خرید تور تابستان

مهدی تدینی: هر دو جناح دست از سر دانشگاه بردارند

/قسمت دوم گعده‌ی انصاف نیوز با مهدی تدینی/

پریسا صالحی، انصاف نیوز: دانشگاه غیرسیاسی، موضوعی است که موافقان و مخالفان زیادی دارد، موافقان معتقدند که دانشگاه جای کار علمی و آکادمیک است نه بازی‌های سیاسی، مخالفان، غیرسیاسی کردن دانشگاه را جاده‎بازکن کمرنگ شدن آزادی‌های اجتماعی و سیاسی در سطح جامعه می‌دانند. مهدی تدینی، مترجم و فاشیسم پژوه نیز در قسمت دوم گعده‌ی انصاف نیوز از سیاسی کردن دانشگاه انتقاد کرد. او می‌گوید نسل طلایی دانشجویان که از صندوق رای به دنبال اهداف خود بودند رو افول است.

تدینی معتقد است نمی‌شود جلوی فعالیت دانشجویان را گرفت اما بهتر است هردو جناح سیاسی دست از سر دانشگاه بردارند تا دانشگاه به کار علمی خود بپردازد. او می‌گوید دانشگاه نه جای شعار علیه حاکمیت و تربیت اپوزوسیون است، نه جایی برای تربیت بازوی حاکمیت. تدینی همچنین از ضرورت وجود شاخه‌ی جوانان احزاب گفت تا جوانانی که می‌خواهند وارد حوزه‌ی سیاست شوند، بتوانند در آن فعالیت کنند و تجربه به دست بیاورند.

در ادامه‌ی قسمت دوم این گعده، مهدی تدینی به مساله‌ی مهاجرت و مشکلاتی که می‌تواند برای کشور مهاجر پذیر ایجاد کند پرداخت و فاشیست نامیدن اسن دست از نگاه‌ها را نقد کرد. با او در مورد ترامپ و اینکه از صندوق رای فاشیسم بیرون می‌آید نیز گپ زدیم، تدینی اعتقاد دارد ترامپ فاشیست نیست و نمی‎توان سیاست‌های ضدمهاجرتی او را به فاشیسم ربط داد.

در ادامه قسمت دوم گعده‌ی انصاف نیوز با مهدی تدینی را می‌خوانید:

با سیاسی بودن دانشگاه مخالفم اما می‌شود به آن حق داد

انصاف نیوز: آیا دانشگاه نمی‎تواند نیروی زبده تربیت کند؟ اگر اینطور نیست چرا؟

مهدی تدینی: چون برخی افراد و برخی اساتید در دانشگاه‎های ما ایدئولوژی‎زده هستند. اینطور نیست که همه دنبال بسط علم باشند. البته این حرف من قابل نقد است که آیا اصلا علم به طور عینی وجود دارد یا اینکه هرکسی به دنبال منفعت ایده‌شناختی خودش است؟

هنوز هم در دانشگاه صحبت از انقلاب فرهنگی زیاد است و کسانی که دانشگاه‌ها را بستند هنوز مورد اتهام هستند. نفس تعطیل کردن دانشگاه کار غلطی است. نفس شکل خاص به علم دادن و اسلامی کردن آن تجربه‌ای است که ناموفق بوده اما در این شکی نیست که دانشگاه در دوره‎ای به مقر کار چریکی تبدیل شده بود. مگر دانشگاه جای کار چریکی است؟

من به طور کلی با کار سیاسی کردن دانشجو مخالفم. این حرفم هم خوشایند نیست و وقتی اینها را مطرح می‌کنم جوان‌ها خوششان نمی‌آید ولی به نظر من کار دانشجو درس خواندن است و اگر می‌خواهد لطفی به کشور کند درسش را بخواند. البته من این را در مورد دانشگاه می‎گویم اما فرد می‌تواند از دانشگاه بیرون بیاید و هرکاری می‌خواهد بکند.

وقتی کسی کنکور قبول می‌شود و وارد دانشگاه می‌شود احساس می‌کند همه باید از او سوال کنند که چه کاری باید انجام دهند.

دقیقا. این واقعیت است که افراد در سنی که وارد دانشگاه می‌شوند بی‌تجربه هستند. من وقتی به پنج سال پیش خودم نگاه می‌کنم آن را نقد می‌کنم چه برسد به بیست سال پیش. جوان در آن سن تجربه‌ی کمی دارد. اینکه حق دارد حرف بزند و فعالیت کند درست است اما نظر کلی من این است که با فعالیت سیاسی در دانشگاه در تمامی جناح‌ها مخالف هستم.

این تجربه‌ای که می‌گویید، از چه گذرگاهی به دست می‌آید؟ اگر دانشجو کار سیاسی نکند، از کجا تجربه‌ی سیاسی بیاورد؟

مگر فقط در دانشگاه می‌شود کار سیاسی کرد؟ مشکل این است که سازوکار سیاسی درستی در کشور نداریم و به نوعی می‌شود به سیاسی شدن دانشگاه حق داد. کار حزب و سایر نهادهایی که با سیاست درگیر هستند کار سیاسی است. باید در این کشور احزاب جا داشته باشند و شاخه‌ی جوانان داشته باشند. کسانی که بخواهند کار سیاسی کنند آنجا کار کنند.

روزنامه‌ها، خبرگزاری‌ها و جریان‌های مختلفی که کار سیاسی می‌کنند باید این کارها را بکنند و اینکه دانشگاه تبدیل به جایی برای زورآمایی بشود درست نیست. حرف من درمورد کسانی که بسیج تشکیل می‌دهند هم هست، مگر دانشگاه قرار است بازوی حاکمیت باشد؟ دانشگاه جای درس خواندن است.

این موضوع فقط در ایران نیست. در بقیه‌ی جوامع هم جنبش دانشجویی و کار سیاسی دانشجو تاریخ طولانی‌ای دارد.

صد درصد. همه جا هست و من با همه جا مخالفم.

خب شاید اینجا حزب ضعیف باشد اما آنجا حزب دارند.

یک مثال می‌زنم. من خیلی از کارهای پروفسور نولته را ترجمه کردم و افتخار داشتم که در سال‌های آخر عمرشان هم با ایشان در تماس باشم، برای کتاب‌هایی که از او ترجمه کرده‌ام مقدمه نوشته و در 92 سالگی چند سال پیش درگذشت. در اوج جنبش 68 در دانشگاه برلین که یکی از کانون‌های درگیری بود، پروفسور نولته مخالف جنبش دانشجویی بود. آن موقع صحبت نولته این بود که دانشگاه جای کار چریکی نیست، دانشگاه جای درس خواندن است.

اینکه اعتصاب یا تعطیل کنیم یا دانشگاه تبدیل به مقر مبارزه با فاشیسم شود یا محل جمع‌آوری چریک برای مقابله با نظام کاپیتالیستی یا هرچیز دیگر -ولو اینکه حاکمیت که در جایی وجود دارد حاکمیتی واقعا ستمگر باشد- درست نیست.

ما که نمی‌توانیم جلوی کسی را بگیریم یا کسی را محدود کنیم. هرکسی آزاد است، دانشجویان هم آزاد هستند. نه من و نه هیچ حاکمی نمی‌تواند جلوی فعالیت سیاسی دانشجویان را بگیرد اما اگر بخواهم برادرانه توصیه‌ای به مهدی تدینی بیست ساله کنم، می‌گویم شما در دانشگاه کار علمی انجام بده، اگر می‌خواهی کار سیاسی کنی بیرون از دانشگاه انجام بده.

من می‎گویم دانشگاه را سیاسی نکنیم، اگر هم دانشگاه سیاسی شده، تقصیر دانشجوهای اپوزیسیون نیست، تقصیر خود پوزیسیون است. تقصیر کسی که ترجیح می‎دهد دانشگاه یک نهاد سیاسی به نفع خودش باشد. من می‎گویم هر دو جناح دست از سر دانشگاه بردارند. دانشگاه نه محلی برای بسیج دانشجویی است نه محلی برای شعار دادن علیه حاکمیت.

یعنی فعالیت‌های دانشجویی هیچ تاثیری نداشتند؟

مگر می‌شود تاثیر نداشته باشند؟

پس جای خالی آن را قرار است چه چیزی پر کند؟

من نمی‌خواهم بگویم فعالیتی که کردند بیهوده بوده ولی من سود بزرگتری را می‌بینم. معضل بزرگ کشور ما توسعه است، یکی از مبانی توسعه به نظر من سیاسی نشدن دانشگاه است. فعالیت سیاسی در دانشگاه حتما فایده داشته اما فایده‎ی بزرگتر و کار معقول این است که دانشگاه سیاسی و سیاست‌زده نشود.

زندان جای خوبی برای سیاست‌مدار شدن نیست

دانشگاه برای نمار جمعه انتخاب مناسبی نبود

شاید منظور شما این است که نیروهای جوانی که فاقد هیچگونه تجربه هستند، وارد هر حوزه‎ای از جمله سیاست نشوند، چراکه این افراد بی‌تجربه لقمه‎ی چربی دیده می‎شوند که می‌شود آنها را تحریک کرد که ایده‌های افراد بیرون دانشگاه را پیش ببرند. نمونه‎ی بارز این اتفاق را در ماجرای «تسخیر لانه‎ی جاسوسی» می‎بینیم.

موضوع کم‎تجربه بودن که وجود دارد، وقتی کسی کم‌تجربه است راحت می‌شود او را به عنوان یک ابزار به خدمت گرفت. ما نمی‌توانیم جلوی فعالیت و تجربه‎اندوزی آنها را بگیریم ولی دانشگاه پلتفرم مناسبی نیست. هیچ چیز ما سر جایش نیست. ما مثل یک خانه‌ هستیم که در آن کمد افتاده، یخچال داخل حمام است، وام حمام در آشپزخانه است، نوعی آشوب داریم و هیچ چیزمان سرجای خودش نیست. باید همه چیز را برداریم و سرجایش بگذاریم.

آن کسی که نماز جمعه را برد در دانشگاه، به نظرم جای خوبی را انتخاب نکرد. نماز جمعه جای خودش را دارد. دانشگاه را محیطی برای فراگیری علم در نظر بگیریم.

برای مثال دانشجوهای فنی را در نظر بگیرید که چقدر شور سیاسی دارند، جای دیگری هم برای پیاده کردن آن ندارند، مگر ما حزبی را داریم که شاخه‎ی جوانان داشته باشد که دانشجو آنجا خودش را به محک تجربه بگذارد و پیشرفت کند؟ متاسفانه اینطور نیست که فقط یک مساله مشکل داشته باشد، تا می‎خواهیم آن را حل کنیم می‎بینیم مشکل دیگری وجود دارد.

مساله‎ی اصلی مدیریت است. ما در هر زمینه‎ای نیاز به مدیریت کارآمد داریم از جمله مدیریت نیروی انسانی. زندان جای خوبی برای سیاست‌مدار شدن نیست، دانشگاه جای خوبی برای سیاست‌مدار شدن و یادگیری سیاست نیست.

من در مورد زندانیان سیاسی هم همین را می‌گویم؛ چه کسی گفته که یک نفر می‌خواهد سیاسی باشد باید به زندان برود؟ مگر زندان درس سیاست دارد؟ شاید موضوع مبارزه خوب باشد اما زندان جای محکوم است. بخش بزرگی از سیاستمداران بعد از انقلاب سابقه‎ی زندان را داشتند. این در زندان بودن به چه درد مدیریت کشور خورد؟ تاجزاده که پنج، شش سال زندان بود، زندان چقدر او را مدیرتر کرده؟

صد و خرده‌ای سال است که ما داریم نعل وارونه می‎زنیم و از جای غلط شروع می‌کنیم؛ این جای غلط ما را به جای خوبی نمی‌رساند.

اما دانشجو خواه ناخواه سیاسی می‌شود، چون زیست روزمره‌ی آنها با آن درگیر است. کوچکترین مسایل دانشگاه سیاسی می‎شود و این دست دانشجو هم نیست، اینجا است که جریان‌های صنفی هم به وجود می‎آیند و گفته می‌شود جریان‌های صنفی سیاسی هستند.

بله درست می‌گویید. واقعیت زیست ما این است که شما از هر طرفی بروی به سیاست می‎رسی. موسیقی یا رسانه یا هرکاری کنی به سیاست می‌رسی. مردم هم اگر نخواهند سیاسی باشند تنشان به امر سیاسی گیر می‎کند و برای اینکه تنشان را از لای چرخ‌دنده‌ی سیاست بیرون بکشند سیاسی می‌شوند یعنی شخص هرکاری کند سیاسی می‌شود از جمله در دانشگاه.
ما با وضعیتی مواجه هستیم که بسیج دانشجویی بازوی حاکمیت در دانشگاه است و برای دانشجویانی که فعالیت صنفی و غیرسیاسی می‌کنند هم مشکل ایجاد می‌شود، در چنین وضعیتی راه حل غیرسیاسی شدن دانشگاه راهگشا است؟

من حرف شما را رد نمی‎کنم. خیلی هم تاکید داشتم که این مساله فقط به خاطر کسانی که می‎خواهند نقش اپوزیسیون را بازی کنند نیست؛ مشکل از جای دیگری شروع شده، هر دو طرف دانشگاه را سیاسی می‎کنند و به قول شما فعالیت صنفی هم سیاسی می‎شود.

