اوج ابتذال در ادبیات ایران: استادی که کپی کردن را یاد میدهد
«سید عماد موسوی»، شاعر و سردبیر دوهفته نامه صبحدم در بادداشتی برای انصاف نیوز نوشت: شعر، موسیقی، داستان، سینما یا تئاتر فرقی نمیکند! از هر که بپرسی، اذعان می کند که هنر امروز وضعیت خوبی ندارد؛ سطح کیفی آثار هنری روزبهروز تنزل پیدا میکند و به سمت سطحینگری میرود و عدهی قلیلی هم که پایمردی میکنند تا برای جذب مخاطب عام و به اصطلاح «بفروش شدن» خود را نفروشند و هنرشان را مبتذل نکنند، در اغلب موارد در برابر سیل بنیان کن ابتذال تاب نمیآورند و به طرق مختلف تاوان میدهند.
اما باید پرسید که این ابتذال گسترده در هنر که در دو دههی اخیر به جریان غالب تبدیل شده است از کجا سرچشمه میگیرد و به چه دلیل این طور گسترده و همهگیر شده است؟
برای پاسخ دادن به چنین پرسشی به بحثی مفصل نیاز است که از مشروطه شروع میشود و تا همین امروز ادامه دارد؛ و قطعا چنین تفصیلی از حوصلهی این نوشته خارج است. به طور اجمالی دلایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در طول حدود ۱۵۰ سال اخیر جامعه را در حالت تعلیق و گذار قرار داده است؛ تعلیق و گذاری که به هنر هم سرایت کرده و شرایط کنونی را رقم زده است. اما بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نمیتوانند دلیل قانع کنندهای برای رکود و ابتذال هنر باشند چرا که به عقیدهی من این هنر و فلسفه هستند که در چنین شرایطی باید در برابر جامعه واکنش نشان دهند راهگشا باشند؛ اما در جامعهی ما کسانی که داعیهی روشنفکری و هنر دارند نه تنها موفق نشدهاند که واکنشی در خور به شرایط اجتماعی نشان بدهند بلکه خود به انفعال تن دادهاند و با وا دادن، تسلیم ارادهای شدهاند که هنر را و تفکر را خاموش میخواهد.
برآیند این ابتذال که در واقع میتوان تحت عنوان مافیای ابتذال از آن نام برد، چیزی نبوده جز شهرت یافتن نامهای پوشالین و درهم شدن سره و ناسره؛ از همین روست که کتاب فلان نویسنده که حتی املای فارسی را به درستی نمیداند، به چاپ چندم میرسد و زردنویسی جای ادبیات فاخر را میگیرد. نویسندهی زرد اصولاً لزومی نمیبیند که از ادبیات جهان و ادبیات ایران چیزی بداند و جهانبینی خاصی داشته باشد، بلکه مفاهیم سطحی و به اصطلاح تینایجری را ترجیح میدهد. برای دقیقتر رساندن منظور، مثالی میآورم؛ داستان «خواب شفیرهها» از مجموعهی «ابر صورتی» نوشتهی علیرضا محمودی ایرانمهر، نمونهی یک داستان کوتاه زرد است؛ این داستان با بیان یک قصهی همه پسند سعی دارد مخاطب را جذب کند اما از آنچه شاکلهی یک داستان خوب را تشکیل میدهد، بیبهره است؛ دیالوگها خالی از لحن و گفتار شخصی شخصیتها هستند و همین موجب عقیم ماندن شخصیتها میشود؛ توصیفات و فضاسازیها نه تنها کمکی به داستان نمیکنند بلکه تنها برای پر کردن صفحات آمدهاند؛ نمونهاش چند بند آغازین داستان، که توصیف جنگل و رودخانه است؛ توصیفی ناتورالیستی، منسوخ و به غایت ساده که حتی در انشای نوجوانان هم میتوان نمونهاش را یافت.
اما ادبیات زرد ویژگی دیگری نیز دارد که زیبایی استقراضیاش را مدیون همین ویژگی است. نبودن قانون کپیرایت در ایران و آشنا نبودن نسبی مخاطبان با ادبیات معاصر سایر کشوها، دست نویسنده را باز میگذارد تا برود و عینا از روی آثار کمتر خوانده خوانده شده، سطرهای درخشانی را کپی کند و به نام خود، چاپ کند! این نوع سرقت ادبی کمکم به عادت تبدیل شده و امروز سطرهایی را در داستانهای فارسی میبینیم که با که با بیشرمی از آثار دیگر بیرون کشیده شدهاند؛ نمونهاش بسیار است اما برای مثال دو سطر زیر را بخوانید و مقایسه کنید:
- جنگیدن احمقانه است عزیزم، وقتی تلاش میکنی چیزی رو فراموش کنی فقط خاطرهی تلاش کردنت رو به چیزی که میخواستی فراموش کنی اضافه میکنی. (از کتاب حافظ خوانی خصوصی/علیرضا محمودی ایرانمهر)
- وقتی خیلی تلاش میکنی کسی را فراموش کنی، خود همین تلاش کردن به یک خاطرهی فراموشناپذیر تبدیل میشود. حالا باید بکوشی تا این فراموش کردن را فراموش کنی و اینچنین یک خاطرهی فراموشنشدنی دیگر هم ایجاد میشود. (از کتاب جز از کل/استیوز تولتز)
جالب اینجاست که کتاب «جز از کل» توسط همان انتشاراتی به بازار آمده است که آثار شبهنویسندهی کپیبردار را منتشر میکند! یعنی شبهنویسندهی کذایی حتی راه دوری هم نرفته است؛ از همان کتابهای دوروبرش، یکی را باز کرده و سطرهایی را با کمی تغییر، در اثر خودش جا داده است!
اوج تراژدی-کمدی ابتذال و زردنویسی در ایران، این است که چنین نویسندگانی پس از مدتی برای کسب درآمد به برگزاری کارگاه و دورههای داستاننویسی مبادرت میکنند و در کسوت استادی، راههای کپی کردن و زردنویسی را به دیگران نیز میآموزند و در چهارچوب همان مافیای ابتذال، جوایزی را نیز بین خودشان تقسیم و اهدا میکنند تا کارنامهی ظاهرا ادبیشان کامل شود؛ کارنامهای که کاغذش نه سپید، بلکه زرد است.
انتهای پیام
جناب سید عماد موسوی عزیز ، تحلیل شما درست و بجا ،
اما یک دلیلی که باعث گسترش این ابتذال گسترده شده ، شاید پاسخگو نبودن و دست باز داشتن این افراد شارلاتان باشد .
هر اثر هنری و کتابی باید در بوته نقد قرار گیرد و مخاطبان و طالبان این کالاهای فرهنگی ، نسبت به این نقدهای شده ، از آنها استقبال کنند.
یعنی یک جائی و بنوعی بایستی اینها معرفی شوند.
متاسفانه مطبوعات ما بجای نقد ، معرف این افراد هم میشوند ، بدون کوچکترین انتقاد !! مثلا خبرنگار مربوطه بدون اینکه اطلاعی , تخصصی در این ضمینه و حتی بدون مطالعه کتاب مورد نظر داشته باشد ، با این افراد مصاحبه میکنند و یا به معرفی و تبلیغ کتابهای این افراد میکنند همراه با تمجید و تعریف !! مانند ؛ کار تحقیقاتی و اثر ادبی یا هنری و…و..
یک نمونه که چند ماه پیش من تجربه کردم ؛ کتابی بود بنام ” ناگفته های تخت جمشید ” از فردی بنام محسن نیکبخت ، که در چند نشریه و سایت که به معرفی ( نه نقد ) این کتاب پرداخته بودند آشنا شدم ،
و کتاب را خریده و مطالعه کردم ، نویسنده در آغاز کتاب چنان خود را مخلص و دلسوز و بی ریا و صادق معرفی میکند که انسان را شیفته خودش میکند و بعد میپردازد به معرفی یافته های خودش که برای اولین بار و اتفاقی و تحقیقاتی و بقیه داستان .
بعد از خواندن کتاب شروع کردم به سرچ کردن در گوگل و جمع کردن اطلاعات بیشتر در این ضمینه ، و در چندین جای مختلف ادعاهائی عجیب شبیه به این یافته های جناب نیکبخت که حدود ده سال قبل نوشته شده را یافتم !!
دوباره رجوع کردم به مصاحبه ای که خبرنگاری با این جناب نویسنده انجام داده بود که در چند سایت و نشریه هم انعکاس پیدا کرده بود مثلا روزنامه ایران یکی از آنها بود که همان طور که گفته شد در آن مصاحبه فقط معرفی و نوعی تمجید از کارهای این نویسنده بود و بس
در آن مصاحبه مثلا این نویسنده، کتاب کمدی الهی دانته را که تا بحال سه بار توسط افراد خبره ترجمه شده را برای چهارمین بار ترجمه کرده را هم معرفی میکند ، که با شناختی که از این اوضاع بی در و پیکر و ابتذال دنیای امروز فرهنگ و هنر و اشخاص این چنینی داریم ، جای تردید باقی نمیماند که این جناب بدون در دست داشتن سه نسخه ترجمه خوب از قبل ، فقط از متن اصلی آن ترجمه فرموده باشند .