اخلاق مسیحی در نشست «اخلاق، زمینهای برای گفتوگوی ادیان»
سلسله نشستهای اخلاقپژوهی بنیاد باران با عنوان «اخلاق، زمینهای برای گفتوگوی ادیان» با حضور علما و دانشمندان زرتشتی، یهودی، مسیحی و مسلمان برگزار میکند که طی آن مشترکات میان ادیان، مورد بحث و تاکید قرار میگیرد. در سومین جلسه این برنامهها که بعد از دو جلسه «اخلاق در یهودیت» برگزار شد، کشیش ژاک یوسف، رییس رسولی حوزه اسقفی لاتین، مدرس اولین کلاس «اخلاق در مسیحیت» بود. به گزارش انصاف نیوز، متن کامل سخنان وی به نقل از بنیاد باران در پی میآید:
- پیشفرضهای بحث
پیش از آغاز بحث، چند نکته مقدماتی باید بگویم. نخست اینکه در پوسترهای تبلیغ این کلاسها آمده است نشست اخلاقپژوهی با حضور علما و دانشمندان. بنده نه جزو علما هستم و نه دانشمندان. این را واقعاً عرض میکنم، از روی تواضع و فروتنی نیست. بلکه فکر میکنم در کار آکادمیک باید صداقت وجود داشته باشد و بنده خودم را در این سطح نمیبینم. دوم این که تخصص اینجانب مسئله اخلاق نبوده است. ولی با توجه به این که از من خواسته شد، خدمت شما رسیدم. تصمیم گرفتم برای این که بیشتر جنبه دیالوگ وجود داشته باشد، روی اخلاق بنیادین در مسیحیت صحبت کنم. برنامهای هم آماده کردم که طی چند جلسهای که با هم خواهیم بود، راجع به آنها صحبت خواهیم کرد و بیشتر موضوعاتی است که بین ما مشترک هستند. سوم این که بنده متعلق به کلیسای کاتولیک لاتین هستم. میدانید که پاپ ژان پل دوم میگفت که کلیسای کاتولیک، دو شُش دارد، یکی شش شرقی و دیگری شش غربی. در ایران، خدا را شکر، هر دوی این ششها را داریم. شش شرقی شامل 21 کلیسای کاتولیک میشود که با توجه به فرهنگ و زبانی که دارند، کلیسا اینها را محترم شمرده تا فکر و زبان خود را در آیین عبادی خودشان بیان کنند. مثل کلیساهای ارمنی کاتولیک و آشوری کلدانی کاتولیک که در ایران است. اینها کلیساهای کاتولیک در شرق هستند. کلیسای کاتولیک غرب که اصطلاحاً به آن کلیسای کاتولیک لاتین میگویند، چون زبانی که این کلیسا در آن بیشتر کار کرده در طی تاریخ، زبان لاتین است. شامل تمام کشورهای غربی میشود، آمریکای لاتین و… . یک فرق اساسی که با هم داریم این است که کلیسای لاتین، مستقیم به پاپ و واتیکان وصل است. در صورتی که کلیساهای شرق کاتولیک، خودشان سیستم پاتریارکی دارند و پاتریارک با پاپ ارتباط ایجاد خواهد کرد. این نکته را گفتم، از این جهت که صحبت ما را مقداری تحت تأثیر قرار خواهد داد، چون اینجانب دیدگاه سنت لاتین را در این کلاسها مطرح خواهم کرد. البته طبیعتاً اخلاق مسیحی، یک هسته مرکزی دارد که ماورای تمام فرهنگهای مختلفی است که الان گفتم. با این حال، اخلاق در زندگی عینی مسیحیانی است که در یک زمان، در یک جامعه خاص زندگی میکنند، با مشکلات متفاوت. من سعی خواهم کرد آنچه سنت کلیسای لاتین، الاهیدانان آنان سعی کردند به کلیسا بدهند، با شما صحبت کنم. چهارمین نکتهای که برای من خیلی مهم است، تیتر برنامهای است که برای این کلاسها درنظر گرفتم: مقدمهای بر اخلاق بنیادین مسیحی. چرا این عنوان را انتخاب کردم؟ چون نمیتوان به اصول جزمی کلیسا محدود ماند. اگر بخواهیم فقط در دگمهای کلیسای کاتولیک باقی بمانیم، از دیگر یافتههای علوم انسانی خود را محروم کردهایم، لذا باید در الاهیات را به ادیان دیگر باز کنیم، علم انسانی را نیز مهم بشماریم و با همین نگاه است که از سالهای 1950 به بعد، تعدادی از الاهی دانان مسیحی سعی کردند این هسته مرکزی را به سمت دیالوگ باز کنند، که اصلاح الاهیات بنیادین به وجود آمد. الاهیاتی که آلمانیها مخصوصاً کارل رانر، خیلی آن را گسترش دادند، به عنوان مثال ایشان رسالهای به اسم رساله بنیادین ایمان دارند که توضیح این نوع الاهیات است. از این جهت تنها در بخش ششم برنامه کلاسیمان که عنواناش شاگرد مسیح است، به کتاب مقدس رجوع خواهم کرد و در دیگر بخشها، خیلی ارجاعی به کتاب مقدس ندارم، به خاطر این که بیشتر با بقیه دیالوگ میکنیم. ولی تمام چیزهایی که به شما میگویم، در واقع برگرفته از کتاب مقدس است. نکته پنجم، ذکر پیشفرض دیگری است که لازم است به شما گفته شود. ما معمولاً در بحث اخلاق مسیحی، اول از همه کتاب مقدس را به عنوان منبع داریم، بعد، قرائتهایی که از کتاب مقدس شده است. یعنی هرمنوتیک کتاب مقدس در طی قرون مختلف. اصطلاحاً به این سنت میگوییم، در کلیسا. بنابراین سنت برای ما، یک منبع و کانال مجزا از کتاب مقدس نیست. قرائتهای کلیسا در ادوار مختلف است. برای کلیسای کاتولیک کتاب مقدس، بسیار مهم است. ولی کلمه سنت را که به کار میبرم، چون ما که در حوزه کاتولیک هستم، از این حیث با کلیسای پروتستان، فاصله میگیریم. بنابراین در حوزه اخلاق، علاوه بر کتاب مقدس، سنت را داریم با قرائتهایی که مطرح شده. بعد، هرمنوتیک این دو در زندگی امروز مسیحی. اینها سه هرمنوتیک مختلف است. چون کتاب مقدس برای ما، خودش تفسیر یا هرمنوتیک از زندگی عیسی است. بنابراین بحث اخلاق، بحث خیلی پیچیدهای است. به همین دلیل است که چند موضوع کوچک از این بحث را انتخاب کردم. من وارد بحث اخلاق در زندگی روزمره مثل اخلاق در خانواده، اخلاق در کار، اخلاق در سیاست، اخلاق در مسائل مالی نخواهم شد. چون اینها بحثهای گستردهای هستند و اصلاً من تخصصی در این زمینهها ندارم. باید متخصصان امر در رابطه با این موضوعات صحبت کنند.
- اهمیت بحث
میدانید که امروز مسائل مهمی وجود دارند که مستقیم و غیرمستقیم به بحث اخلاق بازمیگردند. مسائلی مانند مشکلات اخلاق زیستی، اوتانازی، خانوادههایی که از زوجهای همجنس تشکیل شدند، اضطراب کاری، بحران اقتصادی، نابسامانی زیست محیطی، عدالت اجتماعی، پیشرفتهای علمی، خصوصاً در مورد مسائل فرابشری، اخلاق بازدارندگی. شما در هر دینی باشید با اینها سر و کار دارید. مسئله اخلاق زیستی برمیگردد به همه تحقیقاتی که امروز روی ژنتیک انجام میشود. در نهایت چرا بشریت را میخواهیم بسازیم؟ آیا مجاز هستیم روی این تحقیقات جلو برویم؟ تا کجا جلو برویم؟ به مسئله اخلاق برمیگردد. چون کل انسانیت ما در آن درگیر شده، طبیعتاً دغدغه تمام ادیان و تمام افراد خیرخواه خواهد بود. مسئله اوتانازی که بهتر میدانید. در رابطه با مسائل خانوادههایی که زوج همجنس دارند. میدانید که در اروپا، خیلی کلیسا سعی کرد تا رسمیت دادن به خانوادههایی که همجنسگرا هستند، صورت نگیرد، ولی در بعضی کشورها صورت گرفت. ولی الان پیشرفت هم کردند و میخواهند بگویند بچههایی را بپذیریم که فقط دو پدر یا دو مادر داشته باشند. این مسئله باز هزاران مشکل ایجاد میکند. طبیعتاً باید به این نوع مسائل جواب دهیم. البته برخی از این مباحث هنوز مسئله اخلاق در ایران نیست. ولی خیلی از این مشکلات، جهانی است. مسئله بحرانهای زیستمحیطی، چنان همه کشورها را درگیر کرده که کافی است به معاهده پاریس در سال 2016 که ایران هم در آن شرکت کرد، دقت کنید. یا رساله آخری که پاپ فرانسیس نوشت با عنوان «تو جلال داده میشوی». منظور پاپ فرانسیس خداست. پاپ در این رساله، تاکید میکند که کره زمین، خانه مشترک همه ماست. در نهایت چگونه باید آن را نگه داریم. یا مسئله خیلی مهم امروز که شرکتهای بزرگی مانند گوگل روی آن سرمایهگزاری میکنند، مسئله فرابشری است. احتمالاً میدانید که به چه شکل، هوش مصنوعی بتواند با انسان ترکیب شود و موجود جدیدی را به وجود آورد. این موضوع، کل دیدگاه پزشکی را عوض خواهد کرد. به خاطر این که تا الان پزشکی بیشتر کار درمان داشته، ولی در این باره صحبت از اصلاح انسانیت است. امکان دارد زندگی ما با سیستمهای جدیدی که میخواهند بگذارند، خیلی طولانیتر باشد که در کنار مشکلاتی که دارد، محاسنی هم دارد و شاید به انسانیتی برسیم که در آن تجربه جوانی و تجربه حکمت پیری با هم باشد. ولی خطرات خیلی بزرگی هم دارد. بنابراین باز هم اینها سئوالاتی است که اخلاق باید به آنها پاسخ دهد. از این جهت، در چنین اجتماعات پیچیده و با چنین سئوالات بغرنج، چگونه میتوانیم تفکر و عملکرد اخلاقی خودمان را بیافرینیم. در سنت کاتولیک، مسئله آفریدن عمل اخلاقی، موضوع بسیار مهمی است. این موضوعات در طول صحبتهای من میآید. چراکه در الاهیات پروتستان، تاکید زیادی خواهد شد بر این که سرشت انسان، در نهایت از بین رفته. قدرت گناه، فوقالعاده بالاست. یکی از تفاوتهای بزرگ کلیسای کاتولیک با پروتستان، سر همین موضوع است که ما میگوییم بله، انسان گناهکار است عمیقاً، صد درصد، بحثی نداریم. ولی قدرت عقل در انسان، هنوز هست. نمیگوییم عقل، همیشه کار درست را انجام خواهد داد. ولی برای ما، مسئله عقل بسیار مهم است. فکر میکنم در اسلام شیعه هم اگر خوب فهمیده باشم، عقل جایگاه رفیعی دارد. از این جهت، به هم نزدیک هستیم. به خاطر همین، خوب است در مورد عملکرد اخلاقی به عنوان یک عمل آفرینشی صحبت کنیم. طبیعی است که هر چقدر جامعه پیشرفتهتر باشد، کنش اخلاقی هم پیچیدهتر میشود. از این جهت، فکر میکنم امروز بیشتر از هر دوره دیگری باید به اهمیت تفکر اخلاقی توجه کنیم. اگرچه متاسفانه آنجا که صحبت از نفع مالی باشد، هرگونه اخلاق کنار گذاشته میشود. کافی است برای شما بگویم مثلاً امروز در خیلی کشورهای اروپایی و در آمریکا، نهادهایی دارند که تحقیقات اخلاقی انجام میدهند، بر روی سئوالات مهمی که الان مطرح شد. نهادهای مختلف، با پیشفرضها و نگرشهای مختلف به این نتیجه رسیدند که باید سعی کنیم اخلاق را قانونمند کنیم. اینها گزارشهایی است که میتوانید در اینترنت پیدا کنید و بخوانید. گزارشهایی که به سیاستمداران و روسای جمهور هم برای مطالعه ارسال میشوند. منتها سیاستمداران برای به دست آوردن اکثریت آرا یا به خاطر مسائل مالی به این یافتهها عنایتی ندارند. متاسفانه با توجه به این که امروز، اقتصاد حرف اول را میزند، اخلاق کنار گذاشته میشود، گرچه برای خودشان روشن است که مشکلات، بسیار بزرگ است و میتواند ضربههای بزرگی را وارد کند. بنابراین امروزه در حوزه اخلاق، همانطور که متوجه میشوید، مطالب مختلفی میتوان داشت. با این حال، سئوال مهم این است که چگونه میتوانیم وضعیت فعلی و چالشهای آنها را تجزیه و تحلیل کنیم. به طوری که قدرت انجام عمل اخلاقی را با تشخیص درست، در زندگی روزمره داشته باشیم. تمام مشکل، مسئله تشخیص اخلاق است. همانطور که متوجه میشوید، چون مسئله تشخیص داریم، مسئله سوژه یا همان فاعل، در اخلاق مسیحی اهمیت پیدا خواهد کرد. اما با تمام این سئوالات که مطرح شده است، امروزه در جوامع غربی دیده میشود نگاه به اخلاق، یک نگاه منفی است. یعنی به محض این که از کلمه اخلاق استفاده کردید، بلافاصله میگویند فلانی میخواهد به ما درس دهد. به خاطر فردگراییای که رایج شده و فلسفه ساختارشکنانه نیچه، هیچ نوع حقیقت فراطبیعیای وجود ندارد و تمام حقایق را در نهایت، سوژه خواهد ساخت که به قول فیزیکدانان دیدگاه ناظر و شخص خیلی مهم است. از این جهت، در حوزه اخلاق، دیالوگ، فوقالعاده مشکل است، تا این که بتوانیم بر روی بعضی مسائل به اجماع برسیم. چون زمینهها متفاوت است، آنترپولوژی یا انسانشناسیهای مختلفی داریم و طبیعتاً با مشکلات بزرگی روبرو هستیم. با این حال، فکر میکنم در کلیسای کاتولیک، اهمیت شخص، همیشه در سنتش بارز بوده است. مثلاً میتوانید کتاب تقویم کلیسای کاتولیک را که دوستان ما در دانشگاه ادیان و مذاهب قم، ترجمه کردند، تهیه کنید و بخوانید. این کتاب جزء سومی دارد تحت عنوان زندگی در مسیح. در آنجا تمام اصول اخلاقی کلیسای کاتولیک آمده است. برای شما از پاراگراف 1776 تعالیم کلیسای کاتولیک نقل قول میکنم. آدمی در ژرفای وجدانش، قانونی را مییابد که او بر خویش وضع نکرده است اما باید از آن اطاعت کند. صدای آن که همیشه او را به محبت و به انجام نیکی و پرهیز از بدی میخواند، در دل او، در هر آن احساس میشود. زیرا در دل آدمی، قانونی است که خدا آن را درج کرده است. این تفاوت خیلی بزرگی خواهد بود بین مسیحیت و یهودیت. این موضوع را بعداً خواهیم دید، بدون این که بخواهم روی این موضع، خیلی تاکید کنم. ولی مسیحیت، بیتشر و اول از همه از درون شروع خواهد شد تا به سمت برون. در صورتی که یهودیت، بیشتر بر روی اعمال بیرون تاکید خواهد کرد. این قانون درونی که صحبت کردیم، بیشتر از کتاب انبیا خواهد آمد، مخصوصاً ارمیا را اگر بخوانید، باب 32 که خداوند میگوید من به زودی عهد جدیدی با شما خواهم بست و این عهد را نه بر روی سنگ که اشاره به موسی است، بلکه بر روی دلهای شما خواهم نوشت. این تفاوت خیلی بزرگی است در اخلاق مسیحی نسبت به اخلاق یهودیت. بنابراین، در دل آدمی قانونی است که خدا آن را درج کرده است. وجدان آدمی، نهانترین مرکز و مامن و حریم اوست. در آنجا او با خدا تنهاست و صدای خدا در دل او طنینانداز میشود. فکر میکنم از نظر ظاهر، خیلی نزدیک باشیم، با تفکری که شما دارید. چرا میگویم از نظر ظاهر؟ چون از نظر محتوا، ایمان مسیحی، ایمان تثلیثی است، اینجا تفاوتهایی خواهیم داشت صد درصد. سؤال مهمی که در اینجا مطرح میشود این است که چرا اخلاق، امروز در جوامع ما، چنین افولی کرده است؟ به خصوص در جوامع غربی. برای پاسخ به این سؤال، باید از تاریخ کلیسا و تحولاتی که در این زمینه انجام شده، مقداری بگویم. با این کار، هم شما با داستان اخلاق، بیشتر آشنایی پیدا خواهید کرد، هم این که چه تغییراتی دیدیم در رابطه با مبحث اخلاق در خود کلیسا. میدانید که در یونان باستان، مشخصاً افلاطون و ارسطو، مباحث مختلف و متعددی در حوزه اخلاق دارند. چرا اینها را میگویم؟ چون پدران کلیسا، اولین الاهیدانان مسیحی، رجوع مستقیم به این افراد داشتند تا از طریق معقولات و تفکر آنها بتوانند فکر مسیحی را وارد پروسه فرهنگپذیری کنند و آن را به کشورهایی که زبان یونانی داشتند، باز کنند. برای تمام این افراد و حتی برای پدران کلیسا، وقتی صحبت میشد از اخلاق، برای آنها (مسیحیان) شخص مسیح، سرچشمه و هدف سعادتمندی است. یعنی برای آنها اخلاق در نهایت، هنر خوب زیستن است. معنی خیلی بازی برای آنها دارد. به عبارت دیگر، بین سعادتمدی و زندگی نیک، ارتباط نزدیکی وجود دارد. در نهایت، سوالی که در کلیساهای اولیه مطرح است این است که در نهایت باید چه راهی را انتخاب کنم. اخلاق این است. آیا باید راه زندگی را انتخاب کنم یا راه مرگ را. کل کتاب مقدس روی این انتخاب قرار گرفته است. راه مرگ یا راه زندگی. متاسفانه برای بسیاری از معاصران ما، اخلاق امروز به مفهوم یک سری قوانین و معیارها و دستوراتی که از بیرون بر انسان تحمیل میشود در نظر گرفته شده است. حتی جالب است که اگر از کاتولیکهای معمولی که زیاد اطلاعاتی در مورد مسائل دینی ندارند و فقط نماز میخوانند و دعا میکنند بپرسید اخلاق در آموزشهای کلیسا چیست؟ بلافاصله میگویند اخلاق فقط در رابطه با مسائل امور جنسی است. یعنی از دیدگاه آنها اخلاق، فقط به این موضوع خلاصه میشود. در واقع اخلاق تقلیل پیدا کرده است. علل آن هم روندی است که آن را در تاریخ میبینیم. میدانید که از نظر فکر افلاطون، برای این که بهتر زندگی کنیم، بایستی جهان ایدهآل را تحمل کنیم. افلاطون بر این عقیده بود که حقایق علمی، و ارزشهای اخلاقی، ماورای دنیایی هستند که همیشه در حال تغییر و فناپذیری است. بنابراین ارزشهای اخلاقی برای او تغییرناپذیر بودند. هدف اصلی افلاطون این بود تا بتواند وضعیت مناسبی در خور و شایستگی اخلاق به وجود آورد، خصوصاً این که اخلاق را از نسبیگری سفسطه گران نجات دهد. اگر مشاهده میکنید چرا پدران کلیسا به فلسفه افلاطون اهمیت میدهند، دقیقاً به خاطر همین است. از این جهت که برای ما و برای شما، یک سری ارزشهای فراتاریخی وجود دارد که از بین نخواهد رفت. از این جهت فلسفه افلاطون برای الاهیدانان اولیه مسیحی خیلی مهم بود. از دیدگاه ارسطو هم مساله سعادتمندی مهم است و سه مرحله را برمیشمرد. اول افراد معمولی هستند که سعادت برای آنها همان لذت است. مرحله دوم، افرادی هستند که عالم هستند و کتاب خواندند. برای آنها سعادت متاسفانه به فخر خواهد رسید. مرحله سوم، تمام افرادی هستند که حکیم هستند. فلسفهدان که برای آنها خوشبختی در خودشان پیدا خواهد شد. بعداً تعریف میکند که در حقیقت سعادتمندی، وضعیتی ساکن یا منفعل نیست. بلکه یک کنش و عمل است. میگوید سعادتمندی زمانی به دست میآید که طبق عقل خود (که اهمیتاش را در کلیسای کاتولیک یادآور شدیم) و بر مبنای میزان عدالت، همراه با احتیاط عمل کنیم. اینجا تشخیص مطرح میشود. از این جهت، پدران کلیسا به این دو چهره مهم فلسفه رجوع میکردند و دقیقاً تحت تأثیر چنین اخلاقی است که در قرن سیزدهم، توماس آکویناس، تاکید کرد که انسان در ارتباط خود با جهان و خدا، موجودی منفعل نیست. او میگوید انسان به سوی خدا برنمیگردد مگر این که اعمال آزادی داشته باشد که به وجدانش رجوع کنند. یعنی اخلاق در این زمان، باز تحت تأثیر فلسفه یونان است. اخلاق به عنوان هنر خوب زیستن است، منتها از دید یک فرد مؤمن. اما کمتر از یک قرن بعد از توماس آکویناس، در زمان رنسانس، اُکام، مدرنیته را به عنوان نومینالیسم یا همان جریان نامگرایی، مکتب اصالت وجود اسمی، بنیانگذاری میکند. او میگوید اولویت همیشه با فرد است. فردی که کاملاً آزاد است و این که هیچ واقعیتی نه از درون و نه از برون، نمیبایست افسار انسان را به دست گیرد. طبیعتاً آموزشهای این فرد، توسط کلیسا محکوم شد، مخصوصاً در قرون وسطا. اُکام معتقد بود انسان نمیتواند کاملاً آزاد شود، مگر این که از خدا بگذرد. جالب است، اگر تاریخ فلسفه غرب را بخوانید، حتی بنیانگذاران اولیه خداناباوری، بیشتر افراد روحانی بودند. اولین کسی که رساله در مورد خداناباوری نوشته، خود یک کشیش بوده است که البته مخفیانه نوشته بود و بعد از مرگش، رساله پیدا شد. ترویج چنین عقایدی در سطوح مختلف اجتماعی باعث شد با شروع زمان مدرن، هر چه بیشتر ایمان و اعتقاد به انسان گسترش پیدا کند و شاهد تجلی اومانیسم باشیم. میدانید که زمان مدرن تقریباً از دکارت آغاز میشود. ولی من فکر میکنم قبل از زمان دکارت، توسط همین افراد، توماس آکویناس و اکام و دیگران، بنیانش را گذاشته بودند و پیریزی کرده بودند. دکارت فقط آن را به کمال رساند. از این پس، متوجه میشوید که جستوجوی سعادتمندی، هر گونه ارجاع به راز خدا را کنار خواهد گذاشت. چون ارتباط انسان با دنیا عوض میشود. یعنی انسانی که تحت طبیعت بود، از طبیعت میترسید، فکر میکرد نیروهای خاصی در طبیعت است، از این به بعد توسط قدرت عقلش، رازهای طبیعت را بیشتر خواهد شکافت و تسلط پیدا خواهد کرد. کاملاً ارتباط برعکس میشود و انسان به سمت استقلال خواهد رفت. از سویی دیگر در زمان اصلاحات پروتستان در قرن شانزدهم، مبحث تقدیر در تفکر کالون که بازخوانیای از الاهیات آگوستین است، جدی شد. مسئله تقدیر این است که بعضیها فقط انتخاب شدهاند تا نجات پیدا کنند. منظور این است. تحت تأثیر این نوع تفکرات، جریانی در فرانسه به وجود آمد با عنوان ژانسنیسم. اینها افرادی بودند که میگفتند چون در انجیل متی آمده که عبور از در تنگ برای همه سخت است، برای وارد شدن از در ملکوت آسمانی (=بهشت) باید خیلی بر خودمان سختگیری کنیم که نتیجه این باور، بوجود آمدن یک نوع اخلاق زاهدانه در کلیسا بود. میبینید که رفتهرفته اخلاق به عنوان زندگی خوب و خوب زیستن، به سمت اخلاق زاهدانه میرود. در این زمان، یک الاهیدان ایتالیایی معروفی داریم به اسم آلفونس دولیجوری که همیشه بر رحمت خدا تاکید میکند. به خصوص به کشیشان میگوید وقتی از راز بخشش و اعتراف به مردم میگویید، سعی نکنید که آنجا به عنوان قاضی باشید تا مردم را اول بترسانید. طرف باید کار حقیقت را روی خودش انجام دهد، ولی باید بفهمند که دل خدا، خیلی بزرگتر از گناهان ماست. در قرن بیستم، در کلیسای کاتولیک، زمانی که تحت تأثیر ژانسنیسم و کالوینیسم و… هست، کلیسا، قدرت خودش را نشان نخواهد داد و کنار گذاشته میشود. به خاطر این که به سمت اخلاقی رفتیم که برای ما فقط قدغنها و مجازها را معرفی میکند و ما باید فقط آنها را اجرا کنیم. در اینصورت، معنای اخلاق، تقلیل پیدا میکند. طبیعتاً در چنین بافت و محیطی است که متوجه میشویم چرا در قرن هجدهم، فیلسوفی مانند کانت، متن خیلی معروف خودش را مینویسد با عنوان عصر روشنایی چیست، و در آنجا میگوید شما باید آزاد و مستقل باشید، باید خودتان را از این که همیشه پیرو کشیشان و اسقفان و کلیسا باشید، بیرون آورید و تبدیل به سوژههای مستقل شوید. این توصیهها در برابر اخلاقی بود که در آن، هیچ نوع مسئله آزادی انسان مطرح نمیشد. فقط باید کورکورانه از یک سری قوانین پیروی میکردید. طبیعتاً افراد نمیتوانستند این را بپذیرند. میدانید که کانت در نهایت، یک مسیحی است و پروتستان. حتا در اخلاقش، ردپای فلسفه و الاهیات مسیحی را میتوان دید. منتها کانت در «نقد خرد ناب» خود میگوید چون انسان میخکوب شده به عنوان یک موجود متناهی، از این جهت تفکر و معرفت خدا در خرد ناب، امکانپذیر نیست. از این جهت، یک جمله معروف دارد. میگوید من کار عقل را محدود کردم تا راه را در اخلاق برای رفتن به سمت خدا باز کنم. حتی کانت هم میگوید اگر سعادت را در نظر بگیریم، شادی جاودانی، فقط به عنوان فرضیهای میتواند باشد که بعد از مرگ میتوانیم آن را فرض کنیم. ولی این موضوع، زندگی حال ما را به هیچ عنوان نمیتواند تغییر دهد. میخواهم بگویم بهترین این تفکرات، تفکر کانت است ولی با این حال میبینید در این زمان فاصله کاملاً زیادی از فلسفه مسیحی میگیرد. حالا پرشی به قرن بیستم میکنم. چون این اخلاق تقلیل یافته، تقریباً تا پایان جنگ جهانی دوم در کلیسای کاتولیک خواهد بود و مرجع اصلی است. ولی در این زمان، کمکم تلاشهایی شروع میشود برای بازگشت به سنت کلیسای اولیه و پدران کلیسا تا طرز تفکر اخلاق مسیحی را کلاً عوض کنند. به همین دلیل است در این دوره، یک الاهیدان آلمانی به نام برنارد هارینگ است که کتاب خیلی مهمی نوشت به نام قانون مسیح، در سه جلد. اگر بخواهم خیلی خلاصه نظر او را بگویم، این است که باید به فراخوان مسیح در انجیل دقت کرد. وقتی عیسی به شاگردانش میگوید به دنبال من بیایید، پاسخ ممکنی را از انسان میطلبد. در واقع انسان را به عنوان موجودی که در وضعیت لبیک یا خدا قرار گرفته، میبینید. برای این که بتواند به لبیک خدا هم جواب دهد، فیض مسیح است که او را کمک خواهد کرد. این خدا او را کمک خواهد کرد تا بتواند به دعوت خدا جواب دهد. به عبارت دیگر، از این به بعد، تجربه اگزیستانسیالیست انسان وارد کار میشود. هارینگ، سعی میکند اخلاق مسیحی را در راه زندگی قرار دهد. در راه زندگی که میخواهد به این فراخوان مسیحی جواب دهد. از این جهت مشاهده میکنید اخلاق، جابهجا میشود. اخلاق از کتاب و مجموعه دستوراتی که فقط باید ببینیم کدام را باید اجرا کنیم و کدام را اجرا نکنیم، تبدیل به تجربه اگزیستانسیالیسم میشود. بعد تحت تأثیر فلسفههای اگزیستانس که از جنگ جهانی دوم به وجود آمد، اینگونه فلسفههای اخلاق، زیاد شد. مثلاً فردی مانند امانوئل لویناس دو کتاب مه مدارد که به فارسی هم ترجمه شده. یکی از آن دو کتابی است با عنوان «فکر کردن با دیگری» که کتاب خیلی مهمی است. اینها افرادی هستند که جنگ جهانی دوم را شناختند. از این جهت، روی اخلاق تاکید کردند. لویناس میگوید وقتی به چهره دیگری فکر میکنم، حتا نباید رنگ چشمهای او را هم ببینم. معنیاش این است که نباید انسان را تعریف کنیم. میگوید مشکل نازیها این بود که انسان را تعریف کردند و بعد، سیستم استبدادی و خشن خود را بنا نهادند. میگوید انسان، موجودی است لایتناهی که نمیشود او را تعریف کرد. بعد فلسفه پولیتیکو را خواهید داشت که متاسفانه از کتابهای او ترجمه فارسی نداریم. بعد از او هانس یوناس را داریم که اصول مسئولیت را در کتابهای او میتوان دید. اینها چهرههای خیلی مهمی هستند. تحت تأثیر تمام این کارها در کلیسای کاتولیک در سال 1962 تا 66، پاپ ژان بیستوسوم، شورای جهانی کلیسایی را به وجود آورد. او گفت پنجرههای کلیسای کاتولیک را باید باز کنیم تا هوای تازه بیاید. به عبارت دیگر میخواست اصلاحات در کلیسای کاتولیک به وجود آورد. خصوصاً در نامهای که در آن از اسقفهای جهان دعوت کرد تا در رم در سال 1962 جمع شوند که دنیای مدرن آشتی کنند. به این ترتیب مشاهده میکنید بعضی جریانهای مسیحی که بیشتر نگاه منفی بر دنیا داشتند، نگاه منفی بر بدن داشتند، پاپ آنها را دعوت میکند تا با این امور نیز سازش داشته باشند. طبیعتاً باز الاهیات مسیحی باید کار جدیدی انجام دهد و اخلاق هم از این، جدا نیست. بعد از اینکه پاپ ژان بیستوسوم میمیرد، پل ششم شورای کلیسایی را ادامه داد. متون خیلی مهمی بیرون میآید که اگر زبان انگلیسی، آلمانی یا فرانسه بلد هستید میتوانید به سایت واتیکان مراجعه کنید و ماجرای شورای دوم واتیکان را مطالعه کنید. مخصوصاً متنی است به نام «شادی و امید» این متن قابل توجهی است، که اگرچه متن اخلاقی نیست، ولی در آن خیلی از جهتگیریهای اخلاقی کلیسای کاتولیک که برای همه هست، پیدا خواهید کرد. در همین راستا در سال 1992، پاپ ژان پل دوم است که دستور میدهد تا تعالیم کلیسای کاتولیک نوشته شود. کتابی که در مورد آن صحبت کردم، ترجمه شده است. اصل این کتاب به زبان فرانسه است. بعد به تمام زبانها ترجمه شد. قسمت زندگی در مسیح را مطالعه کنید. اخلاق مسیح در آن هست. در سال 1993، پاپ ژان پل دوم، یک نامه رسولی نوشت تحت عنوان درخشش حقیقت که به زبان لاتین به آن Veritatis splendor میگویند. در واقع بر اخلاق بنیادین مسیح تاکید میکند. کتاب خیلی مهمی برای درک اصول اخلاق مسیحی است که میتوانید آن را مطالعه کنید. بعد از این دوران است که شاهد تحقیقات و چاپ آثار فراوانی از الاهیدانان در حوزه اخلاق هستیم که به تدریج، اخلاق را تبدیل به علم عملی میکنند. یعنی از سیستم تئوریک، دوباره به حوزه اخلاق در عمل بازمیگردیم. سؤال مهم امروز اخلاق در الاهیات مسیح این است که سعادتمندی را چطور میتوان به دست آورد، به طوری که هم برای سوژه و هم برای همه، امکانپذیر باشد، آن هم تحت نگاه خدا. متوجه میشوید که برای ما، هر سه قسمت این مثلثی که به شما گفتم قابل بحث است و میتوانیم با هم صحبت کنیم. اخلاق مسیحی از سه بعد تشکیل میشود. یکی ارتباط من با خودم، من با دیگری و من با خدا، و دیگری با خدا. برای این که با افراد دیگری که دیدگاه اخلاقی دارند، بتوانیم صحبت کنیم، آن دو قسمت اول، ارتباط من با خودم و با دیگری مهم خواهد بود. ولی قسمت سوم، بحث دینی خواهد شد. این بحث اولام بود که بطور خلاصه خواستم بگویم اخلاق مسیحی، در حوزه کلیسای کاتولیک، چه راهی را طی کرده است.
- اخلاق راه سعادتمندی، راه آزادی
در این بخش از صحبت سعی میکنم بگویم چه چیزی اخلاق مسیحی را از اخلاق انسانی، جدا میکند. تفاوتها در کجاست؟ نقاط اشتراک را هم خواهم گفت که زمینهای است برای دیالوگها. گرچه برای گفتوگو با دین مقدس اسلام، من تخصصی ندارم. خیلی خوب خواهد شد که شما این را از طریق سنت خود به من بگویید. بالاخره من هم باید از شما چیزی یاد بگیرم. قسمت اول این بحث، اخلاق راه سعادتمندی است و قصد دارم در رابطه با جریانهایی صحبت کنم که سکولار هستند. لوک فری، معتقد است در بطن هر فلسفهای، در نهایت یک مکتب نجات دارید. قبل از مکتب نجات، برای این که به نجات برسید، حتماً اخلاقی هم وجود دارد. او بر این عقیده است که بعد از نیچه نمیشود اخلاق را مثل قبل از نیچه در نظر گرفت. ولی میگوید در نهایت، اخلاقی وجود دارد. من با تمام فلسفههایی که روی انسان موفق از نظر معنوی، نه از نظر مالی، صحبت میکنند دیالوگ میکنم. با بقیه که میگویند معنا وجود ندارد، متاسفانه فعلاً نمیشود گفتوگویی داشت. راه زندگی نیک، کدام است؟ چگونه میتوان در ارتباط درست با دیگران، زندگی کنیم و کاملاً خود باشیم. این مسئله خیلی مهم است. چه شکلی، این چفت و بست انجام میگیرد؟ اینها سئوالاتی هستند که رویکرد اخلاقی سعی میکند به واسطه مقولاتی که هر فرد دارد، جواب دهد. خصوصاً این که جواب دادن به آنها برمیگردد به آزادی شخصی هر انسان. در نهایت، انتخاب به شخص برمیگردد. همانطور که متوجه شدید، اخلاق، مجموعهای از قوانین و قواعدی است که انسان فقط باید زندگی و پیروی کند، نیست. بلکه برای جریانهای جدید، روشنگر گزارهای اجباری است که دسترسی به شادی و طعم زندگی را ایجاد خواهد کرد. امروز، کلمهای که خیلی در اخلاقهای سکولار استفاده میشود این است که انسان چگونه میتواند با وجود خودش و دیگران و دنیا در هارمونی باشد. مفهومی که بیشتر از سنت بوداییان میگیرند. در این نگرش ویژگی انسان، به دنبال معنا بخشیدن به زندگی خود است. البته نه معنایی که بخواهد آن را به کل انسانها تعمیم دهد. چون الان مسئله بحران معناست. یعنی معنا الان تکهتکه شده است. در جوامع غربی امروز اگر نگاه کنید، به خاطر پیچیدگی اجتماع، به خاطر عرضهفکرهای مختلف که وجود دارد، بسیاری از جوانها امروز نمیدانند باید چه کار کنند و چه راهی را انتخاب کنند. از این جهت، بیشتر افرادی که مورالیست و اخلاقدان هستند، سعی میکنند در کتابهای خود یک سری راهها همراه با نشانهایی برای آنها باز کنند که افراد بتوانند توسط آن معیارها، انتخابهایی داشته باشند. در نهایت، تصمیم گیری اخلاقی، امروز مهمترین مشکل است که نمیتوانیم انجام دهیم. اما میدانید که سؤال مهم اخلاق به قول کانت، میگفت چه کاری میتوانم انجام دهم؟ یعنی چه کاری در قدرت من است؟ میتوانیم به سؤال کانت، این را هم اضافه کنیم، برای این که عملم نیک باشد؛ چون آخر اخلاق، همین است. بخش دوم این سؤال، خیلی مهم است که عمل من نیک باشد. چرا که بر نوعی از اخلاق تاکید میکند که به دنبال هوای زمانه نیست، یا همنواگرا نیست. امروز متاسفانه به خاطر ستارهها و بتهایی که وجود دارد، فشار اجتماعی به قدری زیاد است که از طریق این افراد میخواهند یک سری ارزشها را بر ما تحمیل کنند. در نتیجه، سوژه تحت تأثیر اینهاست. تمام سؤال اخلاق این است که با کمک گرفتن از دیگران، سوژه چه شکلی میتواند خودش تصمیم اخلاقی بگیرد. در نهایت، صحبت این است. به همین خاطر است که میگویم قسمت دوم این سؤال مهم است. چگونه عمل من میتواند نیک باشد؟ مسئله مهمی که اینجا مطرح میشود این است که کلمه من وجود دارد، ولی میدانیم برای این که بتوانیم انتخابهای اخلاقی درستی انجام دهیم، همیشه احتیاج به دیگران هم داریم. حالا مشکل بزرگی که اخلاق در غرب دارد، دقیقاً سر همین موضوع است که چون ما تحت تأثیر اجتماعات فردگرای بنیادی هستیم، الان رادیکال شدند، این که شما حق ندارید حتی حرف سادهای به دیگران بزنید. این که امروز اقتدار در غرب، شدیداً زیر سئوال رفته و همین باعث شده نهادها و حتی کلیسا هم زیر سؤال برود، صحبت این است ک چه شکلی میتوانیم بُعد دیگری را در اخلاق بیاوریم. همان موضوعی که لویناس میگفت، فکر کردن با دیگری. بیهوده نیست که این اندیشمندان روی این موضوع تاکید میکنند. چون میدانند بحران غرب، امروز در کجاست. ارجاعات، اگر تنها به شخص صورت گیرد، امکان این که در دام ذهنیتگرایی بیافتیم، زیاد است. بنابراین باید در اخلاق جدید کاری کنیم تا انسان، از این دام بیرون بیاید. امروز برای این که بتوانیم اخلاق سکولار درست داشته باشیم، این جمله را نباید فراموش کنیم که انسانیت کامل، هرگز نقطه انجامی ندارد. بل که یک وظیفه پایانناپذیر است. راهی است که تا بی نهایت میتواند ادامه داشته باشد. همچنین انسان، همیشه بیمه نشده که تنها به واسطه تعلق به نوع بشری، به شکل انسانی عمل کند. هیچ تضمینی وجود ندارد و مشکل اینجاست. هیتلر هم مثل من و شما انسان بود ولی دیدیم چه کارهایی کرد. بنابراین یک اخلاق سکولار برای ما میتواند صلاحیتدار باشد که اراده زندگی کردن و زیستن در قلب آن وجود داشته باشد. این موضوع اساسی است. اگر فلسفه هایدگر را خوانده باشید، میدانید که هایدگر انسان را به عنوان هستی برای مرگ تعریف میکند. یعنی تمام انتخابهایی که انسان در زندگی خواهد کرد برای این است که میداند به سمت مرگی که در پایانش پوچی است، میرود. این باعث میشود که انتخابهای انسان، ساخته شود. ولی میتوان مثل ریکور، دیالوگ کرد از این جهت که آنها میگویند ما میدانیم انسان در نهایت خواهد مرد، ولی اول یک بله محکم به زندگی میگوییم، فلسفه ما به سمت تولد است، نه اول به سمت مرگ. انسانی که در هستی بایستی تصمیمات خود را بگیرد، زندگی خوب کند ولی این انسانی که در مقابل مرگ هم وجود دارد. بنابراین باید گفت بنیان اخلاق اگر بر روی زندگی کردن و زیستن قرار گیرد، در این صورت ادیان میتوانند با آن در دیالوگ باشند. یعنی ایمان به زندگی وجود داشته باشد. زندگی که برای من و دیگران با هم در جهان ادامه مییابد. علیرغم رنج و شر که قدرت زندگی را انکار میکنند. باز متوجه میشوید به این ترتیب، چگونه زندگی کنم، چگونه با دیگران زندگی کنم، چگونه در جامعه به نیکی زندگی کنم، حتا با آنانی که فاصله زمانی و مکانی دارم. اخلاق باید اینطور باشد. یعنی اگر امروز در یک کشور آفریقایی مشاهده میکنیم مردمی هستند که از گرسنگی میمیرند، چگونه من که ایرانی هستم و در ایران زندگی میکنم، تحت تأثیر این موضوع قرار خواهم گرفت؟ همان شعر سعدی است که بنی آدم اعضای یکدیگرند. یعنی علیرغم ادیان و جهتگیریهای مختلف، در وجود ما انسانها، ارتباط جداناشدنی وجود دارد. فکر میکنم اگر اخلاق سکولار بتواند حداقل به این موضوعات فکر کند، راههای گشایش زیادی خواهد داشت. بنابراین اخلاقهایی که امروز مد نظر ما هستند، آنهایی هستند که انسان در آنها در جستوجوی پایانناپذیری برای صلح و شادی است.
- اخلاق انسانی، اخلاق مسیحی
در ابتدای این بخش، نقل قولی از یکی از الاهیدانان بزرگ اخلاق مسیحی به اسم اگزاویه تونون، میآورم که میگوید هدف نهایی اخلاق (همان اخلاق سکولار) سعادتمندی یعنی بیشترین رشد در هماهنگی ممکن هر انسان با خود و کلیه انسانهاست. بعد میگوید اخلاق مسیحی هم همان هدف نهایی اخلاقی انسانی را دنبال میکند. یعنی اینجا جای مشترک است. جای دیالوگ اینجاست. اما، اینجا تغییر پیدا خواهد کرد. الاهیدان اخلاق مسیحی این یقین را دارد که جستوجوی سعادتمندی پایانناپذیر به وسیله ایمان به خدای عیسای مسیح میسر میگردد. اینجا همان حوزه ایمان مسیحی است. او سپس میافزاید یک مسیحی میداند که سعادتمندی حقیقی یک انسان، در ارتباط دوجانبه بین او و خدا که آفریننده و نجاتدهنده اوست، تحقق مییابد. کلید خیلی مهمی برای درک الاهیات مسیحی وجود دارد و آن اینکه همیشه باید رجوع کنید به شورای کالسدون. در شورای کالسدون اصول دین مطرح یا واضح میشوند، در مورد یک سری بدعتهایی که وجود داشت. در آنجا اسقف اسکندریه، سیریل اسکندرانی که تأثیر خیلی بزرگی در شورا داشت، این جمله را میگوید که عیسای مسیح، خدای واقعی و انسان واقعی است در یک شخص. نور این اصل در تمام حوزههای الاهیات مسیحی، تشعشع پیدا میکند. همانطور که دیدید، تونون هم گفت که ما اخلاق انسانی را قبول داریم. ولی جای تفاوت این دو اخلاق همینجاست، چرا؟ چون در نهایت اخلاق مسیحی روی این حکم جزمی قرار میگیرد که مسیح برای ما هم خدای واقعی است و هم انسان واقعی. در نتیجه الاهیات ما باید هم جنبههای الاهی را در نظر بگیرد و هم جنبههای انسانی را. این موضوع در تمام در کتاب مقدس جاری است. این نکته را هم باید یادآور شوم که کتاب مقدس برای ما جایگاهش با قرآن خیلی متفاوت است. برای مسلمانان تا آنجا که من متوجه شدم، قرآن، کتاب آسمانی است. ولی برای ما مسیحیان، کتاب مقدس، کتابی است الاهی و انسانی. باز به همین دگمی که در کالسدون وجود داشت برمیگردیم. این جمله آخر را باز خواهم کرد. از دیدگاه مسیحی، انسان به هیچ عنوان از جامعه انسانی حذف نمیشود، چون امکان پذیر نیست. یعنی اخلاق مسیحی نمیتواند گرایش ایمانگرا (fideism) داشته باشد. ایمانگرایان کسانی هستند که میگویند فقط ایمان مهم است. عقل تعطیل است. اگر بخواهیم در ایمان، ارتدوکس باشیم، کلیسا به هیچ عنوان نمیتواند به سمت ایمانگرایی برود.
تاریخپذیری، جزو لاینفک ایمان مسیحی و اخلاق مسیحی است. در مقوله وحی ما نیز تفاوتهایی با شما داریم، حتی در خود کلمه، چون ما اصلاً کلمه وحی را به کار نمیبریم، کلمه مکاشفه یا خودآشکاری خدا (به قول کارل بارت) را به کار میبریم. علاوه بر این وحی در مسیحیت، تاریخپذیر است. فکر میکنم این جزء تفاوتهای ما است که میتوانیم روی آن بحث کنیم و درک کنیم که چرا این تفاوتها وجود دارد ولی فکر میکنم اصلش به خاطر همین جایگاه کتاب قرآن بازمیگردد و کتاب مقدس. از سویی دیگر این موضوع، بر اخلاق مسیحی، تأثیر دارد. بنابراین، هر گونه اخلاقی که خوب زیستن انسان، در نظر گرفتن شرایط انسانی، عقل انسان، و پیشرفتهای علمی را بخواهد کنار بگذارد، نمیتواند در چارچوب اخلاق مسیحی قرار گیرد. به عبارت دیگر، اخلاق مسیحی ذاتاً در دیالوگ است. به خاطر همان دگم کالسدون که گفتم، انسانیت و خدایی که در وجود مسیح جمع است. این موضوع گرچه یک بحث دگماتیک است ولی در عین حال مشاهده میکنیم در زندگی بسیاری از انسانها که بر حسب متون بنیانگذار خود زندگی میکنند، تاثیرگذار است. متون بنیانگذار خیلی موثرند. مثلاً برای ما مسیحیان، انجیل، متن بنیانگذار است. من نمیتوانم این اصطلاح را برای شما به کار ببرم که خدای نکرده اشتباهی انجام ندهم. ولی متن بنیانگذار، متونی است که یک دین همیشه به آن برای زندگی امروز رجوع میکند. میدانید که در همه ادیان و سنتهای مختلف، دستور محبت یا قانون طلایی وجود دارد. تا جایی که من میدانم در نهجالبلاغه هم هست و در احادیث هم حتماً دارید که «آنچه برای خود میپسندید برای دیگری هم بپسند» این قانون طلایی به صورتهای مختلف در متون مخلتف دینی آمده است. بنابر این قانون انسانی مؤمن با خداناباور در حوزه اخلاق میتواند دیالوگ داشته باشد و این موضوع مهم است. اخلاق مسیحی، همانند اخلاق انسانی، یک هدف دارد، آن هم سعادتمندی است. از این جهت، طبق موضع رسمی کلیسای کاتولیک، امکان تحقق اجماع با انسانهای خیرخواه، حتا خداناباور برمبنای معیارهای عینی زندگی وجود دارد. حالا میتوان به آن سوالی که یکی از دوستان پیش از جلسه مطرح کرد، بپردازیم و آن اینکه اساساً میتوانیم به سمت اخلاق جهانی برویم؟ فکر میکنم پایه و بنیان این سؤال همینجاست. مؤمن مسیحی برای انجام اعمال اخلاقی، عقل خود را به کار میگرد، به واسطه انجیل و سنت کلیسا، آن را غنی خواهد کرد. به شکلی دیگر بگویم، اخلاق مسیحی از اخلاق انسانی، در کلیه سطوحش استفاده کرده و آنان را از درونشان با خدایی که در مسیح، خودش را بر ما آشکار ساخته، عبور داده و به آن جهت خواهد داد. کاری که فکر میکنم شما هم به هر حال انجام میدهید. شما هم برای خودتان یک سری اصول دارید. در دیالوگ خود با افرادی که خداناباور هستند سعی شما این خواهد بود که چیزهای مثبتی که در این دیالوگ وجود دارد، احیاناً برای خودتان هم بردارید. ولی بعداً به آنها جهتهایی که خودتان دارید، بدهید. این کار را ما همیشه در دیالوگ با فرهنگهای دیگر انجام میدهیم. اگر بخواهم خلاصه بگویم، این است که هر آنچه به نام خدا فرمان داده میشود، میبایست بتواند به خاطر حقیقت انسانی هم فرمان داده شود. همچنین هر آنچه به نام انسان فرمان داده میشود میبایست بتواند به نام حقیقت ایمانی نیز فرمان داده شود. ما در اخلاق مسیحی در نهایت به این موضوع میرسیم. ما دو حکم بسیار مهم داریم: یکی این که به خدا محبت کنید، یعنی به خدا عشق بورز؛ دیگر اینکه به همسایهات محبت کن یا به او عشق بورز. اما در نهایت در اخلاق مسیحی، این دو یکی میشوند. ما بر این عقیده هستیم که در کتاب یوحنا باب 4 آمده که میگوید اگر تو میگویی من به خدا ایمان دارم ولی همسایهات را محبت نمیکنی، دروغگو هستی. این دو حکم، یکی هستند و برای ما جداییناپذیر هستند. تفاوت مسیحیت و انقلابی که مسیح نسبت به یهودیت ایجاد کرد، در حوزه اخلاق این است که این دو حکم از هم جدا نیستند. یکی هستند. یکی از راهبهای خیلی معروف در سنت کلیسای کاتولیک به اسم ترزای بزرگ است که وقتی صومعههای مختلف خواهران را ملاقات میکند میگوید وقتی میبینم خواهران با هم خیلی خوب دعا میکنند و نماز میخوانند، معیار نیست. میگوید معیار اول من این است که چه رفتاری نسبت به هم دارند. آن صومعهای که رفتار درست در آن باشد، حتماً ارتباطش با خدا هم درست است. ولی کسی که ارتباطش با برادر یا خواهرش مشکل دارد، حتماً ارتباطش با خدا نیز مشکل دارد. میافزایم که همسایه برای مسیحی معنا هم شده است. عیسی میگوید همسایه آن نیست که کنار تو و مجاور تو است، وقتی تو به یک انسان نزدیک میشوی، تو خودت را همسایه او میکنی و او هم همسایه تو میشود. بنابراین الاهیدان اخلاق مسیحی این یقین را دارد که جستوجوی سعادتمندی راستین، به واسطه معرفت خدا، پدر عیسای مسیح، مساعد و امکانپذیر شده است. منظور این است که از منظر معادشناسی مسیحی، ما توسط فیض خداوند از همین الان که اینجا زندگی میکنیم، در زندگی خدا شریک هستیم و کمال این زندگی را به شکل کامل و با روشنایی کامل در معاد، تجربه خواهیم کرد. بنابراین وقتی از سعادت واقعی صحبت میکنیم، سعادت واقعی برای ما یعنی زندگی در اتحاد با خدا و پُری خدا. تمام آیینهای عبادی ما در کلیسا، مثل قربانی مقدس، تعمید و… همه به نوعی شراکت مسیحیان از امروز در زندگی خداست. اینجاست تفاوت بنیادینی که اخلاق مسیحی با اخلاق ادیان دیگر یا اخلاق سکولار خواهد داشت. ما بر این عقیده هستیم که قبل از این که ما کار انجام داده باشیم، انسان توسط خوبی مطلق که خداست آفریده شده است و این یعنی محبت پدر آسمانی. محبت خداوند از همان لحظه آغاز، بر همه انسانها باز شده است. از این جهت الاهیدان اخلاق مسیحی بر این عقیده است که چون از این به بعد من با حضور خود خدا زندگی میکنم، هر انسان دیگری که ملاقات میکنم، به عنوان یک پسر یا یک دختر دیگر محبوب خداست. این اساس و پایه اخلاق مسیحی خواهد بود. کل انسانیت را از این منظر میبیند. بنابراین زندگی مسیحی برای ما همان پیروی از مسیحی است که نه تنها راه و مدل و الگو است، بلکه خود هدف است. مسیح برای ما فقط راه نیست، خود هدف هم هست. از این جهت در انجیل یوحنا میگوید که من راه، راستی و حقیقت هستم. این ایمان ما مسیحیان است. البته برای پیروی از مسیح، ما میگوییم امکانپذیر دنبالهروی از مسیح میسر نیست مگر توسط قدرت روحالقدسی که خدا به ما عطا کرده است. این موضع باز یکی دیگر از تفاوتهای عمده ما با یهودیان است. عیسی گفت من نیامدهام تا باطل سازم، بلکه آمدهام تا کامل کنم. اما کامل کردنی که عیسی گفت، منظورش این نبود که آمده تا یک سری احکام جدیدی به ما بدهد. مسئله این است که در نهایت، چگونه میتوانیم احکام را زندگی کنیم؟ سؤال مهم اخلاقی برای ما این است. ما بر ای عقیده هستیم که در روز پنطیکاست، زمانی که روحالقدس به کلیسا داده میشود، کلیسا متولد میشود و قدرت خدا با ماست تا بتوانیم این اخلاق را زندگی کنیم. بنابراین تکمیل کردن از نظر عیسی، اضافه کردن به اخلاق نیست، بلکه ارتباط خدا با زندگی ما از درون ماست. اینها مطالبی بود که برای جلسه اول در نظر گرفته بودم.
انتهای پیام