«سیبیلوی فمنیست» | به بهانهی تولد بیضایی
حسین سخنور، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی به بهانهی تولد بهرام بیضایی نوشت:
ابهت چهرهاش با فیلمها و تئاترهایی که میساخت، نمیخواند. مردی که چه با سبیل بود و چه وقتی که سبیلهای پرپشتاش را زد، دغدغه حقوق زنان کشورش را دارد که معتقد است جهان از نگاه آنها زیباتر و قابلتحملتر است. او در طول بیش از پنجاه سال فعالیت هنریاش، یک خط ثابت را پی گرفته که زنان داستانهایش نقش محوری آن را به عهده دارند. فارغ از شعارهای فمینیستی و به دور از هیاهوی زنسالاران غربگرا، او دردها و رنجهای زنان سرزمین خودش را بر پرده سینما و صحنه تئاتر میآورد. اما دو ویژگی دیگر است که او را از دیگران ممتاز میکند: نخست آنکه، او از سویی هم جامعهاش را خوب میشناسد و هم تاریخ سرزمیناش را و همین علایق و دغدغههایش هست که مطالعاتاش را به عمق تاریخ و اسطورههای ایرانی رسانده و از این رو او از معدود فیلمسازان و کارگردانان تئاتر است که پشتوانه تئوریک کارهایش کم از جذابیتهای سینمایی و تئاتریاش ندارد. دیگر آنکه معمولا کارگردانان سینما، تجربه چندان موفقی در تئاتر نداشتند و یا لااقل آنطور که در سینما خوش درخشیدند، در هنر تئاتر، سرآمد نبودند و بالعکس؛ اما او استثناء است، هم در سینما چیرهدست است و هم در تئاتر استاد. بله، این ویژگیها، فقط در کسی چون بهرام بیضایی جمع میشود.
مرگ یزدگرد
در بین تئاترهای مختلفی که بیضایی روی صحنه برده است، مرگ یزدگرد چیز دیگری است. این کار سال ۵۸ روی صحنه رفت که علاوه بر متن غنیاش، با بازی هنرمندانی چون سوسن تسلیمی، مهدی هاشمی، امین تارخ و علیرضا خمسه، ماندگار شد. در این نمایشنامه بهرام بیضایی، فرار یزدگرد پادشاه ایران، به دلیل حمله اعراب به مَرو را روایت میکند. داستان از آنجایی آغاز میشود که یزدگرد در خانه آسیابانی پناه میگیرد و در آنجا به دست آسیابان به طمع مال کشته میشود و باز اینجا بیشتر زن آسیابان است که سردار ایرانی و گروه همراهش را در مورد قضاوت خود برای کشتن آنها دچار تردید میکند. در آخر داستان نیز زمانی که سپاهیان اسلام در حال تصرف آنجا هستند و همه در انتظار مرگ، کلام آخر را زن آسیابان که در اصل ناجی و مغز متفکر خانواده است میزند که همه بار معنادار و زیبای نمایش است. «آری، اینک داوران اصلی از راه میرسند. شما را که درفش سپید بود، این بود داوری، تا رای درفش سیاه آنان چه باشد!»
«بانو آئویی» و «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین»
بیضایی، بعد از هجده سال محروم شدن از صحنه، در بهار ۱۳۷۷ دو نمایشنامه «کارنامه بنداربیدخش» نوشته خودش و «بانو آئویی» را بهطور همزمان در سالن چهارسو و سالن قشقایی واقع در تئاتر شهر به روی صحنه برد. بعد از آن در تابستان سال ۱۳۸۴ نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» را در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه برد که باز هم با استقبال گرم تماشاگران روبرو شد. کاری که در آخرین روزهای دولت اصلاحات، مجوز گرفت و پایان آخرین کارهای آوانگارد و سیاسی عرصه تئاتر و سینما بود. چون در واقع نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» فضای وحشت پاییز ۷۷ و قتلهای زنجیرهای را بازسازی میکرد. روزهایی که ناپدید شدن مختاری و پوینده، کشف اجساد آنان و مرگ مشکوک چند نویسنده دیگر رعب و وحشت را بر جامعه روشنفکری مسلط کرده بود.
کلاغ
بیضایی فعالیت سینماییاش را با فیلمبرداری یک فیلم هشت میلیمتری چهار دقیقهای سیاه و سفید در سال ۱۳۴۱ آغاز کرد. پس از ساخت فیلم کوتاه عمو سبیلو در سال ۱۳۴۹، اولین فیلم بلندش رگبار را در سال ۱۳۵۰ ساخت. او به همراه کارگردانان جوان و بنام دیگری همچون مهرجویی، کیمیایی و تقوایی، موج سینمای ایران را پایه گزاری کردند که در آن وانفسای فیلمفارسی، تنها راه تنفس سینمای مستقل و غیربازاری بود. کلاغ بیضایی را باید در این جریان دید و قدرش را دانست، داستان مردی که در جستجوی موضوعی برای ساخت یک برنامه تلویزیونی است و با آگهی گمشده دختری، در روزنامه روبرو میشود….
