مناظرهی مکتوب عباس عبدی و حمیدرضا جلاییپور
جبهه اصلاحات ایران چند روز قبل با صدور بیانیهای نسبت به روند سیاست خارجی و دیپلماسی هستهای ابراز نگرانی کرد، این بیانیه با نقد عباس عبدی همراه شد.
به گزارش انصاف نیوز، حمیدرضا جلاییپور در پاسخ به نقد این تحلیلگر سیاسی اصلاحطلب یادداشتی را منتشر کرد که با پاسخ آقای عبدی مواجه شد؛ پاسخی که با نقد آقای جلاییپور همراه شد و مناظرهای مکتوب را بین این دو تحلیلگر شکل داد.
متن کامل یادداشتهای تلگرامی حمیدرضا جلاییپور و عباس عبدی در پی میآید:
یادداشت حمیدرضا جلائیپور:
نقد غیرمنصفانهٔ یک بیانیهٔ معنادار
برادر و دوست عزیز و فاضلم جناب مهندس عباس عبدی در در یادداشت «بیمعنایی یک بیانیه» نکاتی را طرح کردهاند که در ادامه نقد میکنم:
فرض یادداشت مهندس عبدی این است که جبههٔ اصلاحات ایران آسیبشناسیای از عملکرد قبلیاش در انتخابات انجام نداده است، در حالیکه در همان بیانیهٔ بعد از انتخابات جبهه به ضعفهای خودش اقرار داشت و طبق گزارش اعضا و سخنگوی جبهه در همهٔ ماههای بعد از انتخابات جبهه در جلساتش مشغول همین آسیبشناسی بوده، ظاهرا در آستانهٔ جمعبندی است و برنامهٔ اقدامی هم برای کاهش آسیبها تصویب کرده و در دستور کار قرار داده است. اما صرف نظر از این آسیبشناسی گذشته اساسا چرا انتشار بیانیهای سنجیده و مسئولانه در تشویق مذاکرات احیای برجام و هشدار نسبت به عواقب تحریمها بیمعنی است؟
در بند پایانی یادداشت مهندس عبدی جبههٔ اصلاحات ایران را به «جعل نظرسنجی» متهم کردهاند که مایهٔ تعجب است. اساسا جبههٔ اصلاحات ایران در انتخابات ۱۴۰۰ نظرسنجیای برگزار نکرد که جعلی یا غیرجعلی باشد. اگر منظورشان نظرسنجیای است که شخص جناب آقای مهندس بهزاد نبوی سفارش دادند (و نه جبههٔ اصلاحات) عجیب است با شناختی که از مشی و مرام مهندس نبوی دارند ایشان را متهم به جعل کنند. نظرسنجیای که مهندس نبوی با دغدغههای ملی بعد از سفارش به خود مهندس عبدی و عدم پذیرش ایشان به موسسهٔ پرسش سفارش دادند، خطا داشت ولی جعل نبود. خطایش هم همین بود که در ۱۲ شهر برگزار شده بود و گرچه در همان دوازده شهر پیشبینیاش فاصلهٔ زیادی از نتایج خود انتخابات نداشت، قابل تعمیم به کل کشور نبود. این نقد را هم شخص مهندس نبوی پذیرفتهاند. اتهام جعل به ایشان یا جبهه روا است؟
یک پیشفرض دیگر کل یادداشت ایشان گویی این است که جبههٔ اصلاحات ایران در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ نامزدی معرفی کرده و سیاست را به کمپین انتخاباتی فروکاسته است، در حالیکه میدانیم بعد از رد صلاحیتهای گسترده جبهه رسما اعلام کرد که نامزدی در این انتخابات ندارد و اساسا جبهه برای نامزدی که نداشته کمپین انتخاباتیای هم نداشته است.
در بخش دیگری از یادداشت نتیجهٔ انتخابات ۱۴۰۰ را هم یک شکست سیاسی و هم یک شکست اخلاقی برای جبههٔ اصلاحات ایران خواندهاند. شکست سیاسی را میتوان پذیرفت ولی شکست اخلاقی چرا؟ گویی ایشان فرض کردهاند که اگر جبهه اعضای دیگری داشت یا به نحو دیگری عمل میکرد نتیجهٔ این انتخابات متفاوت میشد. در حالیکه شرایط انتخابات ۱۴۰۰ فوقالعاده پیچیده و بغرنج بود. نارضایتی اقتصادی شدید شهروندان و دو برابر شدن فقر و نابرابری در چند سال (تحت تاثیر تحریمهای شدید ترامپ و پارهای از سوء حکمرانیهای مورد نقد اصلاحطلبان)، کرونا و رد صلاحیتهای بسیار گسترده (که علاوه بر نامزدهای محبوبتر اصلاحطلبان حتی دامن اصولگرایان میانهرو را هم گرفت) شرایطی ساخته بود که حتی با کارآمدترین جبههها هم نتیجهگیری در این انتخابات اگر نه ناممکن، که بسیار دشوار بود. چرا شکست سیاسی در این شرایط دشوار و پیچیده را باید شکست اخلاقی برای اصلاحطلبان خواند؟
در این شرایط پیچیده و دشوار و بعد از رد صلاحیت نامزدهای مورد اجماع و ایجابی جبهه تصمیم دموکراتیک جبههٔ اصلاحات عدم معرفی نامزد در انتخابات ریاست جمهوری بود و بخشی از احزاب جبههٔ اصلاحات هم مستقل از جبهه برای پیشگیری از پیشروی اقتدارگرایی و تضعیف جامعهٔ ایران و نیز تلاش برای جلوگیری از مرگ صندوق به عبدالناصر همتی رای اعتراضی دادند. چرا هر یک از این دو تصمیم را شکست اخلاقی بخوانیم وقتی میدانیم برای هر دو موضع بخشی از نیروهای اصلاحطلب دلایل قابل توجهی داشتهاند؟ این اختلاف نظرها در یک جبههٔ سیاسی گسترده و شرایط پیچیدهٔ سیاست در ایران اجتنابناپذیر است، جدید هم نیست و نافی تلاش مشترک اعضای متکثر یک جبهه در جهت اهداف مشترک (از جمله مفاد همین بیانیه) نیست. خود مهندس عبدی هم در سال ۸۰ منتقد نامزدی سیدمحمد خاتمی بود، هم در سال ۸۸ منتقد حمایت از مهندس موسوی و هم در ۹۲ منتقد حمایت از روحانی. تصمیم جبهه اصلاحطلبان ولی چیز دیگری بود. این بار که تصمیم جبهه موافق نظر مهندس عبدی مبنی بر عدم معرفی نامزد بود چرا چنین بر آن میتازند؟ اساسا نظر مهندس عبدی دقیقا چیست؟ چطور میتوان هم منتقد تصمیم اصلاحطلبان در همهٔ انتخاباتهای دو دهه قبل بود و هم منتقد اعتراض خیابانی و خشونتپرهیز ۸۸ و جنبش سبز؟ بالاخره نظر ایشان افزایش تنش با حاکمیت است یا تلاش برای باز کردن روزنههای توافقسازی برای توسعه و خیر همگانی و ارتقای ظرفیت حکمرانی و توانایی جامعه؟
واقعیت این است که در این شرایط سخت جبههٔ اصلاحات ایران علیرغم عدم امکان نتیجهگیری در انتخابات، نه تنها شکست اخلاقی نخورد که از قضا زیر انواع فشارهای سیاسی و امنیتی نسبت به جبهههای دو دههٔ قبل پختهتر عمل کرد: در شرایطی که اصولگرایان متشتت بودند جبههای واحد تشکیل داد و همهٔ گرایشهای متکثر تشکلهای اصلاحطلب را دور یک میز نشاند، کیفیت کادر رهبری و اعضای حقیقی را که با رای اعضای حقوقی انتخاب شدند ارتقا داد، برای اولین بار در تاریخ سیاسی ایران انتخابات مقدماتی برگزار کرد، برنامههای توسعهگرایانه و عدالتخواهانه و دموکراسیخواهانهاش برای دولت و شوراها باکیفیتتر و سنجشپذیرتر از قبل شد، برای پرهیز از موقعیتهای تعارض منافع نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری و شورا از جبهه کنار رفتند، نامزدها در فرآیندی شفاف و دموکراتیک انتخاب شدند، دربارهٔ انتخابات و حقوق کارگران و محیط زیست و خوزستان و مذاکرات برجام و نقد طرح صیانت و …. بیانیههای مورد اجماع و سنجیدهای منتشر کرد و گزارش عملکردش به شهروندان بسیار شفافتر از قبل شد.
آیا جبهه ضعف و خطایی نداشته است؟ قطعا داشته است. ولی لازمهٔ کاهش ضعفها و توانمندسازی تشکیلاتی و گفتمانی جبهه وجود جبهه و تداوم تمرین فعالیت جبههای است و کاش مهندس عبدی هم به جای تخطئه بر اساس اطلاعات اشتباه، پیشنهادهای دقیق و عملی برای توانمندتر شدن جبهه را ارائه کنند. مثلا تقویت و ارتقای فرآیند انتخابات مقدماتی برای سنجش رای بدنهٔ اصلاحطلبان کشور، متناسب شدن حق رای احزاب با وزن اجتماعیشان، انتخاب اعضای حقیقی توسط رای بدنه، تقویت بازوی رسانهای و اندیشکدهای جبهه، بسط بیشتر شفافیت در این نهاد، استقبال از تشکیل فراکسیونهای درونجبههای که ضمن پذیرش تکثر بتوانند با یکدیگر در جهت اهداف مشترک گام بردارند، اتخاذ مواضع راهگشا و سنجیده (مشابه همین بیانیهای که مهندس عبدی بیمعنا میخوانند)، و تقویت ارتباط با نمایندگان گروههای اجتماعی برای شناسایی مطالبات و مسائلشان و ائتلافسازیهای مسالهمحور برای پاسخ به این مطالبات، از جمله اقدامات جامعهمحوریاند که تحققشان میتواند به تقویت پایگاه اجتماعی و ظرفیت سیاسی این جبهه کمک کند و لازمهٔ تحققشان وجود این جبهه و ارتقای ساختار و عملکردش است.
برای آبادی و آزادی بیشتر در ایران سرمایههای سازمانی و مدنی نیروهای اصلاحجو را باید ارتقا داد، نه اینکه تحقیر کرد. فعالیت خشونتپرهیز، قانونی و مسئولانهٔ دهها تشکل اصلاحطلب در قالب یک جبههٔ سیاسی در شرایط پرتلاطم سیاست در ایران ارزشمند و شایستهٔ تقویت است و نه تخطئه.
یادداشت عباس عبدی:
نقد منصفانه چیست؟
پاسخ به نقد دکتر حمیدرضا جلاییپور
پس از نوشتن یادداشت «بیمعنایی یک بیانیه» برخی از دوستان اصلاحطلب ناراحت شدند و انتقاداتی را طرح کردند که در دو شماره در روزنامه اعتماد پاسخ دادم. در این میان دوست گرامی آقای دکتر جلاییپور مفصلتر به آن یادداشت پرداختند و برخی نکاتی را مطرح کردند که صلاح ندانستم در یادداشتهای روزنامه به آنها اشاره کنم و ترجیح دادم که در اینجا به آنجا بپردازم.
ابتدا قصد داشتم که به همان پاسخ مندرج در روزنامه بسنده کنم و وارد نکات دیگر نشوم ولی از آنجا که آقای دکتر جلاییپور یکی از استوانههای دفاع از سیاست جاری اصلاح طلبان است که از نظر بنده به شکست خسارت بار ۲۸ خرداد منجر شد، لازم دانستم که باب این بحث را باز کنم. هنگامی که رفتارهای سیاسی خطا، تکرار می شوند، ریشه در مبانی تحلیلی نادرست دارند و تا زمانی که در باره این مبانی گفتگوی عمومی صورت نگیرد، باید منتظر تکرار آن در زمان های دیگر بود. بخشی از نکات عمومیتر نوشته ایشان را در همان دو یادداشت پاسخ دادهام و میتوان به آنها مراجعه کرد. در اینجا فقط به ذکر بخشهای خاصتر نوشته ایشان میپردازم.
ابتدا باید توضیح دهم که سلیقه من در نقد این است که مواضع و عقاید مورد انتقاد را به صورت مستقیم نقل کنم. این کار باعث می شود استنباط و برداشت خود را به دیگری نسبت ندهیم. کار ناصوابی که برخی از افراد در نقد دیگران میکنند، انتساب دادن مفاهیمی ساختگی و غیر واقعی به فرد و سپس رد و تخطئه آن است. بنده گمان میکنم این کار خلاف قاعده نقادی است.
نمیگویم که خواننده حق ندارد از متن دیگران برداشت کند، طبعاً هر کسی برداشت خودش را دارد، ولی تا هنگامی که متن وجود دارد حق نداریم که به جای ارجاع مستقیم به متن، تخیلات خود را به عنوان برداشت به متن دیگران ارجاع دهیم. در نقدی که آقای دکتر جلایی پور نوشته اند مواضعی را به من نسبت داده اند که ساخته ذهن خودشان است و به همین خاطر هم هیچ ارجاع مستقیم به نوشته های من نداده اند. از این رو، می خواهم بگویم ایشان ساخته های ذهن خودشان را نقد می کنند. بنده بر حسب منطق نقد و بر خلاف ایشان، ابتدا نوشته را نقل و سپس نقد میکنم.
ایشان دو نقد را بر من وارد دانستهاند: یکی نادرستی استفاده بنده از عبارت «جعل نظرسنجی» و دوم هم مرا در سالهای مختلفی مخالف حضور نامزدهای اصلاح طلبان در انتخابات دانسته اند که از دید ایشان از سال ۱۳۸۰ تا کنون این موضع تکرار شده است. ابتدا به نقد ایشان در باره نظرسنجی پاسخ می دهم.
دکتر جلایی پور در یادداشت خود نوشته:
”در بند پایانی یادداشت مهندس عبدی جبههٔ اصلاحات ایران را به «جعل نظرسنجی» متهم کردهاند که مایهٔ تعجب است. اساسا جبههٔ اصلاحات ایران در انتخابات ۱۴۰۰ نظرسنجیای برگزار نکرد که جعلی یا غیرجعلی باشد. اگر منظورشان نظرسنجیای است که شخص جناب آقای مهندس بهزاد نبوی سفارش دادند (و نه جبههٔ اصلاحات) عجیب است با شناختی که از مشی و مرام مهندس نبوی دارند ایشان را متهم به جعل کنند. نظرسنجیای که مهندس نبوی با دغدغههای ملی بعد از سفارش به خود مهندس عبدی و عدم پذیرش ایشان به موسسهٔ پرسش سفارش دادند، خطا داشت ولی جعل نبود. خطایش هم همین بود که در ۱۲ شهر برگزار شده بود و گرچه در همان دوازده شهر پیشبینیاش فاصلهٔ زیادی از نتایج خود انتخابات نداشت، قابل تعمیم به کل کشور نبود. این نقد را هم شخص مهندس نبوی پذیرفتهاند. اتهام جعل به ایشان یا جبهه روا است؟”
بخشی از پاسخ به این نکته جناب دکتر جلاییپور را در یادداشت اعتماد نوشتهام ولی پرسش این است که از کی تا به حال یک جبهه بزرگ سیاسی انجام نظرسنجی را ضروری نمیداند یا نمیپذیرد ولی رییس آن با بودجه خود یا دیگری اقدام به این کار میکند؟
نکته مهمتر به ملاحظات روش شناسی مربوط میشود که سعی می کنم چند ایراد اصلی را به اجمال بیان کنم. آقای دکتر جلایی پور احتمالاً میدانند وقتی نظرسنجی ملی انجام می دهیم، برای آن است که بتوانیم از رفتار و گرایش های غالب بر کل کشور شناختی پیدا کنیم. مگر هدف نظرسنجی این بود که رفتار سیاسی ساکنان ۱۲ شهر را مطالعه کنید؟
فرض کنید که مطالعه به تعبیر شما دقیق هم بوده و رفتار انتخاباتی مردم ۱۲ شهر را پیش بینی کردید، چه فایده ای دارد مگر انتخابات در ۱۲ شهر برگزار می شود؟ اگر ۱۲ شهر است پس چرا به عنوان نظرسنجی ملی معرفی شد؟ به نظر آقای دکتر جلایی پور اسم این کار را چه باید گذاشت که یک نظرسنجی محدود در ۱۲ شهر را به عنوان یک نظرسنجی ملی معرفی کنیم؟ من مفهوم جعل را به کار بردم که تعبیر ملایم تری است.
ممکن است ایشان پاسخ دهند که ۱۲ شهر را به عنوان نمونه معرف کل کشور انتخاب کردیم و این یک خطای نمونه گیری است. آیا پژوهشگر این نمونه را انتخاب کرد یا سفارشدهنده؟ اگر پژوهشگر تا این حد مرتکب اشتباه شده، چرا اساساً به آنها مراجعه کردهاید؟ آیا رزومه موسسه انجامدهنده را میتوانید ارایه کنید؟ اگر نمونه را کارفرما تعیین کرده و بجای نمونه ملی خواسته معرفی کند این مصداق جعل نظرسنجی است.
چرا به ایسپا که از هر نظر معتبر و بی مساله بود ندادید؟ چون آنها را تحت هدایت امنیتیها میدانستید؟ اگر بعد از این همه نظرسنجی ها و پیمایشهایی که در کشور انجام شده، انتخاب نمونه ملی تا این حد خطا دارد، معلوم می شود هم کسانی که کار را سپرده اند، فاقد صلاحیت بوده اند و هم کار را به کسانی سپرده اند که صلاحیت های کافی نداشته اند.
آیا کارشناسان با سابقه نظرسنجی که آقای دکتر جلایی پور در نوشته های خود به ایشان ارجاع می دادند- و نام شان مثل منبع آگاه در رسانه هاست که هیچ وقت اعلام نمی شود- این نمونه گیری را تایید کرده بودند؟
من همین جا از آقای دکتر جلایی پور خواهش می کنم جزییات نتایج آن نظرسنجی را با نتایج واقعی برای همان مناطق بنویسد تا همه بدانند که گزاره شما مبنی بر انطباق نسبی با نتایج واقعی ۲۸ خرداد، درست است یا خیر؟
من می خواهم همدلانه با دکتر جلایی پور پیش بیایم. البته تا زمانی که گزارش تفصیلی نظرسنجی را منتشر کنند، صبر میکنیم و فرض کنیم که مطابق گفته آقای دکتر جلایی پور نتایج نظرسنجی ۱۲ شهر مطابق با واقعیت است. دقت فرمایید که این نظرسنجی زمانی انجام شد که روزها به ۲۸ خرداد باقیمانده بود. آیا برای شما سوال پیش نمیآید که چرا رفتار انتخاباتی مردم در این مدت ثابت بوده و تغییری نکرده است؟ آیا این بدان معنا نیست که تمام تلاش شما در انتخابات تاثیری نداشته است؟ این همان نکته ای است که در تحلیل آقای دکتر جلایی پور مغفول می ماند.
آقای دکتر جلایی پور می گوید ما به شما گفتیم ولی شما از انجام نظرسنجی امتناع کردید. بگذارید من خبر ایشان را با جزییات بیشتر نقل کنم. دوستانی از طرف جبهه اصلاحات با من و آقای دکتر گودرزی برای انجام نظرسنجی تماس گرفتند. ولی هیچکدام ما نپذیرفتیم.
به دو دلیل این کار را نکردیم:
اول اینکه نظرسنجیهای ایسپا را قبول داشتیم، لذا دلیلی بر پذیرش انجام کاری دیگری نبود که قطعاً نمیتوانست به خوبی ایسپا انجام شود و نمیپذیرفتم که پول مردم را تلف کنیم، حتی اگر به جیب خودمان میرفت. تا جایی که می دانم آقای دکتر گودرزی این نکته را به صراحت به دوستان گفته است ولی آنها نپذیرفته اند.
دوم این که فضایی را علیه ایسپا شکل داده بودند و نظرسنجیهای ایسپا را بخشی از مهندسی انتخابات معرفی کردند، در نتیجه ما به این نتیجه رسیدیم که دوستان دنبال نظرسنجی علمی نیستند بلکه نظرسنجی ای که نظرات شان را تایید کند، می پسندند. روشن است که ما هیچگاه و در هیچ شرایطی ضوابط علمی و قواعد حرفه ای را به خاطر گرایش های سیاسی نادیده نمی گیریم. به همین خاطر از چنین نوع فعالیت هایی دوری می کنیم. موسسات و پژوهشگرانی که شدت تمایل دوستان را به نظرسنجی های تاییدی – و از دید من نظرسنجی جعلی- دریافته بودند، توانستند به قیمت گزاف کالای خود را بفروشند.
اتفاقاً هر دو نفرمان بدون هیچگونه اطلاعرسانی عمومی به سفارش ستاد آقای همتی این کار را به شکل دیگری انجام دادیم، گزارش کامل آن را در کانال بنده میتوانید ببینید. به این صورت که ما معتقد بودیم که نظرسنجی ایسپا کفایت میکند، فقط کافی است یافته ها به درستی و با دقت علمی تحلیل شوند.
من از آقای دکتر گودرزی شنیدم که به دوستان گفته است که اگر به اطلاعات بیشتری نیاز دارید می توانید با هزینه اندک به ایسپا سفارش دهید تا این نوع داده ها را برای شما تهیه کنند. این نیز کاری متداول است که هر کس در زمینه نظرسنجی فعالیت می کند، از آن اطلاع دارد.
ما همین پیشنهاد را به ستاد آقای دکتر همتی دادیم و آنها هم پذیرفتند و گزارش های روزانه آن در دسترس است. دعوت می کنم آقای دکتر جلایی پور حتما یک بار با دقت این گزارش ها را مطالعه کنند و به تاریخ گزارش ها هم توجه کنند. در این گزارش ها، توصیه ها و تاکتیک هایی را که مبتنی بر شواهد تجربی است، پیشنهاد کرده ایم و البته در جای جای گزارش هم واقعیت سفت و سختی را که تغییرناپذیر میآمد، یادآور شده ایم تا مخاطب را از خیال پردازی و آرزواندیشی برحذر داریم.
تحلیل ما را با اتفاقات و تحولات بعدی در انتخابات مقایسه کنند. این کارها روی داد زیرا ما بین ارزش ها و گرایش های خودمان با یک مطالعه علمی فاصله گذاشتیم و سعی کردیم ازخلط دنیای آروزها و دنیای عینی پرهیز کنیم. هزینه این کارها را در چند نظرسنجی به ایسپا پرداختند، و با مجموع دستمزد اندک ما کمتر از هزینهای بود که نظرسنجی سفارشی شما برای یک بار و در حد محدود و مغلوط انجام شد.
بنابر این از نظر بنده قبح اخلاقی وارد شدن در کاری که صلاحیت حرفهای نداریم، کمتر از جعل نظرسنجی نیست. متاسفانه عمل دوستان یکی از این دو شق است: جعل یا جهل؟ بیاطلاعی و عدم تخصص را نباید در پرتو انگیزه خیرخواهی مبرا از بیاخلاقی کرد.
در باره جزییات اجرای آن نظرسنجی چون اطلاعی ندارم نظری نمیدهم، ولی اگر فایل دادههای آن را داشتم، احتمالاً میتوانستم ثابت کنم که اجرای آن نیز مشکلاتی بیش از آن دارد که واژه جعل برازنده آن نباشد.
همچنین درباره ذکر نام آقای مهندس نبوی از سوی شما هم این نکته را متذکر شوم که بنده در باره کارها نظر میدهم و نه افراد و دقیقا هم نمیدانم پشت ماجرای این نظرسنجی چه کسانی بودهاند. داوری من در باره رفتار است. جنبههای شخصی ماجرا مهم نیست آنچه مهم است کنش افراد و اثرات آن در یک وضعیت اجتماعی سیاسی است.
متأسفانه در انجام این کار یک اتفاق غیر اخلاقی دیگری هم رخ داد. برای اعتبار دادن به نظرسنجی به دروغ گفتند که آقای دکتر گودرزی در جریان اجرا هستند که ایشان ناراحت شد و رسماً آن را تکذیب کرد. پیشتر نیز کار ضد اخلاقی دیگری رخ داد که با هدف زمینهسازی برای جا انداختن ضرورت انجام یک نظرسنجی، اتهامات ناجوانمردانهای را علیه ایسپا طرح کردند که بخشی از آن در یادداشت مندرج در روزنامه آمده است.
البته من برای جعل شواهد مهمتری هم دارم. فرض کنید که دوستان صادقانه خواهان فهم آن چیزی بودند که در جامعه میگذشت، در این صورت چه کار باید میکردند؟ خیلی ساده و حتی رایگان و فوری چنین خواستی را میتوانستند برآورده کنند. به طور قطع و یقین و رایگان میگفتیم که نظرسنجیهای کنونی ایسپا در حد بالایی معتبر است و چند خط تحلیل خودمان را هم از این نظرسنجیها تقدیم میکردیم. همان نتیجهای که در عمل هم رخ داد.
چرا چنین درخواستی نشد؟ به نظرم پاسخ به این پرسش ما را تا حدی به ریشه این وقایع نزدیک می کند: چون دوستان می خواستند آنچه را دوست دارند، بشنوند و رابطه شان با واقعیت قطع شده بود. وقتی نظرسنجی های ایسپا را با ساخته های ذهنی خود مطابق ندیدند به جای آن که ساخته های ذهنی خود را اصلاح کنند، سیل اتهامات و نفوذ امنیتی ها را روانه ایسپا کردند. با هر معیاری که ارزبابی کنید، این کار اخلاقی نیست.
جناب دکتر جلایی پور در بخش دیگری از نقد خود به مواضع من در این انتخابات و دوره های پیشین انتخابات پرداخته و نوشته اند:
️«یک پیشفرض دیگر کل یادداشت ایشان گویی این است که جبههٔ اصلاحات ایران در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ نامزدی معرفی کرده و سیاست را به کمپین انتخاباتی فروکاسته است، در حالیکه میدانیم بعد از رد صلاحیتهای گسترده جبهه رسما اعلام کرد که نامزدی در این انتخابات ندارد و اساسا جبهه برای نامزدی که نداشته کمپین انتخاباتیای هم نداشته است.»
این چیزی جز نپذیرفتن مسئولیت رفتار و تحلیل سیاسی نیست که متاسفانه در بین دوستان رایج شده است. علیه هر کسی که شرکت نکرده تبلیغ کردهاند. حالا میگویند ما نامزد نداشتیم. پس نامزدهای شوراها چه بود؟ پس دعوت به شرکت در انتخابات برای رأی دادن به چه کسی بود؟ این حد از نداشتن شهامت، مسألهساز است.
شما که نگفتید؛ شرکت کنید ولی رأی باطله و سفید بدهید. این حضور شرمنده در انتخابات را چگونه باید تعبیر کرد؟ آیا نشانه ای از همان شکست راهبردی اخلاقی نیست؟ بیانیه رییس این جبهه در باره نامزدها چه بود؟ از دید آقای دکتر جلایی پور اینها تناقض به نظر نمی رسند؟ این چه رییسی است که بدون مصوبه جبهه از یک نامزد اعلام حمایت میکند؟ این بساط را جمع باید کرد.
اینکه: «مردم ما همت کنند» ولی نامزد معرفی نکنیم، نشان استیصال در سیاستورزی است. اتفاقاً ایراد اساسی همین است که هم میخواستید به یک نامزد رأی دهید، و هم اگر باختید بگویید که ما نامزد نداشتیم. دوست گرامی شما نامزد داشتید. جرزنی نکنید.
در باره علت بیان شکست اخلاقی هم در این نوشته و هم در اعتماد توضیح دادهام. شاید آقای دکتر جلاییپور این موارد را مصداق کافی برای شکست اخلاقی نداند که در این صورت باید خوانندگان قضاوت کنند. در این جا فقط به دو تحلیل و تشویق سیاسی از دهها مورد مشابه اشاره میکنم که از نظر بنده یا ناشی از نوعی بیاطلاعی محض است یا ریشه در اقدامی آگاهانه دارد.
آیا ارسال چنین پیامکی در ساعت ۲۰:۲۱ روز انتخابات را تایید نمیکنید؟ این کار از بیاطلاعی بود یا آگاهانه چنین رفتاری شد؟
️«سلام
رقابت در انتخابات بسیار نزديك است. اگر همت کنیم، می توانیم ظرف چند ساعت ورق را برگردانیم. لطفا همين حالا برای دوستان خود پیام بفرستید تا اگر هنوز رای نداده اند، راس ساعت ۲۱ سر صندوق ها حاضر شوند. ممكن است سرنوشت انتخابات با همین چند رای تغییر کند».
متن زیر بر اساس کدام داده عینی و تحلیل جامعهشناسانه نوشته شده است؟ آیا ما در برابر آنچه مینویسیم نباید مسئولیت بپذیریم؟ آیا تخطی از این کار غیراخلاقی محسوب نمیشود؟
«️الان به شرایطی رسیدیم که تکرار خاتمی و حمایت جبهه اصلاحات و نامزدهای ردصلاحیتشده از همتی میتواند او را به مرحله دوم بفرستد. و عدم حمایت آنها ممکن است به پیروزی رئیسی در مرحله اول تمام شود».
در ادامه ایشان برای اثبات تحلیل خود به مواضع بنده پرداخته و نوشتهاند که:
️«خود مهندس عبدی هم در سال ۸۰ منتقد نامزدی سیدمحمد خاتمی بود، هم در سال ۸۸ منتقد حمایت از مهندس موسوی و هم در ۹۲ منتقد حمایت از روحانی»
من از آقای دکتر جلاییپور به عنوان یک شخصیت علمی توقع دقت و اظهار حرف مستند دارم. در یک خط سه گزاره مینویسند که هر سه اشتباه است. اگر به مواضع خودم در این سه مورد اشاره میکنم، هدفم دفاع از آن مواضع نیست که میتواند درست یا نادرست باشد. هدفم این است که نشان دهم آقای دکتر جلاییپور به عنوان نظریهپرداز اصلی برنامه ۲۸ خرداد تا چه حد دانش تاریخی دارند، و چه راحت مواضع دیگران را تحریف میکنند، و اتفاقاً براساس همین تحریفها مواضع ۲۸ خرداد را میگیرند؟
در ابتدای سال ۱۳۸۰ یا اسفند ۱۳۷۹ به درخواست خودم به دیدار آقای خاتمی رفتم. براساس نقدی که نسبت به وجود شکاف میان قدرت و مسئولیت داشتم، توضیح دادم که یکی از مهمترین اهداف اصلاحات باید کاهش این شکاف باشد. ولی روند وضعیت کنونی به گونهای است که به گمان من این شکاف بیشتر و بیشتر میشود و در صورت حضور دوباره، شما مسئول چیزهایی خواهید بود که قدرت آن نزد شما نیست و این برای روند اصلاحات زیانبار است.
اینها تعابیر امروز من از آن دیدار است. هر چند بارها این مضامین را نوشتهام و بعداً در یادداشت «استخوان در گلو» نیز تکرار کردم. رویدادهای ۸۰ تا ۸۴ درستی این تحلیل را ثابت کرد و احمدینژاد نیز محصول آن سیاست بود. بنابراین پیشنهاد کردم شما نامزد نشوید مگر اینکه تضمینهای کافی برای کاهش این شکاف داشته باشید.
اتفاقاً از آن زمان به بعد تا آنجا که میدانم آقای خاتمی دو بار به طور ضمنی به برخی افراد بر درستی این پیشنهاد تأکید کرده است. ولی این به معنای آن نبود که در انتخابات ۱۳۸۰ شرکت نکنم. مطابق گزارش رسمی ستاد آقای خاتمی پس از انتخابات، بنده علیرغم آنکه به کارهای شخصی و مطبوعاتی مشغول بودم. به لحاظ فعالیت و سخنرانی، بعد از آقای مزروعی دومین رتبه فعالیت را داشتم.
در هر حال آن نظر را در جلسه خصوصی با آقای خاتمی گفتم، ولی چون اصلاحطلبان صادقانه فکر میکردند که میتوانند کاری کنند، و تصمیم به حضور گرفتند، بطوری که آقای خاتمی هم هنگامی ثبتنام گریه کرد، بنابراین نه تنها با آن حضور مخالفتی نکردم، بلکه فعالترین هم بودم. مگر اینکه آقای دکتر جلاییپور بفرمایند که نه اصلاً نباید چنین پیشنهادی هم می دادم.
در باره سال ۱۳۸۸ نیز درست ننوشتهاند. من مخالف چیز دیگری بودم. مخالف حضور با هدف دو قطبی کردن سیاست برای رأی نیاوردن احمدینژاد بودم. چه با خاتمی، چه با موسوی و چه با کروبی. موافق یک حضور مدنی متعارف بودم.
این نگاهم را در یادداشت ۱۵ فروردین سال ۱۳۸۸ خود با عنوان “ورود به انتخابات از کدام منظر؟” به وضوح نوشتهام. در نامهای که در زمستان ۸۷ به آقای میردامادی نوشتم و ظاهراً در شورای مرکزی جبهه مشارکت خوانده شده، این نگرش را مفصل توضیح دادم.
همچنین گفتگوهایی که با برخی از دوستان اصلی مشارکت انجام دادم بر دو نکته استوار بود، اول این که به فکر انداختن احمدینژاد نباشید، به علل گوناگون شدنی نیست. از مشارکت و رأی دادن به هر دو نامزد دفاع کنید بدون این که در پی قطبی کردن باشید تا انتخابات آرامی انجام شود و از الان به فکر ۹۲ باشید.
البته من با همه احترامی که برای شخصیت و صداقت آقای موسوی قایل هستم، در دو حوزه اقتصادی و سیاست خارجی با ایشان زاویه داشتم و نمیتوانستم از ایشان حمایت کنم و این گناه من نیست، دوستان حامی باید از موضع خود رفع ابهام کنند.
بنده حتی از حضور آقای موسوی استقبال هم کردم و در همان فروردین ماه در مصاحبهای با سایت منتسب به ایشان در بیان محاسن ایشان کم
نگذاشتم و تنها به این نکته اشاره کردم که ایشان ۲۰ سال است بیرون از سیاست عملی هستند، نمیدانم که وارد میدان شوند، چه مسیری را طی خواهند کرد. حضور سه ماهای که آغاز آن بیانیه زیست مسلمانی بود، و پایانش جنبش سبز.
در هر حال دوستانی باید مذمت شوند که آقای خاتمی را با فشار آوردند، و هنگامی که آقای مهندس موسوی هم نامزد شد هر چه از دهانشان در آمد، در خلوت و جلوت علیه ایشان نثار کردند (قابل توجه آقای دکتر جلاییپور)، بعد هم که خاتمی به درستی و بناچار کناره گرفت و این را در نامهام به آقای میردامادی به صراحت پیشبینی کرده بودم، افتادند دنبال مهندس موسوی و شد آنچه که شد و حالا برای توجیه آن فاجعه سیاسی، از آن با عنوان اعتراضات مسالمتآمیز دفاع کنند، و نمیگویند اگر چنین اعتراضاتی در ایران میتوانسته رخ دهد و مسالمتآمیز تمام شود یعنی اصلاحات به نتیجه رسیده و دیگر نیازی به اصلاحطلبی نیست.
ولی گزاره سوم ایشان، یک جعل آشکار است، امیدوارم از این کلمه ناراحت نشوند چون غیر از این نمیتوان توصیف کرد. هنگامی که آقای دکتر جلاییپور و دوستانشان در شوک رد صلاحیت آقای هاشمی بودند و یک هفته سرگردان میان تحریم یا مشارکت و رأی دادن بودند، بنده بلافاصله پس از رد صلاحیت آقای هاشمی با آقایان علی ربیعی و یونسی تماس گرفتم که از فردا بروید در ستاد روحانی، مبادا کنار بکشید.
همفکران شما تا پیش از آمدن آقای هاشمی هنوز نپذیرفته بودند که از آقای جهانگیری هم حمایت کنند، و ثبتنام او در عمل به تأخیر افتاد. اینها را نمیگویم که درستی مواضع خود را اثبات کنم، شاید هم اشتباه بوده است. اینها را برای آن بیان کردم بگویم شما از واقعیتی که فقط هشت سال از آن گذشته، روایتی تا این اندازه غیرواقعی می دهید.
شما از مواضع من در جلسات آقای نوری در باره این موضوع آگاه هستید چرا این واقعیت را وارونه جلوه می دهید؟ آیا این روایت غیرواقعی ناخواسته است یا آگاهانه؟ یکی از دوستان مشترک که در جلسه آقای نوری هم بود از این تحلیل شما دچار تعجب بود و میپرسید که مگر جلاییپور در جلسات آقای نوری نبود؟
من حتی در علت حمایت از روحانی هم مفصل توضیح دادم که چرا نامزد اصلاحطلب در این مرحله مفید فایده نیست. آیا این انتظار زیادی نیست که آقای دکتر جلاییپور دقیقتر سخن بگویند؟ اگر من چنین مواضعی داشته باشم حتما نوشتهام و دعوت می کنم ایشان برای اثبات دقت و انصاف خودشان میتواند به آنها ارجاع دهد.
آقای دکتر جلاییپور نوشتهاند که:
️”اساساً نظر مهندس عبدی دقیقاً چیست؟“
بنده نظراتم را مینویسم، اگر علاقه دارید میتوانید بخوانید.
در زمستان سال ۱۳۹۹ و چند مطلب دیگر پس از آن نیز در باره انتخابات نوشتم. از تکنیسینی انتخابات باید عبور کرد. آنها را بخوانید، هر جایش ایراد داشت را با نقل قول مستقیم و نه بر مبنای استنباطهای شخصی نقد بفرمایید. همه مطالبم در کانال آینده در دسترس است.
بقیه مطالب ایشان نیز در دفاع از عملکردهای جبههای است که ایشان و چند نفر دیگر آن را به این نقطه رساندهاند، که در مطالبم به آنها پرداختهام و باز هم میپردازم و نیازی به تکرار مکرر آنها در اینجا نیست. فرصتی هم برای این کار نیست.
فقط یک نکته باقی میماند که داوری در باره آن را به عهده مخاطبان میگذارم. بیایید فرض کنیم که نتایج انتخابات ۲۸ خرداد همانگونه میشد که آقای دکتر جلاییپور و دوستان و همفکرانشان پیشبینی میکردند. یعنی از یک طرف مشارکت واقعی به بالای ۵۰ درصد میرسید موضوعی که در همه جلسات آقای دکتر جلاییپور قاطعانه و بدون ذرهای تردید میگفت که کف انتخابات ۵۰ درصد است.
همچنین نتیجه انتخابات به دور دوم میرفت و ما نیز همین تحلیلهای خود را نوشته بودیم. به نظر شما با چه سرنوشتی باید مواجه میشدیم؟ جز این که قلم را به زمین بگذاریم و با نظرسنجی و تحلیل خداحافظی کنیم، آیا راه دیگری هم داشتیم؟ خوب چرا دوستانی که مرتکب خطای فاحش تحلیلی و علمی شدهاند همچنان در حال ادامه همان راه هستند؟
یادداشت مورد اشارهی عباس عبدی که در پاسخ به منتقدان نوشته و در روزنامهی اعتماد منتشر شده است:
بازی «رای» و «صندوق»
یادداشت «بیمعنایی یک بیانیه» بنده که در ۲۵ آبان در اعتماد منتشر شد، مورد پسند برخی از دوستان اصلاحطلب واقع نشد و آشکار و پنهان نسبت به آن واکنش نشان دادند. گر چه نمیدانم که این دوستان چه نسبتی از فعالان اصلاحطلب هستند، ولی این امر مهم نیست، زیرا در هر صورت حتی اگر معدود هم باشند باید پاسخی که شایسته است تقدیم آنان نمود.
البته مهمتر از اصل ارائه پاسخ، باید گفت که این رفت و برگشتها تمرین گفتگو نیز هست و به فهم مسایل سیاسی این جبهه و کشور کمک خواهد کرد. گفتگویی عمومی که حتیالامکان از آن پرهیز شده است.
پیش از ورود به بحث بد نیست که جایگاه حقیقی یا حقوقی خود را در میان اصلاحطلبان توضیح دهم. بنده هیچ رابطه تشکیلاتی با هیچکدام از تشکلهای اصلاحطلب عضو جبهه اصلاحات ندارم. این را به عنوان نقطه قوت یا افتخار نمیگویم. شاید هم ایرادم باشد. ولی از آنجا که فکر میکنم تفاوتهایم با راهبرد جاری دوستان بیش از آن است که با حضورم در جمعهای تشکیلاتی آنان کمکی کنم لذا فاقد چنین رابطهای هستم.
هر چند در برخی جلسات که دوستان دعوت میکنند برحسب احترام شرکت میکنم و اگر حرفی داشته باشم و آن را مفید یا موثر بدانم میزنم و اگر هم نه، سکوت میکنم. نمونهاش سکوت چند ماههای است که در یکی از این جلسات دارم و هیچ نظری نمیدهم، چون معتقدم معمولا گفت و گویی بین دوستان شکل نمی گیرد، به حرف های دیگری با دقت گوش نمی کنند و هر کس سخن خود را میگوید، حداقل برخی چنین هستند، و نه تنها به اصول و مبانی استدلال دیگران توجه نمیکنند، بلکه حتی علاقهای به شنیدن و درک حرف دیگران هم ندارند، حتی حرفهای دیگران را تحریف هم میکنند.
آنان ظاهراً پیشاپیش تصمیمات خود را گرفتهاند فقط در پی کادوپیچ کردن آن تصمیمات هستند و طبیعی است که شایسته نیست که در چنین فرآیندهایی وارد شد یا بر آنها مهر تایید زد. شاید هم تصمیم قبلی نگرفتهاند، بلکه راهبردشان چنان متصلب است که شکاف عمیقی در نگاه و رویکردهای دو طرف وجود دارد و سخن گفتن با آنان را بیفایده میکند. البته مشابه این ایرادها را هم میتوان به بنده منتسب کرد. راهحل اصلی طرح مسایل در عرصه عمومی است که در باره ضرورت آن توضیح خواهم داد.
در میان نقدهایی که شد، مفصلترین آنها را جناب دکتر حمیدرضا جلاییپور نوشتند که از ایشان سپاسگزارم. در نوشته کنونی سعی میکنم ضمن توضیحاتی به سه محور اصلی از نقدهایی که اطلاع یافتهام متمرکز شوم. ولی پاسخ نقد آقای جلاییپور را بهتر است در کانال تلگرامی «آینده» بدهم زیرا روزنامه محل مجادلات شخصی نباشد بهتر است. در آنجا خواهم گفت مواضعی را که به من نسبت داده اند، خلاف واقع است و با شواهد دقیق آن را بیان می کنم تا نادرستی نقد ایشان را نشان دهم.
یادداشت بنده از سه زاویه مورد اعتراض واقع شده است. محتوا، لحن و انتشار عمومی آن. ابتدا به چرایی و ضرورت انتشار عمومی آن میپردازم. دوستان اعتراض میکنند که چرا این حرفها را نمیروم در جمع و جلسات شورای سیاستگذاری اصلاحات بزنم؟ چرا اینها را به عرصه عمومی میکشانم و موجب تضعیف این جبهه میشوم؟
اول اینکه چنین چیزی غیر متعارف است که فردی خود را دعوت کند که برود و حرفهایش را بزند. به علاوه فرض کنیم رفت و زد چه خواهد شد؟ پس از شنیدن خواهند گفت ممنون که زحمت کشیدید. از احساس مسئولیت او خیلی تشکر میکنند، و میگویند لطفاً جلسه را ترک کنید میخواهیم بحث کنیم. این رفتار چیز نامتعارفی هم نیست.
به علاوه اتفاقاً در این مورد بخصوص در جلسهای که چند نفر از اعضای شورا بودند گفتم که این کار درست نبود، قبلاً هم گفته بودم که تا هنگام نقد شکست خرداد و اصلاح خطمشی و تعیین مسئولیتهای منجر به وضعیت فعلی؛ انتظار میرود که این جبهه کار خود را منجمد کند.
البته نمیدانم که آیا کسانی در آنجا این نگاه را طرح میکردند یا خیر؟ ولی تا آنجا که اطلاع دارم این نگاه طرفداران جدی دارد که شاید به سخنان آنان گوش داده نمیشود. در هر حال فرقی ندارد، چه طرح شده باشد و چه نشده باشد، آنان رفتاری را انجام دادهاند که بنده نسبت به آن نقد داشتهام، و باید به نحوی بازتاب میدادم.
از سوی دیگر در این باره تجربه بسیار بدی هم دارم. در جریان انتخابات سال ۱۳۸۸، و پیش از نامزد شدن آقای خاتمی، نامهای مفصل در نقد نامزدی ایشان و مسایل انتخابات به دبیرکل جبهه مشارکت نوشتم. دریغ از یک کلمه پاسخ.
باز هم چون میدانستم راهبرد خطرناکی پیش روی اصلاحطلبان است، به درخواست خودم با سه تن از دوستان موثر و تصمیمگیران آنان صحبت کردم و تحلیل خودم را در باره نادرستی اینگونه حضور انتخاباتی بیان داشتم، ولی ظاهراً یک گوش دوستان در بود و یک گوش آنان دروازه. پس از آن رویدادهای زیانبار نیز، کوشیدم در مواردی با برخی از آنان گفتگو کنم، ولی ظاهراً حرفهایم خیلی به مذاق دوستان سازگار نمیآمد، و در نهایت شد، آنچه که شد.
حتی بعد از آن اتفاقات زیانبار نیز، آگاهانه به این نقد توجه نکردند و پاسخی به آن داده نشد. اگر این دوستان خیلی گوشهای شنوا دارند یا صداقت دارند، لطفاً نامه بنده را که در زمستان سال ۱۳۸۷ نوشته شد، منتشر کرده و پاسخ دهند، تا ببینیم که آیا شیوههای مورد نظرشان برای انتقال دیدگاههای انتقادی مفید یا موثر بوده است یا خیر؟
البته دلائل دیگری هم هست که چرا انتقال خصوصی نظرات مفید نیست؟ چون تصمیمات سیاسی لزوماً براساس منطق کارشناسی گرفته نمیشود. این همان اشتباهی است که حکومت هم میکند. میگویند انتقادات را به خودمان بگویید، در فضای عمومی موجب تضعیف نظام میشوید. در حالی که طرح خصوصی انتقادات معمولاً فایدهای ندارد. فقط بهتر است در روابط فردی انتقادات را خصوصی طرح کرد.
در حوزه عمومی، طرح خصوصی نقدهای تحلیلی وخبری بیمعنی است. طرح عمومی یک نقد میتواند به تقویت آن تحلیل و تبدیل به قدرت شود، زیرا میتواند مردم را با خود همراه کند و این همراهی منجر به قدرت شده و آن فکر و تحلیل را به تصویب و اجرا برساند.
بنابراین طرح خصوصی و غیر عمومی انتقادات با این توجیه عجیب که باعث تضعیف جبهه اصلاحات میشود، بلاموضوع است. جبههای که با طرح عمومی انتقادات تضعیف میشود، هر چه باشد اصلاحطلبانه نیست. این کپی برابر اصل اندیشه حکومتی است که متأسفانه در میان برخی از دوستان نیز رسوخ کرده است.
لازمه پیشبرد اصلاحطلبی مبتنی بر آگاهی عمومی طرفداران آن و مردم است. چنین نیست که عدهای افراد در جلسات بنشینند و اقدام به تصمیمگیری نمایند و بقیه نیز تابع آنان باشند. نتیجه این رفتار چیزی جز همین وضع موجود نخواهد بود.
بنابراین بهتر است به جای این درخواست نادرست که مطالب را بیایید در جلسات بگویید، درخواست طرح عمومی آنها را داشته باشید. اگر نه باید به درخواست حکومت نیز پاسخ مثبت دهید و به جای انتشار عمومی بیانیه، از جمله همین بیانیه را برای دفاتر مسئولین امر بفرستید.
متأسفانه همین ایراد کافی است که بدانیم دوستان اصلاحطلب در چه وضعیت فاجعهباری قرار گرفتهاند. هر چند بنده موافق توصیه آنان نیستم و معتقدم که مسایل عمومی را باید در فضای عمومی طرح کرد و اگر قدرت دفاع داریم از مواضع خود دفاع کنیم، و اگر نه نقدها را بپذیریم، ولی معتقدم که اگر کسی باشد که با این شیوه و گزاره آقایان موافق باشد، باز هم مجبور میشود که انتقاد خود را علنی کند، چرا؟
به این علت که قرار نیست در این جلسات بسته حرفهای دیگران گوش داده شود. چون اگر گفتگوی موثری در جلسات وجود داشت، همان را به سطح عمومی میکشانند. اگر تصمیمی از اعتبار کارشناسی قابل دفاعی برخوردار است حتما آن را به محک نقد عمومی خواهند گذاشت زیرا اطمینان دارند که از چالش گفتگوی عمومی سربلند بیرون خواهند آمد. اتفاقاً یکی از علل تصمیمات غلط دوستان در انتخابات اخیر همین است که مسایل مبتلابه و نقدهای آن را چنانچه که شایسته است به عرصه عمومی نکشاندند تا اگر استدلال آنان درست است، دیگران هم وارد انتخابات شوند، و اگر جامعه نمیپذیرد، آنان هم تغییر روش دهند.
در مجموع طرح مسایل فکری و عمومی و غیر شخصی در حوزه عمومی امری طبیعی و لازمه گفتگو و رسیدن به خطمشی و سیاستهای درست است. این رسوبات فرهنگی نظامهای اقتدارگرا را باید از ادبیات اصلاحطلبی خارج کرد.
ایراد دیگری که به آن یادداشت گرفته شده، از لحن آن بود؛ این که چرا آن پاراگراف آخر را نوشتهام. در این پاراگراف آورده بودم که: ”۲۸ خرداد نه فقط یک شکست راهبردی و حتی تشکیلاتی، که یک شکست اخلاقی بزرگ نیز بود. تقلیل امر سیاست به کمپینهای انتخاباتی و تکنیکهای بازاریابی و جعل نظرسنجی و تبلیغات سطحی، شکستی بود که هیچگاه فراموش نخواهد شد“.
همه کلمات دقیق انتخاب شدهاند، ۲۸ خرداد یک شکست راهبردی بود زیرا نتیجه حاصل، مجموعه ادعاها و انتظارات یک جریان سیاسی را به چالش کشید و بخش قابل توجهی از جبهه اصلاحات با تصمیم مذکور همراهی نکردند و اگر بگوییم همراهی کردند و نتیجه همین است، برای این جبهه بسیار آبروریزی خواهد بود. باید کل فرآیند قبلی که منجر به این وضع شد را بازنگری کرد.
اگر کسانی آنچه که در ۲۸ خرداد رخ داد را یک امر عادی و حداکثر یک شکست عادی میدانند، دیگر جای بحثی با آنان نیست، برای چنین کسانی، شکست هیچگاه معنا ندارد، هر اتفاقی رخ دهد، پیروز هستند. اینجا محل جدا شدن از آنان است. متاسفانه بدترین نتیجهای که میتوانست نصیب نیروهای طرفدار رای دادن در این جبهه شود در ۲۸ خرداد رخ داد. چنین شکستی را نمیتوان با توجیهات تاکتیکی و فنی توضیح داد.
اگر این شکست را راهبردی ندانیم معنایش این است که نه راهبرد را میدانیم چیست و نه درک درستی از مفهوم شکست داریم. راهبرد سیاسی را تبدیل به «بازی صندوق و رای» کردن یک شکست است. صندوقی که پیشتر میتوانست حتی تا اندازهای بو و طعم اراده عمومی را از خود متصاعد کند، تبدیل به یک جعبه فاقد محتوا کردند.
در این میان بزرگترین ضربه را مدعیان طرفداری از این صندوق به آن زدند، همچنان که بزرگترین لطمات را به انقلاب و اسلام کسانی میزنند که خود را طرفدار دوآتشه آن معرفی میکنند. صندوق رأی را کسانی بیمحتوا کردند که زیر عَلَم آن سینه میزنند. البته مردم به این سینهزنی توجهی نکردند و همچنان امیدی به تصاعد بوی و عطر خود از آن در آینده دارند.
این یک شکست تشکیلاتی هم بود. علل آن فراوان است. شاید درست نباشد که تخلفات تشکیلاتی و اقدامات انفرادی افراد بر خلاف مصوبات قبلی آن تشکیلات را برشمارم. جبههای که در نهایت با انواع ترفندها دو بخش شدند چگونه میتوانند زیر راهبرد یکسان حرکت کنند؟ متأسفانه خیلی از تخلفات برای دوستان عادی و متعارف شده است و آن را تخلف نمیدانند.
البته این چندان ربطی هم به من ندارد چون مدتها است که از این نوع تشکیلاتبازیهای بیسر و ته دور شدهام. ولی مگر میشود چیزی را به نام اصلاحات انجام دهند و در برابرش سکوت کرد؟ تشکیلاتی که در معرفی نامزدها، در جلب نظر آنان برای نامزد شدن، در تعیین نامزد نهایی در ارتباط با نامزدها و تعیین ضوابط و… همگی دچار اغتشاشات رفتاری بود را چه باید نامید؟
حتی در حمایت از نامزد مورد نظر، فراتر از نظرات جمع و در قالب حمایتهای فردی، گوی سبقت را از بینظمترین تشکیلات ربودند. در پایان هم چند گروه شدند و هر کدام به راه خود رفتند و برخی از تشکیلات خود نیز، قهر کردند!!
باید خدا را شکر کنند که شورای نگهبان به دادشان رسید، در غیر این صورت به طور قطع آنان که تصمیمگیر بودند، حتماً آقای لاریجانی را به عنوان نامزد جبهه معرفی میکردند! اینکه بسیاری از انان سکوت میکنند و حرف نمیزنند دلیل آن نمیشود که همه باید سکوت کنند. بساط این گونه تشکیلات بازی را باید جمع کرد. اگر اصلاحطلبان نتوانستند اثر مثبتی بر امور و اصولگرایان بگذارند بجایش به لحاظ رفتار تشکیلاتی مقلد اصولگرایان شدند.
همچنین امر سیاست را به کمپین انتخاباتی تقلیل داده و بازاریابی را بر مفهوم سیاست غلبه دادید، و این چیز چندان پنهانی نیست، نپذیرفتن آن خیلی هنر میخواهد. کنشگران اصلی شما همین نگاه را داشتند، و تا آخرین ساعات روز انتخابات نیز هم چنان نگاهشان به کمپین خیره مانده بود.
ولی آنچه که بیش از هر چیز دیگری دوستان را ناراحت کرده کلمه شکست اخلاقی است. واقعاً باعث تأسف است. اگر کسی این انتخابات را شکست اخلاقی نداند، به معنای آن است که اتفاقات رخ داده در آن را غیر اخلاقی نمیداند، در این صورت جای بحثی باقی نمیماند، زیرا نشان میدهد که فاصلهها نه فقط در حوزه سیاست و فهم جامعه و معنای تشکیلات، بلکه در حوزه اخلاقی نیز زیاد شده است.
انجام نظرسنجی (گفته میشود با تصمیم و هزینه شخصی بوده!!) و خط دادن به یک جمع براساس نتایج مخدوش آن، در حالی که هیچ نیازی به آن نبوده از دو حال خارج نیست. یا آگاهانه چنین برنامهای ترتیب داده شده تا دیگر اعضای تشکیلات را به نوع شرکت مورد نظر خود همراه و موافق کنند؛ یا از روی ناآگاهی و فقدان کارشناسی چنین کاری شده است.
من گمان میکردم که نوع اول است. در واقع امتیازی بود که میشد برای دوستان قایل شد، در حالی که اکنون میگویند، نه چنین چیزی نیست، بلکه این نظرسنجی اشکال داشته است. این وجه ماجرا به لحاظ اخلاقی بدتر است، زیرا افرادی به خود حق دادهاند در موضوعی تصمیم بگیرند که فاقد صلاحیت کارشناسی بودهاند.
در این صورت میتوان نتیجه گرفت که قطعاً مشابه این رفتار را در امور دیگر هم داشتهاند و این کار به لحاظ اخلاقی به مراتب بدتر از جعل نظرسنجی است. البته هنگامی که مخدوش بودن آن نظرسنجی آشکار شد مدعی شدند که مبنای تصمیم گیری قرار نگرفت و از دستور خارج شد. ولی موتور و انگیزههای آن گرایشی که دنبال درآوردن چنان نتایجی بود همچنان روشن بود و کار میکرد.
فارغ از امور غیر اخلاقی در تصمیمات تشکیلاتی، اقدامات مربوط به ساعات پایانی انتخابات نمونه دیگری از این بیاخلاقی عجیب است. آنگاه که سه ساعت مانده به نیمه شب پایان رایگیری، جنبش توییتری و مجازی راه انداختند که دور دوم قطعی است، اگر یک همت دیگری کنید در همین دور اول کار تمام است!!
این حرف را برای شورای شهر تهران هم میگفتند در حالی که نفر اول لیست آنان چند ده هزار رأی ناقابل بیشتر نیاورده بود، و برخی محاسبات نشان میداد که کل آرای جبههای آنان در کف لیست، فقط چند هزار رأی بود ولی تبلیغ میکردند که بیش از نیمی از اعضای ما انتخاب شدهاند!! من نمیدانم این رفتار را چه چیزی جز شکست اخلاقی باید نامید؟
بدترین رفتارها را در ضدیت با موسسه ایسپا انجام دادند، و در جلسات خصوصی آنان را متهم به مدیریت یا تحت نظر امنیتیها بودن کردند، و حتی آشکارا نوشتند که:
️”وقتی در نهاد بالادستی و قانونی کشور، در این انتخابات مهندسی میشود. لذا فرضیه دخالت غیرمستقیم در نظرسنجیها، فرضیهای بیربطی نیست. با توجه به نکات فوق برای راستی آزمایی نظرسنجیها لازم است نامزدها و خصوصا جبهه اصلاحات مستقلا دست به پیمایش بزنند.“!!
موسسهای که در آن زمان استقلال داشت و تعدادی از جوانان زحمتکش و دقیق و با حداقل درآمد آن را اداره میکردند، فقط به این علت که ملزم به اصول علمی بود، و نتایجش باب طبع آقایان نبود، تحت اتهام کسانی قرار گرفت که باید بیش از دیگران با اصول علمی و قواعد حرفه ای آشنا باشند و بیش از دیگران باید شان این اصول و قواعد را رعایت کنند.
اگر این شکست اخلاقی نیست، پس به چه چیزی باید شکست اخلاقی گفت؟ این رفتار نشان داد که دوستان آب گیرشان نمیآید، و الا شناگران قابلی هستند. در گذشته چون نظرسنجیها به نفع آنان بود آن را تخطئه نکردند، به محض آنکه واقعیت برخلاف تصورشان شد، آن را نه تنها تخطئه کردند، بلکه اتهام امنیتی هم به آن زدند.
نقد سوم به یادداشت بنده، محتوایی بود. خلاصه این است که چرا جبهه اصلاحات نباید در باره مسأله مهم برجام اظهار نظر کند؟ هنگامی که میگویم دوستان حوصله شنیدن حرفهای دیگران را ندارند، همین یک شاهد کافی است.
اول اینکه در متن بنده معلوم است که منظورم نفی اظهار نظر در باره برجام نبود، بلکه در باره همه مسایل بود ولی چون در باره برجام موضع گرفتند، همین را ذکر کردم. به علاوه توضیح دادم که خودم و خیلیهای دیگر در این باره حرف زدهایم و نوشتهایم و خیلی هم خوب است، همه اشخاص حقیقی هم چنین کنند، ولی جبهه اصلاحات به صفت جایگاه حقوقی، اول باید حساب خود را با شکست ۲۸ خرداد روشن کند، و پیش از آن نمیتوان به مسایل دیگر پرداخت.
در حقیقت این جبهه یک شخصیت حقوقی و وظیقهای برای راهبری برنامههای اصلاحات داشته است و اگر اعتبار آن در کلیت خود مخدوش شده است ابتدا باید این اعتبار را احیا کند و زدن حرفهای حتی درست و البته تکراری در موضوعی چون برجام نه ضرورت یا فوریت و اثرگذاریی دارد و نه میتواند موجب به حاشیه رفتن شکست ۲۸ خرداد و مسیولیت عواقب آن شود.
به علاوه اگر این موضعگیری برای اثرگذاری است در این صورت کسی برای نظرات و مواضع این جبهه با وضع کنونی حسابی باز نمیکند، ولی اگر برای ثبت در تاریخ است که پیشتر دهها بار گفتهاید و این یکی هم چیزی بر آنها نمیافزاید.
دوستان یاد گرفتهاند که شکستها را به گردن دیگران بیاندازند، و همچنان به همان راه قبلی ادامه دهند. این بار دیگر چنین رفتاری شدنی نیست. اتلاف وقت بیهوده است. آن بیانیه فاقد معنا و اثرگذاری بود. کسی هم برای آن تره خرد نکرد. مردمی که به دعوت آنان در انتخابات پاسخ منفی دادند، به طریق اولی به این بیانیهها نیز بیاعتنا هستند.
دور یکدیگر نشستن و تحلیلهای تکراری و غیر راهگشا دادن دردی را دوا نمیکند. باید تغییرات اساسی در راهبردها، تشکیلات و افراد داده شود. معلوم شود چه کسانی چنین راهبردی را در آستین اصلاحطلبان گذاشتند و همچنان متولی حفظ آن در این آستین هستند.
هر چند در گذشته چشم امید بسیاری به جوانان اصلاحطلب بود، ولی در سالهای گذشته آنان را نیز دچار رخوت کردند و معلوم نیست که آیا منابع کافی برای بازسازی این جبهه وجود دارد یا خیر؟
حمیدرضا جلائیپور:
«تشکیلاتبازی» یا لازمهٔ توانمندسازی؟
از دوست عزیزم جناب مهندس عباس عبدی سپاسگزارم که در پاسخ به نقدم به یادداشت ایشان تحت عنوان «بیمعنایی یک بیانیه» در سه یادداشت در روزنامهٔ اعتماد و کانال تلگرامشان نکاتی را طرح کردهاند. با بعضی از این نکات اتفاقا همراهم و برخی دیگر را حاوی نیتخوانی ناروا و اتهام و انتسابهای اشتباه مییابم.
قبل از پرداختن به نقاط اشتراک و اختلاف نظر یک نکتهٔ حاشیهای هم بگویم. ایشان در ابتدای یادداشتشان گفتهاند حمیدرضا جلائیپور «یکی از استوانههای دفاع از سیاست جاری اصلاحطلبان است» و در انتها هم ذکر کردهاند جلائیپور «و چند نفر دیگر جبهه را به به این نقطه رساندهاند»! این دو نسبت هر دو خطا و مایهٔ تعجب است. اولا من اساسا حتی توفیق عضویت عادی در جبههٔ اصلاحات نداشتهام، ثانیا حتی در حزب اتحاد که توفیق عضویتاش را داشتهام هم تصمیم حزب در انتخابات ۱۴۰۰ بر خلاف تحلیل و پیشنهادم بود و ثالثا استوانه که هیچ، حتی مدافع عادی سیاست جاری اصلاحطلبان نیستم. آنچه از آن بدون شرمندگی و تذبذب دفاع میکنم ضرورت اصلاحات و مداومت در مسیر اصلاحطلبیِ خشونتپرهیز، قانونی و تدریجی است. اما از قضا نهتنها مدافع سیاست جاری نیستم بلکه منتقد آنم و البته به جای تخطئهٔ آن تلاش میکنم در حد توان محدودم در جهت اصلاحش و توانمندسازی تشکیلاتی و گفتمانی اصلاحطلبان آنچه به نظرم میرسد را مطرح کنم. ضرورت تحرک و توانمندی بیشتر اصلاحطلبان برای ارتقای ظرفیتهای حکمرانی و توانایی متشکل جامعه، دموکراتیک و کارآمد و شفافتر کردن تشکیلاتشان، تقویت بازوهای اندیشکدهای و رسانهای، شناسایی مطالبات گروههای اجتماعی و نیز توجه بیشتر به عدالت، کاهش نابرابری، اقتضائات توسعهٔ پایدار و فراگیر با رویکرد مسالهمحور و توافقساز و بهرهگیری حداکثری از فرصتهای انتخاباتی و غیرانتخاباتی از محورهایی بوده که روی آن تاکید داشتهام و از قضا جریان اصلی اصلاحات با آن فاصله داشته است و به ویژه از سال ۹۸ تا کنون هم بسیاری از تصمیمات کلیدیاش بر خلاف نظر امثال من بوده است.
با مهندس عبدی موافقم که گفتگو در عرصهٔ عمومی در این زمینهها نیز بالنده است و نقد اصلاحطلبان هم پیشنیاز اصلاح اصلاحات است و میتواند مایهٔ تقویت اصلاحطلبان شود (البته به نظرم اکثر دوستان هم چنین رویکردی دارند و نقدشان به یادداشت مهندس عبدی بیشتر از حیث پارهای نسبتهای غیرمنصفانه بود). در این زمینه هم با ایشان موافقم که انتخابات ۹۸ و ۱۴۰۰ برای اصلاحطلبان یک شکست عادی نبود و باید به آسیبشناسی و علتکاوی آن توجه کرد و برای بازسازی و نوسازی گفتمانی و تشکیلاتی اصلاحطلبان تمهیدات جدی اندیشید.
در مواردی که اختلاف نظر برجاست به چند مورد اشاره میکنم. در تحلیل علل نتایج انتخابات ۱۴۰۰ نوعی تقلیلگرایی سادهگرایانه در یادداشت مهندس عبدی دیده میشود که در جملهٔ ایشان بارز است: «مدافعان صندوق رای صندوق رای را تبدیل به یک جعبه فاقد محتوا کردند». ارزیابی من این است که اتفاقا ضعفهای اصلاحطلبان (که مکرر فهرست کردهایم و برای رفعشان باید کوشش جمعی و نهادینه کرد) عامل اصلی نتیجهٔ انتخابات ۱۴۰۰ نبود و نارضایتیهای اقتصادی شدید (تحت تاثیر تحریمها و کرونا و پارهای سوءحکمرانیها)، رد صلاحیتهای گسترده توسط اقتدارگرایان و کاهش امید به اثربخشی رای دادن نقش بیشتری در کاهش مشارکت در انتخابات آن داشته است و منصفانه نیست همهٔ کاسهکوزهها را سر اصلاحطلبان بشکنیم، گرچه سادهترین کار است.
اگر نخواهیم پیچیدگی موضوع را سادهسازی افراطی کنیم و اسیر مغالطهٔ پهلوانپنبه شویم باید توجه کنیم که بعد از این میزان نارضایتی اقتصادی و رد صلاحیت گسترده سه گروه اصلی در میان تشکلها و نیروهای اصلاحطلب، از جمله اعضای جبههٔ اصلاحات ایران، وجود داشت: ۱- آنها که میگفتند چون در ریاست جمهوری نامزد ایجابی محبوب اصلاحطلبی نگذاشتهاند در هر دو انتخابات ریاست جمهوری و شورای شهر کنار بکشیم، ۲- آنها که میگفتند گرچه نامزدهای تواناتر ما رد صلاحیت شدند اما عبدالناصر همتی هم نامزد بدی
نیست (و حتی از روحانی ۹۲ اصلاحطلبتر است) و باید ایجابی برایش رای جمع کنیم و در شورا هم رای بدهیم، و ۳- آنها که میگفتند برای دفع شر بزرگتر و اعتراض به رد صلاحیتها و اینکه کشور یکدست به اقتدارگرایان واگذار نشود به جای کنارهگیری به عبدالناصر همتی رای اعتراضی بدهیم و در شورا هم هر جا نامزد باکیفیت داریم رای بدهیم.
واقعیت این است که در شرایط پیچیدهٔ سیاست در ایران هر سه گروه هم حامیان جدی داشتهاند و هم دلایل قابل اعتنا و ایراندوستانه. اینکه تصویری بسازیم که گویی سیطرهٔ استدلالی هر کدام از این سه گروه بر دو گروه دیگر بر همگان کاملا آشکار است و هر کس به حرف مهندس عبدی یا امثال من گوش نکرد و قانع نشد غرض یا مرضی دارد و تا وقتی همه به ایشان یا کس دیگری گوش نکنند این جبهه رستگار نمیشود سادهسازی است. یک جبههٔ وسیع یک حزب کادرپایهٔ کوچک نیست که بتوان انتظار اجماع حداکثری حول همهٔ موضوعات و یک نظم استالینی از آن داشت. این تکثر واقعا موجودِ تحلیلی در شرایط پیچیدهٔ کنونی در جبههٔ اصلاحطلبان را باید به رسمیت شناخت و در چارچوب اهدافی که اجماعپذیر است فعالیت مشترک جبههای کرد و در محدودهٔ اهداف دیگر هم فعالیت فراکسیونی رو تقویت کرد. جبههٔ اصلاحات ایران هم همینکار را کرد. به خاطر حاصل نشدن اجماع در انتخابات ریاست جمهوری از نامزدی حمایت نکرد و برای نپاشیدن جبهه تکثر تحلیلی جدی را به رسمیت شناخت و به اعضا اجازه داد اگر میخواهند از نامزدی حمایت کنند. پیشنهاد مهندس عبدی در این شرایط میدان واقعی سیاست به جبههٔ اصلاحات دقیقا چه بود؟ اینکه نامزدی معرفی نکند؟ خب نکرد. اینکه در این جبههٔ بزرگ به بیش از نصف اعضا که تحلیلشان شرکت در انتخابات بود، حتی با فرض شکست، بگوید حق شرکت و حمایت ندارید؟ با فرض مطلوبیتاش، ممکن بود؟ جالب اینجاست که به خاطر همین شرایط ویژه حتی پیشنهاد اجازه به اعضا برای حمایت از نامزدها را خود حامیان معرفی نکردن نامزد توسط جبهه طرح کرده بودند.
مهندس عبدی در ذکر دلایل شکست اخلاقی جبههٔ اصلاحات ایران به سه شاهد اشاره میکنند که به نظرم هیچ کدام در حد این ادعا نیست. اولا میگویند جبهه نباید به اعضا اجازه میداد از همتی حمایت کنند. بر فرض که این کار ممکن بود و به فروپاشی جبهه نمیانجامید، این شکستی سیاسی است و نه اخلاقی. همچنین میگویند تعدادی از اعضای جبهه تخلف داشتهاند. تخلف دو سه عضو از یک جبههٔ گسترده که با تذکر اعضا مواجه شده و برای پیشگیری از تکرارش آییننامه رسیدگی به تخلفات تصویب شدهاست چرا نشانهٔ شکست کلی اخلاقی یک جبهه است؟ اغلب اعضایی که از عبدالناصر همتی حمایت ایجابی یا سلبی کردند، از جمله مهندس بهزاد نبوی، بعد از جواز رسمی جبهه به اعضا بود. به جای این نوع نسبتهای کلی غیرمنصفانه بهتر نیست پیشنهاد دقیق و عملیمان برای مکانیزم حصول اجماع موثر در جبههای گسترده که هیچ عضوی بر خلافش عمل نکند را ارائه کنیم؟ فکر میکنم جبهه اصلاحات ایران هم در پی ماهها آسیبشناسیای که از رفتارش در انتخابات ۱۴۰۰ انجام داده و نقشهٔ راهی که برای کاهش این آسیبها تدوین کرده از پیشنهاد عملی و دقیق مهندس عبدی برای رفع این آسیب استقبال میکند.
شاهد دوم مهندس عبدی برای شکست اخلاقی جبههٔ اصلاحات «جعل نظرسنجی» است. تعجب میکنم که باز هم تکرار میکنند در حالیکه میدانند اساسا جبههٔ اصلاحات نظرسنجیای برگزار نکرد و در انتخابات ریاست جمهوری از نامزدی هم حمایت نکرد. نظرسنجی با سفارش فردی هم بدون هر گونه سوء نیت و بدون قصد فریب و جعل بوده است، گرچه من هم معتقدم خطای روششناختی داشته است. اما باز چه ربطی به شکست اخلاقی جبههٔ اصلاحات دارد؟ این چه سبک نقدی است؟ در بخشی از یادداشت مهندس عبدی هم گویی فرض شده اینجانب نقشی در این نظرسنجی داشتم. بنده در هیچ مرحلهای از برگزاری این نظرسنجی هیچ نقش و اطلاعی نداشتم. از قضا من هم همیشه به نتایج نظرسنجی ایسپا توجه نشان دادهام و البته معتقدم عکسهایی که با هر نظرسنجی از جامعه گرفته میشود اگر با عکس نظرسنجیهای معتبر و روشمند بیشتری تایید شود قابلیت اتکای بیشتری پیدا میکند و عیبی در برگزاری نظرسنجیهای متعدد نیست، به شرط روشمند بودنشان. بعضی به نظرسنجی ایسپا مشکوک شده بودند، همانطور که مثلا خود مهندس عبدی بعضا نسبت به نظرسنجی مریلند اطمینان کافی نداشتهاند، اما دقت پیشبینی هر دو در انتخاباتهای گذشته بر اعتبارشان افزوده است و اساسا تکثر نظرسنجیهای روشمند برای حصول اطمینان مطلوب است.
شاهد سوم ایشان چند پیامک در شب انتخابات است که تشویق به موج رای دادن در ساعت ۲۱ برای افزایش احتمال رفتن به مرحلهٔ دوم میکردند! این پیامکها توسط جبههٔ اصلاحات صادر نشدهاند و امثال من هم نهتنها آن را نشر ندادهایم که حتی خبر ندارم چه کسی آن را نوشته است. این مدل مچگیریها و انتسابها که اساسا نه ربطی به جبههٔ اصلاحات دارد و نه فعالانی مثل من چطور شاهد شکست اخلاقی جبههٔ اصلاحطلبان است؟
مهندس عبدی گفتهاند «جبههٔ اصلاحات اول باید حساب خود را با شکست ۲۸ خرداد روشن کند، و پیش از آن نمیتوان به مسایل دیگر پرداخت.» روشن کردن حساب با شکست ۲۸ خرداد دقیقا یعنی چه؟ اگر منظور ایشان این است که ضعفهای اصلاحطلبان را به رسمیت بشناسند و آسیبشناسی کنند، خب اینکه دقیقا کاری است که جبهه از همان بیانیهٔ اول بعد از انتخابات و نیز در ماهها جلسهٔ بعدیاش انجام داده است و چند حلقهٔ اصلاحطلبان در همهٔ این ماهها متمرکز بر این علتکاوی نتایج ۱۴۰۰ بودهاند. اگر منظور ایشان این است که جبهه اول باید عذرخواهی کند تا بعد اجازهٔ صدور بیانیه در زمینههای دیگر داشته باشد، دقیقا از چه چیزی باید عذرخواهی کند؟ از اینکه بر خلاف نظرش حاکمیت نامزدهایش را ناروا رد صلاحیت کرده و نامزدهای اجماعی سهگانهاش رد صلاحیت شدهاند؟ از اینکه تحریمهای ترامپ و کرونا نارضایتی شدید اقتصادی ایجاد و مشارکت را کم کرده؟ تسخیر سفارت آمریکا در سال ۵۹ طبق اجماع سیاستشناسان برجسته و متخصصان روابط بینالملل هم از نظر اخلاقی و هم از نظر قوانین بینالمللی و هم از حیث نتایج سهمگینی که برای سیاست داخلی و خارجی و اقتصاد ایران داشت قابل دفاع نیست. مهندس عبدی که بعد از ۴۱ سال هنوز علیرغم این اجماع و نتایج تسخیر سفارت از تسخیر سفارت دفاع میکنند، چطور انتظار دارند کسانی که برای دادن رای اعتراضی در ۱۴۰۰ دلایل ایراندوستانهٔ قابل توجهی داشتهاند اول بیایند نظر ایشان را تایید کنند تا مجاز به اعلام نظر دربارهٔ برجام باشند؟ اساسا در جبههای گسترده با تکثر مواضع در این موضوع پیچیده چگونه تعیین تکلیف قاطع با انتخابات گذشته ممکن است؟ چه بسا گذشت زمان و روشنتر شدن نتایج تصمیمها هم داوریها را تغییر دهد.
مهندس عبدی در بخش دیگری از پاسخهایشان میگویند که «کسی برای نظرات و مواضع این جبهه با وضع کنونی حسابی باز نمیکند» و «آن بیانیه فاقد معنا و اثرگذاری بود و کسی هم برای آن تره خرد نکرد». اولا اگر خودزنی نکنیم و چشممان را باز کنیم این بیانیه در حد یک بیانیه فاقد معنا نبود و به همین دلیل تیتر یک حمایتی چند روزنامه و نیز تیتر یک انتقادی روزنامهٔ کیهان را ساخت. آیا چیزی که بیمعنا و بیوزن است تیتر یک در هر دو جناح میسازد؟ ثانیا مگر همین یادداشت مهندس عبدی در نقد انتشار این بیانیه خودش مصداق تره خرد کردن کسی برای آن نیست؟ لابد جبهه اصلاحات واجد حداقلی از معنا و تاثیر هست که وقت ارزشمند مهندس عبدی صرف نگارش نقد به آن میشود. پرسش این است که چگونه میتوان و باید این معناداری و تاثیرگذاری را افزایش داد. چند پیشنهاد را در یادداشت قبلی ذکر کردم و مشتاق شنیدن پیشنهادات دقیق و عملی مهندس عبدیام.
مهندس عبدی همچین نوشتهاند «در همه جلسات آقای دکتر جلاییپور قاطعانه و بدون ذرهای تردید میگفت که کف انتخابات ۵۰ درصد است». همهٔ نوشتههای من روی کانالم همچنان موجود است. در سالهای تحصیل و پژوهش هم در این حد آموختهام که در هیچ زمینهای نگویم بدون تردید. ظاهرا ایشان دقت نکردهاند که پیشبینیام برای احتمال بالای مشارکت حداقل ۵۰ درصدی مربوط به قبل از رد صلاحیتهای گسترده بود. به نظرم مثلا با نامزدی جواد ظریف مشارکت کمتر از ۵۰ درصد نمیشد. بعد از رد صلاحیتهای گسترده نیز همه جا میگفتم مشارکت به احتمال بسیار زیاد بیش از ۴۰ درصد خواهد بود و نتیجهٔ انتخابات هم از قضا بیش از ۴۰ درصد و در شرایطی که بسیاری از دوستان پیشبینی زیر ۳۵ درصد داشتند ۴۸ درصد شد.
در بخش دیگری از یادداشتشان گفتهاند: «آیا اینها (عدم تغییر نرخ مشارکت و آراء نامزدها) بدان معنا نیست که تمام تلاش شما در انتخابات تاثیری نداشته است؟ این همان نکتهای است که در تحلیل آقای دکتر جلائیپور مغفول میماند». اولا اتفاقا رای عبدالناصر همتی فقط در همان دو روز آخر بیش از صد در صد نسبت به پیشبینی ایسپا رشد داشت و از ۴ درصد به ۸ درصد رسید. ثانیا اگر نامزدهای محبوبتر رد صلاحیت نمیشدند یا اصلاحطلبان پیشرو هم با ستادهای موثرتری وارد میدان میشدند شاید چند درصد بیشتر از این هم دستیافتنی بود و از نظر من هر درصد بیشتر مطلوبتر از رها کردن صندوق بود، اما من هم موافقم که در این انتخابات به خاطر نارضایتی شدید اقتصادی و اینکه نامزد مورد حمایت اصلاحطلبان دو دورهٔ قبلش بر مسند بود و در دورهٔ دوم هم ضعیف عمل کرد و نیز رد صلاحیتها و کاهش امید به اثرگذاری رای امکان بسیج رایهای بالا فراهم نبود. اما مگر فقط در انتخاباتی که پیروزی ضمانتشده یا بسیار محتمل است باید شرکت کرد و رای اعتراضی داد؟ مگر در عالم سیاست میتوان تا خود پایان انتخابات اطمینان صددرصدی به نتایج داشت؟ مگر من جایی گفته بودم همتی پیروز میشود؟
چند سال بعد راحتتر میتوان داوری کرد که کسانی که در حد توان محدودشان و در حد رای خودشان برای پیشگیری از پیشروی اقتدارگرایان تلاش کردند انتخاب مسئولانهتری کرده بودند یا آنها که رای ندادند. متاسفانه در همین چند ماه هم شاهدیم که کاهش احتمال رفع تحریمها و طرحهایی مثل صیانت از اینترنت و نحوهٔ انتصاب اشخاص و صیانت از خانواده هم کیفیت حکمرانی را کاهش میدهد و هم به جامعه آزار بیشتری میرساند و فرصتهای توسعهٔ ایران را میسوزاند.
مهندس عبدی عزیز همچنین گفتهاند «دوست گرامی شما نامزد داشتید. جرزنی نکنید.» اولا جبههٔ اصلاحات که رسما گفت نامزد ندارد و طیف گستردهای از اصلاحطلبان بانفوذ و رهبران سیاسیشان از نامزدی حمایت نکردند. ثانیا واقعا تفاوت نامزد ایجابی و اجماعی با نامزد سلبی و غیراجماعی برای ایشان روشن نیست؟ واقعا عبدالناصر همتی همانقدر نامزد اصلاحطلبان بود که مثلا جواد ظریف میتوانست باشد؟ چه اصراری است که بار تقصیر را از دوش شورای نگهبان برداریم و روی دوش حذفشدگان بگذاریم؟ ثالثا من نهتنها جرزنی نکردهام که با صدای بلند از منطق رای اعتراضیام هم دفاع کردم. به نظرم آنچه جرزنی است این است که مثلا بگوییم به خاطر توسعهٔ ایران و پیشگیری از پیشروی اقتدارگرایی یا برای پیشروی گام به گام به سمت شرایط تقویت دموکراسی و توسعه در انتخاباتی که تفاوت معنادار بین گزینهها باشد شرکت میکنیم ولی عملا نکنیم یا نامزدهای خوبی در انتخابات شورا داشته باشیم ولی از ترس شکست لیست ندهیم.
قرار نیست در همهٔ انتخاباتها پیروز شویم ولی میتوانیم تلاش کنیم انتخابی کنیم که نتایجش به مصالح عمومی نزدیکتر باشد و در بلندمدت در مجموعهٔ منسجمی از مواضع و انتخابها قرار بگیرد. متاسفانه رقبای ما از قهر انتخاباتی ما نهتنها ناراحت نمیشوند و باعث عقبنشینیشان در دورههای بعد نمیشود که حتی برای کاهش مشارکت در انتخابات برنامهریزی میکنند. کاهش مشارکت در انتخابات بازی مشترک اقتدارگرایان و بریدگان از اصلاح است و افزایش مشارکت و معنابخشی به انتخابات (ولو در حد رای اعتراضی) بازی اصیل اصلاحطلبی است، حتی اگر در بعضی انتخاباتها به پیروزی نیانجامد.
مهندس عبدی همچنین توضیح دادهاند که دلایل مخالفتشان با ثبت نام خاتمی در سال ۸۰ و عدم حمایتشان از مهندس موسوی در سال ۸۸ چه بوده است. من هم ارزشداوری نکرده بودم و صرفا این تفاوت تحلیل ایشان با تصمیمات انتخاباتی در آن سالها را ذکر کردم. به نظرم دورهٔ دوم خاتمی به نفع کشور و توسعه شد و اگر خاتمی به توصیهٔ مهندس عبدی گوش میکرد و ثبت نام نمیکرد فقط شاهد تسریع پیشروی اقتدارگرایان میشدیم و آنچه بعد از خاتمی اتفاق افتاد جلو میافتاد و فرصت مهم توسعه در دورهٔ دوم خاتمی از دست میرفت. مهندس عبدی همچنین تذکر دادهاند که روایت من از مخالفت ایشان با حمایت از روحانی در سال ۹۲ اشتباه است. حق با ایشان است که در این مورد حافظهام خطا داشت و پوزش میخواهم و از ایشان ممنونم برای تصحیح خطای ناخواستهام.
ایشان همچنین گفتهاند «چرا دوستانی که مرتکب خطای فاحش تحلیلی و علمی شدهاند همچنان در حال ادامه همان راه هستند؟». ظاهرا ایشان نمیخواهند قبول کنند که امثال من نه در نظرسنجیای مشارکت داشتیم که خطای علمی بکنیم و نه پیشبینی پیروزی همتی را میکردیم. تحلیل ما در دفاع از شرکت دلایل دیگری داشت که بارها نوشتهایم. اگر منظورشان از ادامهٔ راه ادامهٔ تلاش برای روزنهگشایی در فرصتهای انتخاباتی و غیرانتخاباتی و توانمندسازی تشکیلات و گفتمان اصلاحطلبی و تقویت همزمان اصلاحات جامعهمحور و افزایش کیفیت حکمرانی است، آیا انتظار دارند این مسیر را کنار بگذاریم؟ فرض کنیم کنار گذاشتیم و گفتیم غلط کردیم در انتخاباتهای گذشته هم شرکت کردیم و روزنامه منتشر کردیم و در حزب فعالیت کردیم. پیشنهاد بدیل ایشان دقیقا چیست؟ پیشنهاد ایشان برای مسیر تقویت توسعه و دموکراسی و عدالت در ایران دقیقا چه تفاوتی با پیشنهاد ما برای افزایش همزمان قدرت جامعه و ظرفیت حاکمیت دارد؟
مهندس عبدی همچنین این اتهام را تکرار کردهاند که «امر سیاست را به کمپین انتخاباتی تقلیل داده و بازاریابی را بر مفهوم سیاست غلبه دادید». دقیقا کجا سیاست را به کمپین یا بازاریابی یا تکنسینی انتخابات تقلیل دادیم؟ اگر منظورتان در انتخابات ۱۴۰۰ است که اساسا جبهه اصلاحات و حزبی که در آن عضوم نامزد و کمپین ریاست جمهوری نداشت و در انتخابات شوراها هم اتفاقا به نسبت دورههای قبل متاسفانه کمپین بسیار ضعیفی داشت و من و اغلب دوستان هم اتفاقا پیشبینی پیروزی نمیکردیم. اما فرض کنیم کمپینها قویتر بود. آیا معنای آن فروکاستن سیاست به کمپین است؟ با صدای بلند بارها گفتهام و چند دهه فعالیت مدنی و سیاسیام هم شاهدش است که برای گشایش سیاسی و اقتصادی و اجتماعی همزمان هم به تقویت پایگاه اجتماعی و نهادهایمان در جامعه و نمایندگی شهروندان در پایین نیازمندیم و هم ساختن توافقهای گستردهتر برای اقتضائات توسعه و دموکراسی و عدالت و آزادی در بالا. این کجایش تقلیل سیاست به کمپین است؟
اما گذشته از نقدهای دیگر ایشان که میتوان به گفتگو گذاشت، به نظرم قابل نقدترین موضع در این یادداشتهایشان تحقیر فعالیت تشکیلاتی و حزبی و جبههای اصلاحطلبان تحت عنوان «تشکیلاتبازی» است. مهندس عبدی عزیز! دوست گرامی! جبههٔ اصلاحات یا هر حزب اصلاحطلب حتما میتواند در یک انتخابات خطای تحلیلی داشته باشد یا شکست بخورد، اما باور بفرمایید مهمترین سرمایهٔ اصلاحطلبان همین نهادهای تشکیلاتیشان و رهبران و سرمایههای نمادینشان است که هر دو در رویکرد شما مدام تحقیر و تخفیف و تخطئه میشوند. باور بفرمایید برای کاهش ضعفها و افزایش ظرفیت سیاسی اصلاحجویان چارهای جز تقویت تشکیلات و نهادهایشان و ارزش دادن به فعالیتها و دستاوردهای جبههای و تشکیلاتیشان نیست.
جامعهٔ ما نیازمند تقویت این سرمایههای نهادی و سازمانی و تمرین بیشتر فعالیت جمعی و جبههای و حزبی است، نه اینکه به قول شما پیشنهاد «جمع کردن بساط تشکیلات»شان را بدهیم. عرصهٔ سیاسی ما به شدت نیازمند همافزایی نهادی بیشتر نیروهای مصلح توسعهگرا، دموکراسیخواه، آزادیخواه و عدالتجو است.
همهٔ ما به جبههٔ اصلاحات و احزاب نقدهایی داریم اما بهتر نیست پیشنهادات دقیقی برای بهبود و تقویت طرح کنیم و اگر دستمان میرسد گوشهای هم کمک کنیم، به جای تخطئه و تخفیف و سادهسازی و تقلیلگرایی؟ مثلا گفتهاید جبهه باید راهبردش را تغییر دهد. من و خیلیهای دیگر پیشنهادمان برای راهبردهای تقویتکنندهٔ گفتمانی و تشکیلاتی را به جبهه گفتهایم. پیشنهاد دقیق شما چیست؟ گفتهاید جبهه باید اعضا و تشکیلاتش را تغییر دهد. امثال من پیشنهاد دادهایم اعضای حقیقی به انتخاب بدنه اصلاحطلبان انتخاب شوند و دموکراسی در جبهه عمیقتر شود (به جای حالت فعلی که به انتخاب اعضای حقوقی بوده) و اعضای حقوقی متناسب با وزنشان حق رای داشته باشند و به سمت ادغام احزاب همسو بروند و کمیتهها فعالتر شوند. پیشنهاد دقیق بدیل شما چیست؟
کمی به عقل جمعی و فعالیت نهادمند احترام بگذاریم، حتی اگر خطا کند. بارها گله کردید که چرا دوستانتان به پیشنهادات شما توجه کافی نکردهاند. تا جایی که به خاطر دارم همیشه گوش دوستانتان باز بوده به تحلیلهای شنیدنی شما، حتی اگر قانع نمیشدهاند، ولی اتفاقا یکی از دلایل کمتاثیری پیشنهاداتتان همین انتخابتان برای فعالیت انفرادی و پرهیز از زحمات و سختیهای کار جمعی و تشکیلاتی بوده است. حق شما است که عضو جبهه یا حزبی نشوید، اما به نظرم غیرمنصفانه است که تلاش دهها تشکل و جمعی از تواناترین شخصیتهای اصلاحطلب کشور در شرایط دشوار امنیتی برای تقویت تشکیلات و سرمایهٔ نهادین اصلاحات را تحقیر کنید، دستاوردها و دشواریهای کار را نبینید و کل این سرمایهٔ ارزشمند را با تعابیری مثل «تشکیلاتبازی» به سخره بگیرید. حتی برای کاهش ضعفهایی که خودتان به آن اشاره میکنید، همین جبههٔ اصلاحات ایران و احزاب اصلاحطلب از مهمترین داشتههای ما هستند که باید اصلاح و تقویتشان کرد، نه تخطئه.
انتهای پیام