پارتی نداشته باشی نمیشود!
دغدغههای دختر دانشجو برای کاریابی
«زهرا منصوری» – خبرنگار انصاف نیوز و دانشجوی ترم چهار دانشگاه تهران – در یادداشتی با عنوان «پارتی نداشته باشی، نمیشود!»، دغدغههایی از جنس دانشجویی برای یافتن شغل مناسب را توصیف کرده که در ادامه میآید:
وارد دانشگاه که شدم تصمیم گرفتم در کنار درس خواندنم، کار نیمه وقتی نیز پیدا کنم تا بتوانم هم استقلال مالی داشته باشم و هم سابقهی کاری کسب کنم و احساس میکردم اگر کار کنم حس بهتری خواهم داشت؛ ابتدا خانواده مخالف بودند، اما با اصرار من موافقت کردند.
به سایتهای مختلف سر میزدم: نیازمندیهای همشهری، آفتاب، جاب اینجا و دیوار را شبانهروز زیر و رو میکردم و جاهای مختلفی برای مصاحبهی کاری رفتم. بطور عادی برای کار پیدا کردن در ایران، هفتخوان رستم را باید رد کرد، چه برسد به این که یکسری محدودیتها و مشکلات نیز سر راهت باشد؛ مثلاً این که دختر باشی ومحدودیت در ساعت بازگشت به خانه داشته باشی، علاوه بر آن دانشجو هم که باشی، قوز بالا قوز میشود و مسیر رسیدن به رویای استقلال مالی خارهایش دوچندان میشود و تن و بدنت را آزار میدهد! ناخودآگاه یاد این بیت از شعر سعدی افتادم که به لطف خرخوانیهای کنکور در ذهنم مانده:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
علاوه بر همهی اینها، وقتی به مصاحبهی کاری میروی، مشکلات دیگری نیز سر راهت قرار میگیرد و زندگی را از آن چیزی که هست، سختتر میکند؛ مثلاً اولین سوالی که در مصاحبههای کاری میپرسند، این است سابقهی کار داری یا نه؟ در حین این پرسش پوکر فیس میشوی، دقیقاً شبیه همان ایموجی که در تلگرام مکرر طی روز برای دوستانت میفرستی، اما این بار در دنیای حقیقی تجربهاش میکنی!
و با خود فکر میکنی تا پارسال که در حال مبارزهی تن به تن با غول عظیمالجثهی کنکور بودهای و باز هم به حافظهی تاریخی خود رجوع میکنی و فلش بک میزنی به گذشتههای نه چندان دور که تمام دوران ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان مشغول مشق نوشتن بودهای و بزرگترین دغدغهات، شکستن نوک مدادت بوده است و بعد از آن هم وارد فضای دانشگاه شدهای و مدتی طول کشید تا سلولهای بدنت خود را با محیط جدید و متفاوت وفق دهد؛ محیطی که علاوه بر جاذبههای خود، سونامی از ناامیدی از این که بعد از تحصیل، بیکاری را به تو تزریق میکند و بعد از گرفتن مدرک لیسانس قرار است مدرکت را روی یخچال خانهتان نصب کنی تا هر بار درب یخچال را باز کنید و از شوق دیدنش، بالا و پایین بپرید و پیش فامیل و آشنا، پز فارغالتحصیلی خود را از بهترین دانشگاه کشور بدهید!
اما تا وقتی دانشجو هستی، اوضاع بهتر است، چون کسانی را میبینی که مثل خودت هستند و شعارتان در گپ و گفت دوستانهتان بعد از آه و نالههایتان این است: «نترسید نترسید ما همه باهم هستیم!»
صبر کنید؛ هنوز مشکلات تمام نشده؛ از دیگر مسایل در این مرز و بوم این است که رشتهی دبیرستان شما علوم انسانی باشد و بدتر از آنها میشود گفت که علوم اجتماعی خوانده باشی که خودش به تنهایی جرم است! در اینجا پیدا کردن کاری که مرتبط با رشته و دغدغهات باشد و بتوانی با آن پول درآوری، تبدیل به افسانهای میشود!
حالا بیایید همهی اینها را کنار هم بگذاریم، دختر باشی، دانشجو باشی، سابقهی کاری نداشته باشی، علوم اجتماعی هم خوانده باشی… آهان یک قلم را جا گذاشتهام، مشکل و مسالهی جدیتر و مهمتر را یادم رفت بگویم…
هیس! بهتر است گوشتان را جلو بیاورید بلند نمیشود، گفت: «پارتی نداشته باشی…»
همهی موارد بویژه مورد آخر راههای دستیابی به استقلال مالی را برایت سختتر میکند و اینجا است که جنس تو و امثال تو زیر چرخدندههای نظام سرمایهداری که له میشوند که همانطور که میدانید اینها هم توطئهی بلاد کفر است!
بهتر از حاشیه دوری کنیم و به اصل مطلب برگردیم:
بعد از طی کردن کوچه پس کوچههای شهر که به لطف پیدا کردن کار از مناطقی سر در میآوری که تا قبل از آن، نام آنها را هم نشنیده بودی، هرچند مزیتش این است کوچه پس کوچهها و خیابانهای این شهر بزرگ و پر دود را یاد میگیری و فرمهای استخدام زیادی را پر میکنی تا اگر خواستند استخدام کنند، خبرت کنند، اما به قول معروف اغلب میفرستند پی نخود سیاه!
در اینجا یا باید اپلای کنی یا این که تواناییهای خود را افزایش دهی که همهی اینها باز هم مستلزم وجود پول است؛ همان چیزی که قدیمیها از آن به عنوان چرک کف دست یاد میکردند!
تو میمانی و باز هم دستهای فرو رفته در جیب پدر بزرگوار و با اسمایلی فیک!
انتهای پیام