خرید تور نوروزی

روایت علیزاده طباطبایی از خون‌های کف اتاق خواب و اسلحه‌ی بدون خشاب نجفی

/ ابهامات قتل میترا استاد در گفت‌وگو با علیزاده طباطبایی /

معصومه رشیدیان، انصاف نیوز: قتل میترا استاد و ابهاماتش از آن اتفاقاتی است که احتمالا تا سال‌ها بعد هم با علامت سوالی بزرگ برای پیگیران همراه خواهد بود. اتفاقی که برای میترا استاد و محمدعلی نجفی افتاد، فارغ از گزاره‌ی «قتل یک زن به دست همسرش» اما دارای لایه‌هایی است که فهم و رمزگشایی از آن برای پیشگیری از رخ دادن دوباره‌‌اش امری الزامی بنظر می‌رسد.

محمود علیزاده طباطبایی که در ابتدا وکیل این پرونده بود و از جلسه‌ی دوم دادگاه گفته شد که عزل شده است، در اصل ماجرا هم شک دارد؛ اینکه آیا واقعا نجفی قاتل اصلی است؟ او در گفت‌وگوی خود با انصاف نیوز از مواردی می‌گوید که ابهاماتی جدی و تاثیرگذار در پرونده هستند و شاید نقض رای توسط دیوان هم نشات گرفته از همین نقایص پرونده است.

پرونده‌ای که بخاطر داغ شدن آن اول توسط رپورتاژ تمام و کمال صداوسیما و بعد فضای مجازی به بمبی خبری تبدیل شد و همین موضوع که نتیجه‌اش فشار افکار عمومی بود به گفته‌ی مسوولان قضایی دلیلی بود برای سرعت بخشیدن به روند رسیدگی و صدور کیفرخواست و… که از نظر علیزاده طباطبایی سرعتی بی سابقه بوده است و در این تسریع روند برخی از مسایل مغفول مانده است. از خون زیادی که در اتاق خواب ریخته شده بوده و خود ایجاد شک می‌کند که اصلا آنگونه که نجفی ادعا می‌کند قتل در حمام انجام شده باشد، تا روایتی از اینکه اسلحه‌ی سازمانی نجفی در روز حادثه اصلا خشابی نداشته است تا با آن شلیکی کند که منجر به قتل شود.

روایت کامل محمود علیزاده طباطبایی از پرونده‌ی قتل میترا استاد و ابهامات آن را بخوانید:

انصاف نیوز: همچنان ابهامات و گمانه‌زنی‌هایی در مورد پرونده‌ی آقای نجفی وجود دارد و گاهی اساسی‌ترین مسایل در پرونده بر اساس این ابهامات زیر سوال می‌رود؛ لطفا راجع به روندی که طی شد و ابهامات پرونده بطور دقیق توضیحی دهید؟ ایا حضور نفر سوم در صحنه‌ی جرم آنقدر که در فضای مجازی رویش تاکید می‌شود مهم بوده؟ و ابهامات دیگر…

علیزاده طباطبایی: من به دلیل ارتباطی که با آقای نجفی داشتم در جریان اختلاف و مشکلات او با میترا بودم؛ میترا ایشان را آنقدر محدود کرده بود که حتی تلفن من را هم جواب نمی‌دادند. سه، چهار ماه پیش از اینکه این اتفاق بیافتد مساله‌ی طلاق خانم تابشیان مطرح شده بود، یکی از همکاران من –خانم لاله عقبایی- وکیل خانم تابشیان بود؛ خانم عقبایی مسایلی را به‌عنوان دلیل این جدایی و فشارهایی که حداقل خانم تابشیان مدعی بود بر آقای نجفی هست…

فشارها از سوی میترا منظورتان است؟

هم از سوی میترا و هم از سوی کسانی که میترا را حمایت می‌کردند و همان روز اول آقای نجفی در مصاحبه‌اش اشاراتی کرد که من دیگر به این نمی‌خواهم بپردازم.

توصیه‌ی من به خانم عقبایی این بود که اگرچه آقای نجفی اصرار دارند و خانم تابشیان هم بخاطر آقای نجفی حاضرند که بپذیرند، سعی کن که طلاق ثبت نشود تا ببینیم چه پیش می‌آید.

تا آن روز سه‌شنبه خانم عقبایی با من تماس گرفت و گفت: «خانم تابشیان با من تماس گرفتند و خیلی وحشت‌زده گفتند که میترا کشته شده است و زهرا را بازداشت کرده‌اند». من وکالتنامه‌ی امضا شده داشتم و گفتم که سریع برو به اداره‌ی آگاهی و از زهرا وکالت بگیر که ما حضور داشته باشیم و زهرا بی‌جهت متهم نشود. از اداره‌ی آگاهی با من تماس گرفت و گفت: «آقای طباطبایی! زهرا می‌گوید که بابا یک نامه‌ی هفت صفحه‌ای نوشتند و برای من گذاشتند و آنجا قتل را بر عهده گرفتند و خودشان هم حتما می‌آیند». گفتم «پس تو حضور داشته باش و آقای نجفی که آمدند اگر مایل بودند وکالت‌شان را بگیر».

فکر می‌کنم که ساعت حول و حوش 7:30 یا یک ربع به هشت بود که خانم عقبایی به من زنگ زد و گفت: «آقای نجفی تاکید کردند که حتما من و شما برایشان وکالت بگذاریم». در نهایت همانجا وکالتنامه را امضا کرده بودند و همانجا در آگاهی روی پرونده گذاشته بودیم.

همان شب یکی از خبرنگارها با من تماس گرفت و گفت که «باتوجه به اقرار آقای نجفی شما می‌گویید صد درصد اعدام نمی‌شود چون این اقرار در مساله‎ی قتل موضوعیت ندارد، طریقیت دارد، باید با قرائن و شواهد سازگاری داشته باشد»؛ گفتم آنچه که من در چهره‌ی آقای نجفی دیدم این نیست که ایشان مرتکب قتل شده.

فردا صبح از دادسرا با من تماس گرفتند؛ 8 صبح آنجا بودم. اول آقای شهریاری برخورد تندی داشتند و گفتند که «شما گفتید من وکیل آقای نجفی هستم، شما کجا وکالت گذاشته بودید؟» گفتم «روی همین پرونده». پرونده را دیدند و کمی جاخوردند، چون اصلا متوجه نشده بودند که وکالتنامه‌ای که خانم عقبایی داده است مشترک با من بوده.

بازپرس، آقای دشتبان هم حضور داشت؛ آقای شهریاری گفت: «آقای طباطبایی پرونده را رسانه‌ای نکنید، سیاسی نکنید، بگذارید دستگاه قضایی رسیدگی کند، این یک قتل عادی است.»

با همان تندی ایشان جواب دادم: «آقای شهریاری! در طول مدتی که نجفی شهردار تهران بود این مقدار تریبون صداوسیما در اختیارش قرار نگرفت که در بازپرسی قرار دادید، حالا به من می‌گویید رسانه‌ای نکنم؟!»

گفت: «من اطلاع نداشتم»

گفتم: «منِ وکیل بدون اجازه‌ی شما یک خودکار نمی‌توانم داخل بیاورم، آنوقت دوربین صداو سیما بدون اطلاع آمده!»

گفت: «اعلام جرم می‌کنیم»

گفتم: «پس اعلام کنید اعلام جرم می‌کنید.» اعلام شد که علیه صداوسیما اعلام جرم می‌شود و بعد تکذیب شد.

به آقای شهریاری گفتم «من هنوز در موارد سیاسی نه هنوز با آقای نجفی صحبت کردم و نه در جریان پرونده هستم. خود آقای نجفی توضیح دهد»، آقای نجفی توضیحاتی دادند که من معذورم در اینجا بازگو کنم، بخشی از این توضیحات را در همان مصاحبه‌ی علنی‌شان هم گفتند؛ پس از توضیحات آقای نجفی، آقای شهریاری گفتند «می‌خواهی بگویی پرستو بود؟»

آقای نجفی گفت: «نه! من بنای کشتن نداشتم»؛ توضیحات دیگری دادند که به همان دلیلی که آقای نجفی خواستند این مسایل اصلا مطرح نشود من آنها را طرح نمی‌کنم و برخلاف درخواست آقای نجفی دادستان تمامی اینها را در کیفرخواست آورد و شما دیدید.

اینجا بازجویی اولیه انجام شد؛ شاید یک ساعت به طول انجامید و آقای نجفی هم توضیحات مفصلی دادند. گفتند: «ببینید! به هرجهت من شهردار تهران بودم، سه رده پایین‌تر از من یک دختربچه‌ی 8 ساله در برج میلاد رقصیده و ساعت 12 شب حکم جلب من را می‌دهند؛ ولی 12 تا پرونده به دادسرا می‌دهیم هنوز که من یکسال است از شهرداری رفته‌ام خبری از رسیدگی نیست؛ بعد شما می‌گویید که پرونده سیاسی هست یا نه». بعد توضیحاتی دادند در مورد اینکه کجاها خواسته بودند‌شان، چه فشارهایی روی‌شان بود، چرا استعفا دادند و چرا این خانم را عقد کردند. گفتند که «این خانم صیغه‌ی من بود؛ من قبول دارم که یک خطای شخصی مرتکب شدم».

همان‌جا توضیح دادیم که «به شکلی در صداوسیما فضاسازی شد که از آقای نجفی یک آدم مشکل‌دار اخلاقی به نمایش گذاشته شد، در صورتیکه ایشان 28 سالش بود و رییس دانشگاه صنعتی شریف بود و هیچ خطای اخلاقی نداشت؛ 30 سالش بود که وزیر علوم بود، 35 سالش بود که وزیر آموزش و پرورش بود، در زندگی نجفی شما یک نقطه‌ی تاریک نمی‌بینید، آن‌وقت یک مساله‌ای که کاملا شخصی بوده است اینگونه مورد بهره‌برداری سیاسی قرار بگیرد انصاف نیست».

من خیلی جوش می‌زدم اما آقای نجفی خیلی خونسرد بود، به من می‌گفت که «شما خیلی جوش نزن»؛ مشخص بود که آقای نجفی یقین داشت قرار نیست قصاص شود و قرار است پرونده جمع شود. من همان‌جا به آقای نجفی گفتم که من دلایل و قرائنی دارم که شما مرتکب قتل نشده‌اید، مواردش را هم به ایشان گفتم. گفتند که «نه؛ من خودم کشتم» گفتم «آقای نجفی! آخر این‌قدر خونسرد!».

برایشان تعریف کردم که دوستی می‌گوید که «من فلان خلبانی که هواپیمای F4 را برداشته بود و رفته بود، وقتی زدمش این‌قدر خونسرد نبودم، یا فلان کردی که به بسیجی‌ها تجاوز می‌کرد و فیلمش را منتشر می‌کرد را زدم اینقدر خونسرد نبودم که نجفی خونسرد است»!

می‌گفتم «آخر چرا اینقدر خونسرد! معلوم است شما نکشتید!» ایشان قبول نمی‌کرد و مطمئن بود که قصاصی در کار نیست. برداشت من این بود که به هر دلیلی که ما نمی‌دانیم ایشان قتل را بر عهده گرفته است.

من هنوز پاسخ سوالم را نگرفتم، شما قبلا گفته بودید که نفر سومی هم در خانه بوده است.

به آنجا هم می‌رسم؛ بعد از اولین جلسه‌ای که با آقای نجفی داشتیم بعداز ظهرش با خانواده‌ی آقای نجفی هم جلسه داشتیم؛ آقای آقازاده راننده‌ی آقای نجفی، آقای شاهد دامادشان، برادرشان و براردزاده‌شان، خانم تابشیان و افراد دیگری هم بودند. آقای آقازاده، ماجرا را اینگونه تعریف کرد که: «ساعت 9:30 صبح آقای نجفی به موبایل من زنگ زد، من در بنیاد خیریه بودم –در خیابان مطهری که آقای نجفی معمولا آنجا می‌رفتند و کار می‌کردند- به من گفتند که فوری بیا سعادت آباد، منزل» تازه پانزده روز بود که به این خانه رفته بودند.

آقازاده ادامه داد که: «به درب منزل که رسیدم آقای نجفی در را باز کرد و دو ساک به من داد و گفت که به خانه‌ی زهرا –دخترخوانده‌ی آقای نجفی- ببرم. بعد گفت ساک قهوه‌ای را بگذارم بالا و پایین باشم تا صدایم کند. یک ربع بعد که با تماسش بالا رفتم پایش خونی بود، پرسیدم و گفتند که همان دعواهای همیشگی و گفتند این ساک را به زهرا خانم برسانم؛ ساک را بردم منزل زهرا خانم، زهرا نامه را خواند و متوجه موضوع شد؛ با همسرش شاهد تماس گرفت. شاهد آمد و به اتفاق آمدیم سعادت آباد؛ در زدیم، در را باز نکردند. کلید داشتم، در را باز کردم؛ در همین لحظه پسر میترا از مدرسه آمد، باهم رفتیم داخل، صدا زدیم و جوابی نشنیدیم؛ وارد اتاق خواب شدیم، دیدیم لکه‌ی بزرگ خون روی فرش بود. معلوم بود روی زمین بوده، فرش را انداخته‌اند رویش و بیرون زده. یک ملحفه‌ی خونی هم روی تخت بود. از اتاق خواب وارد حمام شدیم، دیدیم میترا بصورت نشسته به وان تکیه داده و ملحفه‌ای دورش پیچیده شده و بدنش سرد است. فورا با اورژانس و پلیس تماس گرفتیم. اورژانس گفتند بخوابانیدش و روی قلبش فشار وارد کنید؛ اینکار را کردیم، خون بیرون زد و چند لحظه‌ی بعد پلیس و اورژانس رسیدند. همسایه‌ها هیچکدام مطلع نشده بودند، کسی اجازه‌ی ورود به مجتمع را بدون هماهنگی با نگهبان نداشته. در لحظه‌ی رسیدن پلیس دیدیم یک فرد مشکوک در صحنه حضور دارد. به پلیس گفتیم وی را بازداشت کردند، بعد از چند دقیقه دیدیم آزاد شده و در صحنه حضور دارد، پرسیدیم، پلیس گفت ایشان وابسته به یکی از نهادهای امنیتی است، تا آخر و تا رسیدن آقای شهریاری هم این فرد حضور داشت.»

به اتفاق پلیس و معاون دادستان به اداره آگاهی رفتیم؛ پلیس نامه را گرفت، منتظر شدیم ساعت 7:30 تا 8 آقای نجفی آمدند. دوربین‌های صداوسیما از قبل در محل مستقر بود. خانم عقبایی همکار وکیلمان، می‌گفت «تنها کسی که سخت می‎توانست با آقای نجفی تماس بگیرد و صحبت کند، من بودم که وکیل آقای نجفی بودم».

آن نمایش غیرقانونی با هدف خاصی انجام شد؛ تصور می‌کردند با این نمایش افکار عمومی جریحه‌دار می‌شود و فشار افکار عمومی خواهان صدور حکم قصاص و اجرای آن خواهد بود که خوشبختانه اعتراضات به موقع من و فضای مجازی، تمام تلاش‌های نمایش تلویزیونی را خنثی کرد و فضای عمومی همه از نجفی دفاع کردند.

روز چهارشنبه من حضور پیدا کردم، بازجویی انجام شد. روز بعد هم تعطیل بود. روز جمعه به خانم عقبایی اطلاع دادند که ساعت 4 برای بازسازی صحنه‌ی جرم حاضر باشیم؛ رفتیم و دیدیم که بازسازی تمام شده! اعتراض کردیم که آقای دشتبان –بازپرس پرونده- گفت: «نیازی به حضور شما نبود». گزارش بازسازی صحنه جرم را خواستیم، ندادند.

روز شنبه مراجعه کردم که گفتند آخرین دفاع را گرفته‌ایم، شما اگر دفاعی دارید بنویسید؛ اعتراض کردم که چرا اینقدر عجله دارید؟! مصاحبه کردم و گفتم در طول تاریخ چنین سرعت رسیدگی سابقه نداشته است. آقای شهریاری به مصاحبه‌ام معترض بود، گفتم «اگر شما در چارچوب قانون عمل کنید من مصاحبه نمی‌کنم» به شدت به اقدامات رسانه‌ای من معترض بودند، درحالی که خودشان بیشترین اقدام را در رسانه‌ای کردن موضوع داشتند.

گزارش بازسازی صحنه‌ی جرم را خواستم و دیدم در گزارش مطالبی آمده که با واقعیت قتل در حمام همخوانی ندارد. بحث خون کف اتاق خواب و ملافه‌ی خونی مطرح نشده بود، دکمه‌ی لباس مردانه در صحنه وجود داشت که هیچ توضیحی برای آن نداشتند. از فردی که حضوری مشکوک در صحنه داشت گزارشی در پرونده نبود. من وقت خواستم تا فردای آن روز لایحه را بدهم.

این نکته را هم فراموش کردم بگویم که روز شنبه خانواده‌ی استاد آمده بودند؛ من آنها را ندیدم ولی دکتر گفت که رفتارشان خیلی خوب بود؛ با احترام برخورد کرده بودند. مسایلی را طرح کرده بودند که من اجازه ندارم آنها را بازگو کنم.

