نقش خاتمی در اعلام خبر درگذشت شریعتی
رسول جعفریان در وبلاگ خود در خبرآنلاین خاطرهای را از محمدحسین متقی از یاران شهید محمد منتظری درباره دکتر شریعتی منتشر کرده است. متقی گفته است:
مرحوم محمد منتظری که آن موقع لبنان بود از من خواست به ایران بروم. چون شرایط من عادیتر بود. قرار این بود که برای خارج کردن برخی از افراد تحت تعقیب تلاش کنیم. یکی از آنها مرحوم شریعتی بود که تازه از زندان آزاد شده بود، اما تحت کنترل بود.
روش ما این بود که مرحوم محمد پاسپورت مهرخورده عربی تهیه میکرد، اما جای عکس در آن خالی بود. این پاسپورتها مهر ورود به ایران داشت. وقتی به ایران میآمدیم، عکس را سر جایش میگذاشتیم. آن وقت آن فرد به عنوان عرب میتوانست از ایران خارج شود. پاسپورتی که من برای دکتر آوردم، بحرینی بود. من هم برای این که هماهنگی کنم و عکس عربی از ایشان بگیرم، یک ملاقاتی با شریعتی کردم. قرار ملاقات در یک مهد کودک پیشرفتهای در امیرآباد بود.
مرحوم شریعتی پذیرفت تا از طریقی که من پیشنهاد کردم از ایران خارج شود. برنامه ما این بود که ایشان به سوریه بیاید. از ایشان خواستم به عکاسی برویم و عکس عربی بگیریم. ایشان گفتند من عکس عربی دارم، همان را میآورم. اما به من فرصت بدهید کاری دارم تا آن را انجام بدهم. دو هفته دیگر شما را خواهم دید. دو هفته بعد آمدم دفتر آقای علی بابایی برای ملاقات مجدد با دکتر. ساعت یازده صبح بود. آقای علی بابایی گفت که ایشان دو روز قبل از ایران رفت و افزود: همسر دکتر موفق شده است با اسم مزینانی برای وی پاسپورت بگیرد. دکتر دنبال این بود که ببیند آن پاسپورت درست میشود یا نه که گویا درست شده بوده و با همان از ایران رفته است.
در حال صحبت بودیم که تلفن زنگ زد. ایشان رفت و پریشان برگشت. به کسی تلفن زد که گویا مهندس بازرگان بود. همانجا گفت که دکتر را کشتند. ما هم دست به کار شدیم و همان موقع اطلاعیهای به عنوان دانشجویان آگاه تهیه کردم که خبر را اعلام کردیم که خیلی موثر بود، یکی هم در حوزه به عنوان روحانیت آگاه. من قبلا از طریق حاج احمد آقا با آقای سید محمد خاتمی آشنا شده بودم که منزلش در جوبشور بود. بنده در هر سفر به داخل و خارج به حاج احمد آقا سر میزدم و هماهنگی کرده و پول هم میگرفتم. احمد آقا، آقای خاتمی را معرفی کرد و میگفت فردی خوش فکر و خوش قلم است. البته به من گفت ایشان را درگیر کار سیاسی حاد نکنید! برای نوشتن اطلاعیهها نزد ایشان رفتم. ایشان متن هر دو اطلاعیه را نوشت و ما هم با دستگاههای تکثیر که آن زمان از اسلحه هم مهمتر بود، اینها را تکثیر و توزیع کردیم. من تا دو سه هفته بعد هم در ایران بودم، مراسم دفن و هفت شریعتی را در سوریه و لبنان نبودم. اما در مراسم چهلم ایشان که در لندن برگزار شد همراه محمد منتظری رفتیم که بنیصدر و قطبزاده و حبیبی و بسیاری از دانشجویان آنجا بودند.
متن کامل یادداشت رسول جعفریان
گزارشی است از اقامت ده روزه در مکه و مدینه، از زیارت تا خرید کتاب، از دیدارهای دوستانه تا یک گفتگوی تازه در باره گذشته های نه چندان دور، از اماکن تاریخی و دیرپا اما برای بنده تازه یاب…. و نکاتی که شاید یک بار به خواندنش بیارزد.
از حرکت تا استقرار در مدینه
ساعت 10 شب روز یکشنبه 18 خرداد به ترمینال شماره 2 فرودگاه مهرآباد آمدم و با شماری از رفقای قدیم و جدید آشنا شدم. آقا سجاد که این چند سال ما را به فرودگاه می رساند، امسال هم ما را به فرودگاه رساند، دقایقی ایستاد و رفت. دوستان حاضر بودند. در کنار آنها در صف تحویل ساکها ایستادیم. به تدریج صف جلو رفت و ساکها تحویل شد. بلیط ها قبلا شماره زده شده بود. هواپیمای سعودی دو طبقه بود و ما در انتهای طبقه اول جای گرفتیم. روی یک صندلی خراب که عقب افتاده بود و تا آخر ما را اذیت کرد. درخواست کردم درست کنند که کسی محل نگذاشت. پرواز ساعت نیم بعد از نصف شب و در واقع، صبح روز دوشنبه بود. بنده از همان زمان که نشستم خوابیدم و اصلا متوجه نشدم کی پرواز کرد. ظاهرا با نیم ساعتی تاخیر پرواز کرده بود. وقتی بیدار شدم که شام آوردند. خوردم و باز خوابیدم. حس کردم خیلی سروصدا هست. گویی هواپیما در جاده خاکی راه می رفت! لحظه ای بیدار شدم دیدم همه را سکوت گرفته است. ترجیحا خوابیدم تا متوجه چیزی نشوم. بالاخره هواپیما نشست و به اجبار خواب را کنار گذاشته برخاستیم. وقتی وارد سالن شدم، حس کردم همه چیز تغییر کرده است. فضا وسیع تر و تعداد گیت های مهر گذرنامه بیشتر شده بود. اینجا طی سالهای قبل تا 2 ساعت هم ایستاده بودیم. امشب یک ربع هم نشد. نگران ساکها بودم که چند کتاب در آنها بود. اما هیچ بازرسی نامعمولی نشد و فقط ساکها از دستگاه چک عبور داده شد. قبلا همه ساکها را روی زمین می ریختند امسال مثل دیگر نقاط روی نقاله بود و آمد و برداشتیم. تعجب بود. مأموران مهر گذرنامه هم هیچ کدام لباس نظامی نداشتند. بیرون آمدیم. اتوبوسها آماده بود و این بار بنده جزو نخستین افرادی بودم که شانس رو کرده و زودتر از همه بیرون آمدم. باید می ایستادم تا اتوبوس پر شود که شد. تقریبا همه دوستان ما بودند. مقصود هتل رمادا قبله واقع در جنوب مسجد النبی (ص) بود. طبقه هشتم اتاق های دوستان ما بود و اتاق ما 808. به نظرم جای مناسبی بود. اولین چیزی که چک کردم اینترنت بود که نداشت.
نخستین نماز و زیارت
ساعت چهار صبح بود. فکر کردم اذان چهار و نیم است. وقتی در ساعت چهار و پنج دقیقه اذان گفت، تصور کردم اذان تهجد است. اما چنین نبود بلکه اذان اصلی بود. غسل زیارت کرده آماده رفتن به مسجد شدم. صدای اقامه برخاست. ساعت چهار و نیم شده بود. به رکعت دوم رسیدم. بازارچه ای که در طول خط جنوبی مسجد ساخته اند سه چهار سالی است تعطیل شده و آشفته به نظر می رسد. این خط بازار بین هتل ما و مسجد است. از آنجا رد شده و وارد فضای نزدیک به مسجد شدم. صفوف نماز به موازات امام جماعت تا غرب مسجد آمده بود. جایی که من ایستادم. حذیفی نماز را می خواند. بنده آخر صف ایستادم. وقتی به جلو نگاه می کردم دو دسته زائر بود. دسته ای که جنب و جوش داشتند تا به بخشی از نماز برسند و دسته ای که خیلی آرام از غرب به سمت شرق مسجد می رفتند. بسیار آرام و خونسرد. ایرانی ها. اصلا توجهی به دیگران نداشتند. هرچند تعدادشان اندک بود. داستان دمپایی ها همچنان شگفت است. هر کسی آمد از قبلی را عقب زد و از خودش را اضافه کرد. نماز که نماز شد صدها جفت دمپایی در انتهای صف جمع شده بود که من بزحمت از خود را پیدا کردم. پس از آن وارد مسجد شده نمازم را خواندم و از جلوی مسجد همراه جمعیت به آرامی خارج شدم. بیرون برابر گنبد سبز ایستادم و زیارت نامه خواندم.
بیشتر زوار رو به سمت حرم رسول (ص) دعا می خواندند و البته از این منع شده و به آنها توصیه می شد رو به قبله بایستند. کسی گوش نمی داد. زیارت حضرت رسول (ص) و فاطمه زهرا (ص) را خواندم. برای کسانی که التماس دعا گفته بودند دعا کردم و سپس راهی بقیع شدم. بیرون بقیع، جمعیت ایرانی موج می زد. علاوه، جمعیت فروشنده ها با چرخهای خود یا اجناسی که روی زمین پهن کرده بودند بسیار فراوان بودند. آنها اکثرا به فارسی قیمت را می گفتند. پنج تومان یعنی پنج هزار تومان و مانند آن. بیشتر آنها روسری، لباسهای ارزان و وسائل تزیینی بسیار کم قیمت بود.
جمعیت داخل بقیع بسیار زیاد و اکثرا غیر ایرانی بود. ماموران هم حضور داشتند و از باز کردن کتاب منع می کردند. گرچه کمتر کسی گوش می داد. مرتب هم گفته می شود قبرها مشخص نیست. معلوم نیست. بیشتر این جملات فارسی هم ادا می شد. بعد از زیارت بیرون آمده به سمت هتل راه افتادم. زنی بچه به بغل آمده پول می خواست. گفتم پولی ندارم. به فارسی گفت: پول ایرانی بده! البته من هیچ همراه نداشتم.
فضای سمت جنوب مسجد، در صبحگاه، نیم ساعتی قبل از طلوع، بسیار بسیار زیبا بود. دسته هایی از زائران ترک در این نواحی نشسته مشغول دعا بودند. به هتل رمادا که نزدیک مسجد غمامه است، برگشتم. صبحانه حاضر نبود، چون قدری زود بود. اندکی بعد صبحانه هم حاضر شد. خوردم و خوابیدم. دو ساعت بعد برخاسته سری به اطراف زدم. در طبقه همکف اینترنت لپ تاپ وصل شد. اخبار ایران را دیدم. ایمیل ها را چک کردم. باید به سراغ رساله «زراع مدینه» بروم و ان شاءالله در روزهایی که در اینجا هستم این رساله کوچک را آماده کنم.
امسال روحانی کاروان ما جناب آقای حجت الاسلام و المسلمین محمد حسین فلاح زاده (یا همان زلال احکام) است. ایشان یک موسسه موضوع شناسی فقهی در قم دارد که به مسائل حج هم زیاد مربوط است. امسال عنایت خاصی دارد که این کارها هم انجام شود. ظهر فرصتی شد تا چند صفحه ای از رساله زراع مدینه را مرور و اصلاح کنم.
بازدید از مسجد شجره و آبار علی (ع)
عصری همراه آقای فلاح زاده، حوالی ساعت پنج به طرف مسجد شجره رفتیم. مسیر رفت ما از سمت میدان عنبریه و جاده قدیم به سمت مکه بود. این مسیر در نهایت به مسجد شجره منتهی می شود. در کنار این راه که سمت غربی وادی عقیق است، بنای قدیمی هست که گفته می شود قصر عروه بن زبیر است.
راه دیگر که در سمت شرقی است، مسیر قباست که آن هم به سمت مسجد شجره می رود. ما بین اینها، بخش های توسعه یافته شهر مدینه است که اغلب به هم متصل شده اما هنوز هم بخش های غیر مسکونی وجود دارد. این مسیر از روی وادی عقیق عبور می کند که از سمت جنوب به شمال یعنی احد می رسد. در مسیر رفت، در یک منطقه مسکونی جدید چند عرب را دیدیم که صندلی گذاشته نشستهاند. نزدیک رفتیم. نشستیم. قهوه تعارف کردند که با خرما خوردیم. در باره منطقه البیداء سوال کردیم که اشاره به منطقه بیداء که در همین مسیر بودند کردند. یکی از آنها گفت که این محله پنج سالی است که درست شده است. یک نفر که پیرتر بود از مطوفی های قدیم مدینه یاد کرد که مسوول حجاج ایران بودند.
وارد منطقه مسجد شجره شدیم. به داخل محدوده مسجد رفتیم. پروژه بسیار بزرگ و زیبایی است که البته هر سال می دیدم اما اکنون چون خلوتر است زیباتر به نظر می آمد.
در فاصله چند صد متری مسجد، آبار علی است، جایی که چاه های آب بوده و هنوز نیز هست. دست کم در سه باغچه مانند که دیوار اطراف آنها بود، چاه ها همچنان فعال است. کنار یکی از آنها که اصلی تر و میانی تر است، مسجدی هم ساخته بودند که روی دیوار نوشته شده بود مسجد السبیل، اما تابلوی مسجد عمر بن الخطاب روی آن زده بودند. در واقع در میان آبار علی، نامیدن یک مسجد به این نام، جالب به نظر می آمد! در این منطقه درختان بزرگی هست که باید همان درخت هایی باشد که سبب شده است تا این منطقه به نام مسجد شجره نامیده می شود. عکسهای فراوانی گرفتیم.
در ضمن یکی دو سال گذشته، تابلوهای بزرگی در بخش وسیعی این منطقه نصب شده که حدود حرم مدینه را مشخص می کند. این تابلوها که به تقلید از همان تابلوهای حرم مکه به عنوان بدایة الحرم و نهایة الحرم نام گذاری شده به طور مفصل منطقه ای را که بر اساس روایات به عنوان حرم مدینه معرفی شده، پوشش داده است.
در مسیر بازگشت از سمت مسجد قبلتین به سوی منطقه فتح و خندق آمده و به سمت هتل آمدیم. نماز مغرب خوانده شده بود. به حرم مشرف شده، نماز مغرب و عشاء را خوانده زیارت کردیم و به هتل برگشتیم.
امشب را در هتل ماندم و پس از شام مشغول کار روی رساله ذراع مدینه شدم. امروز که ما مشغول آبار علی و خواب بودیم، دوست ما آقای مهدوی سری به مکتبة الرشد زده و کتابهای مهمی خریداری کرده است. از جمله یک دوره تفسیر بیست جلدی که مدتها بود به دنبال آن می گشت و کاری است از استادان دانشگاه شارجه، و اساس آن روی تفسیر موضوعی است. ایشان گفت کتاب مفصلی هم در دفاع از بنی امیه دیده که باید امروز سری بزنیم. تفسیر ابوعبید قاسم بن سلام هم از متون گردآوی و منتشر شده است. همین طور تفسیر زید بن اسلم. اینها مطالبی بود که اول صبحی (سه شنبه20 خرداد) آقای مهدوی راد در زد و آمد و گلایه که دیروز کجا بودید و اینها را خریداری کردم. چنان از دیدن این کتاب ها سرکیف شده بود که حد و حصر نداشت.
زیارت مشربه ام ابراهیم، مسجد فضیخ و قبا
صبح سه شنبه ساعت هشت همراه آقای فلاح زاده و دو دوست دیگر به سمت مشربه امابراهیم رفتیم. دیوار بلند و تابلوی مقبره. کنار آن هم، در زمینی که اکنون هست و نزدیکتر به خیابان، مسجدی بود که همچنان زمین باقی مانده است.
از آنجا به سمت مسجد فضیح رفتیم. میدانگاه کوچکی است. جایی که روزگاری مسجد بود، مسجدی که از معتبرترین مساجد متبرک مدینه به شمار می آید. ویران کردند. منطقه به همان شکل مانده و اطراف آن چند باغ و خانه هست. از آنجا به سمت قبا رفتیم. پس از آن به مسجد جمعه آمدیم. برابر در ورودی که قبل از بیست سال خیابان کوچکی بود، اکنون یک بلوار بزرگ است. مسجد جمعه و قبا تقریبا در یک زمان ساخته شده و بسیار شیک و زیبا بنا شده است.
سری بهم به مسجد رد شمس زدیم. از کنار مسجد قبا، وقتی مسجد دست راست است جلوتر می آییم، سر پل بزرگ، یک خروجی کنار پل دارد که وقتی وارد آن شویم روبرو، مقبره ای هست با دیوارهای بلند، که دورتادور آن دیوار با یک در بسته هست. تابلوی مقبره هم دارد. روی دیوارهای آن چیزهای زیادی نوشته شده که همه با رنگ مشکی پوشانده شده است. از آنجا برگشته به سمت شهر آمدیم. از کنار مسجد الاجابه و مسجد ابوذر گذشتیم. موقعیت دقیق آنها ملاحظه شد.
نخستین خرید کتاب و معرفی برخی از تازه ها
پس از آن وارد خیابان ابوذر شدیم. بعد از چهارراه اول، سمت راست جاده، دو کتابفروشی به نام های مغامسی و الرشد هست. الرشد ناشر بزرگ و قدیمی است. مغامسی هم قدیمی است و گفتند که شعبه بزرگتری در شارع سلطانه زده است. پیش از بنده، آقایان مهدوی راد، مهریزی، و عابدی آنجا بودند. تعدادی کتاب تازه و برخی از کتابهای کهنه را خریداری کردم. در میان کتابهای تازه، اثری با عنوان «نقد الحدیث عند الشیعة الامامیة الاثنی عشریه» از مجدی بن عوض الجارحی بود. حجم آن 684 صفحه است. کتاب به شیعیان پژوهشگر و سنیانی که فریب شیعیان را خورده اند تقدیم شده است! فصل سوم این کتاب «اثر التشیع فی الروایه» است که مروری بر بحث اتهام به تشیع و تضعیف راویان شیعی در منابع سنی دارد. (صص 161 ـ 224)
شماره جدیدی از مجله البیان هم آمده بود که مقالاتی در باره ایران و تشیع داشت. ناصر القفاری نویسنده کتاب سه جلدی اصول المذهب الشیعی، مقاله ای با عنوان «الحوار غیر المجدی مع الروافض حول مفتریاتهم علی الصحابه» دارد به این معنا که گفتگوی بی فایده با روافض در باره اتهاماتشان به صحابه. مجله یاد شده، مقاله ای هم در باره انتخابات عراق دارد با عنوان «الانتخابات العراقیه و التشتت السنی». مقاله ای هم در باره حرب المیاه علی الانبار که مربوط به جنگ داعش با دولت عراق در فلوجه است. مقاله ای هم با عنوان «الصهاینه: البرنامج النووی الایرانی یستهدف الخلیج». به نظرم این مجله به طور مداوم باید در ایران در مراکز فکری مورد توجه قرار گیرد. در سری آثار سیاسی علیه افراطی گری سنی کتابچه ای هم با عنوان «الاحادیث الواردة فی تحریم دماء المسلمین و المعاهدین» از جمعان احمد الزهرانی توسط دارالمیمنه منتشر شده است. کتابی هم با عنوان «اوراق ایرانیه» از عبدالستار الراوی از موسسه «العصر» منتشر شده که البته از سال 2012 است. این کتاب در حجم 270 صفحه به تجربه های عملی و تاریخی جمهوری اسلامی از دولت بنی صدر، رهبری آیت الله خامنه ای پس از ریاست جمهوری، دولت رفسنجانی، حوزه و جامعه، و انجمن حجتیه و بازگشت آن پرداخته است.
امروز ظهر را به هتل موامبیک رفتیم و همراه دوستان ناهار را صرف کردیم. آقایان: شهرستانی، حسینی بوشهری، مقتدایی، غروی، نقیبی، فلاح زاده، مهدوی راد، معراجی، عابدی، مهریزی، و نیز شماری از دوستان دیگر مانند شیخ حلیم حاضر بودند. شیخ حلیم سابقا دفتر آیت الله سیستانی در زینبیه را اداره می کرد. در سالهای درگیری به لبنان رفت، اخیرا گفت که ماهی سه چهار روز به دفتر سوریه می آید. کمکهای مالی نسبتا منظمی به شیعیان در نواحی مختلف زینبیه، حی الامین و برخی از روستاهای محاصره شده شیعی در حلب دارند. ایشان گفت: اوضاع بالنسبه آرام است و دیگر حمله ای به این مناطق صورت نمی گیرد.
امروز اخبار بدی از عراق رسید. اوضاع وخیم تر شده و نیروهای داعش بخشهای بیشتری از استادن موصول و کرکوک را تصرف کرده اند. علمای نجف اطلاعیه ای صادر کرده اند. در ایران هم آقای آیت الله صافی اطلاعیه داده است. نگرانی رو به فزونی است. عصری بیشتر مشغول رساله بودم. ساعتی قبل از مغرب خدمت آقای شهرستانی رفتم. سید انس هم آمده بود. گفتگوهای دوستانه شد. خیلی لاغر شده است. بعد از آن هم جلسه کاری مختصری برای خرید کتاب داشتیم. برای نماز مغرب حرم مشرف شدیم. تا نزدیکی عشاء نشتیم. از کتیبه «حد مسجد النبی علیه السلام» عکسی گرفتم. این کتیبه، حدود مسجد قدیم را نشان می دهد.
شام را هتل خوردیم و در محفل شبانه دوستان در هتل موافبیک شرکت کردیم. ساعت یازده و نیم برگشتیم. باز ساعتی در اتاق با دوستان مشغول صحبت بودیم.
امروز وقتی از انتهای بقیع به سمت مسجد الاجابه می رفتم دریافتم که در شرق مسجد، صحن بیرونی آن که معمولا سقف متحرک می زنند، در حال توسعه تا فندق الدخیل و فندق دله قدیم است. این قسمت، در شرق مسجد و در حاشیه دیوار بقیع واقع شده است. شکل نهایی آن را نمی فهمم، اما معلوم است که فضای اطراف مسجد با همان سقف های چتری در حال توسعه است. به نظر می رسد مسجد در وسط یک مربع قرار گرفت و اطراف آن را هتل های بزرگ گرفته است. این طرح در حال کامل شدن است.
یادی از مرحوم شریعتی!
یکی از زایران کاروان ما آقای حسن متقی است. ایشان از همکاران مرحوم محمد منتظری، پیش و پس از انقلاب بوده است. همان روز اول که ایشان را دیدم، شاره کردند که جایی در کتاب «جریانها» به نام مستعار ایشان «سعید» اشاره کرده ام. آن اشاره این است: «در خاطرات احمدعلى بابایى هم مطالبى در باره آمدن شخصى با نام مستعار سعید از طرف شیخ محمد منتظرى براى بردن دکتر شریعتى به خارج از کشور، آن هم از طریق افغانستان نقل شده است. در این گزارش، بابایى مى گوید که زمینه دیدار او را با دکتر فراهم کرده و دیگر دخالتى در کار نداشتم. سپس مى افزاید: «او آن روز با دکتر صحبت کرده، دکتر دیدارى داشته باشد… آنچه آن جوان توضیحات داده، دکتر بى جواب گذاشته و به گونه اى به بعد محول کرده. جوان آزرده و غیر آزرده، رفت که دو سه ماه دیگر برگردد و با موافقت دیگر، مواجه و ترتیب کار را بدهد…» بنگرید: طرحى از یک زندگى، ج 2، ص 324.
این مطلبی است که من آنجا به نقل از احمد علی بابایی نوشتهام. حالا معلوم شد که آن جوان همین آقای متقی بوده و در واقع آقای «سعید» کسی جز آقای حسن [محمد حسین] متقی از همکاران مرحوم محمد منتظری و جزو گروه ایشان نیست. روز چهارشنبه 21خرداد 93 فرصتی دست تا در باره آن ماجرا با ایشان گفتگویی داشته باشم.
ایشان در توضیح آن خاطره فرمودند: مرحوم محمد که آن موقع لبنان بود از من خواست به ایران بروم. چون شرایط من عادی تر بود. قرار این بود که برای خارج کردن برخی از افراد تحت تعقیب تلاش کنیم. یکی از آنها مرحوم شریعتی بود که تازه از زندان آزاد شده بود، اما تحت کنترل بود. روش ما این بود که مرحوم محمد پاسپورت مهر خورده عربی تهیه میکرد، اما جای عکس درآن خالی بود. این پاسپورت ها مهر ورود به ایران داشت. وقتی به ایران می آمدیم، عکس را سرجایش می گذاشتیم. آن وقت آن فرد به عنوان عرب می توانست از ایران خارج شود. پاسپورتی که من برای دکتر آوردم، بحرینی بود. من هم برای این که هماهنگی کنم و عکس عربی از ایشان بگیرم، یک ملاقاتی از طریق آقای علی بابایی خواستم که با ایشان ترتیب بدهد. علی بابایی در زندان ارتباطات دورادوری با محمد داشت. محمد آدرس ایشان را به من داد. محل ملاقات جایی مربوط به فروش قطعات ماشین آلات سنگین بود. من به آنجا رفتم. ایشان خیلی اظهار علاقه به محمد کرد. من خواستم ترتیب ملاقات با دکتر شریعتی را بدهد. من احمد منتظری را هم اولین بار در حجره ایشان دیدم. قرار ملاقات در یک مهد کودک پیشرفته ای در امیرآباد بود. بعدها فهمیدم اینجا متعلق به آقای منصوریان [مدیر فعلی موسسه خیریه رعد] بوده است. در آنجا دکتر را دیدم و صحبت مختصری کردم. ایشان گویا از طریق دیگری هم ارتباط مرا با مرحوم محمد چک کرده بود. مرحوم شریعتی پذیرفت تا از طریقی که من پیشنهاد کردم از ایران خارج شود. برنامه ما این بود که ایشان به سوریه بیاید. از ایشان خواستم به عکاسی برویم و عکس عربی بگیریم. ایشان گفتند من عکس عربی دارم، همان را می آورم. اما به من فرصت بدهید کاری دارم تا آن را انجام بدهم. دو هفته دیگر شما را خواهم دید. دو هفته بعد آمدم دفتر آقای علی بابایی برای ملاقات مجدد با دکتر. ساعت یازده صبح بود. آقای علی بابایی گفت که ایشان دو روز قبل از ایران رفت. و افزود: خانم دکتر موفق شده است با اسم مزینانی برای وی پاسپورت بگیرد. دکتر دنبال این بود که ببیند آن پاسپورت درست می شود یا نه که گویا درست شده بوده و با همان از ایران رفته است. در حال صحبت بودیم که تلفن زنگ زد. ایشان رفت و پریشان برگشت. به کسی تلفن زد که گویا مهندس بازرگان بود. همانجا گفت که دکتر را کشتند. ما هم دست بکار شدیم و همان موقع اطلاعیه ای به عنوان دانشجویان آگاه تهیه کردم که خبر را اعلام کردیم که خیلی موثر بود. یکی هم در حوزه به عنوان روحانیت آگاه. من قبلا از طریق حاج احمد آقا با آقای خاتمی آشنا شده بودم که منزلش در جوب شور بود. بنده در هر سفر به داخل و خارج به حاج احمد آقا سر می زدم و هماهنگی کرده و پول هم می گرفتم. شخصی هم به نام محمود واحدی دستیار ایشان بود و در منزل حاج احمد آقا ساکن بود. احمد آقا، آقای خاتمی را معرفی کرد. و می گفت فردی خوش فکر و خوش قلم است. البته به من گفت ایشان را درگیر کار سیاسی حاد نکنید! برای نوشتن اطلاعیه ها نزد ایشان رفتم. ایشان متن هر دو اطلاعیه را نوشت و ما هم با دستگاه های تکثیر که آن زمان از اسلحه هم مهم تر بود، اینها را تکثیر و توزیع کردیم. من تا دو سه هفته بعد هم در ایران بودم، مراسم دفن و هفت شریعتی را در سوریه و لبنان نبودم. اما در مراسم چهلم ایشان که در لندن برگزار شد همراه محمد رفتیم که بنی صدر و قطب زاده و حبیبی و بسیاری از دانشجویان آنجا بودند. [تمام].
در باره چند کتاب تازه که خریدم
حوالی ساعت ده بود که همراه دوستان به مکتبة الرشد رفتیم تا حساب کتابها را بکنیم. طبق معمول دوباره تعداد قابل ملاحظه ای کتاب خریدیم. آقای مهدوی راد که همزمان برای کتابخانه قرآن و ادبیات کتاب تهیه می کند. آقای مهریزی برای کتابخانه فقه، آقای عابدی برای کتابخانه فلسفه و کلام و بنده هم برای تاریخ. دو کارتن کتاب بنده 3400 ریال سعودی شد. پرداخت کردم. قرار شد آنها را به مکه بفرستد تا از آنجا همراه با سایر کتابها فکری برایش بکنیم. امروز ناهار را میهمان بعثه هستیم، اما سختگیری های مکرر دولت در اینجا نسبت به تعطیل کردن بعثه، سبب شده است تا مشکلاتی برای آنها ایجاد شود. کم کم اوضاع حساس شده و طی دو سه ماه اخیر با تعطیل کردن برخی از مراکزی که کار خدمات رسانی به حجاج ایرانی را انجام می دهند، مشکلاتی را ایجاد کرده اند. خبری از چگونگی آنها ندارم.
در میان کتابهایی که امروز خریداری کردم، چند کتابچه جلب توجه می کرد. یکی استفتاءات در باره جهاد از صالح بن فوزان عضو هیئة کتاب العلماء بود که هرچند در سال 1426 منتشر شده بود [توسط دارالرشد] اما نشانگر تاریخچه طرح برخی از مباحث جهادی در میان سنی هاست. مثلا این سؤال: آیا معلمان مدارس می توانند بچه ها را با فرهنگ جهادی تربیت کرده و آنها را با مجاهدات چچنی ها و … آشنا کنند؟ پاسخ این است که معلم باید فقط وظیفه خود را انجام دهد و آنها را با مسائلی که عقلشان کشش ندارد آشنا نکند. سوال دیگر: برخی می گویند در زمان ما جهاد نیاز به «امام» و «رایت» ندارد. نظر شما چیست؟ صالح گفته است: این رأی خوارج است. سوال: در بلاد ما کسانی هستند که می گویند: امروزه علمای اسلام، جهاد را تعطیل کرده اند و این کفر است! عقیده شما چیست؟ پاسخ: این سخن افراد جاهل است. سوال: برخی از جوانان راه افتاده به نقاط دیگر می روند تا جهاد کنند. رأی شما چیست؟ پاسخ: بدون اذن امام جهاد جایز نیست.
به هر حال رساله کوچکی است اما نهایت ارزش را از جهت طرح برخی از مسائل جهادی جاری بین اهل سنت دارد، حرکتی که به تدریج توسعه پیدا کرد، بعدها در سوریه جای خود را باز کرد و با تأسیس داعش، حتی القاعده را هم به کناری گذاشته و تندوراه تر مبحث جهاد را میان نسل جدید جوانان سنی طرح کرد و حالا هم ادامه دارد.
کتابچه کوچک دیگری با عنوان الناهیة عن ازهاق الفنوس الغالیه (العلمیات الاستشهادیه او الانتحاریه) علیه اقدامات انتحاری توسط دارالامام مسلم منتشر شده و نویسنده آن عبدالمالک بن احمد رمضانی است. وی رسما اقدام انتحاری یازدهم سپتامبر را فتنه نامیده نه جهاد. (ص 44) و به پاسخگویی به ادله ای که کسانی برای تجویز عملیات انتحاری آورده اند پرداخته است. وی نوشته است: و لا ادری ایّ انتصار حصل للمسلمین مع انه مات تحت ذاک التفجیر عدد کبیر من المسلمین لو کانوا صدقا علی المسلمین مشفقین؟ فکیف یهون قتل العشرات من المسلمین فضلا عن الابریاء من غیرهم لمجرد اغاظة العدو بتحطیم بنایتین؟ این کتابچه در سال 2012 منتشر شده و علی القاعده باید از جمله فعالیت های علمی ـ مذهبی باشد که در سعودی علیه افراطی ها و القاعده منتشر می شود.
سال قبل کتابچه ای شامل فتاوی علمای الازهر در باره شیعه دیدم که متاسفانه نتوانستم تهیه کنم. امسال هم نسخه ای از آن در مکتبه الرشد بود که یکی از دوستان گرفت. کتابچه ای است جیبی در حجم 115 صفحه شامل فتاوی علمایی از الازهری ها در باره رد شیعه. وقتی کتابچه را مرور کردم، فتوایی جز یکی دو مورد نبود، بلکه چند متن بر ضد شیعه است که در آن آمده و از این طرف و آن طرف از آنچه برخی از علمای ازهر نوشته اند، گرفته شده است. این کتابچه که توسط شخصی به نام الخشوعی گردآوری شده در سال 1429 منتشر شده است. غالب نویسندگان مصری، برای پول هر چیزی را می نویسند. این مشهور است نمی دانم درست است یا نه. در باره شیعه و در تایید آن هم نوشته های زیادی دارند.
موسسه ای به نام مرکز الفکر المعاصر، سری کتابی در دفاع از ابن تیمیه و طرح افکار وی منتشر می کند که به سبک و سیاق همین کتابهایی است که یک دست و شیک در قطع رقعی انتشار می یابد. چندین نمونه از آن را امروز دیدم. یکی مقالة التجسیم «دراسة نقدیة لخطاب خصوم انب تیمیة المعاصرین» در پاسخ کسانی است که ابن تیمیه را قائل به تجسیم دانسته اند. کتابی است در حجم 430 صفحه که توسط فهد محمد هارون بسال 1435 یعنی همین امسال منتشر شده است.
می دانیم که کتابی با نام النصحیة الذهبیه از حافظ ذهبی معروف خطاب به ابن تیمیه و در واقع در نقد او وجود دارد. از جمله آثار منتشره توسط مرکز الفکر المعاصر کتابی است با عنوان «تحقیق نسبة «النصیحة الذهبیة لابن تیمیه» للقاضی محمد بن السراج الدمشقی و هل هی للحافظ الذهبی؟». این یعنی این که این متن ربطی به ذهبی ندارد و متعلق به قاضی محمد بن سراج دمشقی است. طبعا نفی این انتساب این فایده را برای مدافعان ابن تیمیه دارد که نویسنده بزرگی مانند ذهبی، این نقد را بر ابن تیمیه ننوشته است. نویسنده با توجه به آثار ابن سراج و آنچه در این رساله آمده تلاش کرده است تا انتساب رساله مزبور را به وی ثابت کند.
نویسنده این اثر ابوالفضل القونوی است که این روزها آثار دیگری هم از او منتشر شده از جمله تصحیح کتاب جمل جوابات العثمانیه بجمل مسائل الرافضة و الزیدیة از عمرو بن بحر جاحظ. این کتاب هم توسط همین مرکز الفکر المعاصر منتشر شده است. معلوم نیست این کتاب که قبلا به بهترین صورت توسط عبدالسلام هارون چاپ شده بود، چه نیازی به تصحیح مجدد داشت که قونوی آن را دوباره عرضه کرده است. توضیح او در این باره در صفحه 10 مسخره به نظر می آید. در واقع این همان کتاب العثمانیه است که پیش از این چاپ شده بوده و نیازی به این کار جز نشر اثری تازه علیه شیعه نبوده است.
از منشورات همین مرکز کتابی حاوی چند سفرنامه معاصر از مازن مطبقانی گرفتم. وی یکی از اسلام شناسان سعودی است که فراوان در غرب رفت و آمد داشته و به نظرم پایان نامه او در نقد آثار برنارد لویس است که سالها قبل چاپ شده است. در این کتاب نیز موضع ضد استشراقی دارد و در عین حال حاوی نکات جالبی از فعالیت های پژوهشی معاصر در غرب و معرفی شماری از افراد و مواضع فکری آنهاست. نام این کتاب خارج عن المألوف است که همین امسال منتشر شده است.
از مرکز التاصیل للدراسات و البحوث هم که از جمله مراکزی است که به کارهای فکری معاصر می پردازد و البته زیر لوای همین جریان کلی فکری وهابیت است، آثار جدیدی منتشر شده که یکی از آنها نظریة السعادة بین الغزالی و ابن تیمیه است که طبعا با حس دفاع از این تیمیه نوشته شه است. این سری آثار در مرکز مزبور با عنوان اوراق فکریه منتشر می شود که این شماره دهم آن است و همین امسال یعنی 1435 منشتر شده است.
زیارت رسول (ص) و ائمه بقیع (ع)
بعد از ناهار اندکی استراحت کرده برای نماز عصر راهی حرم شدم. پس از نماز عصر زیارت حضرت رسول (ص) و فاطمه زهرا (س) را خواندم. سپس به بقیع رفتم. همچنان برنامه قدیم برای باز بودن بقیع پس از نماز عصر ادامه دارد با مأموران فراوان که مراقب هستند کسی کتاب دعا در دست نداشته باشد. قبر عبدالله بن جعفر و عقیل در حال مضمحل شدن است. زیرا بقیه قبور را سنگ چین کرده و مراقب دارند اما این دور، دیواره دور آن در حال از بین رفتن است. عکسی از آن گرفتم. این دو قبر نزدیک قبر ابراهیم پسر پیامبر (ص)است.
وارد بقیع که می شوید سمت چپ و راست دو سقف هست. در سمت راست بیشتر مأموران استفاده می کنند، سمت چپ را مردم برای سایه استفاده می کنند. دو ردیف صندلی سنگی هم هست که اجازه نشستن نمی دهند و می گویند اینها برای مشیعین است نه برای شماها. یعنی وقتی مرده می آورند افرادی که همراه هستند، از آنها استفاده می کنند. با این حال امروز قدری نشستم. حضرت آیت الله حاج سید علی محقق داماد هم آمدند و نشستند. بیست دقیقه ای همانجا نشسته صحبت کردیم. امروز ما را از نشستن منع نکردند. در باره مسائل مختلف از جمله مخاطراتی را که برای شیعه در جهان معاصر هست صحبت کردیم. سپس به سمت حرم آمدیم. ایشان مشرف شد و من به هتل آمدم تا قدری اخبار را ببینم. اینترنت هتل ما بشدت مزخرف است. اولا فقط در طبقه همکف آن هم مرتب قطع و وصل می شود. به علاوه ضعیف هم هست.
زیارت احد، قبلتین و قبا
پنج شنبه 22 خرداد، یک روز تاپایان سفر ما مانده است. دیشب در محفل دوستانه که اواخر شب برگزار می شود بودیم و دیر وقت آمدیم. صبح مع الاسف فرصت حرم از دست رفت. با این حال ساعت شش همراه دوستان و روحانی کاروان جناب آقای فلاح زاده در یک هایس کوچک روانه احد شدیم. زیارت مفصل کردیم. پس از آن دقایقی کنار مسجد احزاب ایستادیم. مع الاسف مسجد فتح بسته شده است. سپس به مسجد قبلتین رفتیم. نماز خواندیم. از آنجا راهی قبا شدیم. بسیار شلوغ بود. نمازهای مکرر خواندیم و روانه هتل شدیم. یک بار در هر هفته، صبحانه عدسی است که امروز از آن روزها بود. امسال مکرر توصیه به اجتناب از غذای بیرون شده و این هم به خاطر ویروس کروناست. خرمایی هم از قبا خریدیم. ساعت هشت و نیم بود که در هتل بودیم. پیش از ظهر دقایقی دقایقی در خدمت آقای آیت الله علامی بودیم. ایشان گفتند که فعلا در تهران، صبح ها در مسجد حجت بن الحسن (ع) نماز می خوانند و سخنرانی کوتاه. ظهر در مسجدی در فردوسی نزدیک کیهان، و شبها در کانون توحید هستند. شعری هم خواندند: «شکافی که بینی تو در کاخ کسری دهانی است گوید بقا نیست کس را».
برای نماز ظهر عازم مسجد شدیم. فاصله اذان تا نماز زیاد است. نشستیم. نماز خواندیم و به هتل آمدیم. باید ساکهای بزرگ را تحویل دهیم. این کار انجام شد. ناهار هم صرف شد و حالا هم بعد از آن مشغول رساله ذراع مدینه شدم که فوق العاده عالی است. به قدری اطلاعات لطیف از اوضاع مدینه دارد، که قابل وصف نیست و باید خواند و بهره برد. کمتر چنین متنی را دیده بودم که وضعیت اجتماعی حرم و مسائل داخلی آن را توضیح داده باشد. روز کنیس یا روز نظافت یکی از زیباترین آنهاست که آداب و رسوم آن را شرح داده است. از این رساله دریافتم که آنچه در حرم رضوی از رسم و رسوم شمع و چراغ و حرکت های موزون و این قبیل هست همه در مدینه بوده و با آمدن وهابی ها همه جمع شده است، اما سنت آن در ایران مانده است.
مراسم روز نظافت «روز کنیس» در مدینه
بی مناسبت نیست بخشی از رساله ذراع مدینه را در باره روز نظافت در مدینه بازگو کنم. لازم به ذکر است که این رساله در اواسط قرن سیزدهم هجری نوشته شده است:
چون صباح هفدهم شهر ذی القعده شود، بعد از ادای فرض بامداد، شیخ الحرم به امداد قاضی اعظم و سایر خدّام حرم محترم و اکابر معظم با هم فراهم آمده، هر یک جاروب به دست گیرند و اول به بام مسجد خیرالانام ـ صلی الله علیه [و آله] و سلم برآیند، و آن بام را به تمام جاروب کنند، و در آن هنگام بر سر خاص و عام از بالای طبقهای مویز و خرما و بادام به صحن حرم محترم به اکرام پاشند، و خلق بر آن ازدحام عام نمایند، و به طریق تبرّک ربایند، بعد از آن فروز آمده، درون مسجد و صحن حرم را و اطراف جوانب حرم را جاروب کند، و در ضمن جاروب کردن ذکر و تسبیح به آهنگ ملیح گویند. بعد از آن به حجره شریفه درآیند و آن روز باب متهجّد را که طریق شمالی است گشایند، و حجرهی شریفه را جاروب کرده، مصحفها و جزوها و تسبیحهایی که در مسجد شریف باشد، همه را جمع ساخته، به درون حجره منیفه درآرند و گلیمها و بوریاهای مسجد را بردارند و گلیمها را افشانند و ته [تا]کرده در خانهها گذارند، و بوریاها را بعد از روفتن باز در حرم فرش کنند، بدان که هر سال، صد گلیم مصری و کرمانی در مسجد شریف اندازند و سال دیگر گلیم جدید فرش کنند، و کهنهها را در زیرِ نو اندازند و پارهها را خدّام و فرّاشین تقسیم کنند و مسجد شریف را از روز کنیس که هفدهم ذی القعده است تا آخر محرم الحرام باشد، یعنی فرش آن بوریا باشد.
بدان که فرش بساط در مسجد شریف، در زمان نبی(ص) و بعده نیز نبود، و فراش مسجد همان ریگ بیابان بود. پس چنان چه الحال نیز شایع است سبب ریگ انداختن در مسجد آن شد که شبی باران باریده بود و زمینها تمام گِل شده بود. مسجد شریف در آن زمان از برگ خرما پوشیده بود. چون سحر بعضی از اصحاب معتبر که به مسجد آمدند زمین مسجد پرگل دیدند، ناچار از بیرون مسجد در دامن خود با ریگ آوردن، آن مقدار زمین که توانند نماز گزاریدن ریگ انداختن و نماز گزارند. حضرت ـ صلی الله علیه [وآله] و سلم ـ بیرون آمدند و آن عمل را دیدند و پسندیدند. چون پسندیده ی آن پسندیده گشت، پسندیده هر دیده گردید.
چون فراش حرم را جمع سازند، مصحف خوانی و تسبیح گردانی دروس و وعظ و غیرهم در این مدت سه ماه معطل باشد؛ چرا که ابتدای موسم حج است و آمدن قافلهها. و در روز بیست و پنجم ذی القعده، قاصد قافله شام، به مدینه خیرالانام ـ صلی الله علیه [وآله] و سلم ـ خبر رسیدن محمل شام رساند، و در بیست و شش یا هفتم البته داخل شود. این ضابط هیچ وقت تخلف نکرده و نخواهد گردد.
و در روز کنیس اهل مدینه از صغیر و کبیر، به جبل سلع روند، و در هر گوشهای از آن کوه مجمع سازند و کباب پزند از آن جهت آن کوه را کوه کباب گویند و در دامن آن کوه زاویهای است که مشایخ در آن جمع آیند و مولود خوانند، و طعامها در آنجا پزند و در آخر روز شیخ زاویه مع شیخان دگر، علَمها برپا سازند و مولودخوانان و درودگویان به روضه رسول انس و جان ـ صلی الله علیه [وآله] و سلم ـ آیند و اطراف حرم را طواف کرده شیخ زاویه را باز به همان طریق به منزلش رسانند.
یادی از محمد منتظری
امروز باز با آقای متقی دیداری داشتم. ایشان گفتند: شخصیت محمد منتظری کمتر شناخته شده و مطالبی در این باره منتشر نشده است. چهره محمد این نبود که بعد از انقلاب نشان داده شد. در آن زمان در سطح بالایی از مسائل سیاسی عمل می کرد. من در باره رابطه ایشان با گروه مجاهدین پرسیدم. ایشان گفت: وقتی من رفتم. تراب حقشناس هم در سوریه و لبنان بود. محمد ارتباطش با آنها قطع نبود. اما روی ارتباط با آنها حساسیت داشت. مثلا روی کشته شدن محمد یقینی خیلی حساس شده بود که چرا اینها او را کشتند. آن موقع معلوم نبود کجا کشته شده است. من البته از 54 تا 57 بودم. ایشان یک برخورد باز با افراد داشت. اسمش را موازنه مثبت گذاشته بود. من خودم چند بار شاهد صحبت تراب با محمد بودم. اما در جلسه حضور نداشتم. یک قهوه خانه در سوریه بود. آنجا مرکزی برای گفتگو بود. من هم در آنجا بودم اما داخل صحبت آنها نبودم. یک تلاش او این بود که نیروهای مسلمانی را که به دلیل تردید نسبت به مجاهدین آواره شده بودند و پناهی نداشتند، حفظ کند. یکی از کارهای من همین بود که این نیروها را بیابم و از ایران خارج کنم. این افراد معمولا هیچ حفاظی نداشتند. پول و گذرنامه هم نداشتند. مخفی هم بودند و از خانواده هم دور بودند. محمد فرصتی برای جمع و جور کردن این افراد فراهم کرده بود. مجاهدین نسبت به این قضیه معترض بودند که نباید از اینها حمایت کند. یکی از این افراد که از مجاهدین بریده بود همین آقای غرضی بود که به نجف آمد. به هر حال، روش محمد، ترویج مجاهدین نبود، اما این که با همان نگاه باز تلاش می کرد جهت به آنها بدهد، مراوداتی با آنان داشت. از ایشان در باره رابطه اینها با دولت عراق پرسیدم. ایشان گفت: وقتی من و محمد وارد فرودگاه بغداد شدیم، هر دوی ما دستگیر شدیم. اما آقای دعایی پیگیر این مسائل بود و رابطه هم داشت. چند ساعت بعد ما را آزاد کردند. در سوریه، بیشتر آقای امام موسی صدر برای ما مصونیت ایجاد می کرد. با حافظ اسد رفیق بود و ما راحت بودیم. آن موقع رفعت اسد رئیس امنیت آنجا بود. اتفاق هم افتاد که ما را نگه دارند. اما سوریه نسبت به مبارزان ایرانی نظر مثبت داشت. در سوریه وضع بهتری داشتیم. به همین دلیل، مرکزیت کارهای ما در سوریه بود. در همان زینبیه. خانه یک فلسطینی را اجاره کرده بود. گاهی بین 5 تا 20 نفر آنجا بودند. آقای جنتی، غرضی، خانم دباغ و خیلی های دیگر آنجا بودند. یکی از کارهای من همین انتقال خانم دباغ از ایران به سوریه بود. در پاسپورتهای بحرینی و کویتی، عکس زن را نمی گذاشتند و به جای آن فقط مهر می زدند. وقتی ما با یک پاسپورت به داخل ایران می آمدیم مثل این بود که زنی همراه ما آمده و زنی می تواند خارج شود. من یکی از این پاسپورت ها را داشتم. در یک سفری، ایشان را همراه خودم به خارج بردم. قبل از آنها هم مدتی خانم دباغ در خانه ما زندگی کرد. او از طریق آیت الله موسوی همدانی با خانواده ما آشنا شده بود. در آنجا با مرحوم محمد آشنا شد و بعد هم همراه ایشان به پاریس رفت و همانجا در بیت امام ماند. البته زمانی که امام در پاریس بود، من در ایران بودم. برای کار آمده بودم، اما به خاطر سرعت انقلاب همین جا ماندم. اما من وقتی به سوریه رفتم، هنوز محمد را نمی شناختم. در ایران، بیانیه مجاهدین را دیدم اما نخواندم. به من گفتند نخوان. اگر بخوانی مارکسیست می شوی. شرایط بسیار سخت بود. من بچه های آقای گیلانی جعفر، کاظم و مهدی هم اتاق بودیم. اینها آن زمان به صورت رسمی عضو مجاهدین نبودند. بعد از انقلاب متصل شدند. من با اینها هم محل و هم انجمن بودیم. بیشتر از طریق اخوی من علی که در انجمن اسلامی آقای شیخ حسن نوری بود، آشنا شدیم. بیشتر این رفاقتها در آن انجمن شکل گرفت. آقای گیلانی هم با پدر ما [شیخ محمد متقی همدانی] همدرس بودند. ما در قم و تهران خانه تیمی داشتیم. جعفر با آل اسحاق [که الان پاریس است و شاید اسمش یحیی بود] آشنایی داشت. مجاهدین، کاظم را سریعتر عضو کردند. یک بار هم من را دعوت کردند. شخصی که دعوت کرد نامش را فراموش کردم. رابطه کاظم با مجاهدین بود. اول کتاب شناخت و راه انبیاء داد. در جلسه بعدی قدری ان قلت و پرسش کردم. بعد از جلسه آن فرد به کاظم گفته بود که این فرد بکار نمی آید، چون ذهنش نقاد است. جزوه بیانیه را از کاظم گرفتم که از آل اسحاق گرفته بود. این قصه مربوط به اوائل سال 54 است. در زمستان 54 من به ترکیه رفتم. نزد آقای مهدی پور رفتم که در استانبول بود. بعد به لندن رفتم که اجازه ورود ندادند. به ترکیه بازگردانده شدم. شخصی به نام حسین خواه بود. بعد از انقلاب مجاهدین او را ترور کردند. پولی به من داد و به من گفت به سوریه برو. من به سوریه رفتم. یک ماه بعد به طور اتفاقی در مرقد حضرت زینب آقای سراج را دیدم. وقتی به من اعتماد کرد به منزلش برد. شب هم در حرم من را با محمد آشنا کرد. شخصی با لباس عربی، کیفی هم زیر بغل داشت. به ایشان آقای سمیعی می گفتند. یک جلسه داشتیم. جلسه بسیار خوبی بود و پس از آن دیگر محمد ما را رها نکرد. بعد از آن من مورد اعتماد ایشان قرار گرفتم و کارهای مهم را به من واگذار می کرد. (من متولد 1335 هستم). رفتن من به سوریه برای پیدا کردن جلال بود که کتاب انقلاب تکاملی را نوشته بود. من یک مقاله از این کتاب درآورده و در جلسه انجمن آقای نوری ارائه کردم که همان سبب تعقیب من هم شد. به محمد گفتم که می خواهم جلال را ببنیم. احساس کردم یک قدری مشکل بین آنها هست. با این حال در این موارد راه ارتباط با این قبیل اشخاص را قطع نمی کرد. یک روز با جلال قرار گذاشت و من رفتم دیدن ایشان. جلال خیلی ابهت داشت و منم هم داشت. من خودم را معرفی کردم. رفاقت بین ما برقرار شد. چندین بار در لبنان ایشان را در اردوگاه های فلسطینی دیدم که برای سرکشی می کرد. وقتی ما چند نفری در جایی دوره می دیدیم، او می آمد. با فلسطینی ها آشنا بود. با این حال ارتباط ما با محمد بود. مرحوم محمد روابط خوبی با آقای صدر داشت و اصلا حساسیتی روی حرفهایی که در باره ارتباط آقای صدر با دربار ایران بود نداشت. اما جلال حساس بود. محمد خیلی نگاه بازی داشت و آقای صدر هم به او احترام می گذاشت. من از ایران پول زیادی می برم. در ایران به هر کجا سر می زدم پول همراه می بردم. احمد آقا، تولیت (از طریق توکلی بینا)، صباغیان (اصغر آقا برادر صباغیان وزیر) اینها منابع مالی من بودند که پول می بردم. یک بار تولیت پول سنگینی از طریق همین توکلی بینا به ما داد. زمانی که ما برای اعتصاب غذا در کلیسای سنت مری بودیم، همراه با آقای حبیبی و قطب زاده و محمد به دیدنش رفتیم که مریض بود و برای معالجه آمده بود. محمد اتورتیه قوی داشت و زمانی که با یزدی یا قطب زاده یا بنی صدر دیدار داشت، یک سروگردن از همه بالاتر بود. خیلی به او احترام می گذاشتند. [پایان این مرحله گفتگو با آقای متقی].
عصری ساعت پنج و نیم همراه آقای فلاح زاده و دو تن از دوستان به سمت عریض رفتیم. آنجا مزار علی بن جعفر الصادق (ع) است که یکی از شخصیت های علمی مهم روزگار خویش است. بنای روی مزار ایشان تا حدود پانزده سال پیش بود، اما بعدها توسط وهابیون تندرو ویران شد. همان بلایی که سر مسجد فضیخ آوردند. محل آن را به زحمت پیدا کردیم. در راه مطار «فرودگاه» است. در کنار یک تپه سنگی از نوع حره های معروف مدینه. خاکهایش را هم جمع کرده بودند. اطراف آن که آن زمان خانه ای نبود، همه ساخته شده اما این محوطه همچنان باقی مانده است. چند عکس گرفتیم.
نماز مغرب و عشاء در حسینیه شیعیان
<