تحلیل تاجیک از «زمانهایی که دانشگاه از کوره در رفت»
/ گفتوگوی تفصیلی محمدرضا تاجیک با انصاف نیوز /
زهرا منصوری، خبرنگار انصاف نیوز: بخش اول گفتوگوی انصاف نیوز با محمدرضا تاجیک با محوریت فعالیت دانشجویی و بررسی وضعیت احزاب در ایران انجام شده است؛ اینکه آیا دانشگاه باید محلی برای نبرد سیاسی میان گروههای مختلف سیاسی باشد و یا اینکه دانشجو شخصیتی علمی و آکادمیک دارد و باید تنها در همان راستا عمل کند؟ و نکتهی دیگر این است که آیا ضعف احزاب در ایران است که دانشگاه را به محلی برای فعالیت سیاسی تبدیل کرده است؟
تاجیک، نویسنده، مترجم، استاد دانشگاه شهید بهشتی و فعال سیاسی اصلاحطلب است. در دوران ریاستجمهوری سید محمد خاتمی مشاور او و رییس مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری بود و در جریان انتخابات در سال ۱۳۸۸ به عنوان مشاور ارشد میرحسین موسوی فعالیت میکرد.
او میگوید نباید در طبیعت و هویت دانشگاه و دانشجو دخالت کرد، نمیتوان تعیین کرد که دانشجو سیاسی باشد یا نه! همچنین در بخش دیگری از این گفتوگو تاکید میکند وقتی همه چیز رنگ و بوی سیاست میگیرد، دانشگاه هم میتواند سیاسی باشد؛ و اینکه دانشجویان به جای دانشگاه در احزاب فعالیت کنند را نگاهی سنتی و تقلیلگرایانه میداند.
او با ذکر مثالی میگوید جریان دانشجویی در دیماه 96 اتفاقا دیگر همچون گذشته آوانگارد نبود و هیچ ساماندهی خاصی نداشت و به صورت خودجوش عمل میکرد.
بخش نخست گفتوگو با محمد رضا تاجیک فعال سیاسی اصلاحطلب را در ادامه بخوانید:
هول دادن جریانهای دانشجویی به سمت احزاب را تقلیلگرایی میدانم
انصاف نیوز: برخی معتقدند دانشگاه محل کسب عمل است و دانشجو باید به دنبال پرورش شخصیت علمی خود باشد. همچنین این اعتقاد را دارند که باید احزاب را تقویت کرد تا فعالیت سیاسی دانشجویان به آنجا منتقل شود. نظر شما چیست؟ آیا دانشگاه باید محلی برای نبرد سیاسی میان گروههای مختلف سیاسی باشد و دانشجو در دانشگاه به فعالیت سیاسی نپردازد؟
از چند منظر میتوان به این پرسش پاسخ داد؛ نخست اینکه اساساً به سیاست، سیاستورزی و کنش سیاسی یا به تعبیری به امر سیاسی از چه منظری نگاه کنیم؟ اگر از یک منظرکلاسیک و سنتی به سیاست نگاه کنیم، سیاست کنش دولتمردان، تصمیم و تدبیری است که در سطح کلان یک جامعه اتخاذ میشود. به یک بیان جامعه سیاست میشود. سیاست وظیفه و رسالت مردان و زنان خاص و امر متمرکزی است که در پالاتی و حوزهی سیاست جامعه تجمیع پیدا کرده و از آنجا به بدنهی جامعه جاری میشود. در اینجا یک نقش میتوانیم برای دانشگاه و دانشجو قائل شویم. اگر فرض کنیم امر سیاسی میتواند به هر امری دلالت داده شود؛ به تعبیر فمینیستها امر شخصی، امر فرهنگی، امر علمی و امر هنری امر سیاسی است؛ همانطور که ژاک رانسیر وقتی راجعبه سیاست صحبت میکند، از هنر، از توزیع و باز توزیع امر محسوس صحبت میکند و همین را در وادی سیاست جستوجو میکند و یا از سیاست ادبیات صحبت میکند. چیزی که در عرصهی ادبیات میبیند در عرصهی سیاست هم همان را میبیند؛ و یا حتی اندیشهورزانی مثل آلن بدیو، میشل فوکو و ژاک دریدا نگرش کلاسیکی به سیاست ندارند.