حرف من این نیست که همین الان باید این کار متوقف شود اما به طور کلی این اصل پذیرفته شده که دانشجو باید کار سیاسی کند و وارد مسایل سیاسی شود که هردو طرف آن را می‌گویند و دوست دارند اینگونه شود؛ برای مثال وقتی یک اتفاقی می‎افتد می‌گویند دانشجوها اینکار را کرده‎اند اما وقتی نگاه می‎کنیم می‎بینیم هیچکدام دانشجو نیستند.

نسل طلایی رای دهندگان رو به افول است

فعالیت سیاسی در دانشگاه هم خیلی تعدیل شده و شکل گذشته نیست.

ما یک نسل طلایی رای دهندگان در سال‌هایی از جمله 88 داشتیم که از بین رفت، آخرین بارقه‎های آن در سال 96 بود. آن نسل طلایی همان بود که در دانشگاه بود، این نسل طلایی خیلی فهیم بودند، آنها می‎دانستند که تحت هر شرایطی باید از راه صندوق رای راهشان را پیدا کنند. اینها همان‎هایی هستند که بعد از سال 75 یا اوایل دهه‎ی هشتاد دانشجو شدند، یعنی در همان زمانی که نوعی پیک جمعیتی که وجود داشت وارد دانشگاه شد.

این نسل و نسل مستقیم بعد از آن در دانشگاه شور داشتند و هنوز آرمان و رویایی داشتند، واقعیت این است که آن نسل که آرمان دموکراتیکی داشت دیگر نیست، پدران این نسل آرمان بسیار بیگانه با واقعیت، ستیزه‌جو، پیکارگر داشتند اما آنها مصالحه‌جو و دموکرات بودند. من فکر می‎کنم این نسل افول کرد و این من را نگران می‎کند.

شاید این افول به این علت است که دانشجویان امروزی می‌بینند که نوع فعالیت آن نسل تاثیر زیادی نداشته است. در واقع آنها می‎بینند که اگر همان راه را ادامه دهند و همچنان به صندوق رای چشم داشته باشند، نتیجه‌ی متفاوتی هم نخواهند گرفت.

صد درصد همینطور است. این افول قطعا نتیجه‌ی سرخوردگی است، کسانی که بار آن را به دوش کشیدند آن نسل بودند، دانشجویان نسل جدید به آنها نگاه می‎کنند و می‌بینند که آنها 76 رای دادند و دو خرداد را تجربه کردند 84 و 88 رای دادند. آنها تجربه کردند و نسل جدید تجربه‎ی آنها را می‎بینند. آنها سرخورده شدند و دانشجویان جدید به سرخوردگی و بی‎نتیجگی کار آنها نگاه می‎کنند.

من به این دلیل می‎گویم نسل طلایی که تلاش خود را کردند، یک ایده‌ی اساسی داشتند و آن تنش‎زدایی در همه‎ی سطوح در داخل و خارج کشور بود. این واژه را نمی‎گفتند اما وظیفه‎ی ما این است که بتوانیم به تعابیر تعبیر کنیم.

در فضای شلوغی که یکی احمدی‌نژادی‌ بود و یکی موسوی‎چی و طرفدار خاتمی و یکی طرفدار آمریکا بود. اگر بخواهیم در یک جریان روشن و ملموس و کلی گرچه زمخت فضا را تحلیل کنیم، یک بخشی از مردم ایران طرفدار تنش‌زدایی بودند و یک بخشی تنش‎زایی را ترجیح می‎دادند. این موضوع در قضیه‌ی هسته‌ای، رابطه با آمریکا یا در انتخابات‎ها یا هر جای دیگری خودش را نشان داده است.

کسانی که معتقد به تنش‎زدایی بودند آن را در داخل و خارج کشور دنبال می‎کردند، یعنی می‎گفتند از راه صندوق رای نزاع‌ها حل شود و رابطه‌ی ما با کشورهای دیگر بهتر شود اما واقعیت این است که آنها در نهایت سرخورده شدند و دیدند که هرچه جلو می‎روند انگار هیچ تغییری ایجاد نشد.

با فاشیست نامیدن ترامپ مخالفم

این تجربه شاید جهانی باشد، ترامپ از صندوق رای درآمد، کسی که حتی به او فاشیست هم گفته می‌شود، شاید بتوان گفت که نه تنها ایران بلکه در جهان هم صندوق رای راه درستی را نمی‌رود و حتی فاشیسم از صندوق رای بیرون می‎آید.

من با فاشیست نامیدن ترامپ مخالفم و به نظرم ترامپ فاشیست نیست، فاشیسم چیز دیگری است. عده‎ای هم می‎گویند اگر بخواهیم منتظر باشیم کسی بیاید که در ابعاد هیتلر نژادپرست باشد و بازوی نظامی و تجاوزگری در همان ابعاد هم داشته باشد، کسی نمی‎آید چون عصر عوض شده، پس دیگر نمی‎توانیم به هیچکس بگوییم فاشیست.

برخی می‌گویند ما باید تعبیر نئوفاشیست را تعریف کنیم که نمونه‌ی رقیق‌شده‎ی فاشیسم است، من می‎گویم اگر این را هم بخواهیم تعریف کنیم باید ویژگی‌های آن را بربشماریم تا بدانیم به چه کسی باید گفت نئوفاشیست.

باید ویژگی‎های ترامپ را نگاه کنیم وببینیم آیا درحدی هست که به او بگوییم فاشیست؟ من با فاشیست نامیدن ترامپ مخالفم و فکر می‌کنم یکی از انواع محافظه‌کارهای ستیزه‌جو است، یعنی محافظه‌کارهایی که سرجای خودشان نمی‎ایستند تا چیزی که دارند را حفظ کنند بلکه سویه‎های پرخاشگری و پیشروی دارند.

یکی از بزرگترین دلایل فاشیست نامیدن ترامپ، مساله‎ی مهاجرت است. کسانی که می‎گویند ترامپ فاشیست است و نظرش در مورد مهاجرت اشکال دارد، راهکار بدهند و بگویند که برای مهاجرت افسارگریخته‎ای که از مرزهای مکزیک به آمریکا وجود دارد چه راه حلی دارند؟ ترامپ می‎گوید دیوار بکشید، این ایده احمقانه یا درست باشد اصل معضل وجود دارد. مساله‎‎ی مهاجرت به یک مشکل بزرگ تبدیل شده است، هرکسی هم در مورد مهاجرت حرف زده، عده‌ای با عجله گفتند فاشیست است. مساله اینکه کسانی که این را می‎گویند نمی‎گویند که باید با مهاجرت چه کار کنیم و راه حلی ندارند.

سریع می‎گویند تقصیر همین کشورها است که باعث شده‎اند بعضی کشورها فقیر باشند. با شعار که نمی‎شود راه حل داد، شما بگویید با مساله‎ی مهاجرت باید چه کرد. فرض کنید همه‎ی مردم جهان می‎خواهند به ایران بیایند. در دانشگاه هیچکس ایرانی نیست، یکی از کره است و یکی از آفریقا یا شیلی. حس خاصی به شما دست نمی‌دهد؟

شاید شما خوشتان بیاید اما واقعیت این است که همه‌ی اینها آمده‎اند و از امکانات آموزشی‌ای که شما در آن محق‌تر هستید استفاده می‎کنند. اگر شما ایراد بگیرید، فاشیست هستید؟ اگر بگوببد نمی‎خواهم کشورم مهاجرت‌پذیر باشد فاشیست هستید؟ اینطور که نمی‎شود. بروید ببینید فاشیست‌ها چه کارهایی می‎کردند، چیز دیگری بودند.

فاشیست‌ها به نوعی داروینیسم اجتماعی معتقد بودند، آنها تبار را به طور مستقیم در توانایی‌های فرد و سهم او از این جهان دخیل می‎دانستند. هیتلر از فضای حیاتی حرف می‌زند یعنی ژرمن‌ها توانایی‌ها و کیفیت‌های انسانی بالاتری نسبت به اسلاوها یعنی اهالی شرق اروپا دارند. به همین خاطر آلمان یک نیروی نژادی نیرومند است که در جای تنگی گیر کرده و باید اسلاوها را عقب بزند و آن مناطق را بگیرد و از آن برای توسعه‌ی خودش استفاده کند، نژادپرستی این است.

اینکه گفته شود «اینقدر مهاجرت نشود» یا اینکه «اینجا یک کشور مسیحی است چرا اینهمه مهاجر مسلمان رادیکال می‌پذیرید!»، با اینکه ما مسلمان هستیم و از این حرف خوشمان نمی‎آید ولی این نژادپرستی نیست. این یک جور هویت‌خواهی است.

ما بعد از اینهمه سال تازه فکر می‌کنیم که آیا به فرزندان مادران ایرانی تابعیت ایرانی بدهیم یا نه. ما خودمان کجای این گستره‌ی قوانین نژادی هستیم. برای مثال یک افغانستانی که در ایران به دنیا آمده، بزرگ شده اگر اهل سنت باشد هیچ شانسی برای تابعیت ندارد. این چه جور قانونی است؟ یک نفر در ایران به دنیا آمده و مادرش هم ایرانی است و الان هم سی، چهل سال سن دارد، هنوز باید برود کارتش را مهر بزند. اسم این را باید چه بگذاریم؟ در کدامیک از کشورهای غربی چنین چیزی وجود دارد؟

اینهمه عراقی در ایران هستند که سال‎های 57 تا حدود 61 صدام آنها را به اتهام ایرانی‌تبار بودن بیرون کرد. آنهایی که پدرشان ایرانی نبوده هنوز شناسنامه‎ ایرانی ندارند. ما دنبال این می‎گردیم که آخر حرف طباطبایی به کجا می‎رسد؟

البته یکی از نگرانی‌های کسانی که در این حوزه هستند و فعلا مقاومت می‌کنند این است که چون مرزهای ما باز است، اگر این قانون تصویب شود اگر مرزها بسته نباشد، احتمال دارد یک عده‎ی بسیار زیادی دوباره به سمت ایران سرازیر شوند.

همه‌ی حرف من همین است خب آیا کسانی که این نگرانی‌ها را مطرح می‌کنند فاشیست هستند؟ آیا کسانی که می‎گویند نمی‌‌شود که همینطور در را باز کنیم و افرادی بیایند و ده سال ایران کار کنند و ایرانی شوند، فاشیست هستند؟ قوانین مهاجرت بی‌رحمانه‌ای است اما اگر ما بتوانیم به این دلیل به کسی بگوییم فاشیست، من فکر نمی‌کنم هیچ ایرانی‌ای به راحتی به این موضوع تن دهد که ما فاشیست هستیم چون قوانین ما اینگونه است.

الان یکی از معروف‌ترین جریان‌های ضد مهاجرت در آلمان که قدرت زیادی دارد، پگیدا است، سال 2009 از یکی از شهرهای آلمان شروع شد. پگیدا مخفف سرواژه‌ی «اروپاییان مسیحی در برابر اسلامی شدن اروپا» است. وقتی جنگ سوریه اتفاق افتاد، در یکی از شهرهای آلمان آنقدر کرد و عرب زیاد بودند که خیابانی علیه هم می‌جنگیدند. یک گروهی طرفدار داعش و گروهی کرد بودند.

آلمانی‌ها هم تظاهرات می‎کردند می‌گفتند که اینجا خانه‌ی ما است یا شما؟ ما می‌آییم بیرون می‌بینیم این گروه علیه آن گروه بیانیه داده است. می‎خواهم بگویم یک چیز عینی و ملموسی وجود دارد که نگرانی ایجاد می‎کند و بعد ایده‎ی مخالفت با مهاجرت مطرح می‎شود.

در فاشیسم هیچ چیز عینی و ملموسی وجود ندارد بلکه می‎گوید همانطور که در طبیعت تنازع بقا وجود دارد، بقای اصلح و تنازع بقا در جوامع بشری هم وجود دارد و انسان‎ها باهم برابر نیستند همانطور که حیوانات باهم برابر نیستند.

در مورد نژادپرستی هم اگر بخواهیم بررسی کنیم به یهودی‌ها می‌رسیم که در مورد یهودی‌ها تاریخ را با یهودی‌ها تحلیل می‎کنند. اینطور نیست که یک معضل ملموس و امروزی باشد بلکه یک جهانبینی روشن است. یک نوع جهانبینی است که از مرگ مسیح شروع می‎کند و جلو می‎آید و تک تک اتفاقات مهم را به یهودی‌ها نسبت می‌دهد، مثلا می‌گوید اگر مسیحیت به وجود آمد کار یهودی‌ها بود، اگر مسیح کشته شد کار یهودی‎ها بود، اگر پروتستان و اصلاحات دینی به وجود آمد کار یهودی‌ها بود؛ یهودی‌ها دور مارتین لوتر را گرفتند و هدایتش کردند که کتاب عهد عتیق را ترجمه کند، خودشان هم زیر گوشش خواندند که به عمد بعضی واژه‌ها را اشتباه ترجمه کند که به نفع یهودی‌ها باشد. بعد تا مارکسیسم و دموکراسی را هم از همین نگاه تحلیل می‎کند.

نارضایتی هردو طرف مهاجرت، مشروع است

تصور من این است که در مورد اینکه برای مهاجرپذیری یک نوع فیلتر وجود داشته باشد در کلی صحبت می‌کنید، اما در شرایط اضطرار که جان مردم یک کشور در خطر است، کشورهای همسایه‌ی این کشور از نظر اخلاقی موظف نیستند که یک سری مهاجر بپذیرند؟ برای مثال می‌توان جلوی کسی که از نیروی وحشی داعش فرار می‎کند را بگیرد؟

بله در چنین شرایطی اگر بخواهیم از نظر انسانی نگاه کنیم هرکشوری موظف است که درهایش را باز کند؛ اما موضوعی که در مورد آن صحبت می‌کنم نارضایتی اهالی کشور مقصد است. هر دو طرف در این اتفاق ناراضی هستند و هردو نارضایتی مشروع است.

همانقدر که نارضایتی یک شخص از جنگ و فرار و امید به وارد شدن به کشور دیگر مشروع است، نارضایتی شخصی که در آن کشور است از بیش از ظرفیت بودن مهاجرت‌پذیری و مدیریت آن هم مشروع است. رنج کشیدن شخص اول باعث نمی‌شود که نارضایتی شخص دوم نامشروع باشد و اگر به او حق بدهیم به این معنی هم نیست که ما موضع غیرانسانی گرفتیم و رنج مهاجران را فراموش کرده‎ایم. دو مشکل همدیگر را خنثی نمی‎کنند بلکه دومشکل کنار هم قرار می‎گیرند.

ما دو مشکل داریم، یکی اینکه یک طرف می‎گوید جنگ است و باید کشورمان را ترک کنیم و یک طرف هم می‌گویم به ما چه ربطی دارد که چهل سال است در افغانستان جنگ است و همینطور مهاجر وارد کشور ما می‌شوند. به ما چه ربطی دارد که نمی‎توانند کشورشان را اداره کنند؟

یکی از راه‌های انصاف این است که خودمان را جای او بگذاریم به این اصل در نظام اخلاقی می‎گویند قاعده‎ی زرین. فرض کنید عراق و افغانستان و همه‎ی کشورهای اطراف ما جنگ است و افراد زیادی به کشور ما می‎آیند.

اگر کسی بگوید من ایرانی هستم و نژاد ایرانی از دیگر نژادها برتر است و اگر آنها اینجا می‎‌آیند نباید حقوقی برابر من داشته باشند اسم اینکار نژادپرستی است و من حرفی در مورد آن ندارم و باید جلوی آن بایستیم اما اینکه کسی دلیلی عینی و اجتماعی داشته باشد نمی‌توان به آن برچسب فاشیسم و نژادپرستی زد. آدرس و تعریف درست به ما در مبارزه با معضل کمک می‎کند.

مساله بیشتر از اینکه تبار شناختی باشد، تابعیت و واحد زیستی است، مساله‌ی اجتماع مردمی است که هم‌سرنوشت هستند، باهم زندگی می‎کنند و یک کشور دارند، مساله‌ی دولت-ملت است. برای مثال یک لهستانی معترض به مهاجرت نمی‌گوید که من چون لهستانی هستم از همه برترم، می‎گوید من شناسنامه‌ی لهستانی دارم و جای دیگری امکان زندگی ندارم، همین یک جا را دارم. اینجا خانه‌ی من است.

فرض کنید کسی آپارتمانی داشته باشد و چهار نفر در آن زندگی کنند، اگر یک نفر به آنها اضافه شود آپارتمان تقسیم بر پنج می‎شود، دو نفر دیگر هم بیایند تقسیم بر هفت می‎شود و همینطور اگر زیاد شوند بیشتر تقسیم می‎شود و جای او تنگ می‌شود. ممکن است کسی بیاید ثابت کند که جای کسی تنگ نمی‌شود اما احساس او این است که جایش تنگ می‎شود. خب پس لهستان برای لهستانی‎ها، آمریکا برای آمریکایی‌ها و کرواسی برای کروات‌ها.

وقتی افراد بیشتری وارد می‌شوند، ثروت کشور بین افراد بیشتری تقسیم می‌شود، بیش از اینکه مساله تبار باشد، این است که ورود افراد دیگر باعث می‎شود امکانات ما محدود شود درحالی که اینها افراد کارآمد و توانایی که بتوانند به ما در تولید ثروت کمک کنند نیستند. پگیدا هم روی توجه به تخصص در مهاجرت‌پذیری تاکید دارد.

من هم به عنوان یک ایرانی فکر می‌کنم اگر قرار است مهاجر بپذیریم بهتر است مهاجر متخصص بپذیریم که بتواند به ما کمک کند، اگر قرار است کار اخلاقی بکنیم در این چهارچوب مدیریتی انجام بدهیم، اینکه همینطور در کشور را باز بگذاریم تا کسانی بیایند که نه زبان ما را می‎پذیرند و نه فرهنگ ما را چه کمکی به ما می‌کند؟

البته در ایران و به خصوص بعد از هدفمندی یارانه‌ها اگر یک غیر ایرانی به بیمارستان برود باید همه‌ی هزینه‌ها را پرداخت کند، به طور کلی خدمات اجتماعی به خارجی‌ها تعلق نمی‌گیرد به همین علت مالیاتی که ما می‌دهیم در جیب خارجی‌ها نمی‌رود اما در سایر کشورها و به خصوص کشورهای اروپایی مالیات خرج همه می‌شود.

شاید فقط در مورد بعضی خدمات مثل پزشکی اینطور باشد اما برای مثال، خارجی‌ای که در اینجا بنزین می‎زند مثل همه‌ی ما از یارانه‌ی بنزین استفاده می‎کند.

من یک مثال ساده می‌زنم. مادر من بیمار است و من هر هفته او را به بیمارستان می‌برم، کنار من یک شخص افغانستانی می‌آید که او هم بیماری مادر من را دارد. دو روز بستری مادر من با خرید وسایل و دارو مثلا یک میلیون تومان می‌شود. آن شخص افغانستانی که می‌آید و همین کارها را هم می‌کند اما پنج میلیون پرداخت می‌کند. نه دارو را می‎تواند با تخفیف بگیرد نه تختی که روی آن خوابیده. خب الان من عصبانی شوم که این هست؟

اما فرض کنید می‌روید دارو بگیرید و خوشحال هستید که با تخفیف قیمت آن از 4 میلیون -بحث من خیلی فردی است- به 1 میلیون رسیده، می‌روید بیمارستان و خوشحال هستید که قیمت آن از دو میلیون به 200 هزار تومان رسیده. یک ماه کار کردی و دو میلیون حقوق گرفتی و بیشتر از یک میلیون خرج بیمارستان شده، اگر ببینید یک خارجی آمده و او هم از همین امکانات استفاده می‎کند ممکن است معترض شوید. مساله خیلی فردی است، زندگی شوخی ندارد.

من می‌گویم از این وجه به ماجرا نگاه کنیم و هر گردی را گردو نبینیم. ناراحتی‎ای که خیلی از غربی‎ها از مساله‌ی مهاجرت دارند، ناراحتی دقیقی است اما این به آن معنا نیست که آنهایی که فرار کردند به حق نیستند. آنها هم به حق هستند و مشکل دارند، یک روزِ آنها را ما نمی‎توانیم تحمل کنیم. دیدن وضعیت آنها هم دردناک است اما آن کسی هم که ناخرسند است حق دارد، اینها دو ناخرسندی مشروع هستند کنار هم.

انتهای قسمت دوم

«خطر سیاستمدار پوپولیست ما را تهدید می‌کند»

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا