جزئیات دزدی سنتور علی سنتوری از منزل مرحوم مهرجویی قبل از قتل او + تکمیلی
بهاره شبانكارئيان در روزنامه اعتماد 23 مهر نوشت:
هفته گذشته، پانزدهم مهرماه همسر داريوش مهرجويي در صفحه اينستاگرام خود از تهديد شخصي ناشناس با چاقو و سرقت از خانهشان خبر داد.
چند سالي است كه سرقت از سلبريتيها گاهي به تيتر يك اخبار تبديل ميشود. سرقت از علي دايي، علي پروين، لاله صبوري، بهاره رهنما، پريناز ايزديار، عادل فردوسيپور، هديه تهراني، فرهاد مجيدي و… حالا هم كه سرقت از خانه داريوش مهرجويي افكار عمومي را متعجب كرده و با گذشت 9روز از سرقت خانه داريوش مهرجويي، همسر او هنوز از اين موضوع شوكه است.
«وحيده محمديفر» در مورد شب حادثه به «اعتماد» ميگويد: «شب حادثه حدود ساعت ۸ در حالي كه خانه در آرامش كامل بود ناگهان متوجه سر و صداي سگمان در حياط خانه شدم. سريع در ورودي آشپزخانه را قفل كردم. تا اينكه متوجه شدم مقابل در ورودي ساختمان يك نفر با چاقو به شيشههاي مات پنجره چسبيده است. هرچه از او خواستم خودش را معرفي كند هيچي نگفت. موبايلم نزديكم نبود، ولي سعي كردم سرعت عمل داشته باشم. با صداي بلند گفتم؛ الان به ۱۱۰ زنگ ميزنم. او هم در پاسخ به اين حرف من گفت خب زنگ بزن. ترسيده بودم تا گفتم الو ۱۱۰ سارق فرار كرد. وقتي او در جواب به من گفت خب زنگ بزن، متوجه شدم؛ لهجه ايراني ندارد. بعد از فرار سارق با نگهباني شهرك تماس گرفتم. آنها هم سريع خودشان را به حياط خانه ما رساندند و شروع به گشتن حياط و كوچههاي اطراف كردند، اما كسي را نديدند. البته مدتي پيش هم يكسري وسايل از جمله سنتور مربوط به فیلم سنتوری را از خانه ما سرقت كردند كه در حال حاضر وكيل همسرم پيگير كارهاي قانوني اين موضوع است.»
بر اساس آخرين گزارشهاي مركز آمار ايران در سال ۱۴۰۰ آمار سارقان دستگير شده به «۴۴۵ هزار نفر» رسيده كه حدود ۴۹ درصد تعداد كل سرقتها بوده است. طبق آمارهاي همين مركز در فاصله سالهاي ۱۳۹۱ تا 1400 آمار سرقتهاي ثبتشده «رشدي ۱/۷ درصدي» داشته، اما ميزان واكنش پليس در بازداشت سارقان به اين نسبت افزايش پيدا نكرده است. اين در حالي است كه در سال ۱۳۹۱ حدود ۳۰۷ هزار سارق توسط نيروي انتظامي دستگير شدند. اين مقدار «معادل ۵۶ درصد آمار كل سرقتهاست.»
اگر فرض كنيم در هر سرقت دو سارق مشاركت داشته باشند، ميتوان گفت نرخ موفقيت نيروي انتظامي در دستگيري سارقان «يك سارق به ازاي هر ۴ سرقت» رسيده است. به گفته برخي جامعهشناسان و آسيبشناسان؛ «تشديد بحرانهاي اقتصادي به همراه افزايش نارضايتيهاي اجتماعي و سياسي» يكي از عوامل اصلي افزايش آمار آسيبهاي اجتماعي از جمله سرقت است.
سرقت از افراد سرشناس درصد بالايي
نسبت به سرقت از رهگذران بينام و نشان دارد
«محمدجعفرساعد»،جرمشناس در مورد چرايي افزايش سرقت با توجه به اخبار رسمي و چگونگي سرعت عمل پليس در شناسايي سارقان اين افراد به «اعتماد» ميگويد: «قريب چند سالي است كه هر از گاهي اين موضوع اتفاق ميافتد كه يك بازيگر يا ورزشكار مورد سرقت قرار ميگيرد و از قضا در زمان كوتاهي سارقان در دام پليس گرفتار ميشوند. در اين ميان پرسش اين است كه چرا سارقان در چند سال اخير قربانيان خود را از ميان بازيگران و ورزشكاران و به واقع شهروندان سرشناس هنري و ورزشي برميگزينند و پرسش دوم اينكه چگونه است كه سارقان مزبور به سرعت شناسايي ميشوند و حال آنكه شناسايي سارقان سرقتهاي ديگر گاه سالها به طول ميانجامد و حتي اين تلاش بعد از سالها همچنان نافرجام ميماند؟ در خصوص پرسش نخستين، گفتني است كه اگرچه گفته ميشود سارقان در زمره بزهكاران «يقه آبي» قرار دارند كه بيش از آنكه مانند «يقه سپيدان» از فسفر مغز استفاده كنند، از زور بازو در ارتكاب بزه بهره ميبرند، امروز اين معادله قدري تغيير يافته و ديده ميشود كه سارقان با بهرهگيري از هوش اجتماعي بالا و درك اقتصادي وافر آماج و اهداف جرايم خويش را از ميان آن دسته از اقشار جامعه برميگزينند كه احتمال دستيابيشان به خواسته مالي خود را در حد متوسط به بالا جاي ميدهد. بدين معني كه با اشراف بر اين مقوله كه اين قشر اجتماعي خاص به سبب معروفيت و استقبال شهروندان از آنها در روند اجتماعي بيشتر اوقات در زمان حضور در جامعه آراسته و با خود زيورآلات گرانبها، آخرين نسخههاي گوشيهاي همراه و همچنين در خودروهاي گرانقيمت سوار هستند، بنابراين آماج سرقتهاي خود را از ميان آنها برميگزينند، زيرا در صورت موفقيت سرقت از اين افراد آورده مجرمانه ناشي از سرقت درصد بالايي را در مقايسه با سرقت از رهگذران بينام و نشان برايشان به همراه دارد.»
اين جرمشناس در ادامه توضيح ميدهد: «به واقع، با نگاهي به اين سرقتها، ميتوان چنين دريافت كه دامنه مفهومي «اصل حسابگري» مجرمان كه ميان سود حاصل از جرم و كيفر ناشي از آن دست به محاسبه زده و اگر كفه ترازوي سود حاصل از جرم بر كفه مجازات ناشي از آن سنگيني كند، بدان دست ميتازند، امروز گستردهتر شده و مصاديق ديگري را به خود اختصاص داده است. يكي از اين مصاديق جديد اصل حسابگري مجرمان از جمله سارقان ميان سود حاصل از سرقت از اشخاص سرشناس و اشخاص غير سرشناس است؛ چندان كه وقتي كفه ترازوي سود حاصل از سرقت از اشخاص سرشناس در مقايسه با كفه ترازوي سود حاصل از سرقت ساير اشخاص سنگيني كند، منطق از گرايش به سرقت از اشخاص سرشناس حمايت خواهد كرد! سارقان با درك بهتر روند اجتماعي و فرهنگ غالب بر قشر سرشناس ايراني البته نه همه آنان به درستي دريافتهاند اين اشخاص خواسته يا ناخواسته علاقهمند به تجمل و متمايل به اشياي گرانبها بوده و در نتيجه چه بهتر كه قربانيانشان اين قشر مرفه باشند! نكتهاي كه نبايد از آن غافل بود، سارقان اين قشر، در زمره سارقان آماتور و تازهكار نبوده بلكه بزهكاراني حرفهاي هستند كه با تفكري از پيش مقرر قربانيان سرشناس خود را انتخاب، تعقيب و در شرايط مناسب مبهوت سرعت عمل خود ميكنند! در نتيجه در اين موارد با سارقان حرفهاي مواجه هستيم! اما چگونه است كه سارقان اين اشخاص خيلي زود شناسايي ميشوند؟ واقعيت اين است كه جز موارد استثنايي، سارقان هر محله و خيابان از يك سو و سارقان هر كالا و مالي از سوي ديگر مشخص هستند؛ بنابراين با تركيب اين دو گزاره ميتوان نتيجه گرفت سارق يك كالا يا مال معيني نظير تلفن همراه، زاپاس خودرو، سيستم پخش خودرو و… در هر محله و خيابان مشخص بوده و چه بسا زير نظر يك سركرده در آن محدوده فعاليت ميكنند. در اين بين گفته ميشود كه فهرست اين اشخاص و گاه تمامي مشخصات و حتي عكس آنها با گذر زمان و بر اثر دستيگري سارقان و به ويژه حرفهاي بودنشان در اختيار نيروي حفظ امنيت فيزيكي آن محله بوده و حتي آلبوم عكس شمار عمده آنها در آن نهاد، موجود است. پس وقتي سرقتي عليه شخصي سرشناس روي ميدهد، موقعيت اجتماعي خاص اين قربانيان از يك سو و چه بسا وجود ارتباطهاي خاص آنها در اندرون قدرت در كنار احتمال بالا بودن آثار مخرب ناشي از سرقت از آنها بر روند اجتماعي كه به نوعي هم ميتواند مديريت سوء يا سياست ناكارآمد احتمالي را متوجه نهاد متولي تامين نظم كند منتهي به اين امر ميشود كه نهاد متولي مقابله با جرايم، همتي مضاعف به خرج دهد تا در زمان كوتاه با ابزارهايي كه در اختيار دارد اعم از آلبوم عكسها و مشخصات سارقان حرفهاي و مخبران داخل در باندهاي سرقت، رد سارقان را زده و آنها را شناسايي و حتي دستگير كند. شايد نتوان منكر شد كه ميزان دسترسي قشرهاي مختلف جامعه از ابزارهاي قدرت و قانون در جهت عدم تضييع حقوقشان به نحو برابر نيست و هر كه مالش بيش، تامين اموالش بيش و هر كه اعتبارش بيش، توجه متوليان امر نظم و انضباط جامعه بيش!»
نگاهي به سرقت از افراد سرشناس
اواخر سال 1370 چرخهاي خودرو علي پروين ربوده شد.
حدود بيست سال پيش خودروي بنز فيروز كريمي مربي فوتبال مورد هجوم سارقان قرار گرفت كه مدتي بعد سارقان توسط پليس شناسايي و دستگير شدند.
سال 1385 ساعد هدايتي، بازيگر سريالهاي طنز تلويزيوني مورد هجوم سارقان واقع ميشود. سارقان از خودروي اين بازيگر حدود 4 ميليون تومان وجه نقد دزديدند.
اواخر خردادماه 1386 لپتاپ و دوربين هديه تهراني بازيگر سوپراستار از داخل خودرويش كه در پاركينگ يك بيمارستان پارك شده بود، دستبرد زده شد.
سال 1387 عادل فردوسيپور، مجري سرشناس كشور با پرونده سرقت از خانه روبهرو شد. او و خانوادهاش پس از بازگشت از يك مسافرت متوجه تغييراتي در داخل خانه ميشوند و اين موضوع را به پليس اطلاع ميدهند كه در نهايت سرقت از منزل فردوسيپور تاييد ميشود.
سال 1389 ايمان مبعلي فوتباليست بعد از بازگشت از استاديوم آزادي توسط يك هوادارنما فريب ميخورد و زماني كه او را سوار ماشين ميكند تا به مقصد برساند با حمله مسلحانه او مواجه ميشود.
سال 1395 پريناز ايزديار از ربودن كيف دستياش در خودرو خبر داد و گفت جواني از شيشه تا كمر خود را داخل خودرو كرد و كيفم را قاپيد و رفت.
ارديبهشتماه 1397 خانه زندهياد علي معلم منتقد و سينماگر مورد سرقت قرار گرفت.
زمستان سال 1397 بهاره رهنما بازيگر سينما و تلويزيون با انتشار ويديويي از خانهاش، از دزديده شدن اموالش خبر داد.
شهريور ماه 1398 موبايل اسدالله يكتا بازيگر سينما و تلويزيون هدف سارقان ترمينال جنوب قرار گرفت. پس از با خبر شدن پليس، سارقان سابقهدار شناسايي و دستگير شدند.
فروردين ماه 1399 به ويلا و رستوران احمدرضا عابدزاده در شمال دستبرد زده شد. لباسها و دستكش او در جام جهاني 1998، تابلوهاي نفيس، تعدادي از هداياي مردم و يكسري وسايل گرانبهاي او مورد سرقت واقع شد. پس از صحبتهاي عابدزاده، رييس كل دادگستري استان مازندران اعلام كرد كه چهار نفر سارق در شهرستان كلاردشت دستگير شدند و در خصوص سرقت از رستوران او، سارق در سلمانشهر به همراه اموال مسروقه دستگير و اموال مكشوفه تحويل مالباخته شد.
مهرماه 1399 نيروانا قاسمخاني، دختر مهراب قاسمخاني داخل خودرويش مورد حمله يك سارق با تهديد سلاح سرد قرار گرفت.
آبان 1400 زماني كه علي دايي و دخترش از دفتر كار خود در زعفرانيه خارج شدند يك گردنبند قاپ باسابقه گردنبند طلاي اين فوتباليست معروف را در كسري از ثانيه ربود. علي دايي پيش از اين نيز سرقت از خانه و موبايل را تجربه داشت.
بهمنماه 1400 زماني كه فرهاد مجيدي، سرمربي تيم استقلال تهران به خانه برگشت متوجه دستبرد به گاوصندوق خانهشان شد كه در آن وسايلي گرانقيمت وجود داشت. سارقان كه دو نفر بودند پس از تخريب در ورودي وارد خانه شدند و پس از جستوجو گاوصندوق را پيدا و با مهارت كامل در آن را باز كرده و دست به سرقت زدند.
خرداد ماه 1400 آزيتا تركاشوند از سرقت خانهاش در فضاي مجازي خبر داد.
خرداد ماه 1400 به فاصله چند روز بعد از سرقت خانه آزيتا تركاشوند، مريم اميرجلالي از سرقت خانهاش خبر داد. او ويديويي در فضاي مجازي از خانهاش منتشر كرد كه نشان ميداد خانهاش مورد دستبرد قرار گرفته است.
اواخر شهريور ماه 1402 لاله صبوري بازيگر سينما و تلويزيون در جريان سرقت از كيف دستياش دچار مصدوميت و موضوع مصدوميت او باعث شد اين بازيگر در دستش چندين پلاتين كار شود.
روزنامه اعتماد در 24 مهر نوشت:
خبر آنقدر تلخ و ويرانكننده است كه تا لحظاتي بيشتر به شوخي و آزار و اذيتهاي فيك و بيارزش فضاي مجازي ميماند، طوري كه آدم دلش ميخواهد در دهان آدمهايي بكوبد كه بيملاحظه چنين ياوههايي را نيمه شب در شبكههاي مختلف منتشر ميكنند، آنقدر غيرقابل باور كه با ديدن خبر، گوشي موبايل را به گوشهاي پرت ميكنم و ميروم كه بخوابم.
اما طاقت نميآورم، لحظاتي بعد دوباره گوشي را باز ميكنم، خداي من چه ميديدم، دهانم باز ميماند، قدرت پلك زدن ندارم، خبر با سرعت زياد در كانالهاي معتبر منتشر ميشود، در دلم فرياد ميزنم: منتشر نكنيد، به خدا اندكي صبر در انتشار چنين خبر سهمگيني ثواب دارد، عجله نكنيد. در آن وقت شب به خودم اجازه ميدهم و شمارههاي اهالي سينما را ميگيرم تا جواب محكمي براي اين خبرهاي بيارزش داشته باشم، يا خاموش هستند يا جواب نميدهند، شماره رضا درميشيان را ميگيرم خداخدا ميكنم به من بگويد: خانم اين وقت شب شما اين خبر را باور ميكنيد؟ با دبيرم تماس بگيرم؟ به هر كسي كه ميتوانم زنگ ميزنم، خانم وافري كجايي؟ تا اينكه خبري از دوستي در ايسنا براي من ارسال ميشود، دستانم ميلرزد: «محمدمهدي عسگرپور رييس هياترييسه خانه سينما خبر قتل داريوش مهرجويي و همسرش وحيده محمديفر در كرج را تاييد كرد.»
داريوش مهرجويي و همسرش به قتل رسيدند؟ همين؟ مگر ميشود؟ خبر بر سرم آوار شد، چرا؟ به چه جرمي؟ به چه گناهي؟ به همين سادگي؟ نوشتن همين يك خط خبر براي من خبرنگار دشوار و طاقتفرسا و سهمگين است، چگونه ميتوان نام آدم بر پيشاني داشت ولي بيرحمانه و وحشيانه به جواهر ارزشمند ايران حملهور شد؟
در كسري از ثانيه به هر طرف نگاه ميكني فضا پر ميشود از داريوش مهرجويي و همسرش، همه در شوك همه مبهوت همه خشمگين همه ناراحت. نيمههاي شب و ثانيههاي تلخي كه خواب حرام ميشود و دوست داريم بدانيم بر مهرجويي در لحظات پاياني عمر چه گذشته؟ چرا مرد دانا و انديشمند سينماي ايران را به سادگي از دست داديم؟ و صدها چراي ديگر!
با داريوش مهرجويي… و حالا بي او
هارون يشايايي
فقدان داريوش مهرجويي ضايعهاي دردناك براي سينماي ايران و دوستان مهرجويي ميباشد. سينماي ايران مخصوصا سينماي بعد از انقلاب اسلامي از جمله با نام داريوش مهرجويي شناخته ميشود. مهرجويي سينماشناس و سينماگر در ايران و در سينماي جهان است. او سينماشناسي اهل فلسفه بود و سعي داشت انديشههاي فلسفي خود را در فيلمهاي سينمايي بيان كند.
هيچيك از فيلمهايي كه مهرجويي با همكاري شركت پخشيران به قول خودش «راهي سينماي ايران» كرد به هيچ روايتي جز آنكه خودش ميدانست فلسفي نبود، ولي گويا فلسفه در آن جريان داشت.
روزي در مورد فيلم «اجارهنشينها» از او پرسيدم كجاي اين فيلم فلسفي…؟ در نهايت آرامش گفت «خيال ميكني فلسفه از آسمان ميآيد؟ همه زندگي فلسفه است و سينما ميخواهد اگر بتواند گوشهاي از آن را تصوير كند.»
وقتي فيلم هامون ساخته شد در گفتوگويي خودماني به او گفتم: «در هامون فلسفي حرف زدهاي.» در توضيح كامل برايم گفت «ديگران هم اين را ميگويند… ولي هامون هم مثل بقيه فيلمها است فقط كمي جديتر است.» در توضيح بيشتر وقتي حوصله داشت ميگفت «هامون از فيلم اجارهنشينها فلسفيتر نيست و ديگر اينكه زندگي خود فلسفه است البته اگر به آن فكر كني.»
گفتن از مهرجويي به تفصيل بيشتري نياز دارد، براي اينكه موضوعات با هم قاطي نشود، در موقع فيلمبرداري تا تكميل فيلم حرف نميزد، اما وقتي در موقع نمايش فيلم بر فيلم پافشاري ميكرد كه نظر بيننده را بداند جدي بود. با مهرجويي بودن و همكاري كردن يك وجه ديگري هم داشت و آن اينكه ظاهرا ديگران و خودش را جدي نميگرفت كه برعكس هر نوشته يا گفتهاي چنان جدي ميگرفت كه انسان را واميداشت هميشه متوجه گفتههاي خود باشد.
به چه گناهي؟
هومن سيدي نوشت: ساعت از چهار بامداد گذشته و هنوز خواب به چشمانم نيامده به اخبار سياه عادت كردم، هر روز يك فاجعه دردناك از فوت عزيز تازه از دست رفته؛ فردوس كاوياني و آتيلاي نازنينم بگير تا تمام كساني كه تركمان كردند، مخصوصا اين يك سال گذشته پير و جوان كم نبودند كساني كه تنهايمان گذاشتند.
چه خانوادهها كه داغشان هنوز تازه است. درست است كه مرگ حق است اما مرگ ناحق ظلم اين دگر چگونه اتفاقي بود؟ كاش كسي بگويد همهچيز كابوس است؟ كاش كسي بگويد اين سياهي روزي تمام ميشود مرگ افتاده به جانمان جان و جسم ميگيرد در دم كشتار شبانه در خانه آقاي مهرجويي، باور نكردني است
سهمناك و موحش است به چه گناهي؟
آنهم اينگونه وهمناك عدهاي، دو انسان بيدفاع را كشتار كنند چه ميشود گفت زبان قاصر است.
انگاري تمام زندگيمان به ديواري پوسيده بسنده دارد، اين ديگر چطور تكيهگاهي است، چه سهل ميشود صبح را نديد عجب. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل، روح بزرگوارتان گرامي عاليجناب داريوش مهرجويي و خانم وحيده محمديفر.
ز منجنيق فلك سنگ فتنه ميبارد
مهدي كرمپور فيلمساز شناخته شده سينماي ايران در همين رابطه در باني فيلم مينويسد: حالا گوشهگوشه كارنامه اين سالهايم پر از جاي خالي شده. سوراخ سوراخ. از همكاران و رفقاي رفتهام.
وقتي برگشتم پيام منتقل شد و من به خودم قول داده بودم ديگر مطلقا چيزي ننويسم.
با عباس معروفي بغضم شكست اما… و با رفتن مهرجويي… قول ميدهم آخرينش باشد. بعد از او كسي نمانده است.
نوشته بودم او اندازه حافظ و سعدي است. به اهميت ستونهاي تختجمشيد كه خشونت لودگان در اين روزهاي كمسوادي حتا به او هم رحم نكرده بود.
گيرم چند فيلم بد هم ساخته باشد. گيرم ديگر خسته و محافظهكار شده باشد كه نشده بود. مگر چه كسي به اندازه او در تاريخ سينماي ايران فيلم خوب دارد؟
اگر كساني قلههايي ساختند، او سلسله جبال دارد. جاي او و پشت در، چه كسي ايستاده بود؟
وقتي وارد اين حرفه شدم، همه حجت من در سينما داريوش مهرجويي بود. زماني فكر ميكردم با سينما ميشود… خودش گفت ما گول خورديم و حالا تو ما را در آن سردابه قرون وسطايي با كساني كه اميدي به رستگاريشان نيست، تنها رها كردي و رفتي.
آقا. مرشد. رفيق. استاد. «علي عابديني». خوشحالم در كنارت و با هم يك فيلم ساختيم. بماند به يادگار.
مظلوميت و مرگ معصومانه
ابوالفضل نجيب
بدترين زمان ممكن براي شنيدن خبرهاي بد و دلخراش از نوع آنچه درباره به قتل رسيدن داريوش مهرجويي و همسرش رسانهاي شد، نيمههاي شب است؛ آنهم درست در ساعاتي كه بعد از دنبال كردن اخبار غمانگيز جنگ و كشتار غير نظاميان با چشماني اشكبار و بغضي كه فرجام آن معلوم نيست، قرار است پلكهايت را روي هم بگذاري تا بلكه براي ساعتي همهچيز را فراموش كني، حتي اگر قرار باشد صبح را با هزار غم و اندوه و نگراني دوباره و مضاعف شروع كني. شنيدن خبر دو مرگ دلخراش كه هنوز جزييات آن را نميداني و همه خبرها مثل هم و از روي دست هم كپي شدهاند و آن موقع نيمه شب كه به تعبير بيضايي يعني وقتي همه در خواب بوديم، براي ما جماعتي كه روزگارمان را در هر لحظه با شوك مرگ اين و آن و جنگ ميان آن و اين ميگذرانيم، عليالظاهر بايد امر عادي و روزمره باشد. اما اگر هم باشد قتلهايي اينچنين فجيع هنوز آنچنان كه بايد و شايد نبايد و نميتواند عادي تلقي كرد. آنچه در اولين لحظه شنيدن خبر قتل داريوش مهرجويي و همسرش به ذهن خطور ميكند، دلايل و انگيزههاي قتل است.
قتل فيلمسازي كه عليالقاعده چه بسا بايد سالهاي پاياني عمر خود را سپري ميكرد. در اين سنگيني پاسي از شب كه به صبح نزديكتر است تا به شب گذشته چارهاي جز انتظار كشيدن براي برآمدن تمام و كمال صبح فردا نيست. مثل هميشه و همواره چارهاي نيست جز صبوري كردن تا برآمدن آفتاب و تابيدن آن بر وقايعي كه اغلب در شب تيره و تنهايي و غربت رقم خورده و ميخورند. نوشتن درباره غربت و غريبي در زمانهاي كه مرگ انگار به تعبير آن فيلمساز به غربت رفته كسب و كار شده است. زمان نوشتن درباره اهريمن ترس است كه بيهنگام و با هنگام با آن زندگي ميكنيم. نوشتن درباره قساوت و بيرحمي عاديشدهاي است كه پير و جوان و زن و كودك نميشناسد. نوشتن درباره هر آن چيزي است كه زندگي را از مدار عادي و معمولي خود به كابوس بدل كرده است. جاي حرف زدن درباره چيزهاي عادي و معمول زندگي مثل لذت بردن از تماشاي يك فيلم، خواندن يك كتاب خوب، گوش سپردن به يك قطعه موسيقي روحنواز، تماشاي يك تابلو نقاشي، خوانش يك داستان و لذت آن را، ترس و هراس و كابوس مرگ گرفته است.
در اين لحظات نميشود درباره مهرجويي و شخصيت او حرفي زد و نوشت. مهم نيست مهرجويي كي بوده و در تاريخ سينماي اين ديار چه نقشي داشته، دهها مقاله و يادداشت و خاطره و… در اين باره خواهند نوشت. در اين اولين ساعات خبر قتل او و همسرش آنچه بايد درباره او و همسرش نوشت مظلوميت و مرگ معصومانه اين زوج است. بيشتر نوشتن سوگنامه براي پيرمردي است كه همچنان به فرداي اين ديار و مردمش اميد داشت.
3صبح يكشنبه
مگر مهمترين داشته مردم ايران امنيت نيست؟
بلافاصله شوراي عالي تهيهكنندگان و كانون كارگردانان سينما در بيانيه مشتركي واقعه قتل داريوش مهرجويي و همسرش را تلخ و ناباورانه خواندند و از مقامات مسوول خواستند كه براي پيشگيري از شايعهها، نسبت به اطلاعرساني اين قتل هولناك اقدام كنند. در اين بيانيه آمده: شوكي غريب و ناباورانه براي سينما و همه فرهنگ ايران، داريوش مهرجويي داناي بزرگ و پدر سينماي ايران ديشب به شكل فجيعي با همسرش به قتل رسيده، مگر مهمترين داشته مردم ايران كه برايش فراوان هم تبليغ ميشود، امنيت نيست؟ اين در كدام تعريف امنيت ميگنجد كه پيرمردي هشتاد و چندساله و همسرش در امنترين مكانشان، در خانهشان، اينگونه سلاخي شوند؟! جنايت در هر جاي جهان ممكن است اتفاق بيفتد ولي دانستن حقيقت در كمترين زمان ممكن حق مردم است، خصوصا در ارتباط با هنرمندان و مشاهيرشان از پليس امنيت به عنوان حافظ اصلي شهروندان تقاضا ميكنيم با توجه به دوربينهاي نصب شده در سكونتگاه ايشان و حفاظت بيروني ساختمان، در ساعات آينده و براي جلوگيري از بروز هرگونه شايعات، هرچه زودتر ابعاد اين فاجعه بزرگ را روشن كنند.
قلمهايمان مثل قلبهايمان
در خود شكسته است
انجمن منتقدان سينما هم با عنوان «تسليت نميگوييم، محكوم ميكنيم» درباره قتل داريوش مهرجويي بيانيه صادر كردند. در بيانيه انجمن منتقدان آمده: از داريوش مهرجويي نوشتن، اتفاق تازهاي براي منتقدان سينما نيست. آنها همواره از او و آثارش و نقش بزرگي كه در اعتبار بخشيدن به سينماي ايران داشته، نوشتهاند و چه بسا سينما را از او آموختهاند.
كمتر ميتوان منتقد و نويسندهاي سينمايي را پيدا كرد كه درباره مهرجويي ننوشته باشد اما حالا نوشتن از او و فاجعه شومي كه براي او رخ داده است، دشوار است؛ نوشتن از قتل فجيع و شرمآور فيلمسازي كه راوي شور و شعور زندگي بود. قلمهايمان مثل قلبهايمان در خود شكسته است. انگار خواب حميد هامون درباره خالق آن تعبير شده كه گفته بود: «خواب ديدم كه در سردابه قرون وسطايي سلاخي ميشوم.»
آري او و همسرش را سلاخي كردند! آنهم در امنترين مكان ممكن! در منزل شخصياش! چه كسي اين ميزانسن هولناك را چيده است؟ چه كسي در برابر قتل اين قله سينماي ايران پاسخگوست؟!
ما اعضاي انجمن منتقدان و نويسندگان سينمايي اين واقعه را تسليت نميگوييم. او نمرده كه تسليت گفت. داريوش مهرجويي به قتل رسيده و ما آن را محكوم ميكنيم و خواهان خونخواهي او هستيم.
و جنايت كامل اينچنين است
انجمن فيلمنامهنويسان خانه سينما هم در پي فاجعه كشته شدن داريوش مهرجويي و همسرش پيامي را منتشر كرد.
در اين پيام آمده است: صداي كشيده شدن كارد بر استخوان حلقوم را ميشنويم. روزها و شبهاي زيادي در تنهايي و در جمع، اين صدا را خواهيم شنيد. جنايت كامل اينچنين است؛ سر يك انسان بريده نميشود، استخوانهاي حنجره هزاران نفر به آرامي، با نفرت و پلشتي از گوشت و رگها و اعصاب و مفاصل جدا ميشوند، در فاصله ميان گوشها.
مغزها در جمجمهها ميسوزند و پيش از آنكه آخرين بقاياي نور در چشمان استادمان داريوش مهرجويي و همسرش تاريك شود، دنياي ما نيز خاموش ميشود.
آري خاطرات جمعي ما برمبناي قانون بقاي رنج اينگونه خواهد بود.
عزاي عمومي براي اهالي سينما
همچنين سخنگوي خانه سينما درباره جديدترين جلسهاي كه در پي قتل هولناك داريوش مهرجويي و همسرش وحيده محمديفر در خانه سينما برگزار شده است، توضيحات كوتاهي داد.
رسول صدرعاملي در گفتوگويي با ايسنا گفت: جلسهاي براي اطلاعرساني مراسم تشييع با حضور هيات رييسه و نمايندگان سازمان سينمايي در خانه سينما برگزار شد و پس از بحث و بررسي درباره قتل هولناك اين كارگردان سينما مقرر شد كه از امروز دوشنبه ۲۴ مهر ماه به نشانه احترام، سه روز عزاي عمومي براي اهالي سينما و دوستداران آقاي مهرجويي اعلام شود و همزمان با مراسم تشييع نيز يك روز تمام پروژههاي سينمايي در سراسر كشور تعطيل شوند.
او خبر داد كه جزييات مراسم خاكسپاري، زمان و مكان آن متعاقبا اعلام ميشود.
سخنگوي خانه سينما تاكيد كرد كه جزييات بيشتر اين حادثه بايد از سوي منابع رسمي اعلام شود و ما به عنوان تشكلهاي صنفي پيگير جدي آن هستيم تا هر چه زودتر عاملين آن مجازات شوند.
انتهای پیام