در نگاه دوم اگر قدرت پخش است؛ پس سیاست هم پخش است؛ اگر قدرت منتشر است پس سیاست هم منتشر است. هر امری از قابلیت سیاسی شدن برخورددار است: یک رنگ، یک سکوت، یک سبک زندگی، یک شعاری که بر روی دیوار نوشته شده، یک آزادی یواشکی، یک نوع حجاب، یک نوع اندیشهورزی، یک نوع دانشگاه و دانشجویی همه و همه میتوانند امر سیاسی شوند. در این معنای جدیدی که شاید جوامع امروز ما را در برگرفته، اساساً اندیشیدن به تمایز میان دانشجو و دانشگاه و سیاست غیر ممکن است. فقط در یک نگاه سنتی و کلاسیک است که میتوان برای سیاست حوزه و دیسیپلین [نظم] قائل شد؛ میتوان مرز و منطق و قاعدهی خاص قائل شد.
دیربازی است که دیگر این فضاها چندان جواب نمیدهد و امر سیاسی در تمام خلل و فرج جامعه نفوذ کرده؛ در هر پستویی رنگی از سیاست میبینید و طبیعی است دانشگاه که یک محل تولید و بازتولید دانش، آگاهی و خودآگاهی و از جانب دیگر بستر تولد سوژه است و نمیتواند از فضای سیاسی به دور باشد. دانشگاه بویژه در جوامعی مثل ایران در طول تاریخ تولید جریان آوانگار کرده؛ جریاناتی که جنبشها و جشنها آفریده؛ جریانهایی که نهلهها و مکاتب مختلف فکری و روشنفکری را در جامعهی ما شکل داده است؛ و جریانهایی که در هنگامههای تغییر تاریخی جامعهی خود حضور فعالی داشتند، صرفاً به تعبیر ژاک رانسیر یک تماشاگر نبودند، بلکه تماشاگر و بازیگر بودند. همواره در عرصهی تئاتر سیاسی جامعهی خود حضور داشتند و نقشها ترسیم کردند؛ بنابراین نمیتوان به این تفکیک اندیشید.
مسالهی دوم اینکه کار سیاسی باید در فضای احزاب شکل بگیرد این هم یک نوع نگاه کلاسیک و سنتی است؛ دیربازی است که احزاب چارچوب فعالیتهای سیاسی نیستند؛ به یک شکل با حزبِ بدون حزب مواجه هستیم، با تشکلاتی که بسیار بیقاعده و بینظم عمل میکنند اما تشکیلات هستند. جمعبودگی و باهم بودگیهایی که لزومی ندارد در پس و پشت آن یک ایدئولوژی و یا استراژی کلان نهفته باشد و یا لزومی ندارد در پشت آن یک همگونی و همسانی طبقاتی و فکری و مواضع نهفته باشد. انسآنهای متفاوت و متکثر با ایدههای متفاوت میتوانند با هم باشند و یک حرکت جمعی را شکل دهند و این شکلnew social movment هستند که به اشکال مختلفی هم در جامعهی ما تجربه میشود؛ و اساساً دیگر قالبهای حزبی در معنای کلاسیک بویژه در جامعهی ما که بافت و تافت حزبی نداشته جواب نمیدهد. ما در این 150 سال جز نامی از حزب را تجربه نکردیم و در پس و پشت این نام چیزی به عنوان بازی حزبی نداشتیم و حزب به معنای دقیق و مدرن کلمه نداشتیم.
در واقع محفل و پاتوقی داشتیم که من در آسیبشناسی احزاب بارها به آن اشاره کردم. در درون آن هفتاد و دو ملتی بودند که هنوز جمع نشده سرود شقاق و فراق سر دادند و جز تصویر دژ باسیل و قدرت هدف دیگری نداشتند و در قاعدهی هرم جامعه حضوری نداشتند؛ در فضای مدنی فعال نبودند و گفتمانساز و اندیشهساز نبودند. بیشتر کنشگری بودند تا بتوانند در سیاست کلان و ماکروفیزیک قدرت سهمی داشته باشند؛ و این روند چهرهی موفقی از احزاب را در جامعهی ما نشان نمیدهد؛ بنابراین هل دادن جریآنهای دانشجویی به سمت احزاب را تقلیلگرایی میدانم که بهنوعی تضعیف این بالندگی روحی و روانی در فضای دانشگاهی و دانشجویی بوده است؛ اگر این فضا را به فضای بوروکراتیک و خشک و بیروح حزبی تبدیل کنیم، چیزی از آن بیرون نمیآید و دیربازی است که احزاب ما به یک مرداب تبدیل شدهاند و رود خروشان و روانی نیستند؛ بنابراین نباید این بالندگی و شکوفایی درون دانشگاهها و دانشجوها که بالقوه وجود دارد و گاه به اقتضا بالفعل میشود را به فضای حزبی محدود کرد. در کلیت قضیه این رویکرد را سنتی میدانم و در جامعهی ما جواب نمیدهد؛ و کسی به انتظار ما ننشسته است که ما به دانشجو بگوییم سیاسی باش یا نباش و یا اراده کنیم دانشگاه سیاسی باشد یا نباشد! دانشگاه به لحاظ طبیعت و هویتش بیاذن دیگران سیاسی بوده و خواهد ماند.
دانشگاه چه زمانی از کوره در رفت؟
آیا برای فعالیت دانشجویی حدی قائل هستید؟ زیرا اگر این فعالیتها همیشگی باشد، این موضوع کار ویژهی دانشگاه و دانشجو را زیر سؤال نمیبرد؟
مشکل از کجا شروع میشود؟ مشکل دقیقاً مثل دخالت انسان در طبیعت است، وقتیکه طبیعت از یک قاعدهمندی درونی برخوردار است و خودش را بازتولید و ریکاوری [بازیابی] میکند، حوادث و بحرانهایی را که در آن حادث میشود جزیی از حیات و بالندگی و شکوفایی خودش میداند؛ طبیعت جامعهی دانشجویی هم همین است، مشکل از زمانی آغاز میشود که گفتمان و قدرتهای مسلط و سیاست مرسوم برای تبدیل کردن دانشگاه و دانشجو به سوژههای منقاد به تعبیر فوکو میخواهد آنها را بههنجار کند و به آنها حدود بدهد، شیوه و قاعدهی بازی بیاموزد؛ «دستم بگرفت و پابهپا برد تا شیوهی راه رفتن آموخت». میخواهد سوژهای مطیع و رام داشته باشد و سیاستورزی آن مقوم سیاست کلان و نظم جامعه باشد و سیاستورزی آن مقوم نظم و سیاست مستقر باشد. این دستاندازی جامعهی دانشجویی را از طبیعت آن خارج میکند و آن را رادیکالیزه میکند و سیاسی شدن را در جامعهی دانشجویی حاد میکند.
اگر بر طبیعت خود باشد همواره فضای منطقی توام با دانش و علم و تفکیک این حوزهها در فضای دانشگاهی ما وجود داشته است و مقطع خاصی را سراغ نداریم که چنان فضای سیاسی دانشگاههای ما رادیکالیزه شده باشد که دانش و علم تحت الشعاع قرار گرفته باشد، مگر در مقاطعی که بالاخره دستی از برون این نظم و قاعدهمندی و هنجارمندی را برهم زده است و به تعبیر نیچه ارادهی دیگری -یعنی ارادهی معطوف به قدرتی- آمده و نگذاشته فضا روند طبیعی خودش را ادامه دهد.
کنش سیاسی به قول ژاک لاکان تن به فرمانهای دیگری بزرگ نمیدهد؛ نمیتوانید یک دیگری بزرگ را حاکم کنید چون قاعدهی بازی و کنشگری سیاسی ایجاد میکند؛ همهی کسانی که در عرصهی دانشگاهی مشغول کنشگری سیاسی هستند باید تمکین کنند؛ خود بازی و راه باید مشخص کند که چون باید رفت؟ اجازه بدهیم خود بازی سیاسی حدودش را مشخص کند و آن را از طبیعتش خارج نکنیم. بر این فرض نباشیم که اگر قاعده و چارچوبی قائل شدیم بازیها در آن چارچوب قرار میگیرد؛ آغاز چارچوب شکنی، آغاز عبور از خود چارچوب به سیاست تبدیل میشود. جاهایی که ما حدودی گذاشتیم یک دیگری بزرگ آمده و حدود گذاشته، عبور از همان حدود به یک امر سیاسی تبدیل شده است و خود آن موضوعیت پیدا کرده. به این مساله در فضای دانشگاهی باید توجه کنیم که آیا قادر هستیم حد و حدود را تعیین کنیم؟ آیا قادر هستیم هنجارهای کنش سیاسی را در سطح فضاهای دانشگاه تزریق و تحمیل کنیم؟ یا به فضایی وارد شویم که کنش سیاسی دانشجویی رنگ، بو و سویهی دیگری دارد و اهداف دیگری را به آن تزریق کنیم که این مشکل ایجاد میکند. از نظر من باید اجازه داد دانشگاه و دانشجو بر طبیعت خودش عمل کند و اگر وارد این فضا نشویم و طبیعت فضای دانشگاهی و دانشجویی را برهم نریزیم شاهد این افراط و تفریطها درعرصهی کنشگری سیاسی دانشگاهی نیستیم. این مسالهای است که به صورت انضمامی هم میتوان دربارهی آن صحبت کرد و فقط تئوریک نیست.
در طول یکصد سالی که ما تجربهی دانشگاه به مفهوم مدرن را داریم. به تعبیر هملت که میگوید «جهان» و ما میگوییم «دانشگاه» چه زمانی از کوره در رفت؟ زمانی که دانشگاه و دانشجو از کوره در رفتند چه مواقعی بوده؟ آیا اقتضای طبیعت آن بوده است که دچار رادیکالیزم کور شده؟ یا نه! دستی از برون -به تعبیری که ژیژک به کار میبرد- دارد ناخونک میزند و انگولک میکند. دستی از برون که این فضا را ایجاد کرده، باید خودش را کنار بکشد. در این صورت شاهد یک فضای منطقی و سیاسی در دانشگاهها خواهیم بودیم.
دانشگاه دیگر ذهن بیدار جامعه نیست
در تاریخ جنبشهای دانشجویی: 18 تیر، 88 و دیماه 96 را داشتیم؛ به نظر شما این جریانها تأثیرگذار بوده است؟ یا فقط یک شوری میان دانشجوها جریان داشته و میخواستند به یک وضعیتی اعتراض کنند؟
به مطلب خوبی اشاره کردید؛ اجازه بدهید موضوعی را بگویم که شاید کمتر راجعبه آن صحبت شده؛ همین در رفتگی فضای دانشجویی از موضع و موقف طبیعی خود باعث شده جریانات اجتماعی بیحضور او شکل میگیرند و برای همین است که این جریانات معمولاً رادیکالیزه هستند، دی ماه 96 را ببینید؛ یک جریان دانشجویی و دانشگاهی نیست که به صورت آوانگارد عمل کند، دیگر دانشگاه و دانشجو به صورت گروه مرجع نیست؛ او دیگر ذهن بیدار جامعه نیست. او دیگر دیربازی است که به حاشیه رفته و اسیر بازیهای قدرت و سیاستهای کلان شده است. برای همین وقتی در جامعه بستر جنبش و خیزش فراهم میشود، چون چنین آوانگاردی از میان برخواسته است، بنابراین کنشی را انجام میدهد که مقتضی میداند و فکر میکند میتواند تاثیرگذار باشد و این فضایی است که در جامعه به وجود آمده.
گروههای مرجعی-از روشنفکران گرفته تا دانشجویان و کنشگران سیاسی صاحب اندیشه- مشروع و معقولی داشتیم که در فضاهایی که خصلت اعتراضهای اجتماعی حاد میشد و بستری برای یک نوع کنشگری جمعی فراهم میشد، آن را هدایت میکردند و به آن یک نوع منطق تزریق میکردند و یک نوع آرمان و ایدئولوژی به آن تزریق میکردند و آن را بههنجار و قاعدهمند میکردند؛ اما وقتی گروههای مرجع را بیشخصیت و بیحیثیت کردیم و دچار انفعال کردیم و از صحنهی اجتماع خارج کردیم و دچار یک نوع سکتاریزم کردیم، جدایی از تودههای مردم اتفاق افتاده است و تودههای مردم زبان آنها را نمیفهمند و گروههای مرجع هم زبان تودههای مردم را نمیفهمند؛ نمود آن در خیزشهای اجتماعی نشان داده میشود که دیگر رنگ و بوی خیزشهای گذشته را نداشته و بسیار رادیکال هستند؛ در این خیزشها، ایدئولوژی، آرمان، حق، رهبری و سازماندهی خاصی عمل نمیکند و حتی گروه مرجعی هم ندارد. حرکتهای خودجوشی هستند که در لحظه تاکتیک و استراژی خود را مشخص میکنند و به صورت اکسپرسیونیستی سیکل آنها در درون خودشان بسته میشود، خود هادی و رهبر خود هستند؛ هم خود پیرو خود و هم خود راهبر هستند؛ بنابراین یک شکل خاصی از جنبشهای مولکولی شکل میگیرد که این جنبشهای مولکولی هر لحظهاش جنبش دیگری است و از منطق خاصی برخوردارنیست.
یک عامل این فضای مغشوش حرکتها و جنبشهای اجتماعی را در همین باید جستوجو کرد که خواسته و ناخواسته آن گروههای مرجعی که در چنین بزنگاههایی میتوانستند به جریانات جامعه منطق و جهت بدهند و به آنها فکر، آرمان، افق و راه تزریق کنند، اینها از میان برخاستند و بنابراین این حرکتها یله و رها شدند و خود تعیین میکنند که چون [چگونه] باید رفت؛ این مشکلی است که وجود دارد، از این منظر باید نگاه کنیم و باید به فضای دانشگاه برگردیم و بخواهیم دانشگاه به معنای منطقی و زیباشناختی قضیه سیاسی باشد؛ زیرا وقتی از سیاست صحبت میشود یک امر زمخت و آغشته به قدرت و بیاخلاق و غیر انسانی در نظر ما میآید؛ اما امر سیاسی، امر زیباشناختی و بسیار زیبا و لطیفی است که میتواند درها و دروازهها را بگشاید و راهها را هموارکند؛ اما اگر این نگاه زیباشناختی را به سیاست نداشته باشیم، به صورت فزایندهای چهرهی زمخت سیاست را تجربه خواهیم کرد؛ همان چیزی که در ادبیات دیرینهی ما مترادف پدرسوختگی فهم شده است.
گاهی گروههای مرجع خودشان فاصله میگیرند و ارتباط را قطع میکنند؛ مثلاً دیماه 96 هیچکدام از گروههای مرجع چنین پیشبینی نداشتند و این فهم را نداشتند که احتمالاً گروههای حاشیهای در بزنگاهی این اتفاق برایشان رخ دهد، هرچند بعد از آن بعضیها دست به پیشبینیهایی زده بودند اما به طور مشخص خیلی از گروههای مرجع جا ماندند…
از یک منظر درست است؛ اما وقتی دربارهی گروههای مرجع صحبت میکنیم، یک حکم را نمیتوانیم بر تمامی اعضای آن گروه جاری کنیم. ممکن است بعضی از روشنفکران دچار یک نوع وقفهی تاریخی شده باشند، در تعطیلات تاریخی و برجهای عاج نظری گرفتار باشند؛ بیحضور آنها هم تاریخ ورق میخورد و جریانات اجتماعی شکل میگیرد. گروههای دیگر مرجع جامعهی ما ممکن است کماکان در مقطع خاصی از تاریخ قفل شده باشند و تاریخ شتابان رفته باشد و آنها خرامان خرامان طی طریق میکنند تا برسند. برخی از آنها دپولتیزه شدند، یا به تعبیر روانشناسی دچار یک نوع «خمودگی آموخته شده» شدهاند که: «همهجای سیاست و قدرت بوی تعفن میدهد و در فردای تغییر سیاست و قدرت باز سیاست به طبیعت خود برمیگردد؛ بنابراین آسمان همهجا همین رنگ است و چیزی تغییر نمیکند» و در نتیجه عطایش را به لقایش بخشیدند، در گوشهای خزیدند و به کارهای فکری خود مشغول هستند. دیربازی است دیگر گروههای مرجع از منزلت و شان آوانگاردی برخوردار نیستند. دیربازی است که به پسگاردهایی تبدیل شدهاند که پس و پشت حوادث پیدایشان میشود. حوادث و رخداد اتفاق میافتد و در فردای این رخدادها این گروهها پیدایشان میشود و آن رخداد را به نحوی به تحلیل میکشند، اما در مقدمهی رخداد اثری از آثار آنها دیده نمیشود.
تلاش میکنند از آن خود کنند…
بله، و تلاش میکنند آن را تئوریزه کنند و به تعبیر لاکان میخواهند روکش نظری خود را روی آن بکشانند. مثل دیماه یا موضوع «پاشایی» که در جامعهی ما اتفاق افتاد و چند هفته بعد از آن میبینیم در دانشگاهها سمینارهایی برگزار میشود که آن اتفاق را تئوریزه میکنند. یک علت آن، این مطلب بسیار مهم فوکویی است که دوران روشنفکران و گروههای مرجع آوانگارد سپری شده و اکنون با روشنفکران و گروههای مرجع خاص مواجه هستیم که تلاش میکنند نه یک گام جلوتر از مردم و نه یک گام عقبتر از مردم بایستند و با مردم حرکت میکنند. تلاش میکنند در یک حوزهی خاص و محدود بتوانند مرجعیت داشته باشند نه در تمامی حوزهها و عرصهها!
میشل فوکو بسیار ظریف دربارهی آن صحبت میکند؛ میگوید حوادث زمانه تجلی و ترجمان ایدههای مردم در صحنه است. مردم در صحنه نمیتوانند دربارهی ایدههای خود سخنرانی کنند و کتابها بنویسند، آنها مشقشان را در کف تاریخ مینویسند و تاریخ را ورق میزنند و برخی گروههای مرجع در فردای رخدادهای مختلف پیدا میشوند و تلاش میکنند آن را مصادره کنند. پالمر میگوید لنین موج انقلاب را ایجاد نکرد بلکه موج انقلاب را مصادره کرد؛ تودههای مردم بودند که انقلاب را ایجاد کردند و لنین آن را مصادره کرد و بسیاری از گروههای مرجع ما بالاخره طبیعت لنینیستی دارند و تولید کنندهی جریان نیستند؛ از این استعداد و امکان برخودار نیستند که جریانی را در این جامعه شکل دهند، اما این استعداد را دارند که جریانات را مصادره کنند.
دیرزمانی است که گروههای مرجع، مرجعیت خود، مشروعیت و مقبولیت خود را از دست دادهند و علل و عوامل بسیار زیادی دستاندرکار است که این اتفاق افتاد؛ یکی از آن هم نفشآفرینی قدرت و گفتمان مسلط بوده که از هراس همین گروههای مرجع بستری را برای پستونشینی آنها فراهم کرده است؛ وقتی گروههای مرجع در درون جامعه حضور ندارند، نمیتوانند با رفتا اجتماعی جامعه را هدایت کنند و به آن سمت و سو بدهند؛ در نهایت فضای اجتماعی بدون حضور آنها و به صورت مستقل حرکت خود را ساماندهی میکند؛ افزون بر اینکه خود گروههای مرجع هم دارای کاستیهای عدیده، انجمادها و خمودگی تاریخی شدند و این امکان از آنها گرفته شده تا بتوانند به صورت بالنده در هنگامههای جامعهی خود حضور داشته باشند.
انتهای پیام
آقا این مصاحبه یه ویرایش اساسی می خواد، کلی غلط املایی داره