رقصی چنین میانه میدانم آرزوست!
امیر هاشمی مقدم، پژوهشگر فرهنگی و عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی دربارهی مسافران ایرانی این روزهای قونیه که بپای رقص سماع و مراسمهای صوفیان مینشینند نوشت:
به تازگی در یکی از رسانهها مقالهای منتشر شده با نام «زیستن میان حرام و تحریم» که گزینش چنین نامی، دقت نظر نویسنده را میرساند. ایرانیان از یکسو در زیر بار فشار تحریمهای بینالمللی دارند له میشوند و از سوی دیگر گریزگاههایی که میتوانند با تنفس در آنجا، غم و غصهی تحریمها را برای لحظاتی به فراموشی بسپارند، بر ایشان حرام شده است.
این روزها که در قونیهام، بسیاری از ایرانیان را میبینم که برای گریز از حرامهای میهنی، به این شهر پناه آوردهاند. قونیه این روزها، شهری است بیشتر ایرانی و پر از ایرانیان که در هر گوشه و کنار خیابان که بنگری، دارند به فارسی با یکدیگر سخن میگویند. از همه شگفتانگیزتر اینکه اینها آمدهاند اینجا تا فرهنگ ایرانی را مصرف کنند. آن هم نه بخش ظاهری و دنیویاش را؛ بلکه بخش عرفانی و ادبیاش را.
برای هر ایرانیای که به قونیه بیاید، نشستن پای رقص سماع، یکی از اصلیترین گزینههاست که اگر تجربه نکند، گویا سفرش به قونیه نیمهتمام مانده است. رقص سماع را میتوان در مرکز فرهنگی مولانا به تماشا نشست که با مدیریت دولت ترکیه برگزار میشود. اما بسیاری از ایرانیان ترجیحشان این است که به خانقاههای مولویه در گوشه و کنار شهر بروند و مجالس ذکر و سماع را نه آنگونه که در مرکز فرهنگی مولانا به صورت نمایشی برگزار میشود، بلکه بهصورت واقعیاش ببینند.
به جز این، در این خانقاهها ایرانیان میتوانند مشارکتی فراتر از تماشاگر محض بودن داشته باشند. همین است که خیلی از ایرانیان هر ساله سازشان را روی دوش گرفته و به ترکیه میآورند تا بتوانند در این خانقاهها دف، تنبور و… بنوازند. و حتی برخیشان بتوانند به میانهی میدان رفته و هرچند دست و پا شکسته، سماع برقصند. در این میان، شیخ و صوفیان این خانقاهها با آغوش باز این ایرانیان را پذیرفته و اجازه میدهند در کنارشان این مجالس را تجربه کنند؛ حتی اگر ناشیگریشان در برنامهی خانقاه کمی اختلال بیافریند.
گویا همان آغوش باز و روحیهای که مولانا و پدرش را به این سرزمین کشاند، هنوز در این سرزمین هست. و همان روحیهی تحجری که صوفیان و عارفان را در ایران تحمل نمیکرد، همچنان در ایران نیز حاکم است. بنابراین بیگمان اگر مولوی امروز هم در ایران (که در اینجا منظور، ایران بزرگ فرهنگی است) میبود، راه سرزمینی دیگر را در پیش میگرفت.
تاریخ اجتماعی ایران را که بخوانیم، در مییابیم که گروههای تصوف بیشتر در دورههایی رواج داشته که شرایط اقتصادی و سیاسی کشور مناسب نبوده است. بنابراین تصوف گریزگاهی میشده برای بسیاری از مردم تا با این توجیه که «دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ»، خود را توجیه کرده و شرایط را برای خود تحملپذیرتر کنند. بنابراین طبیعی است در دوره کنونی که شرایط اقتصادی و سیاسی نیز متلاطم است، گرایش به تصوف و عرفانهای نوظهور گسترش یابد. اما شیوهای که در برخورد با این گرایشها در پیش گرفته شده، نشانهای است از جنگ با تاریخ و تجربههای تاریخی.
برخورد با گروههایی همچون گنابادیها که بیشترین نزدیکی را با فقه رایج و رسمی شیعی داشته و کمتر اهل فعالیتهایی همچون مجالس سماع و… بودند، نشان میدهد که با هیچ گونهای از تصوف و عرفان مدارا نخواهد شد. بنابراین طبیعی است که بخش زیادی از بینندگان و باشندگان در خانقاههای قونیه، ایرانیان و بهویژه صوفیان باشند. دیدن گروههای پرشمار دراویش گنابادی و دیگر شاخههای تصوف و عرفان ایرانی در قونیه بسیار ساده است.
شاید در این تکرار تاریخ، دوباره از دل همین هزاران ایرانیای که همه ساله به قونیه میآیند تا عرفان ایرانی را در ترکیه تجربه کنند، یک مولانای دیگر بیرون بیاید و نه خاک میهن، که اینجا را مأمن و پناهگاه خویش بیابد.
انتهای پیام
غیر از حزب اللهی بودن با چه چیزی مدارا میشود که با تصوف بشود ؟!
ممنون از مطالب مفید و زیبای شما.