دین رحمت و تقدیسِ خشونت؟!
سید سبحان تقوی، فعال اصلاح طلب دانشگاه شیراز در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده، نوشت:
[اشاره: چند روز پیش شماره ای از مجله ی پنجره به دستم رسید با پرونده ای تحت عنوان “راز و رمز آیت الله” که سراسر ستایش و تحسین فکر و رفتار آیت الله مصباح یزدی بود. این یادداشت به بهانه ی آن پرونده نوشته شده است.]
“داوود نبی از خدایش فرمان یافت تا بیت المقدّس را که ویران شده بود معمور گرداند و از نو بسازد. داوود چند بار بیت المقدّس را ساخت ولی هربار، گِلش نمی گرفت و فرو می ریخت. دریافت که سرّی در کار است؛ ازیرا به درگاه الهی نالید که بارالها سرّ کار چیست؟ در گوشِ جانش گفتند که بدین سبب که تو آدم کشته ای. گفت: آخر خدایا! به فرمان تو کشتم. فرمود: گرچه به فرمان کشته باشی اما چنان بندگانم را دوست می دارم که حتی اگر به دستور ما کشته ای، آن که آدم کشته باشد مسجد ساختن نتوان.”
(اقتباس از فصوص الحکم، محی الدّین ابن عربی)
“حالا اگر کسی – در بیابانی عرض میکنم- فحش داد به پیغمبر اسلام و شما دسترسی به پلیس ندارید، در وسط بیابان، اهانت به مقدّسات جایش اعدام است و در جایی که تشکیل دادگاه برای چنین فردی میسّر نباشد هر فرد مسلمانی موظّف است شخصاً اقدام کند / روح دین را همین قداست تشکیل میدهد… کیان شیعه و حیات آن در زمان غیبت با همین قداست حفظ شده است.”
(نماز جمعهی تهران، آیت الله محمدتقی مصباح یزدی؛ روزنامهی اطلاعات 5/6/78)
آنچه آمد تنها گزارشی از تاریخِ رفته و حکایت امروز نیست؛ که از تفاوت در دو جهان بینی و دو نگاه گونه گون به جهان خبر میدهد. آن که جانِ آدمی را به صرفِ انسان بودن عزیز میداند و آن که جانِ آدمی صدالبته برایش عزیز است اما تا بدان جا که خدمتی ازو برآید و خللی در دیوارِ دینِ آدمیان وارد نیارد.
از خود می پرسم، صاحبانِ دیانت (دینداران) به کدام دلیلی از دلایل، دینی را که از برای “وصل کردن” آمده و اسبابِ تألیف قلوب است، دست مایهای میسازند تا جانِ این و آن بستانند و جور و جفا در حقِ آدمیان روا دارند؟ آخر دین مگرنه برای همین آدمی آمده؟ از دین و دیانت نباید چماقی ساخت که هر زمان لازم آمد از پستو درآوری و بر سری این و آن زنی. مولانا تعبیر ظریفی دارد:
چون عصا شد آلتِ جنگ و نفیر / آن عصا را خُرد بشکن ای ضریر
می گوید عصا خوب است؛ اما تا بدان حد که در پیمودنِ راه کمک رساند؛ همین که اسبابی شد برای جنگ و دشمنی باید آن را شکست و به دور انداخت. این عصا، دینِ ماست. دین آمده تا چاه را پیشِ پایِ آدمی بنماید و راهش را روشن سازد نه آن که آلتِ جنگ و نزاع باشد و دست مایهای در دست این و آن تا بر هم بتازند و جان هم بسوزند؛ و تشخیص برخی قواعد استثنایی گرفتن جان آدمی را که شارع برای تحقق آن بسیار سخت گیری کرده است، به دست افراد بسپارند و بی قانونی را ترویج کنند، تا بلکه تسهیل شود!
مراد از مدارای با غیر و تسامح با نوعِ بشر که از آن قسم مفاهیمِ فربهی است که مورد عنایت عمومِ ادیان و دین اسلام بالاخصّ است همین است که دیگری را با وجود تفاوت در عقیده و یا حتی تعارض در نظر پذیرا باشی. هرچند میپنداری فکر و نظر تو مطلوب و مأجور است اما بدین دلیل که آنچه دیگری میگوید مخالف مصالح ما و معارض با حقایقی است که در آستینِ ماست او را از گفتن نظر و زیستن بدان گونه که مطلوب اوست بازنمی داری. بدین ترتیب، زیستی هموار و عاری از تنش و خشونت برای خود و دیگری دست و پا کردهای.
آدمیان امروز – بالاخصّ بعد از دو جنگ خانمان سوزِ اول و دوم جهانی – از جنگ و خشونت بریدند و نهالِ گفتگو در زمین نشاندند تا ثمرِ شیرین دهد و در سایهاش بیاسایند. شاید یکی از اولین و تأثیرگذارترین کتابهایی که در این باب نوشته شد، کتاب “من و تو” اثر مارتین بوبر بود که به سالِ 1923 منشر شد. جانِ کلام بوبر در این کتاب آن بود که آدمیان به جای آن که به یکدیگر به سانِ اشیایی بی جان بنگرند، بپذیرند که همگی انساناند و به جای برقراری ارتباط “من و آن” به رابطهای مبتنی بر “من و تو” روی آورند. بوبر البته در نوعِ ارتباط من – تویی میان انسانها از فوئرباخ و در برقراری رابطهی من – تویی میان انسان و خدا از کی یر کگور الهام میگرفت.
بوبر معتقد بود که آدمیان باید به صرفِ انسان بودن و فارغ از عقاید اختصاصیشان کنار هم نشسته و وارد گفت و گو شوند. این گفت و گو از آنها انسانهایی میسازد که با آنچه پیش از گفت وگو بودهاند تفاوتی عظیم خواهد داشت.
آنان که به جای مدارا و گفت و گو دست به تیغ و خشونت میبرند قابیلیان تاریخاند و قصهی هابیلیان البته جورِ دیگر است. قابیل برادر را به قتل تهدید میکند. هابیل پاسخ میدهد: “لَئِن بَسَطتَ الیّ یَدَک لتقتُلنی ما أنا بِباسطٍ یَدی الیکَ لأقتُلکَ انّی اخافُ الله ربّ العالمین/ تو اگر قصدِ خون من کرده و به قتل من دست دراز میکنی من هرگز گشایندهی دستم بر تو نیستم چراکه میترسم از خدای که پروردگار جهانیان است.[سورة نازعات/19]
القصّه دین را نباید اسبابِ خصومت و دشمنی ساخت و برای اِعمال خشونت توجیه شرعی تراشید و در تقدیسش کوشید. دینی که ابن عربی ازآن سخن میگوید هم دینی به تمامِ قامت است اما “آلتِ جنگ و نفیر” البته نخواهد بودن.
خداوند در وصف آنان که سزاوار بهشتاند میگوید: “ونَزَعنا ما فی صدورهم من غلِّ اخواناً علی سُرُرٍ متقابلین/ از سینهی آنان کینه و دشمنی را برمیداریم تا برادروار رو در روی هم بنشینند. باشد که اسبابِ نعیمِ آن جهانی در این دنیای ظلمانی مقدّر کنیم و در نیل به آن بکوشیم. بمنِّه و کرمه.
انتهای پیام