باشو غریبه کوچک
وقتی فیلم را میدیدی، حتی اگر گویش گیلکی هم بلد نبودی، باز دیالوگهای فیلم باشو، غریبه کوچک را یاد میگرفتی و به خاطر میسپردی و هرازچندگاهی آن را برای خودت تکرار میکردی. داستان پسرکی به نام «باشو» که در جریان ویرانیهای جنگ ایران و عراق از جنوبیترین استان کشور به شمالیترین استان کشور میآید و چون زبان پسرک جنوبی است و سیهچرده، زبان و چهرهاش، برای میزباناناش، ناآشنا است و از این رو کودک داستان هم میپرسد: نه خیر سیفیده نیبه که نیبه، دکفه پسیخان یا سپیدرود آب درون آب سیا کنه، تو چرا سفید نیبی زای (جایی که با صابون باشو رو میسابید تا سفیدش کنه: نه خیر سفید نمیشه که نمیشه. بیفته تو سفید رود، رودخانه رو سیاه میکنه، تو چرا سفید نمیشی بچه؟)
یا تلاشهایی برای همزبان شدن کودکان فیلم که میگوید: آما گیمی بج، شوما چی گیدی؟ … انه گیدی مرغانه (ما به این میگیم برنج شما چی میگید؟ به این میگن تخم مرغ)
بهرام بیضایی خود در مصاحبهای با ماهنامه سینمایی فیلم درباره چگونگی شکلگیری ایده اولیه فیلم میگوید که در جریان سالهای جنگ، هرگاه به شمال کشور سفر میکرده و پناهندگان و مهاجران جنگی را که از جنوب کشور بدانجا مهاجرت کرده بودند، میدیده؛ از خود میپرسیده که اولین جنوبی که به شمال آمده، چه احساسی داشته، چه افکاری در ذهن او گذشته، چگونه حرفهایش را به دیگران منتقل کرده و چطور با آن محیط سازش پیدا کرده است؟ وی در همان مصاحبه میگوید که ایده اصلی فیلم «باشو غریبه کوچک» متعلق به سوسن تسلیمی است که مضمون اولیه فیلم باشو غریبه کوچک را در طرح کوتاهی، با بیضایی در میان میگذارد و بیضایی از او میخواهد که خودش داستان آن را بنویسد. سوسن تسلیمی داستان کوتاهی مینویسد که تفاوتهایی با فیلمنامه فعلی داشته و از جمله، تأکید بیشتری بر وقایع جنگ جنوب داشت. بیضایی که تصور میکرده در آن برهه، نیازی به چنین داستانی نیست، بر اساس همان طرح اولیه، داستان دیگری مینویسد و به کانون پرورش میدهد که مورد تصویب واقع میشود.
در پایان احتمالا این را هم شنیدهاید که «عدنان عفراویان» همان «باشو»ی خاطره ما، امروز جوان ۳۶ سالهای است که در اهواز سیگار میفروشد.
سگکشی
مشابه اتفاقی که برای بیضایی در عرصه تئاتر افتاد، در عرصه سینما هم تکرار شد. اگر بعد از «مرگ یزدگرد»، ۱۸ سال از صحنه تئاتر دور بود، بعد از «مسافران» هم ۱۰ سال از عرصه سینما دور بود تا سال ۱۳۸۰، که با «سگکشی» بازگشت، بازگشتی فراموش نشدنی که هم نظر منتقدان را به خود جلب کرد و هم توانست عنوان پرفروشترین فیلم سال را کسب کند.
در اینجا باز داستان یک بانوی نویسنده ایرانی به نام گلرخ کمالی است که شوهرش، ناصر معاصر را به حال قهر و به گمان رابطهای میان او و منشی شرکتش ترک کرده است، با پایان جنگ به تهران برمیگردد. شوهرش که ورشکست شده و در حال رفتن به زندان است. گلرخ متوجه میشود که شریک شوهرش با صحنهسازی، تمامی سرمایه شرکت را برداشته و بهطور غیرقانونی از مرز خارج شده و شوهرش مانده با تمامی بدهیهای شرکت و فشارهای طلبکاران. گلرخ وظیفه خود میداند در جبران سوءظن بیجای خود، حالا به نجات شوهرش بشتابد و با تلاش برای پرداخت خرید طلبها و اثبات بیگناهی او، و گرفتن رضایت شاکیان از شوهرش، برای آزادیاش از زندان بکوشد. او در این مسیر مشکلات زیادی را تحمل میکند، از تحقیر و توهین تا آزار و تجاوز، و در پایان شوهرش را آزاد میکند، و شوهرش بهعنوان تشکر طلاقنامهاش را به او میدهد.
این روزهای بیضایی
کارگردان خاطره ساز نیم قرن اخیر، چندسالی است که جلای وطن کرده و به جای آن که در ایران مشغول به تدریس باشد، در دانشگاه استنفورد مشغول تدریس و تحقیق است. در سال ۲۰۱۲ جایزه میراث فرهنگ دانشگاه استنفورد به او اهدا شد و در سال ۲۰۱۳ نیز دانشگاه هاروارد جایزه سینا را به بیضایی اهدا کرد.
انتهای پیام