بیرانوند تنها نیست!؟ | ابوالفضل نجیب
ابوالفضل نجیب، روزنامهنگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
کاراکتری که علیرضا بيرانوند در آخرین حضور خود در رسانه ملی به نمایش گذاشت اگر چه تا حدودی مسبوق به سابقه اما با این حال غافلگیرکننده بود. این را واکنش های گسترده به بخش های مختلف اظهارات زنده او نشان می دهد. اظهارات و ادعاهایی شاذ و بی سابقه در خصوص موقعیت تحصیلی و اسفبارتر اطلاعات عمومی بخصوص در نسبت به تجارب و اطلاعات میدانی و ایضن بدیهی.
با این حال نباید فراموش کنیم بيرانوند بازتاب و بازخورد یک جامعه و فرهنگ و تربیت مبتنی بر توهم و خودبزرگ بینی مزمن و تاریخی است. مولود جامعه ای متوهم در همه رسته های اجتماعی است. این بیماری (توهم زدگی) محدود به فردیت و نوعیت اجتماعی بيرانوند نمی شود. چه بسا اگر محدودیت ها و محذوریت ها و برخی ملاحظات رسانه ای حاکم نباشد روزانه دهها نفر همچون او به واسطه ادعاها و اظهارات کم و بیش شبیه او می توانند سیبل رسانه ها و منتقدین قرار بگیرند.
آنچه در واکنش به اظهارات بيرانوند و در چنین حجمی شاهد بودیم بیش از هر چیز مولود سرریز شدن صبر و شکیبایی رسانه ها و مردم در مواجهه با ابتلا توهم زدگی در نزد بسیاری حتی در رده های مدیریتی و سیاسی و رسانه ای است.
میزان این توهم را نسبت و موقعیت هر یک از افراد جامعه با خود، خانواده، جامعه و در نهایت روح جمعی و به همان نسبت قرار گرفتن در لایههای قدرت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و سایر حوزه های اجتماعی تعین و تعریف میکند.
در این جامعه همان اندازه که چیزفهمها مبتلا به توهم پیشگامی تودهها و روشنفکریاند، لایههای مختلف اجتماعی نیز به همان نسبت دچار توهم هستند.
تفاوتی نمیکند در کجا و با چه موقعیت و مسندی نفس احساس بودن برای ما توهمآور است. در نهاد خانواده پدر به دلایل تاریخی دچار توهم پدرانه است. بیآنکه درک درست و واقعی از موقعیت و مسئولیت پدرانه داشته باشد.
این توهم با حس مالکانه و قیمومیتمداری بروز و نهادینه میشود. تفاوتی هم نمیکند تحصیلکرده دانشگاهی و روشنفکر و عامی باشد. این روحیه از همان نهاد خانواده یقه همه ما را میگیرد و تا سطوح مختلف اجتماعی با ما همراه است.
در این میان بزرگترین مصیبت جامعه ما، توهمزدگی برخی در طبقه روشنفکر و نخبگان، و به همان اندازه برخی صاحبان قدرت سیاسی و … است. توهمزدگی تودهها را بیارتباط و جدا از این نمیتوان متصور شد. توهمزدگی تودهها را دیگران و بنا به مصلحت و منافع خود تزریق و دامن میزنند.
توده مردم در مقایسه با سایر لایهها، به دلیل خودکمبینی ذاتی، کمتر متوهم میشود. توهم آنها محدود به احساس قیمومت در چارچوب روابط خانوادگی است. اما همین تودهها را برخی به نوعی دچار توهم جمعی میکنند.
عنوان ملت غیور و هنردوست و صفاتی از این قبیل به چنین جامعهای نوعی اشاعه توهم است. نمیخواهم بگویم ملت ما فاقد چنین صفاتی است، اما وقتی در مقام مقایسه تبدیل به ملتی میشویم متمایز از همه ملتها، و بی آنکه کمترین شناخت و آگاهی از چند و چون این بزرگبینی داشته باشیم، عین توهم است. مصداق باد کردن در آستین.
در جامعه متوهم مراتب و جایگاههای اجتماعی بدون درک بار معانی کلمات و ارزشهای واقعی و مسئولیتآور آنها، انگار بر اساس یک تفاهم نانوشته تقسیم میشوند. بر اثر یک تصادف، یک سوءتفاهم، یک رابطه، و یا چیزی مثل اینها.
با این قاعده هر کس یک عنوان با خود همراه میکند. من روشنفکر، تو استاد، آن دیگری عارف، این یکی فرهیخته و مرشد و مهندس و جامعهشناس و ادیب و شاعر و نویسنده و تاریخشناس و اقتصاددان و الخ.
اینطور است که هر کس به فراخور دچار توهم چیزیبودن است. مثل بازیهای دوران کودکی. من دکتر تو مریض، او پلیس، آن دیگری شاه، این یکی وزیر و الخ. برای اثبات این توهمزدگی میتوان به مصادیق ساده و پیشافتاده ای رجوع کرد.
مثال میزنم. به نظر شما در جامعهای که بیش از هزاران شاعر دارد، اما آخرین مجموعه شعر مشهورترین شاعر آن جامعه در تیراژ سه هزار سالها روی ویترین کتابفروشیها خاک میخورد به چه معنی است؟
در جامعهای که هزاران نفر داستان مینویسند، اما تیراژ کتاب بهترین نویسنده ادبیات داستانی به دو هزار محدود میشود، به چه معنی است؟
فاجعهآمیزتر در جامعهای که دبیر ادبیات آن نداند سهراب سپهری شاعر همین دوره و عصر و زمانه بوده و او را معاصر حافظ میپندارد، به چه معنی است؟
اینها آیا دلالتهای قانعکننده ای بر متوهم بودن چنین جامعهای نیست. اساسا طرح این ادعا که هنر نزد ایرانیان است و بس و آن هم برای ملتی که نرخ متوسط مطالعه سالانه در آن زیر پنج دقیقه است، عین اهانت به هنر و عین توهمزدگی نخواهد بود.
بر خلاف جامعهای که بهطور واقعی وزن و اعتبار و موقعیت خود را میسنجد و میداند، و زمینههای رشد و تعالی برای خود فراهم میکند، جامعه متوهم مرتب درجا میزند، به خلسگی در گذشته پناه میآورد. مبتلا به بدترین و ارتجاعیترین و … حس نوستالوژی میشود. دل به عناوین و افتخارات گذشتگان خوش میکند. و در باد آن به خواب ابدی میرود.
از این روی جامعه متوهم نمیتواند چشم به آینده داشته باشد. آینده او همان گذشتهای است که پروپاگاندای رسانهای از آن افتخاری برای همه و همیشه تاریخ ساخته. آن گذشته و افتخاراتی که او هیچ از ماهیت و اهمیت و کارکرد و ارزش و اعتبار آن نه در تاریخ خود و نه در تطور تکامل تاریخ اطلاع و علمی ندارد.
جامعه متوهم به همین دلیل و هنوز دلخوش به حافظ و سعدی و فردوسی و خیام و بوعلی و … . هنوز در باد ابوریحان و ابنسینا و فارابی و … خوابیده. حتی بی آنکه درک و فهم درستی از این ویترین تاریخی داشته باشد.
از منظری دیگر، بازتولید جامعه متوهم – روشنفکران متوهم و توهمزده است. روشنفکر چنین جامعهای کم و بیش مطالبات جامعهای اینچنین متوهم را نمایندگی میکند. و همچنان در این خیال که تا دنیا هست میتواند به گذشته آویزان باشد.
به همین دلیل بیش و کم رویا و اتوپیا و آرمان جامعه را همچنان در احیای آن گذشته جستوجو میکند. رجوع به اندیشه و آرا و خاستگاهها و آرمانهای روشنفکران صدسال گذشته و اغلب در هیئت نوقرائتگرایان و احیاگرایان اندیشه دینی و هم نظریهپردازان چپ چریکی و سیاسی و هم نئوروشنفکران قالباندیش ملیگرا و … همه و همه حکایت از این چرخه و زخم ناسور توهمزدگی تاریخی دارد.
روشنفکر جامعه متوهم شکافها و حفرههای تاریخی را نمیفهمد. که اگر میفهمید میتوانست پیش از آنکه در باد چنان گذشتهای بخوابد، روی خلاء و شکافهای تاریخی و بیوزنی تاریخی هم در اکنون جامعه خود و هم گذشتههای دور تامل کند.
میتوانست داشتههای خود را با نداشتههای گذشته قیاس و بهروز کند. که اگر تیپاهای تاریخی بسیاری را جدی میگرفت می توانست از این عالم هپروتی هم خود و هم جامعه را بیرون بیاورد.
جامعه متوهم حتی وقتی قرار است به خود تکانی بدهد، همچنان متوهم است. حتی اگر هم بخواهد از پیله وهم تاریخی خارج شود، پنهان و آشکارا نمیگذارند. حتی وقتی حماسه خلق میکند، بنمایه آن توهم است. این که در عالم امکان همتایی نداشته و همیشه و همواره با این توهم که: «عمر بسیار بیاید پدر پیر فلک را / تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید» همزاد است.
برای جامعهای مثل ما همچنان وهم و توهم و خودشیفتگی و خودرضایتمندی و خرسندی و اشباعشدگی آفت و عارضه درجازدن هستند. برای درمان این عارضه و آفت باید پیش و بیش از هر چیز به وضع حال خود و دیگران نگاه کنیم. نتیجه این که هر کدام ما در نوعیت و موقعیتی که قرار داریم به درجاتی دچار توهم، خودشیفتگی و خودشیفتگی مزمن هستیم. با این تفاوت که همه امکان جولان برای به نمایش گذاشتن ناخودآگاه خودشیفتگی را نداریم.
انتهای پیام