بازسازی صحنه قتل «ندا» دختربچه افغانستانی
روز گذشته صحنه تجاوز و قتل ندا دختربچه هفت سالهی افغانستانی با حضور مقامات قضایی و انتظامی مشهد، در محل وقوع جنایت بازسازی شد. متهم در تعطیلات نوروز با کشاندن دختربچه که برای خرید نان به کوچه آمده بود، پس از تعرض، او را خفه کرد و سپس با گذاشتن پیکرش درون کیسه، جسد را چند کوچه بالاتر رها کرده بود. متهم دو روز پس از ارتکاب جرم دستگیر شد.
این را مرد جوانی در بین صدها جفت چشم خشمگین فریاد میزند و خروج سخت خودرو حامل قاتل ندا علیزاده از محل بازسازی صحنه جرم را دنبال میکند.
هیچ اطلاعرسانیای در کار نبود ولی خبر مثل بمب در محل ترکیده بود که قرار است قاتل ندا را برای بازسازی صحنه جرم بیاورند. همین یک جمله کافی بود که از ساعات اولیه صبح صدها زن و مرد و کودک خشمگین اطراف خانه قاتل را که تا پلمب بود احاطه کنند.
بیشتر بخوانید: روایتی از خانه «ندا» که پس از تعرض به قتل رسید
هنوز قاتل را نیاوردهاند و مردم دستهدسته در گوشه و کنار گرد هم نشستهاند و منتظرند. بازار تحلیل و تعریف ماجرا و البته شایعات برای آنهایی که نمیدانند یا کمتر شنیدهاند هم داغ داغ است. در گوشهای از خیابان، زیر سایه یک درخت، عدهای نشستهاند و به تحلیلهای مردی درست همسنوسال قاتل گوش میدهند. وقتی از کنارشان رد میشوم چنین میشنوم: «لعنتی بعد که کارش را تمام میکند جنازه بچه را توی کیسه میاندازد و سر غلامی ٨ میگذارد. خدا ازش نگذرد. آخر چطور دلت آمد؟ تو خودت سهتا بچه داری. یک لحظه با خودت فکر میکردی که ندا هم دخترت است. دخترک بیچاره چه زجری کشیده است. البته پدر و مادرش شش بچه دیگر هم دارند، اما نه، به قول قدیمیها هر گلی بوی خودش را دارد.»
از کنارشان رد میشوم. چند قدم بعد، شایعهای درجا میخکوبم میکند. مردی جوان با یک زن و مرد دیگر همکلام شده است. مرد جوان میگوید: «بله آقاجان، پول را روی مرده هم بگذاری برایت بندری میرقصد. چه برسد به این خانواده که بندههای خدا دستشان تنگ است. من هم شنیدهام که بهشان گفتهاند پول بگیرند و رضایت بدهند. خدا کند این کار را نکنند و این پدرسوخته آزاد نشود.»
سرم صوت میکشد. شایعات و ماجراهای مختلفی از گوشه و کنار به گوش میخورد. حرفهای صدمنیکغازی که هیچ سندیتی ندارد، هرچند به قول پیرمردی که کنار خیابان نشسته بود، هر چه بگویی از این بشر دوپا بر میآید.
آوردن متهم به صحنه
نیروی انتظامی و نیروهای بسیج از صبح زود تلاش بیثمری را برای قانع کردن مردم آغاز کردهاند که پشت نوارهای کشیدهشده بایستند، اما با ورود خودرو حامل متهم به صحنه، جمعیت هیجانی میشوند و به طرف خودرو کشیده میشوند.
قاضی احمدینژاد، بازپرس جنایی دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، که صحنه را چنین میبیند دستور میدهد متهم فعلا پیاده نشود و خودش پشت میکروفون یکی از خودروهای پلیس قرار میگیرد و از بلندگو خطاب به شهروندان اعلام میکند که برای کمک به دستگاه قضا کمی عقب بایستند تا مراحل بازسازی و مشخص شدن جزئیات این حادثه انجام شود، صحبتی که به صورت موقتی مؤثر است. مأموران و نیروهای بسیج نیز از شهروندان ردیفهای جلو میخواهند روی زمین بنشینند تا بتوانند فضا را مدیریت کنند. با این شرایط، در چشمبرهم زدنی متهمبهقتل را از خودرو خارج میکنند و خیلی سریع به داخل خانه اجارهای خودش منتقل میشود، خانهای که غروب هفتم فروردینماه آن جنایت شنیع را در آن انجام داده بود.
آغاز بازسازی با دستور مقام قضایی
گوشهای از حیاط دهمتری، روی یک میز کوتاه، چند جعبه سیب، پیاز و سیبزمینی قرار دارد. در کنار دیوار هم یک سکوی دیگر هست که روی آن ترشیجات خانگی دیده میشود.
چشمبند متهم را برمیدارند. ساک قرمز با چهار عدد و نصفی نان که قرار بود خوراک آن شب خانواده پرجمعیتشان باشد به همراه دمپاییهای ندا درون آن است. ساک در دستش است که برای بیان جزئیات آن حادثه شوم، از دستش گرفته میشود.
چشمان مرد چهلویکساله به گوشه و کنار حیاط خیره میشود که دوربین قوه قضائیه مقابلش قرار میگیرد. پس از تفهیم اتهام، سؤالات به صورت رگبار بر سرش میریزد. متهم که انگار حالا معنای در قفس بودن و ناتوانی فرار دخترک را بهتر درک میکند، با صدایی لرزان، آنچه را رخ داده است موبهمو و لحظهبهلحظه قصه
میکند.
من او را حور و پری دیدم
ظهر، مهمانی داشتیم و غذای زیادی مانده بود. برادرخانمم زندانی بود که آزاد شده بود و قرار بود شب به خانه مادرخانمم که چند کوچه بالاتر است برویم. عصر بود که با خانواده به آنجا رفتیم و از من خواستند غذاهای مانده را بیاورم. پیش یک موادفروش رفتم و ١٠ هزار تومان شیره و تریاک خریدم. وقتی به خانه رسیدم پای اجاق نشستم و تمام مواد را کشیدم. میخواستم بروم بیرون و همین که در را باز کردم، چشمم به دخترک افتاد. او یک پری و حوری به نظرم آمد. او همین ساک (اشاره به ساک و نانها) را با نانها در دست داشت و در حال خوردن نوشمک بود. او را میشناختم. گاهی با پدرش میآمد و از من میوه میخریدند. گاهی هم تنها میآمد و نسیه خرید میکرد. او هم من را میشناخت. برای همین وقتی به او گفتم «بیا کمی غذا برای خواهران و برادرانت ببر» مقاومتی نکرد و وارد منزل شد. مقابل در خانه از او خواستم داخل بیاید. یک شیرینی هم به او دادم. نمیدانم شیرینی را خورد یا نه اما همین که وارد خانه شد، او را به سمت اتاق خواب بردم و دیگر حال خودم را نمیفهمیدم. من آن کار را کامل انجام ندادم.
بیشتر بخوانید: تراژدی تلخ «ستایش» تکرار شد
هنوز هم نمیدانم چرا آن اتفاق افتاد و چرا این کار را کردم. آخر من خودم سه پسر سیزده، دوازده و سهونیمساله دارم. بعد که کار تمام شد، او گریه میکرد و هی میگفت: «به بابام میگم، به بابام میگم.» خیلی ترسیده بودم. نمیدانستم چهکار کنم. وسایل پذیرایی عید کنارمان بود که دستمال کاغذی را برداشتم و چند دستمال کاغذی درون دهانش چپاندم و بعد با دست دهان و بینیاش را فشار دادم و هی میگفتم: «بمیر، بمیر. بمیر دیگه.» تا اینکه سرش به یک طرف افتاد. یک ساعت و نیم گذشته بود، وقتی مطمئن شدم مرده است، یک کیسه برداشتم و جسدش را درون آن انداختم. بعد کفشهایش را روی پشت بام مغازه کنار خانهمان انداختم. کیسه را برداشتم و با خودم درون کوچه بردم. ساک نانها هم دستم بود. انگار آن شب خاک مرده توی کوچه پاشیده بودند. هیچکس نبود و کوچهای که همیشه شلوغ است آن شب خلوت خلوت بود. نمیدانستم چه کنم. جسد را سر کوچه غلامی ٨ انداختم و ساک نان را هم روی یک پشتبام همان اطراف پرت کردم. بعد که جسد را همانجا گذاشتم، به خانه مادرخانمم رفتم. موضوع را به برادرخانمم گفتم ولی او باور نمیکرد و میگفت: «شوخی نکن!» من دستش را گرفتم، به محل جنازه بردم. پشیمان شده بودم. با خودم میگفتم شاید زنده باشد، اما همین که شلوغی کوچه را دیدیم، بدون دست زدن به آن، به خانه برگشتیم. دیگر به کسی چیزی نگفتم. دو شب بعد، برای اینکه طبیعی باشد، دست زن و بچهام را گرفتم و به خانه آمدیم اما من برای خرید سیگار از آنها جدا شدم. همین که برگشتم، پلیس مرا دستگیر کرد. خیلی پشیمانم. نمیدانم چرا این کار را کردم.
اعلام پایان بازسازی
با توجه به ازدحام بیشازحد شهروندان که تا چندمتری این خانه نیز رسیده بودند، برای پیشگیری از بروز حوادث و مشکلات احتمالی، به دستور مقام قضایی، بازسازی در محل رهاسازی جسد دیگر اجرا نشد و پایان بازسازی صحنه قتل اعلام شد.
یکی از مشکلات پیشبینینشده و حضور نیافتن یگان امداد در محل برای پشتیبانی از این برنامه و افزوده شدن جمعیتی بود که هر لحظه بیشتر میشد تا جایی که انتقال متهم به خودرو را با مشکل مواجه کرده بود.
جمعیت که متوجه شده بودند قرار است متهم بیرون آورده شود، با تلفنهای همراهی که در دست داشتند برای ثبت این صحنه به اطراف منزل آمده بودند و با رفتن روی خودروها، ستونهای برق و بامهای اطراف، قصد داشتند متهم را ببینند.
متهم در میان هجوم شهروندان در محاصره مأموران به خودرو منتقل شد اما راه پیشروی برای خودرو مهیا نبود و خودرو حمل متهم نیز از سوی شهروندان خشمگین که با فریاد درخواست قصاص متهم را داشتند، پس از آسیبهایی جزئی، توانست آژیرکشان از محل خارج شود و متهم را از محل دور کند. پس از بازسازی، مابقی این ماجرا تا رسیدن متهم به آنچه مستحقش است بر دوش قضات باتجربه دادسرای خراسان رضوی قرار گرفت تا بار دیگر با رسیدگی خارج از نوبت و اعلام سریع حکم متهم، صلابت و دقت دستگاه قضا در رسیدگی به چنین پروندههایی
را نشان دهند.
انتهای پیام
چرا این حوادث در کشور فراوان شدہ؟ چرا روسپی خانہ ھا پعد از انفجار نور”انقلاب”بستہ شد؟ آیا در اروپا و آمریکا ھم این حوادث ھست؟چہ چیز مرد متاھل را بہ این کار تحریک میکند؟این چندمین طی سہ سال است؟روانکاوی جنایت چہ چیز میگوید؟ مرز پرگہر کی ازاین حوادث دور و پاک میشود؟ ایاز قاتل مہناز یادتان ھست در گوھر دشت سال 54 بود؟