خرید تور تابستان

قسمت دوم: استراتژی جدید در اوکراین / جورج فریدمن

قسمت دوم مقاله ی استراتژیک «جورج فریدمن» با عنوان «استراتژی جدید در اوکراین» با ترجمه و تحلیلی از دکتر کیومرث یزدان پناه درو، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران (جغرافیای سیاسی) در اختیار انصاف نیوز قرار گرفته که در پی می آید: [لینک به قسمت اول]
همه چیز در مرز منطقه ای که تاریخ آن ثابت جریان دارد، در حال گذر است. کشور ما (آمریکا) در حال ارزیابی میدانی کشورهای واقع در مرز ژئواستراتژیک اسلام و کاتولیک و مسیحیت ارتدکس یعنی (ترکیه، رومانی، مولداوی، اوکراین و لهستان) است. این همان محدوده تاریخی است که از زمان کشمکش های طولانی تاریخی میان نظام کاتولیک اتریش با امپراطوری اسلامی عثمانی و گسترش حوزه نفوذ امپراطوری عثمانی به سمت قلمرو شمال غربی ایدئولوژی کاتولیک تا زمان نبرد بزرگ با وین درسال 1683م تا به امروز به عناوین مختلف جریان دارد. نکته این است که در اوایل قرن 18 ارتدکس از شرق بلاروس و اوکراین وارد روسیه و در آن گسترش یافت و این گسترش در حوزه ژئواستراتژیک روسیه به دلیل درگرفتن بخش زیادی از حوزه ژئوپولیتیک روسیه، به اصطلاح کمربند کشورهای کشش معروف است که از منطقه بالتیک شروع و تا مرز دریای سیاه پیش می رود که محل نزاع و مبارزه ژئواستراتژیک سه امپراطوری ایدئولوژیک اسلام – ارتدکس و کاتولیک است.
لذا این مناطق، جای گشت و گذارهای بی پایان است. و با توجه به بیش از دو قرن رقابت سنگین در این مناطق جای تحلیل بسیار دارد. جایی که جنگ سرد آخرین رویارویی شفاف روسیه با رقبای غربی را رقم زد و دستاورد آن شکاف عمیق تاریخی میان روسیه و اروپای غربی با حمایت سلطه گونه ایالات متحده  بود. دستاورد دوم آن ایجاد کمربند کشش بود که تا قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، همه اقمار و الحاقیه روسیه بودند ولی اکنون مستقل هستند. اما با حوادث اخیر علاقه من (فریدمن) به جغرافیای سیاسی این منطقه و درک ابعاد ژئواستراتژیک آن بیشتر شده است. زیرا کاری که روسیه کرد و واکنشی که از خود نشان داد، به مراتب قوی تر از روسیه 10 سال پیش بود که این مناطق را انقلابهای رنگا رنگ با رنگ و بوی غربی در بر گرفته بود. و درست مقابل واکنش قوی روسیه، واکنش اتحادیه اروپا که درگیر تنش های داخلی است و آلمان که در حال محاسبه مجدد موقعیت خود در اروپا است، قوی نبود. آنسوی دیگر رقیب یکه تاز یعنی ایالات متحده امریکا در بازی نامشخص و پیچیده است که هم روسیه را گیج کرده و هم اتحادیه اروپا را. در کوران این بازی ژئواستراتژیکی، نگرانی ژئوپولیتیک و ایدئولوژیکی در کشورهای واقع در کمربند کشش موج میزند. نیم دایره قدرت این منطقه یعنی از ترکیه تا لهستان به شدت به فکر موقعیت خود بر اساس سوابق تلخ تاریخی در صورت تکرار بازیهای خطرناک بعدی منطقه ای هستند و سراسیمه گی در رفتار این کشورها مشهود است.
تفکر من در خصوص این مناطق در حال حاضر مثل فکر یک جنگجوی پیر، سرد و بی روح است که فکر می کنم برداشت درستی نیست. اما حوادث این مناطق مرا وادار به این شیوه کرده است. ولی بر این نکته اصرار هست که  بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نفوذ امریکا در اروپا کاهش یافته و هر اتفاقی که در این مناطق سه گانه بیفتد، جنگ سرد دیگر نخواهد بود. اما این منطقه صلح دائمی را نیز تجربه نمی کند. لذا جا دارد آینده این منطقه را با نگرانی متفاوتی رصد کنیم. یعنی احتمال حادثه ای مشابه جنگ جهانی اول بیشتر به چشم می خورد.
تغییر شکل منطقه ای پس از جنگ جهانی اول
جنگ جهانی اول یک معماری جغرافیایی کاملأ جدید در این منطقه ایجاد کرده است. در آن زمان امپراطوری عثمانی و اتریش و مجارستان سقوط کردند. امپراطوری روسیه توسط اتحاد جماهیر شوروی جایگزین شد و امپراطوری آلمان سرنگون و یک حوزه امپراطور گونه که متشکل از این مناطق ژئواستراتژیک است، به دلیل فقدان ماهیت منطقه ای در رنج است و این خلأ ژئوپلیتیکی با وجود اینکه جنگ امپراطورها نزدیک به یک قرن است که خاتمه پیدا کرده، در این مناطق منجر به تشدید رقابت جهانی در اوکراین و حوزه بالتیک شده است و دیگر جایگاهی هم برای نهادی مثل سازمان ملل باقی نگذاشته است.
بعد از فروپاشی شوروی و تثبت برخی مرزهای سیاسی در اروپا مطابق معاهده صلح ورسای، منطقه شرقی و جنوبشرقی قاره اروپا به بهشتی برای پدیده دولت – ملتهای جدید شد که بعد از فروپاشی یوگسلاوی و تشکیل کنفدراسیونها با دخالت ایالات متحده امریکا و ناتو در بالکان، دولتهای سازمان یافته جدید بر مبنای اراده قومی به تکامل دولت – ملتها در این مناطق کمک کرد.
مرز بین اتحاد جماهیر شوروی سابق و امپراطوری روسیه فعلی و اروپا به دو قسمت تقسیم شده است. مرز تقریبی بین روس و اروپا را کوههای کارپات تشکیل می دهند و ادامه این مرزها از اسلواکی به سمت جنوب تشکیل می شوند. کوه کارپات چندان مرتفع نیست ولی بسیار ناهموار است و بصورت پراکنده در این مناطق روستاها وجود دارند. امروزه به لطف پیشرفت اروپا جاده های خوبی در این مرزها دیده می شود. این شاخصه جغرافیایی کارپات، کنترل آن را برای ارتش های محلی همواره سخت کرده و یکی از مناطق مورد توجه و علاقه راهزنان و مخالفان حکومت برای اقدامات ناامن زا است.
اما بخش شمالی اروپا را دشت وسیع صاف و باتلاقی در بر گرفته که از کشور فرانسه به سمت مسکو حائل می شود و این منطقه جزو مناطق هسته قاره اروپا به حساب می آیدو در تمام جنگ های معروف قرون گذشته، از کشورگشایی های ناپلئون گرفته تا بلند پروازی های هیتلر و نگرش عجیب استالین به این مناطق، و حساسیت های ژئواستراتژیکی تا قفقاز شمالی، ناشی از موقعیت خاص بخش شمالی اروپا است. این محدوده فقط با چند مانع رودخانه ای مواجه است.
خاک مرغوب ، طمع مجذوب
پس از جنگ جهانی اول، لهستان مجددأ به عنوان یک کشور مستقل پدید آمد. روس ها در سال 1917 پیمان برست لیتوفسک را با آلمان امضاء کردند و مطابق این پیمان در سال 1918 بخش زیادی از مناطق تحت سلطه خود از جمله اوکراین را به آلمان واگذار کردند. با شکست آلمان، پیمان برست لیتوفسک اعتبار خود را از دست داد و روسها مجددأ این مناطق را تحت کنترل خود گرفتند که لهستان هم بخشی از این سناریوی روس ها در الحاق سرزمینی به روسیه بود. در سال 1920 نبردی شدید میان ارتش لهستان با نظامیان روسی در ورشو به فرماندهی ژنرال جوزف پل سودوسکی جهت مسدودکردن راههای نفوذ اتحاد شوروی در گرفت که در این نبرد اوکراین نیز لهستان را همراهی می کرد.
پل سودوسکی لهستانی یک ناسیونالیست تمام عیار بود ولی دیدگاه ژئوپلیتیکی جالبی داشت که من به این دیدگاه او علاقمند شدم. وی اعتقاد داشت که در صورت شکست روسیه توسط آلمان نازی، اولین گام محکم لهستان مستقل برداشته می شود. وی همچنین بر این باور بودند که تضمین سلطه لهستانی اوکراین مشروط بر یک شگرد باستانی غلبه بر روس بود. اما در نهایت این روس ها بودند که بر اوکراین غلبه کردند و طمع امروزی روس ها به اوکراین هم بر گرفته از آن نگاه باستانی است. ولی ژنرال کار کشته لهستانی اجازه شکست لهستان را در این نبرد ژئوپلیتیکی به روس ها نداد. در حالیکه اگر پل سودوسکی در این نبرد حساس ورشو را از دست می داد روسیه به راحتی شمال اروپا را تحت سلطه خود در می آورد و آلمان را بطور کامل تصرف می کرد و به فرانسه نیز بدون شک دسترسی پیدا می کرد. به دلیل اهمیت این موضوع بود که پل سودوسکی لهستانی، با اتخاذ روشهای مختلف راه روس ها را بست. ولی این معمای تاریخی همچنان با بازیگری تمام عیار حزب کمونیست قدرتمند در این حوزه ژئواستراتژیک تداوم دارد.
پل سودوسکی ایده دیگری نیز داشت. او پی برده بود که آلمان در قتلگاه روسیه قرار داشته و راه گریزی نیست. اما وی در سایه تئوری هفتم به سمت ایجاد اتحاد با کشورهای اطراف خود که حائل به دریا بودند از جمله چک و اسلواکی – مجارستان- رومانی – فنلاند و کشورهای بالتیک حرکت کرد. اما این مناطق واقعیت های خاص خود را دارد و بخاطر موقعیت خاص سرزمینی این مناطق، تمام ایده ای بلندپروازانه را چه در جنگ دوم جهانی و چه بعد از آن تا به امروز با ناکامی مواجه کرده است. تاریخ و احساسات تاریخی گواه این حقیقتند که حتی ناتو هم با مفاهیم بلند پروازانه خود، در تشکیل فدراسیون مستحکم اروپایی بدون پشتوانه امریکا موفق نبوده است. پل سودسکی به این منطق ژئوپولیتیکی اروپا و مرزهای مستعد نبردهای بزرگ و وحشیانه آن بسیار خوب پی برده است.
روابط روسیه و آلمان
رابطه روسیه و آلمان در بسیاری جهات، موضوع راحت و آسانی برای دو دولت نبوده است. سطح و چگونگی روابط دو کشور بیشتر به روسیه و خواسته های مسکو بستگی دارد. زیرا در روابط دو کشور معمولأ براساس خواست قاره ای بخصوص از ناحیه روسیه تعریف و تنظیم می شود و مثل همیشه پل ارتباطی منطقه یعنی اوکراین و بلاروس و حوزه بالتیک، گرفتار این ایدئولوژی روس ها است که هم اثرش را در جنوب قاره و هم در شمال قاره می گذارد از اتریش تا مجارستان، زیرا در هر حالتی کشورهای شمالی تمایلی به تضعیف نقش قاره ای خود در سیر این ساختار ژئواستراتژیکی ندارند، حتی آلمان و بخصوص فرانسه.