خانواده‌ی آقای نجفی آمده بودند؛ برادرشان گفتند «تصمیم گرفته شده که شما استعفا دهید!» گفتم «چه کسی تصمیم گرفته؟!» گفتند «خانواده! آقای نجفی هم موافق است».
با آقای نجفی صحبت کردم؛ تلویحا گفتند که نظر مقامات قضایی است و ظاهرا به رسانه‌ای کردن موضوع حساسیت وجود داشت. می‌خواستند آنچه خودشان مصلحت می‌دانند منتشر شود. به آقای نجفی گفتم به آقایان اعتماد نکنید، آنها طرف دعوی هستند مدعی شما هستند؟

آقای شهریاری گفتند «یک وکیل متخصص برای آقای نجفی در نظر گرفته شده که ایشان حاضر به همکاری با کسی نیست»! پرسیدم «ایشان کجا هستند؟» گفتند «همین‌جا»؛ خواستم با ایشان صحبت کنم، آقای گودرزی آمدند داخل اطاق؛ از ایشان پرسیدم «شما با حضور من مخالفید؟» ایشان گفتند «نه، من با اتفاق شما کار را دنبال می‌کنیم». آقای شهریاری گفتند «شما با هیچکس در پرونده‌ها مشترک نبوده‌اید!» آقای گودرزی خیلی محترمانه گفتند «طباطبائی با کسان دیگر فرق می‌کند». من به آقای نجفی گفتم به این جهت که وکالت عقد جایز است شما می‌توانید من را عزل کنید.

از جلسه آمدم و فردای آن روز که دوشنبه بود را مراجعه نکردم؛ تا ظهر هم تلفن را خاموش کردم. ساعت 12 بود که رسیدم منزل دیدم آقای مرعشی دنبال من می‌گشت. تلفن را روشن کردم، ایشان تماس گرفت و گفت چرا امروز نرفته‌ای؟ ماجرای دیروز را گفتم، ایشان تاکید کرد که منتظر شما هستند. مراجعه کردم و گفتم قرار نبود من حضور داشته باشم؛ آقای نجفی گفتند «به هیچ وجه من با عزل شما موافق نیستم».

به اتفاق آقای گودرزی با آقای شهریاری صحبت کردیم؛ آقای گودرزی درخواست دو هفته وقت برای مطالعه‌ی پرونده و جمع‌آوری دلایل داشتند؛ آقای شهریاری با یک هفته وقت موافقت کردند ولی من همان‌جا به آقای گودرزی گفتم که کیفرخواست صادر شده؛ از آقای شهریاری خواستم تحقیقات را تکمیل کنند. همان روز سه‌شنبه شخصی به نام «رکنی» از قم با من تماس گرفت. مدعی بود میترا از چند ماه قبل، هر پانزده روز یک‌بار موادی را از او می‌گرفته که این مواد نوعی روانگردان است و هرکس مصرف کند روی اراده‌اش تاثیر دارد. ادعای آقای رکنی در مورد تاثیر دارو خیلی بیشتر از اینها بود؛ رسما از بازپرس خواستیم مواد را آزمایش کنند و از آقای نجفی هم در مورد این مواد و آثار آن آزمایش بعمل آید؛ قبول نکردند. مواد را به آزمایشگاه دادیم، جواب دادند که نوعی روانگردان است که گزارش آن روی پرونده هست ولی با عجله کیفرخواست صادر شد. از جلسه که آمدیم بیرون اخبار اعلام کرد که کیفرخواست صادر شده. آقای گودرزی باورشان نمی‌شد. بدون انجام تحقیقات روی خون‌هایی که در صحنه‌ی جرم بود، بررسی اسلحه توسط کارشناس و اینکه اثر انگشت چه کسانی قبل از خبرنگار صداوسیما روی اسلحه بوده، دکمه‌ی لباس مردانه، مواد روانگردان، شهودی که معرفی شده بودند کیفر خواست صادر شود.

گفتیم این تحقیقات را انجام دهند، انجام ندادند، خودشان قضیه را به شدت رسانه‌ای کردند؛ به شکلی رسانه‌ای شده بود که وقتی می‌پرسیدیم چرا اینقدر عجله دارید برای صدور کیفرخواست، می‌گفتند افکار عمومی ما را تحت فشار قرار داده است؛ اما خوشبختانه فضای مجازی کاملا این موضوع را خنثی کرد، یعنی فضایی که ایجاد شده بود و می‌خواستند بگویند افکار عمومی فشار آورده تا سریع کیفرخواست را صادر کنند و بفرستند دادگاه، بدون انجام تحقیقات.

من حتی همان اوایل گفتم که «اسلحه‌ای که قتل با آن انجام شده که نباید دست مجری صداوسیما باشد، باید پلمپ شود و برود آزمایشگاه! متهم باید یک‌ماه بازداشت بدون ملاقات باشد و تحقیقات انجام شود»، گفتند که «نه! وقتی ایشان خودش همه‌چیز را پذیرفته…» گفتم «در قتل که اقرار موضوعیت ندارد». آقای نجفی هم خیلی خونسرد بود.

روز دوشنبه مجدد به دادسرا رفتیم که گفتند تحقیقات ما تکمیل بود و دیگر فرستادیم دادگاه. پرونده که به دادگاه آمد به شعبه‌ی 9 رفتیم، درخواست مطالعه‌ی پرونده را کردیم، آن هم مدتی طول کشید و گفتند که ما خودمان اول باید مطالعه کنیم؛ نقایص را، هم من در لایحه‌ای به دادگاه دادم و هم آقای گودرزی. همین مواردی که اشاره کردم در این لوایح بود: بحث اسلحه که به اسلحه شناسی نرفته، بحث خون‌ها، بحث شهودی که داشتیم و استماع شهادت نشدند و مباحث دیگری که مطرح بود.

یک مورد دیگر هم که نمی‌دانم به چه دلیل آقای نجفی اجازه ندادند در پرونده بیاید، همان روز چهارشنبه –که ما بعدازظهرش جلسه داشتیم- خانم تابشیان در مورد روزی گفتند که آقای نجفی در هتل لاله خودکشی کرده بود و آنها به آنجا رفته بودند تا بدن نیمه جان ایشان را به بیمارستان منتقل کنند.

این موضوع هم چیز عجیبی بود: آقای نجفی به هتل لاله می‌روند -20 یا 21 آذر بوده- یکی از کارمندان هتل آقای نجفی را می‌شناسد؛ فکر می‌کرده که آقای نجفی جلسه، سمینار و یا میهمان خارجی دارد، اما می‌گوید بعد دیدم که بصورت عادی به پذیرش رفتند، اتاقی گرفتند و به آنجا رفتند.

می‌گفت من تا آخر شب که هتل بودم، آقای نجفی نه تماسی گرفتند و نه چیزی خواستند؛ توضیح داد که دیدم تا صبح هم ایشان تماسی نداشته و ظهر که شده مشکوک شده‌اند و به مدیر هتل گفته است و پس از خبر کردن پلیس و ورود به اتاق دیده‌اند که ایشان در سرویس بهداشتی افتاده است. که سریع ایشان را به پزشک و اورژانس رسانده‌اند؛ خانم تابشیان می‌گفت که وقتی وسایل نجفی را از هتل برداشتم کلت نجفی هم در وسایلش بوده، می‌گفت: «من نگران شدم که او خودکشی کرده و ممکن است باز اقدامی کند، من فشنگ و خشاب کلت را بیرون آوردم؛ کلت آقای نجفی خشاب و فشنگ نداشت!».

من به راننده‌ی آقای نجفی –بدون اینکه بگویم که چه گفته شده- گفتم: آقای آقازاده! هیچوقت آقای نجفی نخواست که فشنگ یا خشاب برایش تهیه کنید؟» گفت: نه! از مسوول دفترشان هم پرسیدم گفت نه! کلت آقای نجفی زنگ زده بود، اصلا استفاده نمی‌کرد و همراهش نبود هیچوقت.

روز شنبه به آقای نجفی گفتم شما مطمئنید که خودتان کشتید؟ گفت بله؛ گفتم با چه اسلحه‌ای کشتید؟ گفت با کلت خودم! گفتم کلت شما که خشاب و فشنگ نداشت؛ گفت چرا نداشت، گفتم چون خشاب و فشنگ دست خانم تابشیان است! گفت «آن را قایمش کنید…» گفتم چرا قایمش کنیم، باید روشن شود؛ گفت آقای طباطبایی خیلی دارید حرص می‌زنید، با همان خونسردی که در تلویزیون هم دیدید.

اطمینانی داشت که همین اطمینان به من ثابت می‌کرد ایشان مرتکب قتل نشده. به دادگاه آمدیم و دادگاه بعد از اینکه ما پرونده را مطالعه کردیم قبول کرد اسلحه را به کارشناس دهد.

اما آن خون‌هایی که گفتیم به آزمایشگاه بدهند را ندادند، آن ملحفه‌ی خونی و آن لکه‌های خون، هیچ‌کدام را به آزمایشگاه ندادند. بازسازی صحنه‌ی جرم را هم من عکس‌هایش را دیدم، همانجا به آقای گودرزی گفتم «آقای گودرزی نجفی نتوانسته صحنه را بازسازی کند، نظر شما چیست؟» گفت: «من باید بررسی بیشتری کنم و نظر تخصصی‌ام را در لایحه می‌نویسم». آقای گودرزی یک مقدار بسته عمل می‌کرد و حق هم داشت.

کارشناس اسلحه بررسی کرد و بازسازی صحنه را زیر سوال برد. او گفت که پنج گلوله شلیک نشده. پنج پوکه بود اما تنها دو مرمی پیدا شد. کارشناس اسلحه گفت 9 گلوله شلیک شده است و نه 5 گلوله، آن هم از اسلحه‌ی 9 میلیمتری بوده است.

اسلحه‌ای هم که دست خبرنگار صداوسیما بود، 9 میلیمتری بود. کارشناس گفت جواز سلاح و اسلحه‌ای که آقای نجفی داشته 7.65 بوده، 9 میلیمتری نبوده است. به آقای نجفی گفتیم که «آقای نجفی! اسلحه‌ی شما که 9 میلیمتری نبوده، 7.65 بوده!» گفت: «احتمالا رفتیم جواز را تمدید کنیم عوض شده» گفتم با تمدید جواز که اسلحه عوض نمی‌شود؛ آنهم اسلحه‌ی مسوولان که 7.65 و سلاحی کوچک است، 9 میلیمتری اسلحه‌ای است که به فیل‌کش معروف است! اسلحه‌ای نیست که دست مسوولان باشد؛ آقای نجفی هیچ توضیح و توجیهی در آن مقطع نداشت.

کارشناس اسلحه گفت اینکه آقای نجفی می‌گویند گلوله اول مستقیم به کف دست میترا شلیک شد درست نیست. می‌گوید «گلوله‌ای که اصابت کرده آخر است و نه اول»، نهمین گلوله‌ای که شلیک شده به دیوار اصابت کرده -چون گلوله‌ی 9 میلیمتری در بدن یک خانم 30 ساله تغییر شکل نمی‌دهد- معلوم است به جسمی سخت خورده، تغییر شکل داده و برگشته و خورده است به پشت دست میترا و آثار گوگرد که اولین اثری است که گلوله می‌گذارد، پشت دستش است و نه کف دستش. یعنی از پشت دست وارد شده، از کف دست خارج شده، به سینه رفته و در دنده گیر کرده است.

به همین دلیل دادگاه بحث ضرب و جرح عمدی که در کیفرخواست بود را دیگر نپذیرفت. در نهایت کارشناس اسلحه گفت که من پیشنهاد می‌دهم هیات کارشناسان هم به مساله رسیدگی کند و تنها به یک کارشناس اکتفا نشود؛ که دادگاه نپذیرفت.

ما دیگر پس از همان بار نخستی که خانواده‌ی میترا با آقای نجفی دیدار کرد، نتوانستیم آنها را ببینیم و بعد دیدم که مسعود علیه من مصاحبه کرده بود. من گفتم که «در مورد مسایل اخلاقی میترا یک کلمه هم به رسانه‌ای چیزی نگفتم اگر حرفی در لایحه‌ام نوشتم، این دفاع من است و حرف من نیست؛ من حرف موکلم را فقط به شکل حقوقی نوشته‌ام». ولی ایشان علیه من دو مصاحبه کرد و گفته بود که شکایت می‌کنم، من هم منتظر بودم اما خبری نشد.

در جلسه‌ی روز شنبه‌ی دادگاه، آقای شهریاری آمدند و همان مسایلی که آقای نجفی گفته بودند که نمی‌خواهند در دادگاه علنی مطرح شود را مطرح کردند. برای روز بعد آقای نجفی تماس گرفتند که «آقای طباطبایی! اینها می‌گویند تا وقتی شما هستید رضایت نمی‌دهند، از شما خواهش می‌کنم که استعفا دهید». گفتم من که روز اول گفتم که شما من را عزل کنید؛ گفت من نمی‌خواهم این کار را بکنم. گفتم حتما این کار را بکنید.

بحث مذاکره برای سازش را آقای مرعشی مسوولش شد که من پیشنهاد ایشان را دادم. گفتم مرعشی آدمی است که می‌تواند با خانواده، دیگران و رهبر دراویش صحبت کند. خانواده‌ی استاد هم اول می‌گفتند که ما 10 میلیارد تومان می‌خواهیم، مهریه را هم که نزدیک به شش میلیارد بود می‌خواستند و می‌گفتند که نباید اعلام شود.

بالاخره در مذاکرات مرعشی با خانواده‌ی استاد و دیگران روی 10 میلیارد توافق کردند، با این شرط که اعلام نشود که پول گرفته‌اند. روزی که آقای نجفی گفتند که آنها تا من باشم رضایت نمی‌دهند گفتم مشکلی نیست و شما من را عزل کنید، من را عزل کردند. جلسه‌ی دوم هم که آقای گودرزی مطالبی را گفتند و جلسه‌ی سوم هم لایحه‌ی تکمیلی‌اش را داد.

اتفاقا من چند وقت پیش نزد آقای کشکولی بودم و گفتم که «آقا! چه شد؟ پرونده که برگشت!»

گفت «شما که دیگر سمتی نداری که بدانی چه شد». بعد توضیح داد که «ما ایرادات را قبول نداریم؛ به هرجهت دیوان حکم را نقض کرده و نقص تحقیقات گرفته است. پرونده آمده تا تحقیقات کامل شود».

خانم عقبایی و آقای گودرزی هم آنجا بودند و می‌گفتند که آقای کشکولی گفته است که من باید پرونده را بخوانم و بعد به شما بدهم.

بعد از اینکه اولیاء دم رضایت دادند طبیعی بود که قصاص منتفی می‌شود؛ دو اتهام باقی می‌ماند، یکی سلاح غیر مجاز –که آقای گودرزی دفاع مبسوطی دادند مبنی بر اینکه سلاح غیرمجاز نبوده- و دوم جنبه‌ی عمومی جرم؛ قانون می‌گوید که اگر بیم تجری رود یا جان و نظم عمومی را به خطر اندازد دو تا هفت سال مجازات حبس دارد. این مربوط به یک قاتل حرفه‌ای است که کسی را کشته، خانواده رضایت می‌دهند و بیم این هست که دوباره مرتکب شود؛ نه آقای نجفی که بر اصل جرمش هم تردید هست که ایشان مرتکب شده یا نه.

قاعدتا باید آقای نجفی آزاد می‌شدند که آقای کشکولی هم قرار یک میلیارد تومانی صادر کرد و ایشان هم آزاد شدند؛ روز جمعه ایشان دوباره بازداشت شدند، برادرشان با من تماس گرفتند؛ گفتم چرا دوباره بازداشت شدند، گفت «نمی‌دانیم، روز جمعه تماس گرفتند که بازگردند؛ این مصاحبه‌های شما برای ما مشکل ایجاد کرده». گفتم «اگر مصاحبه‌های من نبود اینها می‌خواستند نجفی را خفه‌کش کنند؛ اینها هرچه می‌خواستند را در صداوسیما منتشر کردند بعد هم به ما گفتند که حرفی نزنید، بعد از حرف زدن ما بود که مساله به جامعه آمد». ده‌ها یا شاید صدها معلم از سراسر کشور با من تماس گرفتند و اصرار داشتند که ما حاضریم در پاکی و سلامت و اخلاق آقای نجفی شهادت دهیم، که گفتم ضرورت ندارد.

ده‌ها نفر تماس گرفتند که اگر نیاز به پولی هست ما حاضریم بپردازیم، که به آقای نجفی این موضوع را منتقل کردم و گفتند «یک ریال هم از هیچکس قبول نمی‌کنم و اگر قرار است پولی بدهم خودم می‌دهم».

در نامه‌ی هفت صفحه‌ای و در مصاحبه با صداوسیما اشاره می‌کنند به برخی نهادها، اما در دادگاه حرفی در این مورد نشد، ماجرا چه بود؟

به هرجهت مذاکراتی که با خانواده‌ی میترا برای رضایت انجام شد، قرار بر این شد که خیلی از مسایل مطرح نشود. حتی آقای نجفی با طرح این مسایل توسط آقای شهریاری هم به شدت مخالف بود.

بخشی که درمورد مسایل اخلاقی بود منظور من نیست…

امنیتی و اخلاقی باهم بود. همان روز اول لفظ پرستو را هم آقای شهریاری مطرح کرد، نجفی این موضوع را طرح نکرد. وقتی نجفی توضیح داد که چطور این اتفاق افتاده و گفت که بعدی امنیتی-سیاسی دارد، آقای شهریاری گفت که «می‌خواهی بگویی پرستو بود؟» که آقای نجفی هم توضیحاتی دادند.

نجفی چهره‌ای پاک، مدیر، مستقل و مقتدر بود که به هر جهت نخواستند چنین مدیر پاک و مقتدری بعد از چهل سال مدیریت موفق در وزارت علوم، وزارت صنایع، سازمان برنامه و بودجه، سازمان میراث فرهنگی و وزارت آموزش و پرورش در مدیریت بماند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا