خرید تور تابستان

از واقعیت تا رویا | دو روایت از برخورد با یک معلم

«مهدی فخرزاده» در یادداشتی برای انصاف نیوز درباره‌ی محمد حبیبی، عضو کانون صنفی معلمان که روز گذشته بازداشت شده است، نوشت:

سکانس اول:

خارجی، روز؛ نمای دور جلوی ورودی مدرسه

مدرسه تعطیل شده و دانش‌آموزان با عجله و به پای گریز از چهاردیواری تنگ مدرسه بیرون می‌آیند. بیرون مدرسه تجمع ماشین‌ها است. از پیراید و پژو گرفته تا ماشین‌های خارجی آنچنانی. در میان همهمه‌ی دانش‌آموزان چند معلم به سمت پراید خود یا ایستگاه اتوبوس می‌روند. روبروی مدرسه خودرویی پارک شده که چند نفر از آن پیاده می‌شوند. دست معلم را می‌گیرند که به سمت ماشین ببرند. دانش‌آموزان و مادران با تعجب در حال دیدن این صحنه هستند.

مرد اول به معلم: یالا راه بیفت برو تو ماشین

معلم: شما از کجا آمده‌اید؟

مرد اول به معلم: راه بیفت. حرف نزن

این گفتگو ادامه پیدا می‌کند و معلم که فقط نخواسته با این شیوه‌ی ناشایست بازداشت شود، به ضرب دگنک توی ماشین چپانده می‌شود. ادامه‌ی ماجرا برای بسیاری تکراری است و متأسفانه سکانس اول هم تکراری بود. معلم به خانه برده می‌شود و با همان رفتار ناشایست به جایی نامعلوم!

اگر لایحه‌ی حقوق شهروندی دولت مستقر و البته محتضر فعلی – که کلی حقوق رویایی برای ما تدارک دیده و حتی خواندنش کیف ویژه‌ای ایجاد می‌کند و آب زیر پوست آدم می‌دواند و وصف عیش زندگی در کشوری با آن شرایط را برایمان رقم می‌زند – را کناری بگذاریم و بگوییم آقایان این لایحه پیشکش خودتان! بالاخره مخالف هم دارد، اما فکر کنم قانون اساسی بنا بود مرجع پیوند همه‌ی ایرانیان شود. یعنی تنها قانونی جدی که قرار بود حتی با وجود نقد بپذیریمش. این قانون اساسی محترم، به جز اصل 44 که با آن خصوصی ساختیم و خدا را شکر اقتصاد مملکت نجات یافت، اصول دیگری هم دارد، ازجمله اصولی که به اسم حقوق ملت مشخص شده است. در این حقوق قرار شده است احتمالاً کسی را بدون تفهیم اتهام مکتوب و حکم دادگاه و قرار رسمی نگیرند، پیش خودم فکر می‌کنم به ویژه اگر شخص دستگیر شونده نه اختلاس‌گر بوده باشد و نه جاسوس، بلکه معلم بوده باشد که هزینه‌ی فرار به کانادا هم ندارد و اگر یک ماه حقوق معلمی‌اش دیر برسد، ممکن است هزینه‌ی رفتن تا مدرسه را هم نداشته باشد.

امروز بسیاری از کارشناسان معتقدند مشکلات زیادی که در حوزه‌های مختلف داریم و یکی یکی از مشکل تبدیل به بحران و بعد فرابحران می‌شوند، دلیل بسیار جدی و مهمی در ساختار آموزش‌وپرورش ما دارد. دولت‌های مختلف، برنامه‌های مختلفی برای سامان یابی این نهاد نه چندان سرحال داشتند و شاید ده‌ها طرح بزرگ اجرا شده که می‌توان گفت امروز ماحصل تمام آن طرح‌ها شده است همین که می‌بینید. طبیعی است که هر برنامه‌ای بنا باشد در ساختار آموزش‌وپرورش ما اجرا شود، مجری آن برنامه عنصری است به نام معلم! درواقع معلم می‌تواند معمار آینده‌ی مملکت باشد و اگر قرار باشد حرمت این معمار آینده هم نگه داشته نشود، چطور قرار است برنامه‌ای برای توسعه اجرا شود؟ اگر کسی پیدا شود که معلم را جلو در مدرسه و میان شاگردانش کتک کاری کند و گویی حاج آقا خاوری را دستگیر کرده است، با دستبند بچپاندش توی یک ماشین، چرا نباید انتظار داشت که دانش‌آموز با چاقو سر کلاس معلم را بزند؟

پیگیری حقوق صنفی معلمان، وظیفه‌ی هر معلمی است و معلم باید بجز پیگیری حقوق صنفی خود، نسبت به جامعه و اطراف خود هم نظر دهد. معلمی که درباره‌ی مشکلات مبتلابه جامعه حرفی برای زدن نداشته باشد، نمی‌تواند کمکی به دانش‌آموز خود در مسیر جامعه‌پذیری کند. معلم مسوول و مسوولیت‌پذیر می‌تواند دانش‌آموز حساس به جامعه‌ی خود بار بیاورد که فردا اگر شرایط بهتری هم در جای دیگر دنیا برایش مهیا شد، نرود و بماند به همین جامعه برسد.

افسوس که تمام این حرف‌ها، سرنوشت همان سکانس ابتدایی ماجرا را دارد و تکراری است. ماجرایی که هرروز تکرار و هر روز گفته می‌شود.

به‌هرحال محمد حبیبی خانوادگی به شغل معلمی مشغول است. خودش و همسرش هر دو معلم هستند و معلوم است که بیش از دیگران باید نسبت به حقوق اولیه‌ی صنفی خود فعال باشند. نواقص بسیاری هم وجود دارد و مثل روز مشخص است که شأن معلم بیش از این چیزی است که وجود دارد و باید فضایی ایجاد شود تا معلم بتواند به پژوهش و فکر در حوزه‌ی کار خود بپردازد که راه نجات ساختار فرسوده‌ی آموزش‌وپرورش هرچه باشد باید از میان معلمان بگذرد. با این اوصاف نباید با یک فعال صنفی که در سلامت اخلاقی و زندگی او هیچکس تردیدی ندارد و اینها همه نشان از مسوولیت‌پذیری اوست، چنین رفتاری کرد.

جدای از اینکه اتهام محمد حبیبی، فعال صنفی معلمان چه بوده و چه کرده که مستحق زندان و دستگیری شده است، نوع برخورد زننده و زشتی که با او در وحله‌ی اول به عنوان یک شهروند و مهم‌تر از آن به عنوان قشر فرهنگی و فرهیخته‌ی معلم شده بسیار آزاردهنده است.

چشم‌هایم را می‌بندم و به همان سکانس تکراری ابتدایی فکر می‌کنم. شاید بشود در رویا آن را بازسازی کرد؛

داخلی، روز؛ نمای دور راهروی مدرسه

ازدحام و همهمه‌ی دانش‌آموزان هنگام تعطیلی کلاس درس، معلم وسط آنها از میان پرسش‌های زیاد، یکی یکی انتخاب می‌کند و کوتاه پاسخ می‌دهد تا بتواند به پرسش‌های بیشتری پاسخ دهد. جلوی اتاق مخصوص معلمان، از دانش‌آموزان جدا می‌شود. وارد اتاق می‌شود. چند همکار آنجا نشسته‌اند و یک نفر مهمان هم در اتاق حضور دارد. مهمان خوش و بش مفصلی با معلم می‌کند. کنار میز معلم می‌ایستد. خیلی آرام نامه‌ای از جیبش بیرون می‌آورد و به معلم می‌دهد.

معلم با تعجب: شما از کجا تشریف آوردید؟

مهمان با لبخند ملیح: بنده فقط نامه‌رسان هستم. اینها انتقاداتی است که همکاران من به شما دارند و برای شما فرستادند و گفتند چرا مشکلات خود را به ما نمی‌گویید تا ما آنها را حل کنیم و شما بتوانید با فراغ بال به فکر تربیت دانش‌آموزان باشید؟

معلم در حال تشکر است که آبدارچی مدرسه استکان‌های چای را یکی یکی روی میز قرار می‌دهد. تیتر روزنامه‌ی روی میز معلم در نمای نزدیک دیده می‌شود: «چند بنیاد علمی اروپایی نظام آموزش‌وپرورش ایران را برای اروپا توصیه کردند».

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. ما ملت نیستیم عزیز برادر ، امتیم . حقوق ملت را برای اسکات خصم در قانون نوشتیم . لطفا نگاهی به اصل اول قانون اساسی بیانداز : ” جمهوری اسلامی بر اساس اجتهاد مستمر فقها اداره میشود ” .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا