نقش مارکسیستها در تبدیل انجمن حجتیه به «خطر اصلی» انقلاب ۵۷
گفتوگویی با عمادالدین باقی درباره «حزب قاعدین زمان» - ۱
عمادالدین باقی نویسندهی کتاب «در شناخت حزب قاعدین زمان» یا همان انجمن حجتیه در سال ۱۳۶۰ که در دههی هشتاد با تجدیدنظر دربارهی آن انجمن، کتاب را بازنویسی کرد، در گفتوگویی با مجلهی آگاهی نو میگوید که پس از تاملها در اتفاقات پس از انقلاب به نقش جریان چپ و مارکسیستها در تبدیل کردن انجمن به «خطر اصلی» رسیده است که باعث حذف آن شد.
آقای باقی میگوید: غیر از اینکه چپهای مارکسیست این فضا را تند میکردند، چپهای مذهبی هم خودشان زمینه داشتند. چپهای مذهبی فکر میکردند ما چون سابقه مبارزه داشتیم، نمیشود کسانی که مبارزه نکردهاند و زندان نرفتهاند بیایند پست و قدرت بگیرند، آنها نمیخواستند بگذارند فضیلت انقلابی بودنشان نادیده گرفته شود. آنها نسبت به انجمن دچار ترس و توهم شده بودند.
در تابستان امسال انصاف نیوز با نادر فضلی از شخصیتهای اصلی انجمن دو قسمت از مصاحبهای تفصلی با او را منتشر کرد اما دو قسمت دیگر آن باقی مانده است که امیدوار است در فرصتی منتشر شود. [قسمت اول]، [قسمت دوم]
در این مصاحبه آقای فاضلی به دفاع از انجمن در مقابل اتهاماتی که در این ۴۳ ساله دربارهی آن مطرح شده پرداخته است.
بخش اول مصاحبهی تفصیلی محمد قوچانی مدیر مجلهی آگاهی نو که شمارهی دوم این مجله منتشر شده و برای انتشار عمومی در اختیار انصاف نیوز قرار گرفته را در زیر میخوانید:
محمد قوچانی: ایده نگارش کتاب «در شناخت حزب قاعدین زمان» چه زمانی به ذهن شما رسید؟ این اولین کتاب شما بود، برای نوشتن آن چه انگیزهای داشتید؟ کتاب زمانی نوشته شده که انجمن حجتیه در اعلامیهای فعالیتهای خود را تعطیل کرده بود؟ چه به صورت موقت و نمایشی و چه واقعی و طولانیمدت. چه ضرورتی داشت که بعد از این اعلامیه شما چنین کتاب افشاگرانهای را علیه انجمن حجتیه بنویسید؟
باقی: برای اینکه دیگران تصور نکنند بیانیهای داده شد و رهبر انقلاب موضع گرفته و جوی ایجاد شد و ما دنبالهرو جو شدهایم در مقدمه کتاب توضیح دادهام این کتاب پیش از اینکه صحبتهای امام خمینی انجام شود و انجمن بیانیه صادر کند، نوشته شده ولی مجالی برای انتشارش نبود تا اینکه این اتفاقات رخ داد و موقعیت مناسبی ایجاد شد برای انتشار. دلیل اینکه این کتاب گرفت و دیده شد این بود که از قبل، کار آمادهای بود. صحبتهای رهبر انقلاب غافلگیرانه بود چون سالگرد شهدای هفتمتیر بود. همه فکر میکردند علیه مجاهدین خلق حرف میزنند نه انجمن. چون خیلی غافلگیرانه بود، کسی آن موقع مطلب آمادهای نداشت. شیوه روزنامهها این بود که به دنبالهروی از اتفاقات یادداشت مینوشتند و پس از آن اتفاق به مطالب دمدستی روی آورده بودند که در آن فضا جوابگو نبود اما این مطلب کار آمادهای بود که ابتدا در روزنامه منتشر شد و همین موضوع یکی از عواملی بود که کتاب مورد توجه قرار گرفت.
قوچانی: یعنی شما کاملا شخصی این کتاب را نوشته بودید؟
باقی: ماجرای آن برمیگردد به مرکز عقیدتی سیاسی سپاه که ما ماموریت تولید جزوات آموزشی برای سپاه را داشتیم.
قوچانی: شما عضو سپاه بودید؟
باقی: من آن در مرکز عقیدتی- سیاسی سپاه بودم ولی از اواخر سال ۱۳۶۲ به بعد در هیچ نهاد دولتی استخدام نبوده و در ۳۷-۳۸ سال بعد تا امروز آزاد بودم.
قوچانی: کار این مرکز چه بود؟
باقی: کار مرکز عقیدتی – سیاسی سپاه تولید جزوات آموزشی در سپاه بود. در سپاه آموزش عقیدتی – سیاسی خیلی مهم بود چون سپاه تحت تاثیر الگوی سازمانهای چریکی قبل از انقلاب بود. سازمانهای چریکی، سازمانهای سه بعدی بودند: سیاسی، نظامی و ایدلوژیک. یکی از مهمترین کارهایی که در این سازمانها به آن توجه میشد، آموزش بود چون معتقد بودند افراد اول باید از نظر ایدئولوژیک آموزش ببینند و آموزش نظامی، کار ثانویه بود. افراد در ابتدا باید ایمان، عقیده و انگیزه راسخ پیدا میکردند و بعد وارد مبارزه میشدند. سپاه هم چون بلافاصله بعد از انقلاب توسط افراد متاثر از فضای قبل انقلاب تشکیل شد و الگوی سازمان چریکی را بسط داده بودند، در حال تبدیل به تشکیلات نظامی رسمی بود، بنابراین در سپاه، آموزش خیلی مهم بود. نشریات مختلف با آموزشهای عقیدتی – سیاسی بیشتر از آموزشهای نظامی مورد توجه بود. کار مرکز تحقیقات عقیدتی – سیاسی شبیه کار احزابی بود که جزوات آموزشی منتشر میکردند که باید به نیروهای سازمانی آموزش داده میشد. مجلاتی با موضوع احکام، عقاید و اخلاق منتشر میشد که پرسنل سپاه میخواندند و باید امتحان میدادند. این مجلات مختص نیروهای شاغل بود. سپاه چون دائم در حال جذب نیرو بود، افراد در پادگانها، کنار آموزش نظامی، آموزش عقیدتی- سیاسی هم میدیدند. جزواتی تدوین میشد که مربیان باید در پادگانها و بخشهای مختلف سپاه تدریس میکردند. من پروپوزالی نوشتم که در بخشی از آن باید تاریخ احزاب نوشته میشد تا آموزش داده شود. من در پروپوزال توضیح دادم در مملکت ما وقتی بحث تاریخ احزاب میشود، فقط علیه احزاب چپ مینویسند و تصور میشود که احزاب مذهبی خوب و بیمساله بودهاند در حالی که از نظر من احزاب مذهبی از جهاتی مهمتر از احزاب چپ بودند. مثالی که در پروپوزال زده بودم این بود که در طول صد سال اخیر، مهمترین پایگاههای استعماری – چون آن موقع ما خیلی دیدگاه ضداستعماری و ضدامپریالیستی داشتیم – در گروههای مذهبی بوده و نوشتم که در تاریخ احزاب سیاسی ایران، نمیشود گروههای چپ را دید اما از گروههای مذهبی غافل شد. بنابراین پروپوزال تحت عنوان تاریخ احزاب سیاسی – مذهبی ایران تدوین شد. در احزاب سیاسی به مجاهدین خلق، حزب توفان، رنجبران، توده، پیکار و غیره اشاره و تدوین شد که هنوز فیشهایش را دارم و در بخش مذهبی، انجمن حجتیه، حزب برادران شیراز، فدائیان اسلام و گروه تشیع در مشهد که موسس آن فرهنگ نخعی، سرهنگ بازنشسته بود را انتخاب کردم. آقای محمدی عراقی، داماد آقای مصباح یزدی آن زمان رئیس مرکز عقیدتی – سیاسی بودند اما چون سابقه زندان قبل از انقلاب داشت، انقلابیون او را قبول داشتند. آقای محمد عراقی پروپوزال را رد کرد و روی بخش انجمن حجتیه خیلی حساسیت نشان داد و آن را حذف کرد. ما بخش اعظم تاریخ احزاب سیاسی را نوشته بودیم. ایشان که رد کرد ما پافشاری کردیم و این خودش به یکی از موضوعات اختلاف تبدیل شد چون در مرکز عقیدتی – سیاسی هم جناحبندی داشتیم.
