خوانش تکاملی نوینی از افسردگی | هادی صمدی
شکست در رقابت اجتماعی علت افسردگی است
هادی صمدی، مدرس فلسفه در کانال تلگرامی خود (تکامل و فلسفه) نوشت: «مقالهی مروری جدیدی با بررسی مدلهای جانوری و مدارهای عصبی، شواهد محکمی برای نقش محوری «استرس اجتماعی» در ایجاد افسردگی فراهم کرده و با معرفی علت اصلی بیماری امید به راههای مقابلهی جدید را زنده میکند.
این پژوهش نشان میدهد که در میان مدلهای مختلف برای ایجاد افسردگی در جانوران، مدلی به نام «استرس شکست اجتماعی مزمن» که در آن یک جانور به طور مکرر در برابر یک رقیب قویتر شکست میخورد، بیشترین شباهت را به علائم افسردگی در انسان دارد. این یافتهها دیدگاه ما را نسبت به این بیماری پیچیده عمیقتر کرده و افسردگی را در چارچوبی اجتماعی تحلیل میکند.
علل تکاملی که تاکنون پیشنهاد شده بود
برای درک اهمیت این دیدگاه، باید به تلاشهای قبلی روانشناسی تکاملی برای توضیح افسردگی نگاهی بیندازیم. این نظریهها، که اغلب مکمل یکدیگرند، همگی در یک نکته مشترکند: افسردگی، با وجود تمام رنجی که ایجاد میکند، ممکن است واکنشی با ریشههای سازگاری باشد، یعنی فایدههای داشته باشد.
۱. از قدیمیترین این دیدگاهها، فرضیهی «درد روانی» است که افسردگی را مشابه درد فیزیکی میداند: همانطور که درد فیزیکی به ما هشدار میدهد که عضوی از بدن آسیب دیده، درد روانیِ افسردگی نیز سیگنالی است که نشان میدهد جنبهای مهم از زندگی، مثلا رابطه با یک دوست، در معرض تهدید قرار گرفته است.
۲. مدل «خاموشی رفتاری» میگوید که وقتی تلاشها بینتیجه و پرخطر میشوند، بهترین استراتژی تکاملی، توقف فعالیت و حفظ انرژی است. این مدل، حالتی شبیه به «درماندگی آموختهشده» را توصیف میکند که در آن فرد پس از مواجهه با استرسهای غیرقابل کنترل، از تلاش دست میکشد.
۳. فرضیهی «نشخوار فکریِ تحلیلی» نیز افسردگی را حالتی برای تمرکز شدید ذهنی روی یک مشکل پیچیده و حل آن میداند. از این دیدگاه، علائمی مانند فقدان لذت و انزوا، فرد را از حواسپرتیها دور کرده و تمام انرژی ذهنیاش را برای تحلیل مشکل بسیج میکند.
۴. نظریههای دیگری نیز بر جنبههای اجتماعی تأکید دارند. نظریهی «رتبه» افسردگی را واکنشی برای پذیرش شکست در یک رقابت بر سر جایگاه اجتماعی میداند تا از درگیریهای بیهوده و آسیبزا جلوگیری شود.
۵. فرضیه «ریسک اجتماعی» پا را فراتر گذاشته و افسردگی را مکانیزمی برای جلوگیری از «طرد شدن» از گروه معرفی میکند، به این دليل که در گذشته، بقا به شدت به تعلق به گروه وابسته بود. در این دیدگاه، افسردگی با کاهش رفتارهای رقابتی و نمایش نیاز به کمک، که به گریه برای کمک نیز معروف است، فرد را در گروه حفظ میکند.
۶. برخی نظریهها مانند نظریهی «چانهزنی» حتی پیشنهاد میکنند که علائم افسردگی، با تحمیل هزینه بر اطرافیان، آنها را وادار به ارائهی حمایت و منابع بیشتر میکند.
نظریهی جدید
بنابراین تا کنون نیز نظریههایی داشتهایم که افسردگی را در سطح اجتماعی در نظر داشتهاند، اما تفاوت اساسی میان نظریهی جدید و نظریههایی که از آنها نام برده شد این است که گرچه ممکن است در گذشتهها افسردگی سازگاری بوده باشد، اما امروزه سازشدهنده نیست!
دیدگاه جدید نسبت به نظریههای سازگاریگرایانه قبلی برتریهای قابل توجهی دارد. در حالی که نظریههای قبلی اغلب کلی و انتزاعی بودند و شواهد تجربی چندانی برایشان نبود، «نظریه رقابت اجتماعی» نه فقط یک چارچوب مشخص ارائه میدهد که میتواند بسیاری از آن نظریهها را در خود جای دهد، بلکه دادههای تجربی نیز آن را تقویت میکند. این نظریه افسردگی را واکنش تکاملی به «شکست» در سلسلهمراتب اجتماعی میداند؛ یک سیگنال تسلیم که البته شاید در گذشته برای جلوگیری از درگیریهای مرگبار مفید بوده است.
فایدهی نظریه
این نظریه به خوبی توضیح میدهد که چرا در جوامع امروزی، با وجود افزایش رفاه نسبی، افسردگی رو به افزایش است. زندگی مدرن، بهویژه با وجود رسانههای اجتماعی، ما را در معرض یک «رقابت اجتماعی» بیپایان و مقایسههای مداوم قرار میدهد. مغز باستانی ما که برای تشخیص جایگاه در گروههای کوچک طراحی شده، این مقایسهها را به عنوان شکستهای واقعی پردازش میکند و همان سیستم «تسلیم» را فعال میسازد.
علاوه بر این، مقاله با تمرکز بر مدارهای عصبی، این نظریه را از ایدهای صرفاً نظری به واقعیت زیستی و قابل ردیابی تبدیل میکند. این پژوهش نشان میدهد که چگونه اضطراب ناشی از شکست اجتماعی به طور مستقیم بر مدارهای پاداش، درد و حافظه در مغز تأثیر میگذارد. بنابراین، این دیدگاه نهفقط به چرایی افسردگی پاسخ میدهد، بلکه با شواهد عصبشناختی، چگونگی تأثیر آن بر مغز را نیز روشن میکند و به این ترتیب، راه را برای درمانهای هدفمندتر برای این بیماری هموار میکند.
اکنون میدانیم افسردگی به صورت فردی ظاهر نمیشود و پای جامعه نیز در میان است.»
انتهای پیام