شعر ابتهاج به مثابهی جامعه شناسی پیوند
دکتر «عباس نعیمی جورشری»، جامعه شناس، در یادداشتی تحلیلی دربارهی اشعار «هوشنگ ابتهاج»، برای انصاف نیوز نوشت:
سخن گفتن دربارهی هوشنگ ابتهاج مستلزم سخن گفتن در باب تحولات اجتماعی معاصر است. آنچنان که سه نظام سیاسی و چندین جنبش اجتماعی و کودتا و انقلاب را به خویش دیده است. در عصر رضا شاهی متولد شد، در عهد پهلوی دوم رشد کرد و در دورهی جمهوری اسلامی تداوم یافت. اشغال ایران توسط متفقین را مشاهده کرد. جنبشهای تجزیهطلب آدربایجان و کردستان را نظاره کرد. جنبش ملی نفت را زیست. با نخستین حزب رسمی ایران، «توده»، هم آوایی کرد. جنبشهای چریکی دههی چهل و پنجاه را نظاره کرد. انقلاب اسلامی را به دیده نشست. دههی شصت تا نود را بر تقویم خویش افزود. این است که «سایه»، توشهدار تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی ایران معاصر است. بیشتر از یک شاعر!
این تحولات در زبان و شعر سایه نیز منعکس است. از اشعار عاشقانهی محض تا شاعرانههای اجتماعی-سیاسی. این امر خود متاثر از
تجربهی متکثر و عمیق وی در بستر جامعه است. ذهن در تاثیر و تاثر عین ساخته میشود. مفاهیم در این تعامل تولید و بازتولید میشود؛ آنچنان که در شعر سایه. این تجربه در سیر تحول اشعارش آشکار است.
در مجموعه «سراب» سروده است:
“دوش آن رشتههای یاس که بود
خفته بر سینهی دل انگیزت
راست گفتی که آرزوی من است
که چنان گشته گردن آویزت» (1325)
و یا:
«گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست» (1328)
با اینحال رگههایی از درونگرایی فلسفی نیز بعضا بروز دارد:
«نمی دانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان خویش بسته است
در تنگ قفس بازست و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است» (1329)
این روند در مجموعهی «شبگیر» ادامه دارد اما مولفهها و مضامین سیاسی-اجتماعی پررنگتر میشود:
«با تمام خشم خویش
با تمام نفرت دیوانهوار خویش
می کشم فریاد:
ای جلاد!
ننگت باد!» (1331)
جو سیاسی جنبش ملی و قیام 30 تیر 1331 کاملا در تحول فکری شاعر جلوه گر است. تصویرگری عاشقانه نیز احتمالا متاثر از همین تحولات، زبان و ساخت دیگری میگیرد:
«ای کدامین شب!
یک نفس بگشای
جنگل انبوه مژگان سیاهت را!
تا بلغزد بر باور برکه چشم کبود تو
پیکر مهتابگون دختری، کز دور
با نگاه خویش میجوید
بوسه شیرین روزی آفتابی را
از نوازشهای گرم دستهای من» (1331)
در شعر «گالیا» نیز این هم آهنگی اجتماعی به شیوهای دیگر منعکس است:
«عشق من و تو؟ … آه
این هم حکایتی است.
اما درین زمانه که درمانده هرکسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست» (1331)
اتمسفر سیاسی دههی بیست خاص است. فعالیت گروههای ملی و چپ در اوج دیده میشود. فراز و فرود جامعه متاثر از بحث نفت و دموکراسیخواهی مرحوم دکتر «مصدق» و سایر جریانهای فعال سیاسی، بر ادبیات زمانه اثر گذار است. آنچنان که در ادبیات داستانی.
عاشقانههای ابتهاج نیز غنیتر میشود. شعر «بوسه» یک عاشقانهی سیاسی شورانگیز است که در جو سرکوب شدید سیاسی سروده شده است:
«گریهای افتاد در من بی امان
در میان اشکها پرسیدمش:
خوشترین لبخند چیست؟
شعلهای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونهاش آتش فشاند
گفت:
لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند.
من ز جا برخاستم
بوسیدمش.» (1334)
کودتای سال 32 و سرکوب نهضت مقاومت ملی و دستگیری و اعدام افسران حزب توده تصویری هولناک است. اما سایه همچنان بر جغرافیای امید مستقر است. اساسا امید وجه قوی ذهنیت شاعر است که گاه در قد و قوارهی یک فعال اجتماعی رخ مینماید:
«اینک ای باغبان، شکوه شکفتن!
ساقه جوانه زد و جوانه ترک خورد.
شاخه ی خشکی که در تمام زمستان
زندگیش را نهفته داشت، گل آورد» (1340)
در کنار این مولفهی امید، یک دکترین جدی وجود دارد که به جمعگرایی پیوندی دلالت دارد. مکتب از مکتب فراتر میرود و به هستهی بشرگرایانه بالنده میشود. شاعر در دههی چهل سروده است:
«این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا آیا خواهیم رسید آخر؟
و چه خواهد آمد بر سر ما
با این دلهای پراکنده؟
بنشینیم و بیندیشیم!» (1343)
نکته اینکه سال 43 سال انسداد سیاسی است. زندان و تبعید مخالفان و تنگ نمودن دایرهی قدرت همانا وجه ممیزهی دورهی پسا 42
است. منتقدان حوزوی سرکوب شدهاند و واقعهی فیضیه رقم خورده است. جبههی ملی و متعلقاتش محصور شدهاند و زندانیاند. سران نهضت آزادی دادگاهی شدهاند. حتی حضور دکتر «علی امینی» هم تحمل نشده است. ایران در آستانهی ظهور جنبش چریکی قرار دارد.
اینگونه تاثیر جو سیاسی در ذهن و زبان سایه منعکس است. روی دیگر مولفهی امید، اندوه و شکوه پدیدار میشود:
«ای صبح!
ای بشارت فریاد!
امشب خروس را
در آستان آمدنت سربریدهاند!» (1350)
یا همزمان وزن کلام سنگینتر میشود که به تعبیر «ماکس وبر» -جامعه شناس آلمانی- بیانگر تجربهی زیستهی آدمی است:
«ای جنگل
ای همرار کوچک خان سردار!
همعهد سرهای بریده!
پر کرده دامن
از میوههای کال چیده!
کی مینشیند درد شیرین رسیدن
در شیر پستانهای سبزت؟» (1350)
بااینحال هرگز ذهنیت عاشقانهی سایه مغلوب و مطرود اجتماعیاتش نمیشود. همان سال سروده است:
«با گریه می نویسم:
از خواب پا شدم.
دستم هنوز
در گردن بلند تو آویخته ست.
و عطر گیسوان سیاه تو
با لبم
آمیخته ست.
دیدار شد میسر و …
با گریه پا شدم»
در تداوم این روند و تحولات دههی چهل، پنجاه و شصت است که پیر پرنیان اندیش به «ایران ای سرای امید» میانجامد. او در حبس به سر میبرد و سرودهی خویش را از رادیوی زندان میشنود! چگونه میتوانست نگرید؟
«میشل فوکو» در مباحث هنر نکتهای را مدنظر دارد بدین مضمون که اثر هنری تمامی فضای فکری و فرهنگی دورهی خود را منعکس میکند. در اینجا نه تنها اثر هنری چنین نقشی میابد بلکه صاحب اثر نیز در فعلیت بیانگر این نکته میشود. آینهی شگفت مفهوم رنج میشود. رنجی که از اثر فراتر میرود و به گوشت و پوست میرسد. تجربه تحقق میابد!
به لحاظ جامعهشناسی هنر، تجربهی زیستهی این موقعیت تکان دهنده میباشد. مولف آرمانهای خود را در تالیف فرو میریزد. سایجکتیو اثر بر بستر اجتماعی مساعد رشد میکند. بالنده میشود. بر کنش اجتماعی زمانهاش موثر میافتد. با اینحال ابژهی مذکور در تعلیق فرو میریزد و بلکه عقب میماند. بلی! ابژه از سوژه عقب میماند. جهان شاعرانه در پوششی دراماتیک قرار می گیرد و سپهر سیاست آن را میبلعد.
اکنون مجموعهی این مولفهها یک خاصیت جامعهشناختی به ابتهاج میدهد که همانا مقبولیت عام اوست. از نحلههای مختلف او را دوست میدارند. چه اقشار اجتماعی چه تشکلهای سیاسی در شعر و شعور او به پیوند میرسند.
یک آشتی ملی در «متن» رخ میدهد که هرمنوتیک سادهای از کارکتر سیاسی شعر ابتهاج است. شعری که خود شخصیت مستقل دارد. هم تجسم تئوری هنر برای هنر است و هم تجسم تئوری هنر برای جامعه. با اینحال نه مصداقی تقلیلگرا از نظریهی نخستین است و نه نمونهای تمامیت طلب از نظریهی دوم! اینگونه است که میتوان جامعه شناسی هنر ابتهاج را جامعه شناسی پیوند دانست.
انتهای پیام
سلام،
و من – ایرانی ، مسلمان ، ساکن در ایران – حسرت دیدن و سخن گفتن ابتهاجِ – ایرانی – مسلمان و ساکن در ایران را برای 10 دقیقه در تلویزیون ایرانِ اسلامی و در حال پخش در ایران را دارم !؟ اما صدها ساعت و صدها روز – محکوم به دیدن و شنیدن علم الهدی و ازغدی هستم – و آرزوی 10 دقیقه – ابتهاج را باید به گور ببرم ! احسنت به این معرفت و بصیرت !
سایه هماوا با برجسته تریم میهن پرستان ایرانی می سراید:
ترسم ای دلنشین دیرینه
آروزی تو هم ز یاد رود
آرزومند را غم جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود.
اهل دل می دانند مراد از دلنشین دیرینه چیست.