قوچانی: در مرکز تحقیقات چه کسانی بودند؟
باقی: افراد زیادی بودند. آقای مصباحی مقدم که البته موقعیتی بالاتر از بقیه داشتند، اکبر گنجی، حمزه اسماعیلی، آقای محمود نصر که بعدها به وزارت ارشاد رفت و رایزن فرهنگی در ترکیه شد، ابوالفضل خودمانی، ابوالحسنی (منذر)، آقای افتخاری پسر آیتالله افتخاری از علمای قم که گرایش سنتی داشت، آقای علوی که برادرش نماینده خوزستان در مجلس بود. عموم کسانی که آنجا بودند جز آقای گنجی و اسماعیلی و نصر طلبه بودند.
قوچانی: شما هم طلبه بودید؟
باقی: بله من خیلی قبل از اینکه بروم قم، شروع کرده بودم.
قوچانی: شما چنین تشکیلاتی را برای نهاد نظامی قابل دفاع میدانید که کار آن تهیه برنامهای برای شناسایی احزاب سیاسی باشد و موضع ایدئولوژیک داشته باشد؟
باقی: دیدگاه الان یا آن موقع؟
قوچانی: با دیدگاه آن موقع هم اگر با نهادی مثل ارتش یا سازمان دولتی مقایسه کنیم مصداقی در آنها نمییابیم.
باقی: انقلابی شکل گرفته و نهادی تشکیل شده بود و همه به چشم کار فرهنگی به آن نگاه میکردند و متاثر از الگوی سازمانهای سیاسی بود.
قوچانی: شما سازمان چریکی که نبودید. یک انقلابی پیروز شده و حکومت تشکیل داده بود. حتی در خود مرکز هم تحقیقاتی که درباره فدائیان اسلام انجام میشد میتوانست همانقدر انتقادی باشد که درباره انجمن حجتیه بود؟
باقی: این چالشها که بهوجود آمد نشان داد اشکال در ذات کار است. وقتی نهادی نظامی وارد حوزه سیاسی و ایدئولوژیک میشود این مسائل بروز میکند.
قوچانی: در چه سالی بود؟
باقی: سال ۶۱ بود.
قوچانی: جناحبندی مرکز چگونه بود؟
باقی: یک گروه طرفداران جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب بودند. بخشی به انجمن حجتیه سمپاتی داشتند مثل آقای منذر. گروهی هم ما بودیم. همین موجب تشدید اختلاف شد. وقتی پروپوزال توسط آقای محمدی عراقی رد شد، ما حمل بر این کردیم که گروهها و جناحهای دیگر نفوذشان بیشتر از ماست و آنها توانستند آقای عراقی را در اختیار بگیرند. ما فکر نکردیم که کار آقای عراقی برای جلوگیری از تشدید اختلافات بوده. این باعث موضعگیری ما شد و کار به جایی رسید که دستور داد گروه ما که کارش تدوین این نوع جزوات بود را منحل کردند. چند گروه دیگر در آنجا فعال بودند؛ مثل گروهی که به مسائل کلامی و عقیدتی میپرداختند. گروه ما تاریخی – سیاسی بود که منحل شد. این اتفاق نشان میداد در تشکیلات نظامی جای این بحثها نبود. البته مرکز تحقیقات، ظاهر نظامی نداشت. لباس سپاه اجباری نبود و آنجا هم کسی با لباس نظامی نمیآمد، افراد کتابخوان و محقق بودند. تصور ما این بود که انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی است و سپاه هم نهادی فرهنگی است.
قوچانی: با تحقیقاتتان مخالفت شد و انجام ندادید؟
باقی: قبل از آنکه پروپوزال را بدهم کار را شروع کرده بودم و پروپوزال که رد شد، چند ماه کشمکش در جریان بود و در این فاصله من کارم را در خارج از وقت اداری ادامه میدادم. وقتی طرح رد شد من این کار را خارج از چارچوب مرکز دنبال کردم.
قوچانی: چه زمانی وارد انجمن شدید و چه سالی از آن خارج شدید؟ چه شد جدا شدید؟
باقی: تاریخ ورود به انجمن را دقیقا به خاطر ندارم. اجمالا میدانم که قبل از انقلاب بود، زمانی که من دوم دبیرستان بودم. دیگر اینکه میدانم آن دوره که ما در انجمن بودیم همزمان بود با درسهای «راز بزرگ رسالت» و «شناخت» توسط آقای جعفر سبحانی در مَدرَس مسجد جامع چهلستون در بازار که ایشان از قم به تهران میآمدند. انجمن حجتیه قبل از انقلاب و حتی بعد از آن با آموزش و پرورش ارتباط داشت و در محیطهای دانشجویی فعال بودند. دانشجویانی که جذب انجمن میشدند اکثرا در مدارس معلم بودند و یکی از شگردهایشان این بود که بهترین دانشآموزان را انتخاب و جذب میکردند. معیارهایشان بیشتر بر اساس نمره بود و اکثریت اعضای انجمن دانشآموزان یا دانشجویان ممتاز بودند. من برعکس، نمراتم پایین بود. دبیری داشتیم به اسم آقای مشایخی که او معرف من بود. من معمولا کلاسها را یکدرمیان میرفتم ولی وقتی از کلاس فرار میکردم، میرفتم کتابخانه. مشکل مدیریت مدرسه با من این بود که برخی از مدرسه فرار میکردند، با آنها برخورد و اخراج میشدند اما من در کتابخانه مینشستم. یکی از دانشآموزانی که هممحلی ما هم بود و آن زمان بیش از همه در کتابخانه میدیدمش آقای حسین علیزاده بود که امروز از اهل قلم است. او وقتی دید من کتابهای پرحجمی مثل ویل دورانت را میخوانم کتاب «خط سوم» ناصرالدین صاحب زمانی را به من معرفی کرد که خیلی برایم جذاب بود. به هر حال معلم ما میدید که من حرف میزنم و استدلال میکنم خوشش آمد. اول به من نگفت انجمن حجتیه است. گفت جایی است که کلاسهایی برگزار میکند که جای بحث هست و برای شما خوب است. وقتی رفتم متوجه شدم انجمن حجتیه است. آنجا هم اول نگفتند انجمن. خانهای بود در خیابان شاهپور. خانه پدر آقای قندهاری بود. کلاسها در خانه تشکیل میشد. تخته سیاه بود و افراد روی زمین مینشستند. تعداد هم ۱۰ تا ۱۵ نفر بودند. من مدتی بعد آقای سیدحسن رزمگیر را با هماهنگی استاد با خودم بردم ولی ایشان حوصله برنامههای فشرده و طولانی آموزشی را نداشت. حدود زمانی خروج را هم اجمالاً میدانم. اواخر ۵۸ بود. دلیلش این است که یک نقطه عطف در زندگی ما اتفاق افتاد که آن هم ماجرای حضور در گودهای دروازه غار بود. در پی سخنرانی رهبر انقلاب در چهارم تیر ۱۳۵۹ که در آن جمله «منافقین بدتر از کفارند» را به کار بردند و به دلیل اینکه منطقه گودنشین در سلطه گروه مجاهدین و پیکار و چریکهای فدایی بود با دوستان قرار گذاشتیم در گود و اسکان گودنشینان فعال شویم و در همان زمان هم من با همسرم خانم کمالی آشنا شدم. چون این تاریخ کاملا در ذهن من هست و وقتی که میخواستم برای مناظره با چریکهای فدایی آقای قندهاری را دعوت کنم چون چند ماه بود از انجمن خارج شده بودم دو دل بودم که آیا آقای قندهاری میپذیرد یا خیر؟ که نزد ایشان رفتم و مسئله را توضیح دادم و ایشان پذیرفت. در واقع همین قرینه باعث شده که حدود زمانی خروج از انجمن را بدانم.
قوچانی: چرا در خانه جلسه میگذاشتند؟ نمیتوانستند در بیرون جایی علنی داشته باشند؟
باقی: همه جلسات انجمن در خانهها بود. وسعت انجمن اجازه نمیداد که جای دیگری داشته باشند و از امکانات موجود و بدون هزینه استفاده میکردند. حُسن آن این بود که محیط صمیمیتر میشد. جلسات انجمن حدود ۵ یا ۶ ساعت طول میکشید و سفرهای میانداختند و صمیمیتی ایجاد میکرد. من بعد دو سه جلسه متوجه شدم که انجمن حجتیه است. معمولا در انجمن حجتیه کسانی که جذب میشدند ۳ مرحله را باید طی میکردند. یکی مرحله عادی که اکثریت بدنه تشکیلاتی بود، دیگری مرحله ویژه و سوم مرحله عالی. مرحله عادی ممکن بود دو یا سه سال طول بکشد تا شناخت حاصل شود و مثلاً فردی عامل نفوذی بهاییت نباشد. افراد با گذراندن فیلترها وارد مرحله ویژه شده و برای آموزش دادن تربیت میشدند. میتوانستند در خانه خودشان در محلات کلاس برگزار کنند. من از همان اول وارد دوره ویژه شدم. افرادی که با من بودند، همزمان آموزش هم میدادند. یکیشان آقای آشتیانی که احتمالا همسن و سال من بود و چند ماه بعد فهمیدم در نازیآباد آموزش میدهد. در نازیآباد آقای باقری که یک پایشان هم مشکل داشت، دبیر آموزش و پرورش هم بود که دوره ویژه را گذرانده بود و کلاس دایر میکرد. در مرحله عالی افراد به سطوح عالی انجمن میرسیدند که اغلب مدرسین بودند و راس هرم محسوب میشدند.
قوچانی: محوریت کلاسها نقد بهاییت بود یا اثبات اسلام؟
باقی: کلاسها شبیه دورههای آموزشی موسسات بود. چند درس داشت مانند درس اخلاق، احکام و فلسفه احکام، آیین سخنوری، و آموزش عربی. یکی از بحثها نقد بهاییت بود. کلاسها جدول داشت مانند برنامه مدارس که هر کدام حدود ۴۵ دقیقه طول میکشید. برای هر کلاسی هم کتابهایی محور قرار میگرفتند. البته گاهی یکی از برنامهها در ساعت آموزش سخنوری این بود که نوار سخنرانی مرحوم حلبی را میگذاشتند و همه سراپاگوش شده و نکاتی را یادداشت میکردند. موضوعاتش بیشتر اخلاقی بود. تنها چیزی که در ذهنم مانده مطلب جالبی بود که آقای حلبی درباره فلسفه دعای شب زفاف گفتند.
قوچانی: پولی نمیگرفتند؟
باقی: نه پولی نمیگرفتند.
قوچانی: چه کتابهایی از چه شخصیتهایی بیشتر خوانده میشد؟
باقی: بعضی کتاب بود و برخی جزوه. برخی، جزواتِ خود انجمن بود. درباره امام زمان جزوات خود انجمن بود. درباره احکام رساله آیتالله خویی مبنا قرار میگرفت. برای سخنوری کتاب دیل کارنگی را معرفی کردند که اعضا باید به نوبت بحثی را ارائه میکردند و توسط مربی و بچهها نقد میشد که دوره آموزش فن بیان بود. مربی آقای قندهاری بود که آن زمان میگفتند جزو اعضای موسس انجمن حجتیه بود.
قوچانی: درباره فلسفه آموزه ضدفلسفه داشتند؟
باقی: نه. در انجمن آموزش فلسفه و ضدفلسفه نداشتند ولی به بحث احکام اکتفا نمیکردند که رساله عملیه بخوانند. فلسفه احکام هم مطرح بود. در انجمن نسبت به فلسفه بیاعتنایی بود و فلسفه و عرفان تخطئه میشد اما این تصور که انجمن ضدفلسفه و عقلگرایی بود که من هم در کتاب «حزب قاعدین» چنین تصوری داشتم، افراطی بود. آقای حلبی با فلسفه مخالف بود و مخالفت انجمن بیشتر متاثر از مکتب تفکیک بود و مخالفت با عقل نبود. میگفتند آنچه به نام فلسفه از یونان آمده، هم در تعارض با وحی است، و هم اینکه این اصلا تعقل نیست، تخیل است.
قوچانی: آیا در دوره عضویت آموزهای بود که نشان دهد انجمن طرفدار افزایش ظلم برای تسهیل ظهور است؟
باقی: یکی از گزارههایی که بسیار در مورد انجمن گفته شده و حتی امام خمینی هم به کرات بدون ذکر نام انجمن میگفتند این هست که اینها معتقدند باید فساد را زیاد کرد تا امام زمان بیاید. این مطلب آنقدر مشهور شده و جا افتاده که هیچکس در آن تردید نکرده و به صورت یکی از مسلمات در آمده اما هیچکس سندی برای آن ارائه نکرده. حتی در کتاب «در شناخت حزب قاعدین زمان» که به شدت علیه انجمن بود بههیچوجه چنین نقلقولی از انجمنیها نیست بلکه به نقل از کتاب «انتظار بذر انقلاب» آقای حسین تاجری گفته شده که انجمن معتقد به تجهیز و تمرین و کسب آمادگی برای ظهور بوده، نه اقدام عملی برای تشکیل حکومت. من هیچگاه نه در بحثهای داخل انجمن شنیدهام و نه در هیچیک از نوشتههای انجمن خواندهام که معتقد باشند باید فساد را زیاد کرد تا امام زمان بیاید. بلکه برعکس عموما افراد متعبد و متشرعی بودند و فرد متشرع نمیتواند عامل و مروج فساد باشد.
قوچانی: رابطه انجمن و ساواک چگونه بود؟ آیا انجمن با ساواک هماهنگ بود؟
باقی: انجمن حجتیه یک حزب یا سازمان نبود اما فضای قبل از انقلاب فضای به شدت دوقطبی و فضای انقلاب و ضدانقلاب، فضای حکومت و ضدحکومت بود. بنابراین در آن فضا هیچ راه میانهای وجود نداشت؛ یا باید با حکومت باشی یا بر حکومت! اگر کسی در این میان قرار داشت سازشکار و محافظهکار بود. اگر کسی میخواست به عنوان یک نهاد مدنی فعالیت کند میگفتند در شرایط خفقان و دیکتاتوری مطلق اصلاً نهاد مدنی معنا ندارد. از این جهت که وابستگی مالی به حکومت نداشت و منبع مالی آن وجوهات شرعی و کمکهای دیگران بود و فعالیت اعضا هم داوطلبانه و غیرانتفاعی بود؛ از این جهت خیلی شبیه یک نهاد مدنی بود. در آن زمان اینکه نهادی بگوید من دنبال کار سیاسی نیستم با توجه به اینکه حریف اصلی آن یعنی بهاییت هم یکی از اصول اعتقادیاش عدم مداخله در سیاست بود و به همین دلیل هم حکومت از ارتقای آن در مناصب حکومتی ممانعت نمیکرد طبیعتاً این انجمن نمیتوانست هم مجوز فعالیت بگیرد و هم سیاسی باشد. اگر میخواست به عنوان یک نهاد سیاسی فعالیت کند امکانپذیر نبود و این خیلی طبیعی بود که اساسنامهاش به تایید حکومت برسد و تعامل داشته باشد. آن زمان این فکر پذیرفتنی نبود و دشمن انقلابیگری و مصداق سازشکاری و خیانت تلقی میشد. تمام اسنادی که دلالت میکرد بر تایید اساسنامه توسط حکومت یا تعامل انجمن با آنها، سند همکاری با ساواک شناخته میشد. اما در سالهای بعد از انقلاب و خصوصاً بعد از دوم خرداد که شعار جامعه مدنی به عنوان یکی از شاخصهای توسعه در دنیای مدرن مطرح شد طبیعتاً تمامی انجمنها و نهادهای مدنی اساسنامهشان باید به تایید وزارت کشور برسد و به عنوان یک نهاد میانجی عمل کنند و اهل تعامل باشند. تضاد و تقابل، کار سازمانهای سیاسی و اپوزیسیون است. البته این مشکل دوقطبی بعد از انقلاب هم وجود داشته؛ بهطوریکه افراد برای حفظ پرستیژ خودشان از یک طرف مجبورند موضع مخالف داشته باشند، از طرف دیگر این موضع با اقتضائات فعالیت مدنی معارض میافتد. رفتار حکومت هم این وضعیت را تشدید میکند. فضای دوقطبی سیاسی و تفکر ضددولتی و پرستیژ مخالف بودن، هم نتیجهای جز ضدارزش کردن جامعه مدنی ندارد و ما هنوز با این چالش مواجهیم.
قوچانی: انجمن چه نقشی در تربیت نسل مذهبی داشت؟ آیا انجمن با تربیت «انسان محافظهکار» از تربیت «انسان انقلابی» جلوگیری میکرد؟ آیا تکیه انجمن روی تربیت فردی با تلاش برای اصلاح اجتماعی در تضاد بود؟
باقی: به نظر من این خیلی سوال مهم و کلیدیای است. یکی از بحثهای داغ درباره انجمن حجتیه این بود که انجمن، مبارزه با علتالعلل را رها کرده و درگیر معلول شده است. انقلابیون میگفتند روش انجمن باعث سرگرمی و انحراف از مبارزه اصلی و تخلیه انرژی جوانان میشود و در نتیجه باعث دوام و بقای رژیم است. در کتاب حزب قاعدین در صفحات مختلف از جمله صفحه۴۰ این دیدگاه نقل شده. انقلابیون میگفتند اگر همه نیروها برای از بین بردن ساختار و سیستم کنونی به عنوان علت اصلی بسیج شوند مشکل بهطور اساسی حل میشود و دیگر نیازی به صرف این همه وقت و انرژی برای مبارزه با معلول نیست. چون آن زمان هنوز تجربه انقلاب و نتایج آن را نداشتیم و سیاستمداران و انقلابیون جوان ما تاریخ و تجربه تاریخ را نخوانده بودند و تحت تاثیر نظام دوقطبی جهانی و فضای بینالمللی چپ و ضدامریکایی و انقلابی قرار داشتند. لذا تاریخ انقلابهاو یا کتابهایی مثل «کالبدشکافی چهار انقلاب» از «کرین برینتون» را نخوانده بودند که ببینند نمیتوان قول داد که این نظریه حتماً نظریه موفقی است. لذا نظریه آنها به عنوان یک راهحل بسیار طرفدار داشت و همه فکر میکردند که روش «تربیت فردی» که خیلیها از جمله انجمن حجتیه داشتند و معتقد بودند ما باید افراد را تربیت کنیم و بدون تربیت افراد نمیشود جامعه را و ساختار را تغییر داد، یک روش فرساینده و زمانبر است و رژیم به دلیل اینکه تمام ابزارهای قدرت را دارد حتی در ساختن فرد هم موفقتر از اینها خواهد بود چه رسد به ساختن اخلاق و فرهنگ جمعی.
البته اتخاذ آن شیوه انقلابی، تبعات و الزامات خود را دارد. وقتی شما معتقد شدید که باید ساختار را منهدم کرد تا راه برای اصلاحات گشوده شود شما با منطق هزینه و فایده مجازید از هر روشی برای تخریب آن ساختار و تسریع در رسیدن به نتیجه استفاده کنید و همانطور که در کتاب «تولد یک انقلاب» توضیح دادهام یکی از روشهایی که به صورت آگاهانه اتخاذ میشد روش پخش شایعه بود. آقای محسن رضایی میگوید خرابکاری درباره باجههای تلفن و سینماها و ساختمانهای دولتی و انداختن به گردن رژیم را آموزش میدادیم(صفحه۱۳۶).
بعد از انقلاب هم کسانی که با همان دستگاه فکری و همان منطق و نظریه عمل میکردند الزامات آن را هم مشروع میدانستند. دهها مثال برای آن میتوانم بیان کنم. برای مثال چند سال پیش خبری در رسانهها پیچید که فاضلاب بند ۳۵۰ دچار گرفتگی شده و آب آلوده و نجس به راهرو و مسیر عبور و زندگی زندانیان راه پیدا کرده و در محیط بسته زندان موجب بوی تعفن و بیماری و مشکلات شده است. این خبر باعث ایجاد یک موج منفی خبری شده بود و بیکفایتی و بیلیاقتی سازمان زندانها را نشان میداد. در اینکه ضعفهای شدید مدیریتی در کل کشور و در سازمان زندانها داشته و داریم، تردیدی نیست. اینکه بودجه کشور به شیوههای مختلف اتلاف میشود و زندانیان بهخاطر کمبود بودجه سازمان زندانها دچار مشکلات بهداشتی و تغذیهاند هم وجود دارد، اما در این مورد خاص بعدها فهمیدم واقعیت چیز دیگری بوده است. چون یکی از سران بهائیت که در زندان بود در انتقاد از روشهای مجاهدین خلق تعریف میکرد که شخصا شاهد بوده که با بعضی از آنها با هندوانه چاه فاضلاب را بستند که چنین اتفاقی بیفتد.
جالب است که حتی در امریکا هم این اختلاف دیدگاهها وجود دارد و چپهای رادیکال، ساختار موجود را منبع تضاد طبقاتی و فساد و تبعیض میدانند و معتقدند باید هر طور شده آن را منهدم کرد. البته چپهای اروپایی بهویژه پس از جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ تعدیل شدهاند.
امروز که ما با اعتقاد به توسعه و تثبیت جامعه مدنی فعالیت میکنیم هم دقیقاً با همان معضلی مواجهیم که سالهای پیش از انقلاب وجود داشت؛ یعنی همانطور که آن زمان نارضایتی از حکومت کار را به نقطه انفجار رسانده بود و روشهای مدنی را سازشکارانه میدانست الان هم کسانی هستند که به ما میگویند این روش که بکوشید افراد را یک به یک از زیر دندان اینها در زندان یا از زیر اعدام بیرون بکشید ارزشمند است اما کاری فرساینده و زمانبر است و جامعه را خسته و مایوس میکند و ساختار را اصلاح نمیکند. اینها معتقدند بهجای این کار باید نیروها را برای تغییر ساختاری بسیج کرد. البته ما چون تجربه گذشته را داریم لذا نقدساختاری و نجات فردی را توامان دنبال میکنیم ولی در چارچوب کنشگری مدنی نمیتوان آن انتقاد را به شیوه فعالیت وارد دانست. نمیشود به بهانه مشکلات ساختاری، تربیت فردی یا نجات فردی را کنار گذاشت. به نظر من اگر هر کسی در زندگی خود تصمیم بگیرد فقط یک نفر را یاری و خوشبخت کند همه دنیا خوشبخت میشوند.
قوچانی: تجربه زیسته و آموزشی شما در انجمن حجتیه چقدر در نگارش این کتاب اثر داشته است؟ از کی و چه عواملی شما را برانگیخت علیه انجمن شوید؟ چون انجمن طبیعتا باید برای جوان مسلمان جاذبه داشته باشد چرا انگیخته شدید علیهشان بنویسید؟
باقی: نوشتن کتابی با موضوع انجمن حجتیه را پیشنهاد کردم. وقتی رد کردند چون بخشی از کار را انجام داده بودم، آن را ادامه دادم. عاملی که خیلی موثر بود فضای انقلاب بود. فضای انقلاب مثل سیل همه چیز را میکَنَد و میبَرَد. انجمن در جریان انقلاب دچار ریزش خیلی گستردهای شد. درون انجمن اختلافنظرها اوج گرفت. موج انقلابی آمده و انجمن به عنوان تشکیلاتی که معتقد بود نباید در سیاست دخالت کند در مقابل فشار اجتماعی عظیمی قرار گرفته بود.
قوچانی: به شما میگفتند که نباید در سیاست دخالت کنید؟
باقی: در اساسنامه انجمن آمده بود، در هیچ بحث سیاسی وارد نمیشدند، شفاها هم گفته بودند. کسی که وارد سیاست میشد اساسا در انجمن جذب نمیشد.
اینطور نبود که شخص از نظر سیاسی لزوما بیخبر باشد اتفاقاً مسائل را دنبال میکردند حساس بودند و اطلاع داشتند اما تشکیلات را در سیاست دخالت نمیدادند و دیگر اینکه معتقد بودند دین را باید از حوزه سیاست و قدرت دور نگه داشت.
بر خلاف سازمانهای چریکی که ساختار بسته داشتند، انجمن، ساختار بسته نداشت. در انجمن گرایشهای مختلف دیده میشد. گرچه فکر آقای حلبی غالب بود و دیدگاه غالب در انجمن مخالفت با فلسفه بود، اما آنها میگفتند فلسفه یونانی است و ربطی به اسلام ندارد. حتی آقای محمدرضا حکیمی وقتی مقالات «در شناخت حزب قاعدین زمان» در روزنامه اطلاعات چاپ میشد من را در قم دید و گفت انجمن مخالف فلسفه هست اما مخالف تعقل نیست و آنچه که شما اسمش را گذاشتهاید فلسفه، این تخیل است، تعقل نیست. البته خودش از این جهت با آقای حلبی همعقیده بود. میگفت تعقل آن چیزی است که ما میگوییم.
قوچانی: استاد حکیمی مخالف مقاله شما بودند؟
باقی: بله ایشان خیلی ناراحت بود و میگفت شما در حق انجمن و آقای حلبی جفا کردید. درباره مبارزات آقای حلبی میگفت که من شخصا شاهد بودم در جریان نهضت ملی، آقای حلبی روی بالکن ایستاده و پرچم در دست گرفته و علیه انگلیس سخنرانی میکرد. در انجمن گرچه فلسفه تخطئه میشد اما در بحث احکام به فلسفه احکام میپرداختند که امری تعقلی است. از یک طرف انجمن با فلسفه مخالفت میکرد و از طرف دیگر متوسل به روشهای عقلی میشود برای اثبات احکام.
قوچانی: البته فقط فلسفه یونانی نبود. با ملاصدرا و فارابی هم مخالف بودند.
باقی: معتقد بودند آنها هم متاثر از فلسفه یونانی هستند. میگفتند فلسفه در جهان اسلام ترجمه فلسفه یونان است و بعدا دستکاریهایی شده و منشا را آنجا میدانستند. توسل به روشهای عقلی در توجیه احکام در انجمن، امری تعقلی و به فلسفه نزدیک بود. در ترکیب نیروها نیز دانشجویانی که وجود داشتند با محیط دانشگاه با همه در ارتباط بودند. در انجمن کسانی بودند که شریعتی را قبول داشتند و عدهای هم ضد شریعتی بودند و او را سُنی میدانستند.
قوچانی: موضع رسمی انجمن نسبت به شریعتی چه بود؟
باقی: موضع رسمی انجمن منفی بود. مدرس ما وقتی راجع به شریعتی حرف میزد ضمن اینکه او را رد میکرد اما خیلی مودبانه برخورد میکرد و میگفت حرفهای خوبی هم دارد. اینطور نبود که سیاه و سفید ببیند.
قوچانی: انجمن و شریعتی یک محور مشترک داشتند که این معمولا نادیده گرفته میشود و آن ضدیت با فلسفه یونان است.
باقی: مسئله آنها با شریعتی این بود که او را متهم به وهابیت میکردند. انجمن، شیخ قاسم اسلامی را قبول داشت. او با وجودی که مبارز بود و در زمان شاه زندان هم میرفت ولی به دلیل اینکه با وهابیگری مخالف و اهل ولایت بود، قبولش داشتند. شیخ قاسم اسلامی معتقد بود که شریعتی وهابی است و آرم حسینیه ارشاد را نماد عمر و عثمان و ابوبکر میدانستند. در انجمن جو ضد تسنن نبود اما ضد وهابی بود.
قوچانی: ولی مشهور است که انجمن ضدسنی بود و به اختلاف شیعه و سنی دامن میزد.
با: من در ویرایش جدید کتاب «کاوشی درباره روحانیت» و در جاهای دیگری که منتشر شده توضیح دادهام که گرچه از انقلاب و وقایع قبل از انقلاب عمر خیلی زیادی نمیگذرد اما جریانشناسی سیاسی و فکری درستی انجام نشده و به دلیل همین عدم شناخت و درآمیختگی جریانات، اشتباهات زیادی در تحلیلها رخ داده است. پیش از انقلاب در حوزه و خارج از حوزه سه جریان وجود داشت. یک جریان ضدمسیحیت بود که در تشکیلات «موسسه در راه حق» به رهبری آقای مصباح یزدی متشکل بود و بزرگترین خطر را فعالیتهای تبشیری میدانست و تمام وجهه همتش مقابله با مسیحیت بود. جریان دوم جریان ولایتیها بود که لیدر آن شیخ حسین لنکرانی بود. آنها در واقع ضد وهابی و ضد سنی بودند. شیخ قاسم اسلامی همسو با همین جریان بود. اینها حریف اصلی را اهل سنت میدانستند. جریان سوم انجمن حجتیه بود که خطر اصلی را بهاییت میدانست و وجهه همتش مقابله با بهائیت بود. این سه جریان یکی نبودند. معارض نبودند اما متفاوت بودند. هرسه در شیعهگری و اعتقاد به مهدویت مشترک بودند.
بعد از انقلاب به دلیل عدم تفکیک درست این جریانات، آقای مصباح هم که حرف میزد به انجمن حجتیه نسبت میدادند؛ اقدامات جریان ولایتیها را هم به انجمن یا بالعکس. انجمن مثل آیتالله بروجردی و آیتالله منتظری دارالتقریبی نبود اما مسیحیت یا اهل سنت هم مسئله اصلیشان نبود.
قوچانی: نسبت به محمدتقی شریعتی چه موضعی داشتند؟
باقی: یکی از درسها در انجمن، تفسیر قرآن بود که آنها به کتاب «تفسیر نوین» محمدتقی شریعتی ارجاع میدادند. هم از آن کتاب نقل و هم به آن ارجاع میشد. نسبت به محمدتقی شریعتی موضع مثبتی وجود داشت.
قوچانی: استاد حکیمی در کتاب مکتب تفکیک که سال ۱۳۷۲ نوشت، در رد اساتید مکتب تفکیک، هم اسم حلبی را میآورد، هم محمدتقی شریعتی را به عنوان شاگردان و متاثران از میرزا مهدی اصفهانی. با توجه به تنوعی که در انجمن وجود داشت که هم از اعضای مجاهدین خلق در آن بودند و هم افراد حزباللهی و هم افرادی مانند شما، چه شد که همه نقد شریعتی را پذیرفته بودند؟
باقی: اینطور نبود که معلوم شود چه کسانی عضو مجاهدین خلق هستند. برخی از افرادی که انجمن جذب میکرد اگر عضو انجمن نمیشدند ممکن بود سر از کاباره دربیاورند. افراد بااستعدادی بودند که وقتی وارد محیط فرهنگی انجمن میشدند در آنجا تربیت میشدند، در انجمن سخنوری و دانش را فرا میگرفتند. بیشتر اعضای انجمن از مدارس بود، از دانشگاهها هم جذب میکردند. وقتی وارد دانشگاهها میشدند افرادی بودند که آموزش دیده و بیشتر در چشم بودند و مستعد جذب بودند که گروهها سراغشان بیایند. بعضی از آنها بعد از اینکه عضو انجمن شدند، جذب گروهها میشدند، نه اینکه عضو مجاهدین بودند و وارد انجمن میشدند، برعکس بود. میشود گفت صادرات انجمن بود نه وارداتش.
قوچانی: چرا از انجمن جدا میشدند؟ بهطور مشخص درباره شما. کِی از انجمن جدا شدید؟
باقی: افرادی که قبل از ما عضو انجمن شده بودند، چون افرادی مثل من سن کمی داشتند، وقتی وارد محیط دانشگاه میشدند فضای دانشگاه فرق میکرد، جو سیاسی بود، ارزشها فرق میکرد و چریکها قهرمان بودند. چون مصادف انقلاب شده بود ما را موج انقلاب بههم ریخته بود.
قوچانی: یعنی اگر انقلاب نمیشد، شما انجمنی میماندید؟
باقی: در انجمن بحثی شد که من در کتاب آوردهام. مسئله این بود و همه میگفتند چرا انجمن با انقلاب نیست. انجمن باید توضیح میداد، انقدر موج انقلاب نیرومند بود که همه را تحت تاثیر قرار میداد. انقلاب هم مذهبی و رهبرش مرجع تقلید بود. انجمن که داعیه مذهب و تشیع و مرجعیت و ولایت و… داشت نمیتوانست مخالف باشد. از طرفی هم مشی و اساسنامه انجمن اجازه نمیداد در سیاست و انقلاب دخالت کند. انجمن این را توضیح میداد؛ البته جایی منتشر نشد. در جلسات انجمن مطرح میشد. انجمن به مراجع نامه نوشته بود و توضیح میداد انجمن این خدمات را داشته که این تعداد بهایی و مسیحی را مسلمان کرده، جوان لابالی را جذب کرده و آموزش داده است. اینها را به عنوان خدمات فرهنگی انجمن که به دلیل عدم دخالت در سیاست امکان این کار را پیدا کرده، گزارش میدادند و کسب تکلیف میکردند. همه آقایان چون کمابیش انجمن را میشناختند در جواب بر مشی انجمن صحه میگذاشتند و میگفتند انجمن به همین مشی خود ادامه دهد. آنها هم استناد میکردند به این پاسخها و میگفتند مراجع صحه گذاشتند بر این مشی انجمن.
قوچانی: این جوابها شما را قانع نمیکرد؟
باقی: این جواب بعضی را قانع میکرد، بعضی را نه؛ چون موج انقلاب خیلی قویتر از این بود که افراد اینطور قانع شوند. به همین خاطر در سال ۵۷ یا ۵۸ چند موج ریزش در انجمن اتفاق افتاد. یک عده از انجمن جدا و ضدانجمن شدند، یک گروه جدا و بیتفاوت شدند. یک گروه هم ایجاد شد که «سازمان عباد صالح» نام گرفت که آقای مهندس طیب آن را ایجاد کرد که خودش از مدرسین انجمن بود و نقش موثری داشت. ما آن موقع کمسنوسال بودیم اما کسی مانند آقای طیب که در رده بالای انجمن بود، جدا شد و سازمان عباد صالح را مقابل انجمن ایجاد کرد. این موج خیلی قوی بود که باعث میشد فرد متزلزل شود. برای من فاکتورهای دیگری هم بود. بحثی پیش آمد درباره رساله آقای خویی که تدریس میشد. بحثی بود درباره ربا. اینجا که رسید من موضع گرفتم که این توجیه رباست. ربا را که نمیشود با کلاه شرعی حلال کرد. آقای قندهاری واکنش نشان داد و گفت شما دو خط چیز یاد گرفتهاید، برای مراجع، تعیینتکلیف میکنید؟ یعنی تو فهمیدی آقای خویی نمیفهمد؟ آقای خویی اتوریتهای داشت و در انجمن خیلی مقدس شمرده میشد. اینطور نبود کسی بگوید آقای خویی اشتباه کرده و دارد توجیه شرعی میکند. این موضع باعث رنجش میشد. من در آن سن و سال متوجه این ظرافتها نبودم و این اشکال را مطرح کردم و گفتم این حرف من نیست، حرف آقای مطهری است. آقای مطهری آن زمان هنوز چنین شناختهشده نبود. آقای قندهاری گفت آقای مطهری که مجتهد نیست، خطیب است. همین باعث اختلاف شد.
قوچانی: آقای مطهری واقعا در آن زمان در فقه مجتهد بود؟
باقی: بله، ما آن موقع درباره آقای مطهری اطلاع زیادی نداشتیم. زمان که گذشت فهمیدیم مجتهد مسلم است. آقای مطهری پابهپای آقای منتظری به درس آیتالله بروجردی و حاج آقا رحیم ارباب میرفتند.
قوچانی: بله، ولی آقای مطهری بیشتر در حوزه کلام و اخلاق و فلسفه کار کرده بود.
باقی: آقای مطهری وقتی به تهران مهاجرت کرد، بیشتر به اصول فقه و فلسفه پرداخت اما بعدا در کتابهایش ردپای بحثهای فقهی و اصولی را میشد دید. چون آقای مطهری وارد محیط دانشگاه شد، مسئله روز در جامعه دانشگاهی، فقه و اصول نبود، فلسفه بود و بحث مارکسیسم. مهمترین مسئله برای نسل جوان فلسفه بود. آقای مطهری تحت تاثیر فضای دانشگاه به این بحثها کشیده شد.
قوچانی: ولی نسبت به آقای خویی مراتبش پایینتر بود.
باقی: قطعا اینطور است.
قوچانی: اینکه میگویند انجمن فضای ضد روحانیت داشت، شما این را تایید میکنید؟
باقی: اینکه درباره انجمن چنین چیزی میگفتند یک دلیلش این بود که روحانیون هویت و تعصب صنفی پیدا میکنند اما آقای حلبی این ویژگی تعصب صنفی را نداشت و اگر این ویژگی را داشت امکان نداشت انجمن موفق شود. اگر آقای حلبی این دیدگاه را داشت که حتما باید روحانیون نظارت کنند و اگر کسی عمامه نداشت حق ندارد در بحثهای اعتقادی وارد شود و تدریس کند، امکان نداشت بتواند انجمن را به یک تشکیلات گسترده سراسری تبدیل کند.
قوچانی: منظور از گسترده و سراسری یعنی در سطح تمام شهرها شعبه داشت؟
باقی: در تاریخ ایران فقط دو حزب توده و انجمن بود که در گستره ملی کار میکردند. انجمن در هر شهری فعالیت داشت، از خانهها استفاده میکرد. هر کسی که جوان و مسلمان و متدین و سخنور بود و میتوانست کلاس دایر کند به نمایندگی از انجمن، کلاس دایر میکرد. این ویژگی باعث شد از افرادی استفاده کنند که لزوما آخوند نبودند اما ادبیات عرب میخواندند و از انگلیسی تا احکام و آنچه ضروری بود یک مسلمان بداند، آموزش میدادند. این باعث شده بود فکر کنند انجمن ضد آخوند است.
قوچانی: در کتاب شما این هست و میگفتند که از افراد کراواتی که ریش میتراشیدند را از باب تقیه، بیشتر اینها را جذب میکردند. شما هم گفتید که در مدرسه بیش از اینکه به افکار افراد توجه کنند، نمره افراد را ملاک میگرفتند. به غیراز آقای حلبی، روحانی برجسته انجمن چه کسی بود؟
باقی: در انجمن کسی که ما میشناختیم آقای افتخاری بود با فاصله زیاد از آقای حلبی. در منیریه جلساتی در ایام محرم و مناسبتهای مذهبی برگزار میشد. خانه بزرگی بود. یکی از ویژگیهای انجمن این بود که از نظر تمکن وضعیت خوبی داشتند. همه روی زمین مینشستند اما آقای افتخاری روی صندلی مینشست. نسبت به بقیه تشخصی داشت. چهره روحانی و حوزوی برجستهای نبود اما در انجمن خیلی احترام داشت.
قوچانی: به هر دلیلی انجمن میرسد به این نتیجهگیری که اطلاعیه دهد و با توجه به سخنان امام، فعالیت خود را متوقف کند. این یک اقدام کار مسالمتجویانه و محافظهکارانهای بود که انجمن انجام داد و اقدام پیشدستانهای بود که به انجمن هجوم وارد نشود و آسیب نبیند. اما در تمام این سالها دو اتفاق افتاده؛ یکی اینکه هیچکسی باور نکرده که انجمن تعطیل شده و دوم اینکه به دلیل همین موضوع به آن حمله بیشتری شده است. از جمله در کتاب شما که در جاهای مختلف این دستور آقای حلبی برای تعطیلی انجمن را زیر سوال میبرید و میگویید این دروغ است. آنها را به دروغ و نفاق و ریا متهم میکنید. انجمن چه باید میکرد تا نسل جوان حزباللهی آن موقع راضی میشد؟ آنها رسما اطلاعیه دادند و اعلام کردند که کل دفاترشان متوقف شود. چرا شما مطالبه میکردید که اگر راست میگویید اعلام انحلال کنید. هم با دیدگاه آن زمان و هم با این زاویه دید امروزی، آیا چنین مطالبهای منطقی بود که تشکیلاتی که تخلفی مرتکب نشده، امام علیه نیروهای زیادی حرف زدند، ایشان نسبت به آقای منتظری هم دیدگاه انتقادی داشتند. این مجموعه هم حقوق شهروندی داشتند. چرا در کتاب اصرار کردید که اگر راست میگویید اعلام انحلال کنید.
باقی: در اوایل، موج انقلاب باعث انشقاق در انجمن و ریزش گسترده شده بود. ممکن بود بعضی افراد هم دلایل خاص خودشان را داشته باشند؛ مثل بحث من درباره آقای خویی و مطهری و برخورد تندی که آقای قندهاری داشت که موثر بود. بهرغم این اتفاقات نه من ارتباطم بهطور مطلق قطع شد و نه برخورد آقای قندهاری طردآمیز بود. در انجمن در جاهایی احساس میکردیم بدون بچههای انجمن کارهایی نمیشود کرد. ما در تیر یا مرداد ۵۹ کمپ دروازه غار گرفته بودیم که به آن میگفتند شورای اسکان و باید برای اسکان گودنشینان کار میکردیم. با خانم کمالی همسرم در همانجا آشنا شدم که برای خدمترسانی به گودنشینان آمده بود. آن منطقه افتاده بود در تیول گروههای چپ، خصوصا گروههای تند چپ مانند پیکار و مجاهدین خلق. وقتی رفتیم از دست این گروهها دربیاوریم فعالیتهایی کردیم، انجمن اسلامی گود هم آقای حمید هرندی (برادر صفار هرندی) و شهید کریمی بودند و مسئولیت بخش فرهنگی انجمن با من بودم. ما برنامهریزیهایی کردیم برای اینکه جو آنجا را تغییر دهیم. گفتم باید مناظرهای بین گروههای چپ با بچهمسلمانها داشته باشیم تا جو را بشکنیم. چون گود جوری بود که مثلا در شورای اسکان از آقای حسین مرکزی، پسرخاله من که نوجوان بود ولی خطاط خوبی بود، خواستیم روی دیوار بنویسد «لااله الا الله» که وسط کار دو نفر با کارد آمدند بالای سر او و نگذاشتند این شعار را بنویسد. در این فضا گفتیم مناظره راه بیندازیم اما کسی نداشتیم حریف چپها شود و با آنها وارد بحث فکری شود. رفتم سراغ آقای قندهاری، بهرغم اینکه مدت زیادی بود ارتباط ما با کدورت و نقار قطع شده بود، رفتم منزلشان و گفتم میخواهم برای مناظره از شما دعوت کنم که خیلی استقبال کرد. بعد که قول ایشان را گرفتم با نماینده چریکهای فدایی جلسه گذاشتم و توافقنامهای امضا کردیم به عنوان «ضوابط بحث». آقای قندهاری آمد و مناظره خیلی خوبی شد، غلغله شده بود، مسجد هرندی از شبستان و حیاط تا خیابان، آدم نشسته بود. بهرغم این کدورتهایی که پیش آمده بود ولی این رابطه هم بعد از آن جدایی بود.
قوچانی: این نشان میدهد انجمن با انقلاب مخالف نبود، حتی کمک هم کردند.
باقی: بله، انجمن بعد از سال ۵۷ بعد از نقد بهائیت شیفت کرد به سمت مارکسیسم. یعنی احساس میکردند اگر تا دیروز خطر بهائیت عمده بوده، امروز خطر مارکسیسم جدیتر شده است. از چند ماه قبل انقلاب تقریبا فضای دانشگاه و جلوی دانشگاه تغییر کرده بود. اواسط سال ۵۷ جلوی دانشگاه کنار پیادهرو کتابها به شکل فلهای روی هم ریخته شده بود، با وانت پیاده میکردند، صبح میریختند تا ظهر تمام میشد، همه هم کتابهای مارکسیستی و چپ. شرایطی بهوجود آمده بود که احساس خطر از طرف مارکسیستها بیشتر شد. انجمن در آن مقطع از این جهت خیلی موثر بود. انجمن شروع کرد به افزودن مارکسیسم به مواد درسی که به بهائیت و دروس دیگر اضافه شد.
قوچانی: ماحصل کمکی که به انقلاب کردند این بود که فعالیت نکنند؟ بهرغم اینکه پذیرفتند فعالیتشان را تعطیل کنند، چرا هجمهها به انجمن شدیدتر شد؟ کار شما در حقیقت آتش تهیه شد ولی هیچکس باور نکرد انجمن تعطیل شده است و مدام اصرار میکردند که شما اگر راست میگویید اعلام انحلال کنید.
باقی: قبل از کتاب من این ذهنیت بود. وقتی انجمن قبل انقلاب تمرکز خود را بر آموزش و پرورش و دانشگاه گذاشته بود، طبیعتا بعد از انقلاب بیشترین نیرو در مدارس را انجمن داشت. مدارس هم تبدیل شده بود به مرکز جدال گروههای چپ و کمونیستی و مذهبی. انجمن هم در این مورد نقش موثری داشت. بخشی از آن ذهنیتی بود که درباره انجمن به عنوان تشکیلات سراسری داشتند و بعضی هم میگفتند اینها حضور و نفوذ دارند. اتفاقاتی میافتاد که به این توهمات دامن میزد. وقتی رفتند در ساواک دیدند اسناد انجمن نیست، گفتند انجمنیها اسناد خودشان را بردند و امحا کردند. چون همه مبارزین میدانستند انجمن از نظر تشکیلاتی گستردهترین تشکیلات مذهبی در کشور است و این ذهنیت بهوجود آمده بود که انجمن بعد انقلاب دنبال نفوذ در بخشهای مختلف بهخصوص آموزش و پرورش است. مواردی هم بهوجود آمده بود که این ذهنیت را تقویت میکرد. البته عامل خیلی مهمی که به آن کمتر توجه شد و من خودم بعدها بیشتر تامل کردم، نقش جریان چپ و مارکسیستها در تبدیل کردن انجمن به خطر اصلی بود.
قوچانی: شما در کتاب، فصلی درباره حزب توده و انجمن حجتیه دارید.
باقی: آنجا من بیشتر درباره حزب توده نوشتم چون حزب توده علیه انجمن، کتاب و جزوه منتشر میکرد. گروههای چپ در تبدیل انجمن به تضاد اصلی خیلی موثر بودند. از جهتی هم اشتباه نمیکردند. انجمن تنها گروهی بود که میتوانست از لحاظ تشکیلاتی در سراسر کشور با نیروهای آموزشدیده با آنها مقابله کند. حتی خود ما در سال ۵۹ وقتی میخواستیم با چریکهای فدایی مناظره کنیم سراغ آقای قندهاری رفتیم و اتفاقا در مناظره، خیلی قوی بود. گروههای چپ اشتباه نمیکردند و متوجه بودند که انجمن تنها تشکیلات مذهبی است که بهطور منظم روی این اندیشهها کار کرده بود.
قوچانی: یعنی نظام و شما از چپها بازی خوردید؟
باقی: غیر از اینکه چپهای مارکسیست این فضا را تند میکردند، چپهای مذهبی هم خودشان زمینه داشتند. چپهای مذهبی فکر میکردند ما چون سابقه مبارزه داشتیم، نمیشود کسانی که مبارزه نکردهاند و زندان نرفتهاند بیایند پست و قدرت بگیرند، آنها نمیخواستند بگذارند فضیلت انقلابی بودنشان نادیده گرفته شود. آنها نسبت به انجمن دچار ترس و توهم شده بودند.
تفکر لنینی این بود که انقلاب بعد از پیروزی تمام نمیشود، بلکه بعد تصرف قدرت تازه ادامه پیدا میکند. اگر قرار باشد جریان غیرانقلابی مثل انجمن، قدرت پیدا کند انقلاب دچار توقف و در نطفه خفه میشود. آنها فکر میکردند برای ادامه انقلاب دائمی نباید گذاشت این جریانات خیلی پروبال پیدا کنند. تضادهای قبل از انقلاب بعد از آن هم ادامه پیدا کرد.
قوچانی: من در کتاب نقل قولهایی خواندم؛ مثلا از آقای موسویخوئینیها درباره اینکه انجمن، مارکسیسم را یک ایدئولوژی بیمعنا میداند، درحالیکه مارکسیسم یک ایده انقلابی است. ما میدانیم جریانی که شما آن را نمایندگی میکردید یا در آن بودید، خطر مارکسیسم همان موقع هم وجود داشته و برخورد با حزب توده در همان زمان انجام شده است. یعنی نظام سیاسی در فاصله بین سالهای ۶۰ تا ۶۲، هم با انجمن حجتیه برخورد میکند هم با حزب توده. چه تحلیلی وجود داشت که همزمان با هر دو برخورد کند؟
باقی: باید بین تمام این اتفاقات قبل از ۳۰ خرداد و بعد از آن تفاوت قائل شد. قبل ۳۰ خرداد فضای عمومی در کشور فرق میکرد. بین سالهای ۵۸ تا ۶۰ شاید حدود ۲۰۰ نشریه منتشر میشد که اکثرا متعلق به نیروهای چپ بود که در خیابانها میفروختند. آن زمان تشکیلاتی مثل حزب توده از انجمن فعالتر بود چون انجمن نه نشریه داشت نه دفتر، و به همان شیوه سنتی به کارش ادامه میداد.
[انتهای بخش اول مصاحبه]
الان آقای باقی می تونن تمام توهین هایی که طی این سال ها به واسطه کتاب ایشان به انجمن و انجمنی ها شد گردن بگیرن؟! چه شغل هایی که دریغ شد ؟ چه زندان ها که نرفتند ! چه احضار ها به مراکز امنیتی که نشد! چه توهین ها و هتک حرمت ها و تهمت ها که روا داشته نشد! پاسخگوی این فریب تاریخی که از چپ طی این سالهای خوردن چه کسی هست؟! مسئول رشد بهایت و سایر افکار ضاله که در تعطیلی انجمن عرصه را برای خود جولانگاه ساختند کیست؟!
انجمن خودش فرقه ازلیه است یه خورده رنگ ولعابشو عوض کرده ،دیدگاه انجمن راجع به حجاب چیه??راجع به دین محکومیت چیه???چیزی غیر از اینکه بهاییت می گه،????همون حرفهای بهاییت رو می زنه، ولی اسمشو اسلام شیعی گذاشته !!!!شرف بهاییت بیشتر که نفاق کمتری دارن
انجمن حجتیه پسرعموی بهاییت بیخودی خودتون رو به خواب نزنید ومردموگول نزنید