آلمان رمز و راز پیچیده این بازی عمیق است. باید به بحران اقتصادی یونان در سال 2008 و شوک آلمانی به این بحران بیشتر توجه کرد. رفتار آلمانها بیانگر یک نوع ملی گرایی اروپایی و القای آن بعنوان راه حل بحران اقتصادی بود که به نظر می آمد بعنوان ابزار مورد توجه آنان بود. این رفتار و سیاست سختگیرانه آلمان در قبال بحران اقتصادی یونان، بیانگر احساس نهفته ناسیونالیسیم و ملی گرایی در آلمان بود و واکنش سرد و بی تفاوت دولتمردان آلمانی به بحران یونان، یکبار دیگر ملی گرایی را به عنوان یک هشدار به اعضای اتحادیه گوشزد کرد. [نتایج انتخابات پارلمانی 2014 اتحادیه اروپا و پیروزی افراط گرایان، بیانگر صحت نظریه فریدمن است].
اگر چه آلمان با این نوع برخورد خود دنبال تکروی و دنبال کردن تئوری قدرت مستقل قبل از جنگهای جهانی نبوده و این سیاست را از سال 1945 به کنار گذاشته، اما حوادث اروپا و مساله اوکراین موید تغییر برخی رفتارهای ژئواستراتژیک است.
در بررسی روابط  روسیه و آلمان باید سیر روابط دو کشور از سال 1871 میلادی تا به امروز مورد توجه قرار گیرد که فراز و نشیب های فراوانی داشته است. این دو کشور گاهی اوقات هم پیمانانی مطمئن بودند و گاهی نیز دشمنان مرگبار برای هم. در حال حاضر منطق نزدیک به نوع روابط دو کشور در درک واقعیت های ژئواستراتژیک هست و هر دو احتیاط می کنند. هر دو کشور وابستگی اقتصادی به هم دارند. روسیه تأمین کننده مواد خام آلمان است و آلمان برطرف کننده نیازهای فنی روسیه. روابط دو کشور شبیه یک روابط عاشقانه آرام است که هر دو ضمن توجه به آن، مراقب مراقبت های امریکا از نوع روابط دو کشور نیز هستند.
و این چشم انداز موجود در روابط روسیه و آلمان از نکات جالب توجه برای من در بررسی تاریخی این حوزه ی ژئوپلیتیکی است. شبح موافقت آلمان و روسیه برای کشور لهستان یک کابوس تاریخی است. آخرین باری که این اتفاق افتاد در سال 1939 میلادی بود که باعث از هم پاشیده شدن لهستان و حاکمیت ملی این کشور برای مدت 50 سال شد. به گونه ای که در کشور لهستان به سختی می توان خانواده ای را یافت که بتواند نامی از مردگان خود ببرد! البته از این نکته نباید غافل بود که آلمانی ها و روس ها نمی توانند مثل دوران گذشته و دوران خفقان قرن بیستمی رفتار کنند. اما دانش ژئوپلیتیک به ما می آموزد که تمایلات ذهنی خود را از الگوهای تاریخی پاک کنیم. ترس لهستانی ها از اتحاد ژئوپولیتیک آلمان و روسیه نیز ناشی از همین الگوی تاریخی است. واکنش منفی لهستان به این روند جدید حکایت از بی اعتمادی آنها به دو قدرت دو طرف جغرافیای خود بوده و قطعأ این تمایل ذهنی آنها نیست. بلکه ناشی از تعبد ژئوپلیتیکی است که در آن گرفتار هستند. لهستانی ها ماجراهای تلخ تاریخی را خوب به حافظه خود سپرده اند و در این شرایط برای آنها هرگونه تحول ژئواستراتژیکی در اوکراین و پیرامون آن حیاتی و حساس است.
نقش رومانی
رومانی در موقعیتی متفاوت با ویژگی های مختلف قرار دارد. رومانی در برابر روس ها توسط کشور اوکراین و مولداوی پشتیبانی طبیعی می شوند و آنها با استفاده از این موقعیت سرزمینی و متأثر از احساسات ناخرسند گونه خود از روسها، در صدد طراحی موقعیتی متفاوت از کشور خود در صحنه اروپا هستند. زیرا برخلاف لهستان، رومانی ها اسیر عامل وسوسه انگیز جغرافیایی دشته های شمالی نیستند.
اما گرفتاریهای اوکراین جور دیگری است. از یکسو وابستگی اقتصادی دولت اوکراین به روسیه و از طرف دیگر واقعیتهای ژئوپولیتیکی این کشور است که اتحادیه اروپا و در رأس آن آلمان را نمی تواند نسبت به مسائل اوکراین بی تفاوت نشان دهد. اوکراین یکی از راههای نجات اروپا از سیستم دفاعی ضعیف در مقابل روسیه است. حال سوال اساسی این است که  بعد از این تحولات سرنوشت ساز و دگرگونی های ژئواستراتژیک در اوکراین این کشور، چگونه برای استقلال مطمئن خود تلاش خواهد کرد؟ قدرت مانور اوکراین چه عواملی خواهند بود؟ صادرات آهن به روسیه و یا مجاب کردن روسیه به صادرات منظم گاز؟ اوکراین با توجه به تحولات اخیر چگونه در این موقعیت جغرافیایی نفس خواهد کشید؟ و این مساله برای اتحادیه اروپا نیز مهم است و اروپا به آینده اوکراین به شدت حساس و نگران است.
برای رومانی نیز تحولات اوکراین کاملأ حیاتی است. زیرا نوع رابطه مرزی خود را مخصوصأ با روسیه مبتنی بر تحولات اوکراین تنظیم می کند. این شکل ژئوپولیتیکی روابط، نقش مولداوی را هم به وسط می کشد. مولداوی موسوم به بسارابیا از قرارداد 1939 که میان هیتلر و استالین به امضاء رسید، مولدووا هم بخشی از معامله قدرت دو طرف بود. مطابق این قرارداد از بندر اودسا تا سراسر طول رودخانه دنیستر (تقریبأ تمام منطقه مولداوی) بخشی از خاک اتحاد جماهیر شوروی تا زمان فروپاشی باقی ماند و بعد از فروپاشی شوروری، مولداوی مستقل در شرق رومانی و در بستر رودخانه دنیستر شکل گرفت.
مولداوی فقیرترین کشور اروپا محسوب می شود. صادرات اصلی این منطقه مشروبات الکلی است. بیشتر این محصول نیز به روسیه صادر می شود. روسها اخیرأ به دلیل مسائل بهداشتی جلوی واردات آنرا گرفته اند. اما به نظر می رسد موضوع سلامت بهانه است و این رفتار روس ها بیشتر ژئوپلیتیکی و بیولوژیکی است و دلیل اصلی این اقدام روس ها مستقل بودن مولداوی در طرفداری از سیاست های اروپا در مساله اوکراین است و روس ها بخاطر این مساله مولداووا را تحت فشار گذاشته اند. روس ها متوجه شده اند که مولداوی می تواند به پایه ای تهدید آمیز برای عملیات علیه منافع روسیه در منطقه تبدیل شود و شاید این مساله در زمان استالین برای وی قابل درک بوده است و به خاطر این مساله این منطقه را تحت سیطره ژئوپولیتیکی خود قرار داده بود. اما روس ها در حال حاضر با رفتارهای فشارگونه اقتصادی در صدد منزوی کردن رومانی و مولداوی هستند.
برداشت من از این رفتار روسیه این است که نیت روسیه در خلق این حوادث و مسائل اوکراین، خروج از بن بسنت ژئوپولیتیکی آزار دهنده است که روسیه در آن گرفتار آمده است. موقعیت جرافیای سیاسی رومانی هم یک استثناء‌ است که به این کشور در چهار جهت جغرافیایی شرایط متمایزی می بخشد. با در نظر گرفتن همه شرایط رومانی ها در نقشه سیاسی گرایش به سمت غرب و اروپا دارند و شرق را که همان روسیه است، تهدید می دانند تا فرصت. زیرا رفتار روسیه با اوکراین را همواره تهدیدی ژئواستراتژیک دانسته و در طول تاریخ سنتی خود در هاله ای از تهدید زیسته اند. روسیه هم همیشه بواسطه حقارتهای ژئوپولیتیکی، برای رفع محدودیت و موانع دست به خشونت و اشغال زده است و این قصه ای پر غصه برای کشورهای حائل در نواحی غربی روسیه است که نه توان دفاع موثر از خود دارند و نه می توانند خود را بطور کامل از روسیه جدا کنند و یا به مسائل حتی عادی نگاه کنند. چقدر ژئوپولیتیک در اینجا پیچیده و عجیب می نماید.
اما نظر من در مورد ترکیه چیز دیگری است. من در کتاب «بعد 100سال» با دلایل روشنی استدلال کرده ام که ترکیه ظرف 50 سال آینده تبدیل به یک قدرت بزرگ خواهد شد. دهه آینده بر اساس پیش بینی های من یک دهه گذار خاص برای ترکیه به شمار می آید. ترکیه در آینده در هیبت اتحاد کامل با ایالات متحده احیا و سپس در مقابل روسیه خواهد ایستاد. البته این بخشی از منافع بلند مدت ترکیه در خارج از مرزها است. ترکیه در آینده قدرت خود را در حوزه بالکان افزایش داده و رومانی یکی از متحدان ترکیه در این استراتژی است.
من به بررسی آینده روابط ترکیه با رومانی و مولداوی خیلی علاقمند شدم. از نگاه ژئوپولیتیکی نکات ظریفی در آن می بینم. ترکیه در حال ظهور مجدد است. اتفاقأ روسیه نیز دنبال احیای مجدد است. هر دو با موانع اجتناب ناپذیری مواجه اند و برای رفع موانع نیاز به سرمایه گذاری استراتژیک و جلب نظر کشورهای حاشیه ای مثل مولداوی و رومانی و لهستان هستند. قدرت ترکیه برای نفوذ تجاری در حوضه دریای سیاه بیشتر از سایر رقبا از جمله روسیه است. این مناطق حتی مورد توجه ایران و کشورهای ممتمول عربی و آسیای مرکزی نیز هست. رقابت در اینجا خاص است. لهستان، اوکراین، رومانی و مولداوی دوباره به نقش های موثر بر می گردند.حال نکته جالب توجه و حائز اهمیت شیوه ترسیم رقابت ژئواستراتژیک در این مناطق است. دست کم بخشی از رفتارهای سخت کشورهایی مثل روسیه و ترکیه و مقاومت سرسختانه ایران برای کسب حقوق بین المللی تحت تأثیر آینده رقابت و قدرت است که همه در سر جای خود قابل درکند.
یک نظریه ژئوپولیتیکی 
مجموعه مباحث تحلیلی بالا می طلبد تا تمام اتفاقات را به سمت یک نظریه ژئوپولیتیکی هدایت کنم تا مطلب چارچوب تحلیلی به خود گرفته و آزمون فرضیه ها به درستی نتیجه بدهد. مهمترین نکته ژئوپولیتیکی در آن بررسی این است که روسیه دوباره در حال ظهور است و این ظهور مجدد در یک شکل تاریخی مشخص قابل تشخیص است. مساله دوم ظهور آثار و خلاهای ژئواستراتژیکی بعد از دوران جنگ سرد است که تازه در حال نمایان شدن اند. نکته سوم بازتولید قدرت توسط آلمان است که شاید مبهم ترین و نگران ترین موضوع این تحقیق همین مساله باشد. نکته چهارم خیز بلند ترکیه به سمت تثبیت قدرت منطقه ای خود است و این همان نظریه ژئوپولیتیکی جدید جهانی است که دور اول آن با سرعت قابل وصف در جریان است.
در این میان، ظهور ترکیه قدرتمند برای ایالات متحده امریکا سودمند است. ایالات متحده سعی در پایان درگیری ها و جنگ های افراطی در کل این مناطق دارد. بخش زیادی از این مناطق در حوزه جغرافیای سیاسی جهان اسلام قرار دارد. ترکیه مطمئن ترین گزینه برای پر کردن خلأ رقابت در این مناطق و مبارزه با اسلام رادیکال برای امریکا بشمار می آید. کسانی که باور داردند دولت ترکیه اساسا اسلام گرا است، به سادگی در اشتباه اند. به چند دلیل دولت ترکیه اسلام گرا نیست: نخست، ترکیه عمیقأ از یک طرف بین وارثان قدرتمند از سنت های سکولار کمال آتاتورک تقسیم شده و دوم اینکه اسلام حاکم بر ترکیه اساسأ اسلام صوفی است نه اسلام رادیکالی و تندی که در عربستان حاکم است. نسخه اسلام ترکیه ای کاملأ با دیگر کشورهای اسلامی متفاوت است و مدل اسلامی حاکم در ترکیه در تقابل با سکولاریزم نیست و تابع تاریخ متعلق به دوران خلافت عثمانی است. به همین دلیل است که دولت ترکیه همواره در ترس و بی اعتمادی بسر می برد و دولتهای ترکیه همیشه شکننده اند.
با همه این اوصاف ایالات متحده ترجیح می دهد در مقابل بی اعتمادی به روسیه و آلمان، به ترکیه قدرتمند خوش آمد بگوید. زیرا بزرگترین ترس امریکا، چین و القاعده نیست بلکه، اتحاد مجدد در شبه جزیره اروپا و ادغام فناوری شبه جزیره اروپا با منابع روسیه است که در صورت محقق شدن این فرضیه و اتحاد بزرگ آلمان و روسیه، بزرگترین چالش ایالات متحده امریکا از نظر ژئوپولیتیکی شکل خواهد گرفت و برتری مطلق امریکا را به چالش خواهد کشید. موضوعی که در این نظریه ژئوپولیتیک روشن نیست، تفکر امریکایی مدیریت و رهبری جهان است. افکار واشنگتن پریشان و از هم گسیخه نشان می دهد. آنان در حال حاضر نمی دانند که باید توجه اول خود را معطوف با رفتارهای روسیه و احیای مجدد تفکرات جنگ سرد کنند، یا کار در نیمه راه مانده مبارزه با تروریسم را ادامه دهند که البته ابعاد آن بسیار پیچیده و لجام گسیخته شده است. فشار جهانی و افکار عمومی دنیا به واشنگتن به حدی زیاد شده که دولت امریکا نمی داند چگونه با آن برخورد کند. اما نکته کلیدی این است که کاخ سفید متوجه شده که دیگر در کانون توجهات مرکزی دنیا قرار ندارد و علی رغم تصور امریکایی ها، این کشور دیگر بطور واقعی در مرکزیت مدیریت مسائل جهانی قرار ندارد و این مساله کاملأ روشن است. امریکائیها به جای نقش آفرینی در حال جنجال آفرینی هستند.
در این نظریه جدید ژئوپولیتیکی باید به ساختار مفهومی نظریه پیل سودوسکی لهستانی بیشتر توجه کرد. بررس این نظریه از منطقه مورد مطالعه ما نشان از تحرکات دید واشنگتن با اهداف جدید دارد. کاخ سفید با درک اینکه این منطقه در آینده ژئواستراتژیک دنیا حرف های زیادی برای گفتن دارد، نگاه خود را متمرکز کرده بر مأموریت های ناتو در این مناطق برای 20 سال آینده با سه هدف: نخست، کنترل حرکات و رفتار فرانسه و آلمان که امریکاییها تفکرات این دو کشور بزرگ اروپا را غیر ممکن و بی معنی می دانند. دوم جذب کشورهایی مثل مجارستان، رومانی، لهستان، اسلوکی و شاید بلغارستان با هدف ایجاد حوزه دوم اتحاد ژئواستراتژیکی علیه روسیه در آینده و سوم جلوگیری از احیای روشهای خطرناک گذشته و ممانعت از تجزیه رفقای میانی و همچنین محدود کردن رفتارهای تند احتمالی ترکیه در جنوبشرقی اروپا.  
کشورهای تشکیل دهنده اتحادیه اینترماریوم (Intermarium) خیلی شیفته اتحادیه اروپا و سازمان ناتو نیستند. حتی شیفتگی به این دو نهاد هم در حال کاهش است. یکی از دلایل آن رفتار سرد و متکبرانه آلمان با بحرانهای قاره ای در سال 2008 م بود. حتی یک تصور در حال ظهور است که اعتقاد دارد ناتو دارد به تاریخ می پیوندد. اما در ساختار جدید مأموریت لهستانی ها بر اساس نظریه “پیل سودوسکی” سنگین است و این کشور رهبری بلوک جدید را عهده دار بوده و رومانی نیز لنگرگاه جنوبی این نظریه به حساب آمده است. 
جورج فریدمن به این دیدگاه خود خیلی خوش بین نیست. ولی اعتقاد دارد که ایالات متحده امریکا به منظور تأمین امنیت دشت های شمالی اروپا، لهستان را در این مأموریت جدید مورد حمایت قرار خواهد داد. زیرا امریکا بیشترین ترس را از اتحاد سه جانبه روسیه – فرانسه  و آلمان دارد. لذا کلید حل این معما و رفع این نگرانی نسبت به تحرکات جدید اروپایی – روسی در اروپا، سرمایه گذاری بر روی کشورهای اینتر ماریوم (Intermarium) است.
یکی از مشکلات ساختاری واشنگتن این است که فکر می کند روسیه هنوز همان سرزمین شکست خورده دهه 1990 م است و روسیه را در آینده معادلات جهانی دست کم گرفت. از طرفی دیگر اتحادیه اروپا که یک سرعت گیر به حساب می آید رفته رفته خاصیت سرعت گیری خود را از دست داده است. امریکا بیشتر ذهن خود را معطوف به افغانستان کرده بود تا بتواند با سرعت عملیات نظامی که در این کشور انجام می دهد، توجهات جهانی زا به سمت خود معطوف نماید که در این استراتژی هم موفق نبوده است. مشکلات جهانی امریکا بیشمار شده است.
در این بررسی ژئوپولیتیکی به این نتیجه می رسیم که حوادث اوکراین و تحولات رخ داده حاکی از جذابیت های استراتژیک برخی مباحث جغرافیای سیاسی در مناطقی از نقشه سیاسی جهان است که بر خلاف تصورات غیر ساختاری، بسیار مهم بوده و این حوادث بخشی از توجهات زیر بنایی کشورهای بزرگ و بازیگران موثر در نظام بین الملل را تشکیل می دهد. اگر چه فکر کردن در مورد آنچه که احتمالأ در آینده اتفاق می افتد، کمی دشوار است، بررسی برخی از واقعیت های سیاسی پیرامون ما، ما را به نتجیه احتمالی در آینده نزدیک می سازد. به نظرم کشور رومانی سرآغاز تحولی بزرگ در آینده نزدیک خواهد بود.
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا