مهدی تدینی: هر دو جناح دست از سر دانشگاه بردارند
/قسمت دوم گعدهی انصاف نیوز با مهدی تدینی/
پریسا صالحی، انصاف نیوز: دانشگاه غیرسیاسی، موضوعی است که موافقان و مخالفان زیادی دارد، موافقان معتقدند که دانشگاه جای کار علمی و آکادمیک است نه بازیهای سیاسی، مخالفان، غیرسیاسی کردن دانشگاه را جادهبازکن کمرنگ شدن آزادیهای اجتماعی و سیاسی در سطح جامعه میدانند. مهدی تدینی، مترجم و فاشیسم پژوه نیز در قسمت دوم گعدهی انصاف نیوز از سیاسی کردن دانشگاه انتقاد کرد. او میگوید نسل طلایی دانشجویان که از صندوق رای به دنبال اهداف خود بودند رو افول است.
تدینی معتقد است نمیشود جلوی فعالیت دانشجویان را گرفت اما بهتر است هردو جناح سیاسی دست از سر دانشگاه بردارند تا دانشگاه به کار علمی خود بپردازد. او میگوید دانشگاه نه جای شعار علیه حاکمیت و تربیت اپوزوسیون است، نه جایی برای تربیت بازوی حاکمیت. تدینی همچنین از ضرورت وجود شاخهی جوانان احزاب گفت تا جوانانی که میخواهند وارد حوزهی سیاست شوند، بتوانند در آن فعالیت کنند و تجربه به دست بیاورند.
در ادامهی قسمت دوم این گعده، مهدی تدینی به مسالهی مهاجرت و مشکلاتی که میتواند برای کشور مهاجر پذیر ایجاد کند پرداخت و فاشیست نامیدن اسن دست از نگاهها را نقد کرد. با او در مورد ترامپ و اینکه از صندوق رای فاشیسم بیرون میآید نیز گپ زدیم، تدینی اعتقاد دارد ترامپ فاشیست نیست و نمیتوان سیاستهای ضدمهاجرتی او را به فاشیسم ربط داد.
در ادامه قسمت دوم گعدهی انصاف نیوز با مهدی تدینی را میخوانید:
با سیاسی بودن دانشگاه مخالفم اما میشود به آن حق داد
انصاف نیوز: آیا دانشگاه نمیتواند نیروی زبده تربیت کند؟ اگر اینطور نیست چرا؟
مهدی تدینی: چون برخی افراد و برخی اساتید در دانشگاههای ما ایدئولوژیزده هستند. اینطور نیست که همه دنبال بسط علم باشند. البته این حرف من قابل نقد است که آیا اصلا علم به طور عینی وجود دارد یا اینکه هرکسی به دنبال منفعت ایدهشناختی خودش است؟
هنوز هم در دانشگاه صحبت از انقلاب فرهنگی زیاد است و کسانی که دانشگاهها را بستند هنوز مورد اتهام هستند. نفس تعطیل کردن دانشگاه کار غلطی است. نفس شکل خاص به علم دادن و اسلامی کردن آن تجربهای است که ناموفق بوده اما در این شکی نیست که دانشگاه در دورهای به مقر کار چریکی تبدیل شده بود. مگر دانشگاه جای کار چریکی است؟
من به طور کلی با کار سیاسی کردن دانشجو مخالفم. این حرفم هم خوشایند نیست و وقتی اینها را مطرح میکنم جوانها خوششان نمیآید ولی به نظر من کار دانشجو درس خواندن است و اگر میخواهد لطفی به کشور کند درسش را بخواند. البته من این را در مورد دانشگاه میگویم اما فرد میتواند از دانشگاه بیرون بیاید و هرکاری میخواهد بکند.
وقتی کسی کنکور قبول میشود و وارد دانشگاه میشود احساس میکند همه باید از او سوال کنند که چه کاری باید انجام دهند.
دقیقا. این واقعیت است که افراد در سنی که وارد دانشگاه میشوند بیتجربه هستند. من وقتی به پنج سال پیش خودم نگاه میکنم آن را نقد میکنم چه برسد به بیست سال پیش. جوان در آن سن تجربهی کمی دارد. اینکه حق دارد حرف بزند و فعالیت کند درست است اما نظر کلی من این است که با فعالیت سیاسی در دانشگاه در تمامی جناحها مخالف هستم.
این تجربهای که میگویید، از چه گذرگاهی به دست میآید؟ اگر دانشجو کار سیاسی نکند، از کجا تجربهی سیاسی بیاورد؟
مگر فقط در دانشگاه میشود کار سیاسی کرد؟ مشکل این است که سازوکار سیاسی درستی در کشور نداریم و به نوعی میشود به سیاسی شدن دانشگاه حق داد. کار حزب و سایر نهادهایی که با سیاست درگیر هستند کار سیاسی است. باید در این کشور احزاب جا داشته باشند و شاخهی جوانان داشته باشند. کسانی که بخواهند کار سیاسی کنند آنجا کار کنند.
روزنامهها، خبرگزاریها و جریانهای مختلفی که کار سیاسی میکنند باید این کارها را بکنند و اینکه دانشگاه تبدیل به جایی برای زورآمایی بشود درست نیست. حرف من درمورد کسانی که بسیج تشکیل میدهند هم هست، مگر دانشگاه قرار است بازوی حاکمیت باشد؟ دانشگاه جای درس خواندن است.
این موضوع فقط در ایران نیست. در بقیهی جوامع هم جنبش دانشجویی و کار سیاسی دانشجو تاریخ طولانیای دارد.
صد درصد. همه جا هست و من با همه جا مخالفم.
خب شاید اینجا حزب ضعیف باشد اما آنجا حزب دارند.
یک مثال میزنم. من خیلی از کارهای پروفسور نولته را ترجمه کردم و افتخار داشتم که در سالهای آخر عمرشان هم با ایشان در تماس باشم، برای کتابهایی که از او ترجمه کردهام مقدمه نوشته و در 92 سالگی چند سال پیش درگذشت. در اوج جنبش 68 در دانشگاه برلین که یکی از کانونهای درگیری بود، پروفسور نولته مخالف جنبش دانشجویی بود. آن موقع صحبت نولته این بود که دانشگاه جای کار چریکی نیست، دانشگاه جای درس خواندن است.
اینکه اعتصاب یا تعطیل کنیم یا دانشگاه تبدیل به مقر مبارزه با فاشیسم شود یا محل جمعآوری چریک برای مقابله با نظام کاپیتالیستی یا هرچیز دیگر -ولو اینکه حاکمیت که در جایی وجود دارد حاکمیتی واقعا ستمگر باشد- درست نیست.
ما که نمیتوانیم جلوی کسی را بگیریم یا کسی را محدود کنیم. هرکسی آزاد است، دانشجویان هم آزاد هستند. نه من و نه هیچ حاکمی نمیتواند جلوی فعالیت سیاسی دانشجویان را بگیرد اما اگر بخواهم برادرانه توصیهای به مهدی تدینی بیست ساله کنم، میگویم شما در دانشگاه کار علمی انجام بده، اگر میخواهی کار سیاسی کنی بیرون از دانشگاه انجام بده.
من میگویم دانشگاه را سیاسی نکنیم، اگر هم دانشگاه سیاسی شده، تقصیر دانشجوهای اپوزیسیون نیست، تقصیر خود پوزیسیون است. تقصیر کسی که ترجیح میدهد دانشگاه یک نهاد سیاسی به نفع خودش باشد. من میگویم هر دو جناح دست از سر دانشگاه بردارند. دانشگاه نه محلی برای بسیج دانشجویی است نه محلی برای شعار دادن علیه حاکمیت.
یعنی فعالیتهای دانشجویی هیچ تاثیری نداشتند؟
مگر میشود تاثیر نداشته باشند؟
پس جای خالی آن را قرار است چه چیزی پر کند؟
من نمیخواهم بگویم فعالیتی که کردند بیهوده بوده ولی من سود بزرگتری را میبینم. معضل بزرگ کشور ما توسعه است، یکی از مبانی توسعه به نظر من سیاسی نشدن دانشگاه است. فعالیت سیاسی در دانشگاه حتما فایده داشته اما فایدهی بزرگتر و کار معقول این است که دانشگاه سیاسی و سیاستزده نشود.
زندان جای خوبی برای سیاستمدار شدن نیست
دانشگاه برای نمار جمعه انتخاب مناسبی نبود
شاید منظور شما این است که نیروهای جوانی که فاقد هیچگونه تجربه هستند، وارد هر حوزهای از جمله سیاست نشوند، چراکه این افراد بیتجربه لقمهی چربی دیده میشوند که میشود آنها را تحریک کرد که ایدههای افراد بیرون دانشگاه را پیش ببرند. نمونهی بارز این اتفاق را در ماجرای «تسخیر لانهی جاسوسی» میبینیم.
موضوع کمتجربه بودن که وجود دارد، وقتی کسی کمتجربه است راحت میشود او را به عنوان یک ابزار به خدمت گرفت. ما نمیتوانیم جلوی فعالیت و تجربهاندوزی آنها را بگیریم ولی دانشگاه پلتفرم مناسبی نیست. هیچ چیز ما سر جایش نیست. ما مثل یک خانه هستیم که در آن کمد افتاده، یخچال داخل حمام است، وام حمام در آشپزخانه است، نوعی آشوب داریم و هیچ چیزمان سرجای خودش نیست. باید همه چیز را برداریم و سرجایش بگذاریم.
آن کسی که نماز جمعه را برد در دانشگاه، به نظرم جای خوبی را انتخاب نکرد. نماز جمعه جای خودش را دارد. دانشگاه را محیطی برای فراگیری علم در نظر بگیریم.
برای مثال دانشجوهای فنی را در نظر بگیرید که چقدر شور سیاسی دارند، جای دیگری هم برای پیاده کردن آن ندارند، مگر ما حزبی را داریم که شاخهی جوانان داشته باشد که دانشجو آنجا خودش را به محک تجربه بگذارد و پیشرفت کند؟ متاسفانه اینطور نیست که فقط یک مساله مشکل داشته باشد، تا میخواهیم آن را حل کنیم میبینیم مشکل دیگری وجود دارد.
مسالهی اصلی مدیریت است. ما در هر زمینهای نیاز به مدیریت کارآمد داریم از جمله مدیریت نیروی انسانی. زندان جای خوبی برای سیاستمدار شدن نیست، دانشگاه جای خوبی برای سیاستمدار شدن و یادگیری سیاست نیست.
من در مورد زندانیان سیاسی هم همین را میگویم؛ چه کسی گفته که یک نفر میخواهد سیاسی باشد باید به زندان برود؟ مگر زندان درس سیاست دارد؟ شاید موضوع مبارزه خوب باشد اما زندان جای محکوم است. بخش بزرگی از سیاستمداران بعد از انقلاب سابقهی زندان را داشتند. این در زندان بودن به چه درد مدیریت کشور خورد؟ تاجزاده که پنج، شش سال زندان بود، زندان چقدر او را مدیرتر کرده؟
صد و خردهای سال است که ما داریم نعل وارونه میزنیم و از جای غلط شروع میکنیم؛ این جای غلط ما را به جای خوبی نمیرساند.
اما دانشجو خواه ناخواه سیاسی میشود، چون زیست روزمرهی آنها با آن درگیر است. کوچکترین مسایل دانشگاه سیاسی میشود و این دست دانشجو هم نیست، اینجا است که جریانهای صنفی هم به وجود میآیند و گفته میشود جریانهای صنفی سیاسی هستند.
بله درست میگویید. واقعیت زیست ما این است که شما از هر طرفی بروی به سیاست میرسی. موسیقی یا رسانه یا هرکاری کنی به سیاست میرسی. مردم هم اگر نخواهند سیاسی باشند تنشان به امر سیاسی گیر میکند و برای اینکه تنشان را از لای چرخدندهی سیاست بیرون بکشند سیاسی میشوند یعنی شخص هرکاری کند سیاسی میشود از جمله در دانشگاه.
ما با وضعیتی مواجه هستیم که بسیج دانشجویی بازوی حاکمیت در دانشگاه است و برای دانشجویانی که فعالیت صنفی و غیرسیاسی میکنند هم مشکل ایجاد میشود، در چنین وضعیتی راه حل غیرسیاسی شدن دانشگاه راهگشا است؟
من حرف شما را رد نمیکنم. خیلی هم تاکید داشتم که این مساله فقط به خاطر کسانی که میخواهند نقش اپوزیسیون را بازی کنند نیست؛ مشکل از جای دیگری شروع شده، هر دو طرف دانشگاه را سیاسی میکنند و به قول شما فعالیت صنفی هم سیاسی میشود.
حرف من این نیست که همین الان باید این کار متوقف شود اما به طور کلی این اصل پذیرفته شده که دانشجو باید کار سیاسی کند و وارد مسایل سیاسی شود که هردو طرف آن را میگویند و دوست دارند اینگونه شود؛ برای مثال وقتی یک اتفاقی میافتد میگویند دانشجوها اینکار را کردهاند اما وقتی نگاه میکنیم میبینیم هیچکدام دانشجو نیستند.
نسل طلایی رای دهندگان رو به افول است
فعالیت سیاسی در دانشگاه هم خیلی تعدیل شده و شکل گذشته نیست.
ما یک نسل طلایی رای دهندگان در سالهایی از جمله 88 داشتیم که از بین رفت، آخرین بارقههای آن در سال 96 بود. آن نسل طلایی همان بود که در دانشگاه بود، این نسل طلایی خیلی فهیم بودند، آنها میدانستند که تحت هر شرایطی باید از راه صندوق رای راهشان را پیدا کنند. اینها همانهایی هستند که بعد از سال 75 یا اوایل دههی هشتاد دانشجو شدند، یعنی در همان زمانی که نوعی پیک جمعیتی که وجود داشت وارد دانشگاه شد.
این نسل و نسل مستقیم بعد از آن در دانشگاه شور داشتند و هنوز آرمان و رویایی داشتند، واقعیت این است که آن نسل که آرمان دموکراتیکی داشت دیگر نیست، پدران این نسل آرمان بسیار بیگانه با واقعیت، ستیزهجو، پیکارگر داشتند اما آنها مصالحهجو و دموکرات بودند. من فکر میکنم این نسل افول کرد و این من را نگران میکند.
شاید این افول به این علت است که دانشجویان امروزی میبینند که نوع فعالیت آن نسل تاثیر زیادی نداشته است. در واقع آنها میبینند که اگر همان راه را ادامه دهند و همچنان به صندوق رای چشم داشته باشند، نتیجهی متفاوتی هم نخواهند گرفت.
صد درصد همینطور است. این افول قطعا نتیجهی سرخوردگی است، کسانی که بار آن را به دوش کشیدند آن نسل بودند، دانشجویان نسل جدید به آنها نگاه میکنند و میبینند که آنها 76 رای دادند و دو خرداد را تجربه کردند 84 و 88 رای دادند. آنها تجربه کردند و نسل جدید تجربهی آنها را میبینند. آنها سرخورده شدند و دانشجویان جدید به سرخوردگی و بینتیجگی کار آنها نگاه میکنند.
من به این دلیل میگویم نسل طلایی که تلاش خود را کردند، یک ایدهی اساسی داشتند و آن تنشزدایی در همهی سطوح در داخل و خارج کشور بود. این واژه را نمیگفتند اما وظیفهی ما این است که بتوانیم به تعابیر تعبیر کنیم.
در فضای شلوغی که یکی احمدینژادی بود و یکی موسویچی و طرفدار خاتمی و یکی طرفدار آمریکا بود. اگر بخواهیم در یک جریان روشن و ملموس و کلی گرچه زمخت فضا را تحلیل کنیم، یک بخشی از مردم ایران طرفدار تنشزدایی بودند و یک بخشی تنشزایی را ترجیح میدادند. این موضوع در قضیهی هستهای، رابطه با آمریکا یا در انتخاباتها یا هر جای دیگری خودش را نشان داده است.
کسانی که معتقد به تنشزدایی بودند آن را در داخل و خارج کشور دنبال میکردند، یعنی میگفتند از راه صندوق رای نزاعها حل شود و رابطهی ما با کشورهای دیگر بهتر شود اما واقعیت این است که آنها در نهایت سرخورده شدند و دیدند که هرچه جلو میروند انگار هیچ تغییری ایجاد نشد.
با فاشیست نامیدن ترامپ مخالفم
این تجربه شاید جهانی باشد، ترامپ از صندوق رای درآمد، کسی که حتی به او فاشیست هم گفته میشود، شاید بتوان گفت که نه تنها ایران بلکه در جهان هم صندوق رای راه درستی را نمیرود و حتی فاشیسم از صندوق رای بیرون میآید.
من با فاشیست نامیدن ترامپ مخالفم و به نظرم ترامپ فاشیست نیست، فاشیسم چیز دیگری است. عدهای هم میگویند اگر بخواهیم منتظر باشیم کسی بیاید که در ابعاد هیتلر نژادپرست باشد و بازوی نظامی و تجاوزگری در همان ابعاد هم داشته باشد، کسی نمیآید چون عصر عوض شده، پس دیگر نمیتوانیم به هیچکس بگوییم فاشیست.
برخی میگویند ما باید تعبیر نئوفاشیست را تعریف کنیم که نمونهی رقیقشدهی فاشیسم است، من میگویم اگر این را هم بخواهیم تعریف کنیم باید ویژگیهای آن را بربشماریم تا بدانیم به چه کسی باید گفت نئوفاشیست.
باید ویژگیهای ترامپ را نگاه کنیم وببینیم آیا درحدی هست که به او بگوییم فاشیست؟ من با فاشیست نامیدن ترامپ مخالفم و فکر میکنم یکی از انواع محافظهکارهای ستیزهجو است، یعنی محافظهکارهایی که سرجای خودشان نمیایستند تا چیزی که دارند را حفظ کنند بلکه سویههای پرخاشگری و پیشروی دارند.
یکی از بزرگترین دلایل فاشیست نامیدن ترامپ، مسالهی مهاجرت است. کسانی که میگویند ترامپ فاشیست است و نظرش در مورد مهاجرت اشکال دارد، راهکار بدهند و بگویند که برای مهاجرت افسارگریختهای که از مرزهای مکزیک به آمریکا وجود دارد چه راه حلی دارند؟ ترامپ میگوید دیوار بکشید، این ایده احمقانه یا درست باشد اصل معضل وجود دارد. مسالهی مهاجرت به یک مشکل بزرگ تبدیل شده است، هرکسی هم در مورد مهاجرت حرف زده، عدهای با عجله گفتند فاشیست است. مساله اینکه کسانی که این را میگویند نمیگویند که باید با مهاجرت چه کار کنیم و راه حلی ندارند.
سریع میگویند تقصیر همین کشورها است که باعث شدهاند بعضی کشورها فقیر باشند. با شعار که نمیشود راه حل داد، شما بگویید با مسالهی مهاجرت باید چه کرد. فرض کنید همهی مردم جهان میخواهند به ایران بیایند. در دانشگاه هیچکس ایرانی نیست، یکی از کره است و یکی از آفریقا یا شیلی. حس خاصی به شما دست نمیدهد؟
شاید شما خوشتان بیاید اما واقعیت این است که همهی اینها آمدهاند و از امکانات آموزشیای که شما در آن محقتر هستید استفاده میکنند. اگر شما ایراد بگیرید، فاشیست هستید؟ اگر بگوببد نمیخواهم کشورم مهاجرتپذیر باشد فاشیست هستید؟ اینطور که نمیشود. بروید ببینید فاشیستها چه کارهایی میکردند، چیز دیگری بودند.
فاشیستها به نوعی داروینیسم اجتماعی معتقد بودند، آنها تبار را به طور مستقیم در تواناییهای فرد و سهم او از این جهان دخیل میدانستند. هیتلر از فضای حیاتی حرف میزند یعنی ژرمنها تواناییها و کیفیتهای انسانی بالاتری نسبت به اسلاوها یعنی اهالی شرق اروپا دارند. به همین خاطر آلمان یک نیروی نژادی نیرومند است که در جای تنگی گیر کرده و باید اسلاوها را عقب بزند و آن مناطق را بگیرد و از آن برای توسعهی خودش استفاده کند، نژادپرستی این است.
اینکه گفته شود «اینقدر مهاجرت نشود» یا اینکه «اینجا یک کشور مسیحی است چرا اینهمه مهاجر مسلمان رادیکال میپذیرید!»، با اینکه ما مسلمان هستیم و از این حرف خوشمان نمیآید ولی این نژادپرستی نیست. این یک جور هویتخواهی است.
ما بعد از اینهمه سال تازه فکر میکنیم که آیا به فرزندان مادران ایرانی تابعیت ایرانی بدهیم یا نه. ما خودمان کجای این گسترهی قوانین نژادی هستیم. برای مثال یک افغانستانی که در ایران به دنیا آمده، بزرگ شده اگر اهل سنت باشد هیچ شانسی برای تابعیت ندارد. این چه جور قانونی است؟ یک نفر در ایران به دنیا آمده و مادرش هم ایرانی است و الان هم سی، چهل سال سن دارد، هنوز باید برود کارتش را مهر بزند. اسم این را باید چه بگذاریم؟ در کدامیک از کشورهای غربی چنین چیزی وجود دارد؟
اینهمه عراقی در ایران هستند که سالهای 57 تا حدود 61 صدام آنها را به اتهام ایرانیتبار بودن بیرون کرد. آنهایی که پدرشان ایرانی نبوده هنوز شناسنامه ایرانی ندارند. ما دنبال این میگردیم که آخر حرف طباطبایی به کجا میرسد؟
البته یکی از نگرانیهای کسانی که در این حوزه هستند و فعلا مقاومت میکنند این است که چون مرزهای ما باز است، اگر این قانون تصویب شود اگر مرزها بسته نباشد، احتمال دارد یک عدهی بسیار زیادی دوباره به سمت ایران سرازیر شوند.
همهی حرف من همین است خب آیا کسانی که این نگرانیها را مطرح میکنند فاشیست هستند؟ آیا کسانی که میگویند نمیشود که همینطور در را باز کنیم و افرادی بیایند و ده سال ایران کار کنند و ایرانی شوند، فاشیست هستند؟ قوانین مهاجرت بیرحمانهای است اما اگر ما بتوانیم به این دلیل به کسی بگوییم فاشیست، من فکر نمیکنم هیچ ایرانیای به راحتی به این موضوع تن دهد که ما فاشیست هستیم چون قوانین ما اینگونه است.
الان یکی از معروفترین جریانهای ضد مهاجرت در آلمان که قدرت زیادی دارد، پگیدا است، سال 2009 از یکی از شهرهای آلمان شروع شد. پگیدا مخفف سرواژهی «اروپاییان مسیحی در برابر اسلامی شدن اروپا» است. وقتی جنگ سوریه اتفاق افتاد، در یکی از شهرهای آلمان آنقدر کرد و عرب زیاد بودند که خیابانی علیه هم میجنگیدند. یک گروهی طرفدار داعش و گروهی کرد بودند.
آلمانیها هم تظاهرات میکردند میگفتند که اینجا خانهی ما است یا شما؟ ما میآییم بیرون میبینیم این گروه علیه آن گروه بیانیه داده است. میخواهم بگویم یک چیز عینی و ملموسی وجود دارد که نگرانی ایجاد میکند و بعد ایدهی مخالفت با مهاجرت مطرح میشود.
در فاشیسم هیچ چیز عینی و ملموسی وجود ندارد بلکه میگوید همانطور که در طبیعت تنازع بقا وجود دارد، بقای اصلح و تنازع بقا در جوامع بشری هم وجود دارد و انسانها باهم برابر نیستند همانطور که حیوانات باهم برابر نیستند.
در مورد نژادپرستی هم اگر بخواهیم بررسی کنیم به یهودیها میرسیم که در مورد یهودیها تاریخ را با یهودیها تحلیل میکنند. اینطور نیست که یک معضل ملموس و امروزی باشد بلکه یک جهانبینی روشن است. یک نوع جهانبینی است که از مرگ مسیح شروع میکند و جلو میآید و تک تک اتفاقات مهم را به یهودیها نسبت میدهد، مثلا میگوید اگر مسیحیت به وجود آمد کار یهودیها بود، اگر مسیح کشته شد کار یهودیها بود، اگر پروتستان و اصلاحات دینی به وجود آمد کار یهودیها بود؛ یهودیها دور مارتین لوتر را گرفتند و هدایتش کردند که کتاب عهد عتیق را ترجمه کند، خودشان هم زیر گوشش خواندند که به عمد بعضی واژهها را اشتباه ترجمه کند که به نفع یهودیها باشد. بعد تا مارکسیسم و دموکراسی را هم از همین نگاه تحلیل میکند.
نارضایتی هردو طرف مهاجرت، مشروع است
تصور من این است که در مورد اینکه برای مهاجرپذیری یک نوع فیلتر وجود داشته باشد در کلی صحبت میکنید، اما در شرایط اضطرار که جان مردم یک کشور در خطر است، کشورهای همسایهی این کشور از نظر اخلاقی موظف نیستند که یک سری مهاجر بپذیرند؟ برای مثال میتوان جلوی کسی که از نیروی وحشی داعش فرار میکند را بگیرد؟
بله در چنین شرایطی اگر بخواهیم از نظر انسانی نگاه کنیم هرکشوری موظف است که درهایش را باز کند؛ اما موضوعی که در مورد آن صحبت میکنم نارضایتی اهالی کشور مقصد است. هر دو طرف در این اتفاق ناراضی هستند و هردو نارضایتی مشروع است.
همانقدر که نارضایتی یک شخص از جنگ و فرار و امید به وارد شدن به کشور دیگر مشروع است، نارضایتی شخصی که در آن کشور است از بیش از ظرفیت بودن مهاجرتپذیری و مدیریت آن هم مشروع است. رنج کشیدن شخص اول باعث نمیشود که نارضایتی شخص دوم نامشروع باشد و اگر به او حق بدهیم به این معنی هم نیست که ما موضع غیرانسانی گرفتیم و رنج مهاجران را فراموش کردهایم. دو مشکل همدیگر را خنثی نمیکنند بلکه دومشکل کنار هم قرار میگیرند.
ما دو مشکل داریم، یکی اینکه یک طرف میگوید جنگ است و باید کشورمان را ترک کنیم و یک طرف هم میگویم به ما چه ربطی دارد که چهل سال است در افغانستان جنگ است و همینطور مهاجر وارد کشور ما میشوند. به ما چه ربطی دارد که نمیتوانند کشورشان را اداره کنند؟
یکی از راههای انصاف این است که خودمان را جای او بگذاریم به این اصل در نظام اخلاقی میگویند قاعدهی زرین. فرض کنید عراق و افغانستان و همهی کشورهای اطراف ما جنگ است و افراد زیادی به کشور ما میآیند.
اگر کسی بگوید من ایرانی هستم و نژاد ایرانی از دیگر نژادها برتر است و اگر آنها اینجا میآیند نباید حقوقی برابر من داشته باشند اسم اینکار نژادپرستی است و من حرفی در مورد آن ندارم و باید جلوی آن بایستیم اما اینکه کسی دلیلی عینی و اجتماعی داشته باشد نمیتوان به آن برچسب فاشیسم و نژادپرستی زد. آدرس و تعریف درست به ما در مبارزه با معضل کمک میکند.
مساله بیشتر از اینکه تبار شناختی باشد، تابعیت و واحد زیستی است، مسالهی اجتماع مردمی است که همسرنوشت هستند، باهم زندگی میکنند و یک کشور دارند، مسالهی دولت-ملت است. برای مثال یک لهستانی معترض به مهاجرت نمیگوید که من چون لهستانی هستم از همه برترم، میگوید من شناسنامهی لهستانی دارم و جای دیگری امکان زندگی ندارم، همین یک جا را دارم. اینجا خانهی من است.
فرض کنید کسی آپارتمانی داشته باشد و چهار نفر در آن زندگی کنند، اگر یک نفر به آنها اضافه شود آپارتمان تقسیم بر پنج میشود، دو نفر دیگر هم بیایند تقسیم بر هفت میشود و همینطور اگر زیاد شوند بیشتر تقسیم میشود و جای او تنگ میشود. ممکن است کسی بیاید ثابت کند که جای کسی تنگ نمیشود اما احساس او این است که جایش تنگ میشود. خب پس لهستان برای لهستانیها، آمریکا برای آمریکاییها و کرواسی برای کرواتها.
وقتی افراد بیشتری وارد میشوند، ثروت کشور بین افراد بیشتری تقسیم میشود، بیش از اینکه مساله تبار باشد، این است که ورود افراد دیگر باعث میشود امکانات ما محدود شود درحالی که اینها افراد کارآمد و توانایی که بتوانند به ما در تولید ثروت کمک کنند نیستند. پگیدا هم روی توجه به تخصص در مهاجرتپذیری تاکید دارد.
من هم به عنوان یک ایرانی فکر میکنم اگر قرار است مهاجر بپذیریم بهتر است مهاجر متخصص بپذیریم که بتواند به ما کمک کند، اگر قرار است کار اخلاقی بکنیم در این چهارچوب مدیریتی انجام بدهیم، اینکه همینطور در کشور را باز بگذاریم تا کسانی بیایند که نه زبان ما را میپذیرند و نه فرهنگ ما را چه کمکی به ما میکند؟
البته در ایران و به خصوص بعد از هدفمندی یارانهها اگر یک غیر ایرانی به بیمارستان برود باید همهی هزینهها را پرداخت کند، به طور کلی خدمات اجتماعی به خارجیها تعلق نمیگیرد به همین علت مالیاتی که ما میدهیم در جیب خارجیها نمیرود اما در سایر کشورها و به خصوص کشورهای اروپایی مالیات خرج همه میشود.
شاید فقط در مورد بعضی خدمات مثل پزشکی اینطور باشد اما برای مثال، خارجیای که در اینجا بنزین میزند مثل همهی ما از یارانهی بنزین استفاده میکند.
من یک مثال ساده میزنم. مادر من بیمار است و من هر هفته او را به بیمارستان میبرم، کنار من یک شخص افغانستانی میآید که او هم بیماری مادر من را دارد. دو روز بستری مادر من با خرید وسایل و دارو مثلا یک میلیون تومان میشود. آن شخص افغانستانی که میآید و همین کارها را هم میکند اما پنج میلیون پرداخت میکند. نه دارو را میتواند با تخفیف بگیرد نه تختی که روی آن خوابیده. خب الان من عصبانی شوم که این هست؟
اما فرض کنید میروید دارو بگیرید و خوشحال هستید که با تخفیف قیمت آن از 4 میلیون -بحث من خیلی فردی است- به 1 میلیون رسیده، میروید بیمارستان و خوشحال هستید که قیمت آن از دو میلیون به 200 هزار تومان رسیده. یک ماه کار کردی و دو میلیون حقوق گرفتی و بیشتر از یک میلیون خرج بیمارستان شده، اگر ببینید یک خارجی آمده و او هم از همین امکانات استفاده میکند ممکن است معترض شوید. مساله خیلی فردی است، زندگی شوخی ندارد.
من میگویم از این وجه به ماجرا نگاه کنیم و هر گردی را گردو نبینیم. ناراحتیای که خیلی از غربیها از مسالهی مهاجرت دارند، ناراحتی دقیقی است اما این به آن معنا نیست که آنهایی که فرار کردند به حق نیستند. آنها هم به حق هستند و مشکل دارند، یک روزِ آنها را ما نمیتوانیم تحمل کنیم. دیدن وضعیت آنها هم دردناک است اما آن کسی هم که ناخرسند است حق دارد، اینها دو ناخرسندی مشروع هستند کنار هم.
انتهای قسمت دوم