسئلۀ فلسفیِ عمیقتری دربارۀ چگونگی تعریف ما از رنج را آشکار میکند.
اگر بر شواهد فیزیکی برای اعتبار بخشیدن به درد پافشاری کنیم، در خطر غفلت کردن یا نادیده گرفتن فرمهایی از رنج هستیم که در دستهبندیهای شستهورفتهای قرار نمیگیرند. الین اسکاری10، در کتاب تأثیرگذار خود، یعنی «بدن در درد»11، در سالِ ۱۹۸۵، استدلال میکند که درد دارای ظرفیت منحصربهفردی است که زبان را دچار اختلال میکند و باعث میشود تا مبتلایان بهدشواری بتوانند درمورد تجربۀ خود گفتوگو کنند.
بنابراین، مبتلایان ِفیبرومیالژیا با پیکار دوگانهای مواجهاند. آنها نهتنها باید درد خود را تاب آورند، بلکه بایست شیوههایی برای بیان آن نیز پیدا کنند، تعبیری که اغلب در به تصویر کشیدن آثار آن درد در ناکامی فرو میرود. این پیکار برای بیان درد بهواسطۀ انتظاری اجتماعی، که درد باید قابل اثبات و آشکارپذیر باشد، پیچیدهتر میشود، چراکه محیطی را ایجاد میکند که در آن مبتلایان به فیبرومیالژیا برای «اثبات» تجربهای که با بیان و ابرازِ12مرسوم در تضاد است، تحت فشار قرار میگیرند.
الزامی اخلاقی برای پذیرش
نامرئیبودنگیِ درد فیبرومیالژیا همچنین پرسشهای اخلاقی عمیقی را در بابِ چگونگی واکنش ما به رنج دیگران مطرح میکند. اگر برای اعتباربخشی به درد فقط به شواهد خارجی اتکا کنیم، در خطر نادیده گرفتن تجربیات کسانی هستیم که رنجشان فراتر از ادراک ماست. این مسئله ما را به قلب معضلی اخلاقی میرساند: آیا اخلاقاً ما موظفیم که درد دیگران را اعتباربخشی کنیم، حتی زمانی که آن رنج بهخصوص بهطور تجربی قابل اثبات نیست؟
فیلسوفِ اگزیستانسیالیست، امانوئل لویناس13، مفاهیمی ارائه میدهد که ممکن است ما را بهسمت پاسخی اساسی هدایت کند. لویناس استدلال میکند که اخلاق با شناسایی آسیبپذیری دیگری آغاز میشود و این مسئله الزامی اخلاقی را تحمیلوارانه برروی دوش ما میاندازد.
در زمینۀ فیبرومیالژیا، این بدان معناست که ما بهشکلی اخلاقی ملزم به واکنش نسبت به درد دیگران هستیم، ولو اگر آنها را نبینیم. انجام عملی جز آنچه مطرح شد، یعنی درخواست اثبات، گفتن یا نادیده گرفتن درد در قامت وهم و خیال، بهمنظورِ امتناع از ندایی اخلاقی است که رنج دردمندان را بر ما تحمیل میکند.
این الزام اخلاقی در کار سیمون وی14، که مینویسد اولین وظیفۀ عشق گوش سپردن است، منعکس میگردد. گوش سپردن در این مورد، پذیرشِ اعتباربخشی به دردِ دیگران بدون درخواست اثبات فیزیکی است. با باور به درد مبتلایانِ فیبرومیالژیا، ما به تجربیاتشان اعتبار میبخشیم و فرمی از همدردی را ارائه میدهیم که وابسته به مشاهده نیست. این رویکرد با فلسفۀ جامعتری از روابط همسو است که از محدودیتهای شواهد تجربی فراتر میرود و به ما امکان میدهد که برپایۀ اعتماد و تجربۀ احساس بشردوستیِ مشترکمان، با غیر از خود ارتباط برقرار کنیم. مسئلۀ عدم باور به دردِ نامرئی همچنین بهطور عمیقی با پرسشهای مربوط به جنسیت و حاشیهنشینی اجتماعی در هم تنیده شده است.
مطالعات نشان دادهاند که فیبرومیالژیا بهطور نامتناسبی زنان را تحتتأثیر قرار میدهد و درد این گروه جنسی اغلب توسط متخصصان پزشکی کمتر جدی گرفته میشود. این الگو نشاندهندۀ سوگیری و خشکاندیشی دیرینهای است که زنان را مستعدِ اغراق میداند. چنین تعصباتی ریشه در رویکردهای تاریخی پدرسالارانه در پزشکی دارد. بنابراین، با شک در تجربههای مبتلایانِ فیبرومیالژیا، جامعه نهتنها در انجام وظیفۀ اخلاقی خود برای باور درد و رنج آنها کوتاهی میکند، بلکه شکلی از بیعدالتی مبتنی بر جنسیت را نیز تداوم میبخشد.
به سوی فلسفهای از همدردی و باور
بیماریهای نامرئیای چون فیبرومیالژیا ما را دعوت و تشویق میکنند تا از چارچوبهای فلسفیِ خود برای همدردی و باور به احساسات دیگران باری دگر استفاده کرده و از نگاهی تجربهمحور نسبت به رنج فاصله بگیریم و بهسوی فهمی مبتنی بر اعتماد و شفقت پیش برویم. اگر میخواهیم به درد مبتلایانِ فیبرومیالژیا واکنش مناسبی نشان بدهیم، باید به تجربیاتی باور داشته باشیم که نمیتوان آنها را از نظر حسی یا علمی تأیید کرد. این امر نیازمند بازنگری بنیادینی در جایگاه همدردی است، درست زمانی که واقعیتهای ذهنی دیگران از درد و رنج، حتی اگر در قالبهای مرسوم نگنجند را، موردِ بررسی قرار میدهیم.
فلسفهای از همدردی که اعتباربخشی را فراتر از شواهد تجربی میداند، میتواند پیامدهای عمیقی درجهتِ توسعۀ خدمات و اقدامات پزشکی، سیاستهای عمومی و نگرشهای اجتماعی، داشته باشد. پزشکان ممکن است آموزش ببینند تا به شرایط «پنهانی» بهمانند فیبرومیالژیا، با ذهنی گشاده نسبت به روایتهای بیماران برخورد کنند و به این نکته پی ببرند که شواهد فیزیکی تنها شاخص حقیقیِ رنج نیستند.
جامعه همچنین میتواند درکی گستردهتر از ناتوانی و بیماریهای مزمن پرورش دهد و بپذیرد که تمام رنجها مستقیماً به چشم نمیآیند. باایناوصاف، در سطح فردی، هر یک از ما میتوانیم شکلی آگاهانهتر از همدردی را تمرین کنیم که برای تجربیات افرادی که دردشان از دید پنهان مانده است، فضایی فراهم کند.
باایناوصاف، فیبرومیالژیا و سایر بیماریهای نامرئی پیچیدگیهای فلسفیِ مرتبط با درد، ادراک و همدلی را روشن کرده و ما را به توسعۀ رویکردی ظریفتر و دلسوزانهتر نسبت به رنج همنوعانِ خود دعوت میکنند. این بیماریها همچنین بشریت را با محدودیتهای جهانبینیِ صرفاً و تماماً تجربی مواجه میسازند.
برای کسانی که با فیبرومیالژیا زندگی میکنند، پیکار برای اعتباربخشی به این درد و رنجِ پیوسته، واقعیتی مداوم است که حس خود و ارتباط آنها با دیگران را شکل میدهد.
بااینوجود، برای باقی افراد جامعه، درد آنها فراخوانی است برای بازنگری در فرضیاتی که پیشتر پرورش دادهایم، یعنی پُر کردن شکاف بین دیده شدن و باور، و شناخت این مسئله که همدردیِ واقعی نیازمند آن است که تجربههای زبانیشدۀ دیگران را بپذیریم، حتی وقتیکه این تجربهها فراتر از ادراکات فوری و همیشگیِ ما باشند.
در نهایت، ماهیت نامرئی فیبرومیالژیا صرفاً مسئلهای پزشکی نیست، بلکه چالشی فلسفی است: کشمکشی که نیازمندِ بازاندیشی در چگونگی و نحوۀ تعریف و واکنشهای ما نسبت به رنج است. با گسترش همدردی نسبت به دردهای پنهان، نهتنها تجربههای مبتلایانِ فیبرومیالژیا و دیگر شرایط مشابه را محترم میشماریم، بلکه درک خود از پیچیدگیهای زندگیِ انسانی را عمیقتر میکنیم. بههرحال، دردِ نامرئی بهخاطر پنهان و غایب بودنش کمتر از دیگر بیماریها حقیقی نیست، بنابراین وظیفه اخلاقی ما این است که این کسالتهای ویژه را بشناسیم و به آنها پاسخی درخور ارائه دهیم، حتی زمانی که با توانایی ما برای دیدن آنان در تضاد قرار بگیرد.
دربارۀ نویسنده: ویکی لینی17یک پژوهشگر دورۀ تحصیلات تکمیلی است که علاقۀ پژوهشیِ او به حوزۀ بیماریهای مزمن و واگرایی عصبی18در بانوان اختصاص دارد.
انتهای پیام