فرآیند حذف هاله لاجوردی و دیگران در زیر پل گیشا
/گفتوگو با کاظمی، معیدفر و واقفی به بهانهی درگذشت هاله لاجوردی/
زهرا منصوری، انصاف نیوز: عباس کاظمی به انصاف نیوز میگوید «نمیخواستند جامعهشناسهای مستقلی مثل هاله لاجوردی در دانشگاه باشند، او در باندبازیهای داخل دانشگاه نبود. هیچ گروهی از او حمایت نکرد»، از سوی دیگر سعید معیدفر که او هم در اثر تبعات حوادث سال 88 به صورت اجباری بازنشسته شد، میگوید «دانشکده علوم اجتماعی از زمان تاسیس تحت تاثیر یک اقتداگرایی مرکزی بود و فضای مریدی و مرادی در دانشکده شکل گرفته بود، قبیلهگرایی که وجود داشت برای عدهای حساس این شرایط را آماده میکرد که بدون مقاومت در مقابل اعمال بازنشستگی کنار بروند»، ایمان واقفی هم ضمن تاکید بر مناسبات و منازعات داخل دانشکده، به جنسیت دکتر لاجوردی بعنوان یکی از علل اشاره میکند و میگوید «خبر دارم دکتر لاجوردی در جلسهای که دفتر گزینش برای ایشان ترتیب داده بود، به خاطر زن بودنش مورد تحقیر و تهدید قرار گرفت. تا جاییکه شنیدهام آن جلسه تیر خلاص بود، تا پیش از آن دکتر لاجوردی هنوز امید خودش را به تدریس در دانشگاه تهران از دست نداده بود».
پس از سال 88 یکسری از اساتید دانشگاهها به یک نوعی از دانشگاه حذف یا اجبارا بازنشسته میشوند. البته کلید حذف اساتید از دانشگاه از دههی 70 شروع شد و الان هم به نوعی ادامه دارد. مثلا دکتر سعید معیدفر، دکتر صدیق سروستانی از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران اجبارا بازنشسته شدند و اساتیدی مثل ابراهیم توفیق، پرویز پیران و شیرین احمدنیا از دانشگاه علامه طبابایی هم به این سرنوشت دچار شدند.
مرگ هالهلاجوردی استاد سابق دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران واکنشهای زیادی از سوی اساتید دانشگاه و دانشجویان این رشته داشت. این استاد هم موافقان و مخالفانی دارد، اگرچه پس از انتشار خبر فوت او بیشتر از خوبیهای او میگویند و در لابه لای حرفهای خود دلایل زیادی از علل حذف او مطرح میشود. برخی میگویند اعتراض دانشجویان و عدهای دانشجویان دختر فمنیست منجر به حذف او شد، اگر چه به گفتهی دانشجویان این داشکده استادان دیگری بودند و هستند که دانشجویان علاقهای به آنها ندارند، در اعتراض نامه نوشتند و واحدهای درسی آنها را برنداشتند تا دروسشان حذف شود اما همچنان در دانشگاه به تدریس ادامه میدهند. برخی از تحلیلگران معتقد هستند اعتراض دانشجویان ابزاری به صاحبان قدرت دارد و در حقیقت قبیلهسازی در گروههای علمی دانشکده علوم اجتماعی این استاد را حذف کرد. گویا در همان سال حذف هاله لاجوردی دانشجویان مقطع دکترای دیگری متقاضی جذب در این دانشکده بودند که به اتهام سکولار بودن حذف شدند.
دربارهی روند حذف اساتید از دانشگاه، قبیلهگرایی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و حذف هاله لاجوردی و امثال او با عباس کاظمی- استاد سابق جامعهشناسی دانشگاه تهران-سعید معیدفر -استاد بازنشستهی جامعهشناسی دانشگاه تهران-ایمان واقعی -جامعهشناس- به گفتوگو پرداختیم. این دانشکده در گپ و گفتهای انتقادی از سوی برخی از جمله سیدجواد طباطبایی به دانشکدهی زیر پل گیشا معروف شده است. البته پل گیشا از سال گذشته توسط شهرداری تهران برداشته شده و بهجای آن تونل حفر شده است.
متن کامل گفتوگوها دربارهی حذف اساتید را در ادامه میخوانید:
کاوه لاجوردی، برادر هاله، عصر روز (۱۳ بهمنماه ۹۹) در توییتی با اعلام این خبر نوشت: «خواهرم هاله فوت کرده است. شرایط مانع از هر مراسمی است. متأسفام که توانِ پاسخ ندارم. بقای عمرِ شما باد…»
همچنین روز شنبه بیستم بهمنماه مراسم یادبود مجازی با حضور جامعه شناسان، اساتید و دانشجویان سابق هاله لاجوردی برگزار شد.
کاظمی: میخواستند جامعهشناسان مستقل در دانشگاه نباشد
عباس کاظمی – استاد دانشگاه سابق دانشگاه تهران – دربارهی حذف هاله لاجوردی از دانشگاه به انصاف نیوز میگوید: « ماجرای حذف خانم لاجوردی از دانشگاه پیچیده است و یک دلیل روشن و سرراست ندارد. در اینکه میخواستند از دانشگاه حذف شود شکی نیست. آنها میخواستند جامعهشناسان مستقل در دانشگاه نباشد. چنین ارادهای همیشه بوده و هنوز هم وجود دارد. اما عوامل پیچیدهی دیگری وجود دارد که اخراج را ممکن میکند؛ همدستی نیروهای مختلف باهم در نهایت منجر میشود که برای یک استاد روشنفکر این اتفاق بیافتد. خانم لاجوردی خارج از باندها و شبکههای قدرت بود. درون اجتماعات بهاصطلاح علمی نبود، از کلمهی بهاصطلاح علمی استفاده میکنم چون در ایران تقریباً اجتماعات علمی نداریم. نام این اجتماعات را در کتابی قبیلههای دانشگاهی گذاشتم؛ در هر دانشکدهای یکسری قبیله وجود دارد بدین صورت که باندبازی حول یک فرد و با یکسری نمادها و شعارهایی شکل میگیرد، حالا شما طرفدار این قبیله یا آن قبیله هستید؛ «راست و چپ» و «مذهبی و غیرمذهبی» هم ندارد.»
او در ادامه بیان کرد: «یکی از بهانهها برای اخراج ایشان این بود که مقالههای لازم را ندارد؛ زیرا برای استخدام در دانشگاه تهران باید به مدت سه سال حداقل سالی دو مقالهی علمی-پژوهشی چاپ کرد. البته برخی از دانشگاهها میگویند باید یک مقالهی خارجی هم داشته باشید. در غیر اینصورت قرارداد را لغو میکنند. اما بسیاری از آدمها در دانشگاهها مقالههای لازم را نداشتند و حذف نشدند؛ چرا خانم لاجوردی حذف شد؟! با اینکه تعدادی مقاله داشت اما کافی نبود پس متوجه میشویم که عامل اصلی حذف ایشان تعداد مقاله نبوده است. خانم لاجوردی خارج از نظامهای قبیلهای دانشگاهی بود؛ البته آقای اباذری هم خارج از این قبیلههاست.»
در دانشگاه از او حمایت نکردند
شاید گاهی با برخی از این قبایل دوستیای هم داشت اما به این صورت نبود که آنها از او حمایت کنند؛ زمانی که اخراج شد هیچ گروهی در دانشگاه از او حمایت نکرد؛ اگر کسی هم از او حمایت کرد بهصورت فردی بود. گروه ارتباطات هم از او حمایت نکرد، البته ممکن است افرادی در این گروه از ایشان حمایت کرده باشند اما منظور من چیزی تحت عنوان حمایت گروه ارتباطات از اوست، که وجود نداشت. در ابتدا دانشکده تلاش کرد تا ایشان را حفظ کند. اما در نهایت دانشکدهها بهاندازهی کافی در این زمینه تلاش نکرد.
این جامعهشناس دربارهی نقش جریان دانشجویی در حذف این استاد گفت: «خانم لاجوردی روحیهی خاصی داشت، البته به این معنی نیست که من با همهی خصایص روحی و علمی ایشان موافق باشم، او هم یک انسان، روشنفکر و جامعهشناس بود. یکسری از دانشجوها شدیداً به ایشان علاقمند بودند و خانم لاجوردی هم به آنها علاقه داشت. اما یک دسته هم با ایشان رابطهی خوبی نداشتند. یعنی فضای دانشجویی دوقطبی شده بود. خانم لاجوردی گرایس سیاسی و اجتماعی خاصی نداشت و بیشتر شخصیتی آکادمیک داشت. با این حال جریاناتی درون فضای دانشجویان به دلایل مختلفی و به طور خاص روش مواجهه با دانشجویان با او اختلاف داشتند. میخواهم بگویم همهی این جریانها در حذف ایشان نقش داشتهاند. متأسفانه جریان سیاسی راست در داخل دانشکده وجود دارد که از هر فرصتی به شیوهی مستقیم و غیرمستقیم برای حذف افراد مستقل و دگراندیش استفاده و تلاش میکردند. گاه خودشان در جهت حذف اقدام میکردند و گاهی هم فضا را طوری طراحی میکردند که در این جهت پیش برود. در آن زمان و در حذف خانم لاجوردی این گروه صحنه را طوری چیده بود که بدون دخالت آشکار ایشان حذف شود».
خانم لاجوردی به دانشجویان انگیزه میداد
کاظمی دربارهی تاثیر حذف جامعهشناسهای مستقل در دانشگاه گفت: «در آن سالها جریانی جدید در داخل دانشکده شکلگرفته بود. دانشجوهای جدیدی و علاقمندی وارد دانشکده شدند؛ انجمنهای مستقل دانشجویی( مانند جامعه فرهنگی) و روزنامهها و مطبوعات مستقل شکلگرفته بود. افرادی مانند لاجوردی، فضای علمی جدیدی را باب کردند و به جریان فکری علوم اجتماعی روز غنا بخشیدند. اساتیدی مثل خانم لاجوردی و سارا شریعتی در آن زمان جدید بودند. اینها فضا را در دانشکده کاملا متفاوت کردند. وقتیکه شما وارد دانشکده میشوید، بهخاطر آدمهایی که در آنجا تدریس میکنند وارد میشوید؛ حالا ممکن است اسم دانشگاه تهران، اسم مهمی باشد اما اساتید آن هم مهم هستند. خانم لاجوردی به دانشجویان انگیزه میداد و خارج از این چارچوبهای کلیشهای استادی عمل میکرد و روابط استادی و دانشجویی صمیمیای با بچهها داشت. اما لطمهای که بعد از سال ۸۴ دانشکده خورد آنجا را برای سالها عقب انداخت و فضای دانشگاه دچار رکود شد، ناامیدی ایجاد شد و مهاجرت دانشجویان نخبه به خارج از کشور زیاد شد. بسیاری از دانشجوهای خوب ما از دانشکده رفتند، برخی از آنها درس را رها کردند، برخی دچار مشکل روحی شدند و برخی دیگر به زندان رفتند. در کل مسائل پیچیده و متعددی در آنجا رخ داد.»
به فراموشی خودش کمک کرد
او دربارهی اینکه چرا در این سالها اسمی از هاله لاجوردی در رسانهها نبود، توضیح داد: «خانوم لاجوردی به فراموشی خودش کمک کرد، یعنی وقتیکه از دانشگاه رفت دچار مشکلات شدید روحی شد و کل ارتباطات خود را با دوستانش قطع کرد. فعالیتهای علمی او هم دیگر ادامه پیدا نکرد. او همهی اینها را قطع کرد و در واقع فراموش شد. البته درست است که همهی ما مقصر هستیم، سالهای اولی که از دانشگاه رفت باید برای بازگشت ایشان بسیار بیشتر تلاش میشد. وقتی من را هم از دانشگاه بیرون کردند، بسیاری ارتباط خود را با من قطع کردند.
آقای دکتر پرستش بعد از خانم دکتر لاجوردی از دانشکده رفت او بسیار رنجور و افسرده شده بود و از آینده کاری خود اطمینان نداشت. در دوره آقای احمدینژاد، در دانشگاه تهران ۴۰ نفر را در سالهای ۸۸ و ۸۹ اخراج کردند. آقای دکتر پرستش وقتی که تدریس می کرد از سوی افرادی داخل دانشکده تحت فشار بود اینکه چه چیزی درس ندهد وروی چه موضوعاتی انگشت نگذارد.
همچنین قدرت سیاسی مانع جذب آقای فرجی شد؛ در نهایت به آمریکا رفت و از نو تحصیل را شروع کرد. البته ایشان هم یک دورهی افسردگی سه الی چهار ساله داشت؛ در نهایت خود را نجات داد. آدمهای زیادی در سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ هم به دلایلی که امروز برای ما باورپذیر نیست از دانشگاه حذف شدند، خانم زهره بیات ریزی رتبه یک کارشناسی ارشد، معدود دانشجویان مانتویی اوایل دهه هفتاد دانشکده بودند که تایید نشدند ایشان اکنون استاد یکی از دانشگاههای کانادا هستند، آدمهای زیادی به دلایل واقعا موهوم از دانشگاه طرد شدند برخی از آنها به ترجمه کردن روی آوردند و برخی هم مهاجرت کردند و … متاسفانه بسیاری از استادانی که در نتیجه این سیاستها منزوی شدند را نمی دانیم چه سرنوشتی داشتهاند. خانم لاجوردی از خیل آدمهایی بود که بعد از بیرون رانده شدن به انزوای اجتماعی کشیده شد و متاسفانه ده سال آخر عمرشان را در شرایط بدی سپری کردهاند»
هاله لاجوردی، جامعهشناس، استاد سابق جامعهشناسی دانشگاه تهران و نویسنده در سال ۱۳۴۳ متولد شد. از آثار او میتوان به کتاب «زندگی روزمره در ایران مدرن (با تامل بر سینمای ایران)» و نیز مقالاتی چون «شعر و تفکر تجریدی»، «فمنیسم مثبت- فمنیسم منفی»، «رویکردهای غربی به جامعهشناسی فرهنگ و انتقال به پسامدرنیسم فرهنگی و فرهنگشناسی»، «اخلاق در فرهنگ ایرانیان با اتکاء بر آرای نظریهپردازان»، «فکت، دهشت و سکوت، تاملی بر چهارشنبهسوری» و … اشاره کرد.
معیدفر: این دانشکده تحت تاثیر اقتدار مرکزی آقای دکتر صدیق بود
سعید معیدفر، استاد بازنشستهی جامعهشناسی دانشگاه تهران دربارهی حذف استاتید از دانشگاه، بازنشستگی اجباری و قبیلهسازی در دانشکده علوم اجتماعی، ضمن پرداختن به پیشینهی این دانشکده به انصاف نیوز گفت: «ببینید! علوم اجتماعی دانشگاه تهران دارای یک پیشینه و ساختاری است که باید در ابتدا به آن پرداخت. در مجموع باید گفت این دانشکده تقریباً از همان سال ۵۱ که شکلگرفته بود؛ تحت تأثیر یک نوع اقتدار مرکزی آقای دکتر صدیقی بود. تقریباً میتوان گفت از همان زمانی که پایهی این دانشکده بنا نهاده شد، زمینهای برای تعامل، فضای همکاری علمی و گفتوگو عملاً در آنجا شکل نگرفته بود و بیشتر یک نفوذ از بالا به صورت هرمی در آنجا حکمفرما بود.
این مسائل زمینههای نامناسبی را برای شکلگیری ساختار ایجاد کرده بود. اگرچه دکتر صدیقی فرد بسیار مسلطی در علوم اجتماعی و جامعهشناسی بود اما نهایتاً میتوان گفت نوع مواجهه ایشان با اساتید و کلاً فضای آموزشی پیشامدرن بود؛ به این معنی که ساختار به صورت سنتی هرمی از بالا بود و تا حدودی زمینههایی را برای یک نوع رقابت ناسالم میان اساتید پایهگذاری کرده بود.»
این استاد جامعهشناسی که پیرو حوادث سال 88 اجبارا از دانشگاه بازنشسته شد؛ دربارهی ساختار دانشکده علوم اجتماعی بیشتر توضیح میدهد: «در نهایت آن فضای علمی، مبتنی بر گفتوگو و تعاملی که از دانشگاه انتظار داریم و در دنیای مدرن هم در محافل علمی وجود داشت را در دانشکده علوم اجتماعی شاهد نبودیم البته یک سری دیسیپلین علمی بر آنجا حاکم بود. این ساختار از سال 51 تا پس از انقلاب هم ادامه پیدا میکند. یکسری از زمینههای ناسالم در این دانشکده در همان سالهای ۱۳۷۵ با تغییر و تحولاتی در ریاست دانشکده اتفاق افتاد و در نتیجه یک نوع مدیریت غیر علمی در دانشکده حکم فرما شد. از بالا نصب و عزلها اتفاق میافتاد و اولین بازنشستگیهای اجباری در این دوران شکل گرفت. از سالهای ۷۵ و در دههی ۸۰ به بعد بسیاری از اساتید پیشکسوت دانشگاه بدون اینکه خودشان خواسته باشند و زمینه مناسبی برای تغییر وضعیت آنها فراهم شود، یکباره احکام بازنشستگی روی میز آنها قرار داده شد.»
فضای مرید و مرادی در دانشکده شکل گرفته بود
وی در ادامه از استادانی میگوید که آنها هم به نوعی از دانشگاه حذف شدهاند: « دکتر طبیبی بعد از اینکه به صورت اجباری بازنشسته شد یکی-دو ماه بعد فوت کرد. برخی از اساتید دیگر مثل آقای دکتر روح الامینی اساساً دیگر ارتباطشان با دانشکده قطع شد و با یک قهر بسیار جدی از دانشکده رفتند. از سال ۷۵ به بعد وقتی که این مسائل پیش آمد دیگرانی جایگزین آنها شدند که باز هم از بالا در گروهها اعمال شدند، البته کسانی هم بودند که از درون و با تقاضای گروه وارد شدند. میتوان گفت فضای مرید و مرادی در دانشکده شکل گرفته بود. مثلاً فرض کنید اعضای هیئت علمی منافعشان که با قدرت گره خورده بود، اینها تحت تاثیر تصمیماتی که از بالا اتخاذ میشد؛ با همکاران خودشان مواجه میشدند و یک فضای رقابتی بسیار بسیار ناسالم در گروههای علمی وجود داشت. این فضا به هیچ وجه مبتنی بر گفتوگو نبود. بیشتر مواجهات جناجی و دستهبندیهای سیاسی بین اساتید بود. برخی از اساتید از یک جناح قدرت در دانشکده دفاع میکردند و برخی هم در مقابل آن جهت گیری قرار داشتند. در مجموع آسایش و آرامش از آن دانشکده رخت بر بست.»
معیدفر در ادامه به فضای این دانشکده در دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی میپردازد و آن را با دوران محمود احمدی نژاد مقایسه میکند: «اگرچه ما با سیاستهای دوران آقای خاتمی هم مواجه بودیم، فضای دانشجویی آن دوران زنده، فعال و پرتحرک بود. تشکلهای صنفی، دانشجویی و انجمنها کارآمد و فعال بودند. اما متاسفانه گروههای علمی ما درگیر منازعات درونی منافع جناحی و واحدهای درسی شدند. پس از همهی این اتفاقها وارد دولت نهم و دهم میشویم و فضای دانشکده تغییر میکند و درست در دست کسانی میافتد که یک نوع رویارویی جدی با ریاست قبلی داشتند؛ باتوجهبه اینکه به تحولات روی کار آمدن دولت نهم نزدیکتر بودند دیگر ضوابط اولیه گروهها هم رعایت نکردند.
تا اینکه حوادث مربوط به سال ۸۸ رخ داد، دانشجویان ستارهدار شدند و به نوعی از دانشگاه حذف شدند. فضای دانشجویی با رکود روبهرو شد و جو به شدت امنیتی شد، خیلی از دانشجویان دیگر نتوانستند فعالیتهای دانشجویی داشته باشند. آنها را در مقاطع تحصیلی نپذیرفتند. در خود گروههای علمی هم همان بازنشستگیهای اجباری به بازنشستگیهای داوطلبانه افراد منجر میشد. شیوههای مختلفی که به گروهها از بالا تحمیل میشد و جو موجود، یک عدهای را از فعالیتهای علمی دلسرد و مأیوس کرد. البته هنوز در دانشکده اساتید شناخته شده و موجهی حضور دارندکه استقلال علمی دارند.»
لاجوردی با این فضای آشوبزده و غریب نتوانست کنار بیاید
این جامعهشناس حذف هاله لاجرودی از دانشگاه را اینگونه شرح داد: «خانم لاجوردی آدم حساسی بود. یک فضای آکادمیک پویا و تعاملی در ذهن خود داشت. ایشان قاعدتاً یک ویژگی شخصیتی داشت که از چند جهت به او فشار آمد و دیگر نتوانشت آن فضا را تحمل کند. از یک طرف خودش با این فضای غریب و آشوبزده نمیتوانست کنار بیاید. چون فکر میکرد باید جو علمی باشد. پس از یک طرف خودش از این فضاها خسته شده بود و برید؛ از یک طرف دیگر برخی زمینهها را برای رفتن او فراهم کردند. یک عدهای در گروه علیه او تبانی کردند، از سوی دیگر یکسری از دانشجویان علیه او بودند. در نهایت هم ایشان احساس کرد که فضای تعاملی و علمی وجود ندارد، پس آنجا را ترک کرد اما مثلاً آقای دکتر کاظمی بیشتر تحت تأثیر فضای سیاسی از دانشکده حذف شد. تا جایی که من میدانم در چند تا از مناسبتهای سیاسی حضور داشت. او بهصورت پیمانی کار میکرد، پس از بالا به آنها گفتند که قرارداد ایشان را تمدید نکنید.
یا مثلاً بنده بهخاطر آن فضای آشوبزده در دانشگاه و مشکلات دانشجویان از آنجا رفتم. آنها به اساتید نامه مینوشتند و میگفتند «چرا نشستهاید، به ما اینهمه ظلم میشود، دانشجویان را ستارهدار میکنند…» این فضا را نمیتوانستم تحمل کنم؛ نمیتوانستم ببینم به دانشجویانم ظلم میشود. در آن فضای امنیتی سال ۸۸ برخی از دانشجویانی که با آنها پایاننامه داشتم مجبور شدند از کشور خارج شوند. از طرف دیگر در گروه هر قبیله با قبیلهی دیگری مبارزه و لشکرکشی میکرد و میخواستند افراد جدیدی را برای مبارزه به قبیلهی خودشان اضافه کنند. ما هم حاضر نبودیم که در این جدال بیحاصل غیرعلمی وارد شویم و از این فضا هم خسته شدیم، ازیک طرف سابقهی ما در نقد شرایط موجود هم وجود داشت.
دانشکده هم از ما حمایتی نکرد
به یاد دارم یکبار جلسهای در دانشگاه پیامنور با دکتر صدیق سروستانی و رئیس دانشکده داشتیم؛ در آنجا به دکتر صدیق فشار آوردند که خود را بازنشسته کند. ایشان هم میگفت که اجازه بدهید یکی دو سال بمانم و کارهای خود را انجام دهم، بعد بازنشسته میشوم. آنها هم در نهایت گفتند شما باید هرچه زودتر مرخصی بگیرید و بعد هم بازنشسته شوید. دانشکده به من و ایشان گفت شماها بهتر است خود را بازنشسته کنید و شرایطتان برای ادامه کار مناسب نیست. اتفاقاً در همان زمان درخواست فرصت مطالعاتی داشتم و مدارک و پرونده خود را ارسال کرده بودم و مدتها بود به آن رسیدگی نمیشد و یکبار رئیس دانشکده به من گفت به هر دلیلی با فرصت مطالعاتی موافقت نمیشود. من هم دیدم دانشکده دیگر پویا نیست؛ گروهی هم نداریم که معیارهای لازم را برای تحرک و توسعه علمی داشته باشد و از آن طرف هم فضای سیاسی بهگونهای بود که نمیتوانستیم به کار ادامه بدهیم و به همین دلیل درخواست استعفا کردم دانشکده هم از ما حمایتی نکرد.»
وی درانتها گفت: «اساتید دیگری در آنجا هستند که شاید حساسیت ما را نداشتند و با استقلال خود به فعالیتهای علمی خود ادامه میدهند. اما بر اساس ارتباطی که با بعضی از اساتید دارم؛ میدانم آنها هم از شرایط راضی نیستند و به من میگویند اگر ما هم شرایط تو را داشتیم دیگر ادامه نمیدادیم. قبیلهگرایی که در دانشکده وجود داشت برای عدهای حساس این شرایط را آماده میکرد که بدون مقاومت در مقابل اعمال بازنشستگی کنار بروند، فضا را ترک کننند، وضعیت دکتر لاجوردی هم بدین صورت بود؛ در نتیجه فضا برای کسانی فراهم شد که با حمایتهایی شروع به کار کردند. خانم لاجوردی جاذبههای زیادی برای دانشجویان داشت، البته عدهای هم با او مخالف بودند. در واقع گروهی خواستند زمینههایی برای حذف او وجود داشته باشد چون در مقابل استادانی هستند که مورد علاقهی دانشجویان نیستند اما به کار خود ادامه دادند. کسی که هیئت علمی میشود، به سختی میتوان اخراج کرد اما نهایتا اعتراض دانشجویان میتواند به عدم ارتقای آن استاد کمک کند. در کل میتوان رکود علمی یک استاد را با فرصت مطالعاتی دادن به او یا با اشکال دیگری جبران کرد اما هیچوقت اخراج و بازنشسته نکرد، به هر حال اینها ابزاری در اختیار صاحبان موقعیت بود و باید حمایتهایی از بالا میشد تا این اتفاق نیفتد.»
واقفی: مناسباتی درون دانشگاه وجود دارد که قابل تقلیل به ایدئولوژی حاکم نیست
ایمان واقفی پژوهشگر و جامعهشناس که کارشناسی ارشد خود را در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران گذارنده است، در گفتوگو با انصاف نیوز به واکاوی حذف اساتیدی امثال هاله لاجوردی از دانشگاه و ریشهیابی این مسئله پرداخته است و میگوید: «دکتر سعید معیدفر و دکتر عباس کاظمی هم همچون دکتر لاجوردی از دانشکده علوم اجتماعی اخراج شدند. مثلا حذف آقای معیدفر حاصل ترکشهای سال 88 بود. به یاد ندارم دانشگاه یا دپارتمان تلاشی «موثر» برای حفظ آنها کرده باشد یا حداقل تلاش آنها خیلی عمومی نبوده و شاید صرفا رایزنیهای پشت پرده صورت میگرفت. فضای دانشگاه در آن سالها خیلی پرتنش بود. همپای شکافهای سیاسی در کشور منازعه پرتنشی میان گروههای دست راستی به رهبری کسانی همچون آقای کچوئیان و گروههای نزدیک به اصلاح طلبان در جریان بود. دو قطبی موجود در جامعه با همان شدت و حدت در دانشگاه خود را نشان میداد.
دانشگاه هم بهرغم چهرهی آکادمیک و علمیاش همواره مرکز توزیع رانت بوده
اما حالا که به گذشته نگاه میکنیم، میبینیم تحلیل سادهسازانهای در مورد داینامیک درونی دانشگاه صورت گرفته است؛ گویی تمام مناسبات و پویاییها توسط غولی به نام «حکومت» ساخته و هدایت میشود. همه تقصیرها را گردن سیاستهای حکومتی میاندازد. اما این همهی داستان نیست. بدون کم کردن قصور و نقش نهادهای حاکمیتی، باید مناسبات و نیروهای سطح خُردِ داخل دانشگاه را نیز افشا کرد. مناسباتی درون دانشگاه و مشخصا درون دانشکده علوم اجتماعی وجود دارد که قابل تقلیل به ایدئولوژی حاکم نیست. این دینامیک رویهها، ائتلافها، منازعات، منافع و منابع خود را دارد. از قضا این پویایی درونی دانشگاه اگر نگوییم بیش از ساخت کلان سیاست دستکم همپای آن در مرگ شوکآور دکتر لاجوردی نقش داشتهاست. در دانشگاه هم مانند هر نهاد دیگری مجموعهای از مناسبات قدرت در خدمت تخصیص منابع و توزیع منافع در جریان است. دانشگاه هم بهرغم چهرهی آکادمیک و علمیاش همواره مرکز توزیع رانت بوده است.»
او دربارهی تخصیص پروژهها در دانشگاه و بهویژه دانشکده علوم اجتماعی میگوید: «نه تنها دانشگاههای فنی بلکه در دانشگاههای علوم انسانی و مشخصا علوم اجتماعی هم مجموعهای از پروژهها و رانتهای نهادیـاقتصادی وجود دارد که میان گروهها و افراد توزیع میشود. ببینید! هر نهاد دولتیای سالانه اعتبارات پژوهشیای دارد؛ مجری بسیاری از این پروژهها دانشگاهها هستند، مثلا اگر فلان نهاد پروژهی نظرسنجیای دارند، آن را به دپارتمان علوم اجتماعی عودت میدهد. در آنجا بسته به مناسبات جاری و روابط بینافردی این پروژه به فرد یا افرادی واگذار میشود. البته رانت را نباید به این پروژهها خلاصه کرد. اساساً جایگاه «استادی» دانشگاه تهران بهلحاظ نهادی مجموعهای از منابع ارتباطی، شبکههای اطلاعاتی و امکانهای سازمانی را با خودش بههمراه میآورد. استاد دانشگاه تهران به بسیاری از نشستها و جلسات سطوح بالای مدیریتی دعوت میشود و از همانجا شبکهی ارتباطیای را با افراد متنفد شکل میدهد. همین وضعیت مناسبات درون دپارتمانهای دانشگاهی را بغرنج و پیچیده و همراه با منازعات پر تنشی میکند که با آمدن این دولت و آن دولت دچار شدت و حدت میشود. با این توضیحات باید آنچه را بر سر دکتر هاله لاجوردی در دانشگاه تهران و دانشکده علوم اجتماعی آمده است، درون این منازعات و مناسبات قدرت بازخوانی کنیم.
مسئلهی جسنیت هم در حذف هاله لاجوردی تاثیر داشت
پس علاوه بر اینکه ارادهای در آن بالا به نام حکومت وجود دارد؛ یک دینامیکی هم خاصِ دانشگاه است که کم و بیش مستقل (اما در پیوند) با حکومت عمل میکند. در این فضا آدمها با هم روابط و مراوداتی دارند. بنابراین این که میگویند سال 88 بود و حکومت یک سری از مخالفان را اخراج کرد، همهی قضیه نیست. اتفاقی که برای خانم لاجوردی در سال ۸۸ افتاد هر ساله و هر روزه به اشکال مختلف و با شدت بیشتر و کمتری در حال تکرار شدن است؛ یارکشی و جناحبندی، جذب افراد نزدیک به خود و حذف شایستگانی که در تیم شما نیستند. این منازعات نه استثناء که رویه غالب دانشگاه بهویژه دانشکده علوم اجتماعیست. شما به کارنامه اساتید فعلی نگاه کنید. چند نفر از آنها تنها کارویژه دانشگاه را که «تولید علم» است بهنحو احسن انجام میدهند؟ چند نفر از آنها پابهپای پیشرفت و توسعه علوم اجتماعی در جهان حرکت میکنند؟
کدام یک از آنها مقالات روز دنیا را میخوانند؟ اگر به شرح درسشان نگاه کنید شاید قلیلی از این اساتید هر ساله تغییری در آن میدهند. مناسبات درون دانشکده علوم اجتماعی بهشکلیست که حفظ سِمت بیش از آنکه وابسته به دستاوردهای علمی شما باشد، متکی به روابطتان با هستههای قدرت درون دانشگاهیست. حالا از این زاویه منزوی شدن دکتر لاجوردی معنا مییابد. فردی که پیاپی مقالات روز و مرتبط را مطالعه میکرد و بهلحاظ علمی زایا بود باید بهحاشیه رانده شود، از جلسات گروه حذف شود، کلاسهایش کمتر و کمتر شود، اما اکثریتی که بهسختی مقالات روز حوزهشان را میخوانند و نام خود را بالای مقالات و ترجمههای دانشجویانشان ثبت میکنند تا رتبههای علمیشان بالاتر رود قدر و مرتبه میبینند. حالا در دانشکدهای مثل علوم اجتماعی دانشگاه تهران که حاکمیت بسیار رویش حساس هست اوضاع دوچندان بدتر است. اول باید مراتب ارادت و چاکرمآبیات را به بالا اثبات کنی تا بتوانی پلههای ترقی را یک به یک طی کنی. بیجهت نیست که ریاست وقت دانشکده که با آمدن دولت دست راستی احمدینژاد بر کرسی ریاست جلوس کرده بود چندان رابطه خوبی با مرحوم لاجوردی نداشت.
بسیاری از زنان دانشجو و فارغالتحصیل دکتری چندان امیدی به جذب ندارند
البته مسئلهی جنسیت اینجا بسیار مهم است و این فشارها را تشدید میکند؛ خبر دارم دکتر لاجوردی در جلسهای که دفتر گزینش برای ایشان ترتیب داده بود، به خاطر زن بودنش مورد تحقیر و تهدید قرار گرفت. تا جاییکه شنیدهام آن جلسه تیر خلاص بود، تا پیش از آن دکتر لاجوردی هنوز امید خودش را به تدریس در دانشگاه تهران از دست نداده بود. جسنیت او باعث شد در آن جلسه به او فشارهای خُردکنندهای بیاورند و کل زندگی شخصی او را در گذشته وسط بکشند. در نظر بگیرید که چقدر زنبودن در برای فشار آوردن و تسلیم کردن ایشان اثرگذار بوده است.. بنابراین به نظرم این نکته نقشی حیاتی دارد. همین حالا بسیاری از زنان دانشجو و فارغالتحصیل دکتری با رزومهی چشمگیر داریم که چندان امیدی به جذب ندارند. به خاطر روابط قبلیشان، حجابشان و در یک کلام بهخاطر جنسیتشان هدفی در دسترس برای حذف شدناند. پس خیلی کمتر به آینده امید دارند».
جابهجا کردن نقطه ثقل روایتِ این مرگ به سمت «فمینیسم» راهزن است
وی دربارهی اظهارات احسان شاهقاسمی مبنی بر اینکه هاله لاجوردی با امضای دانشجویان فمینیست از دانشگاه اخراج شد، میگوید: «آقای شاه قاسمی به بهانه مرگ خانم لاجوردی به فمینیسم حمله میکند. این مسئله برای من بهشدت تردیدبرانگیز است. جابهجا کردن نقطه ثقل روایتِ این مرگ به سمت «فمینیسم» راهزن است و اثری جز از صحنه پنهان کردن مناسبات و منازعات جاری در دانشکده ندارد»
توضیح در ساعت ۲۳: با عرض پوزش از جناب آقای کاظمی، چند ساعتی متن ادیت نشدهی ایشان منتشر شده بود.
انتهای پیام