بحرانهای تهران از نگاه محسن صفایی فراهانی
روزنامهی شرق در مقدمهی گفت و گویی با محسن صفایی فراهانی دربارهی تهران نوشت: در بسياري از کلانشهرها ترکيب شوراها تغيير کردهاند و شهرداران برخي کلانشهرها، علاقهمندند نگاه جديدي را در عرصه مديريت شهري حاکم كنند؛ اما واقعيت اين است که در بدو ورود با انبوهي از مشکلات و بحرانهاي ريز و درشت اقتصادي، اجتماعي و… مواجه هستند. موضوع اين گفتوگو شهر تهران و بحرانهاي آن است. محسن صفاييفراهاني در سه دوره گذشته کانديداي شهرداري تهران از طيف اصلاحطلبان بود که به فرجامي نرسيد و حالا پس از ١٤ سال گذشتن از آن روزها، گفتوگويي با او درباره مديريت شهر تهران انجام شد. شنيدني، پرمغز و آموزنده براي مديران فعلي ميگويد.
اجازه دهيد در بدو امر توصيف شما را از شهر تهران بشنويم.
من در دو مقطع درگير شهرداري تهران بودم؛ يکي اوايل انقلاب و يکي در دوره آقاي الويري. بخشي از مسائل شهر تهران با شهرداري و شوراي شهر است؛ ولي معلوم نيست متولي بقيه مسائل تهران کيست. در کلانشهرهاي دنيا، شهردار و شوراي شهر به معناي واقعي، مسئول شهر هستند. ما اينجا مسئول شهر نداريم! بنابراین مرجع واحدي وجود ندارد تا اختيار و قدرت اين را داشته باشد که مسائل تهران را يکجا ببيند و براي آن راهحل بيابد. در بهترين حالت شما ميتوانيد با يک شرکت مشاور قرارداد ببنديد تا اهم مسائل را براي شما فهرست کند و برنامههاي سالانه و پنجساله يا ١٠ساله پيشنهاد دهد. پيش از انقلاب، به کمک هلنديها و آمريکاييها، چنين کردند. آنها اطلاعات مسائل اقتصادي و بافت شهري و حملونقل جامعه را مطالعه و برنامه جامعي براي تهران تدوين کرده بودند. اين مطالعات وجود دارد و ميتوان از آنها استفاده کرد. البته دادههاي آنها بهروز نيستند و مربوط به ٤٠، ٤٥ سال پيش هستند. در زمان رژيم گذشته، قرار بود قدم به قدم اين برنامه اجرا شود. به همين دليل، شاه موافقت کرده بود راهنمايي و رانندگي زير نظر شهرداري باشد. قرار بود بهتدريج آموزشوپرورش و بخشهاي مربوط به بهداشت و فرهنگ نيز جدا شوند و زير نظر شهرداري قرار گيرند و شهردار، اداره شهر را داشته باشد؛ نه اينکه متولي بخشي از مسائل شهر، شهردار باشد و براي بقيه ديگراني با سليقههاي متعدد، روشهاي متعدد و مکانيسمهاي متعدد باشند.
ماداميکه در ايران اين عقلانيت به وجود نيايد که مديريت شهري يعني چه، اداره شهر چگونه امکانپذير است؟ هميشه براي حل هر مسئلهاي، بايد صورتمسئله را داشته باشيد. نميشود بخشي از صورتمسئله را در اختيار شما بگذارند و بعد بگويند همه مسئله را حل کنيد. در چنين حالتي، عملا شما فلج هستيد. شما مسئولي ميشويد که هيچ ابزاري براي بقيه مسائل شهري ندارد. اگر هم براي آنها فکر و ايده داشته باشد، راهي براي اجراي آنها ندارد. او ميتواند تيم مطالعه بگذارد و مسائل شهر را درآورد؛ ولي چطور در رابطه با آنها اعمال مديريت کند، در شرايطي که دستگاههاي مربوطه زير نظرش نيستند؟ من اول انقلاب در شهرداري تهران بودم. صبح شنبه به رئيس راهنماييورانندگي زنگ ميزدم و ميگفتم اين خيابانها را ساعت ١٢ شب تا پنج صبح مسدود کنيد، ميخواهيم آسفالت کنيم. او هم مسدود ميکرد. چون اول انقلاب هنوز راهنماييورانندگي زير نظر شهرداري بود و او ميدانست که بايد با شهرداري هماهنگ باشد. ولي الان اگر بخواهيد چنين کنيد، باید از چند ماه قبل نظرشان را جلب کنيد. الان اگر براي زدن يک رمپ ساده يا اصلاح يک پيچ ساده به راهنماييورانندگي بگوييد ميخواهم شب در اينجا کار کنم، اينجا را ببنديد، نميبندند. شما هم هيچ کاري نميتوانيد بکنيد. شهرداري براي ارائه حداقل خدماتش، ابزار کافي ندارد. اين شهرداري چگونه ميخواهد شهر را اداره کند؟ و مطالعات شما چگونه ميخواهد به مسائل شهر جواب دهد. پس از انقلاب قرار بود ميدان ونک را نمونه بگيريم و ميدان امام حسين را مانند ميدان ونک بسازيم. چون نتوانستيم، ميدان ونک را به ميدان امام حسين مانند کرديم. چون سيستمي براي اداره شهر نيست. نمونه آن، همين ساختماني است که در ميدان سپاه بدون مجوز در دست احداث است. جلوي عمارت کلاهفرنگي، يک ساختمان ٢٠طبقه ساختهاند. عمارت کلاهفرنگي ناصرالدينشاه در باغ عشرتآباد است. اول انقلاب، من با نيروي زميني ارتش صورتجلسه کردم و اين باغ را براي شهرداري تهران تحويل گرفتم؛ اما چندي بعد آمدند و به زور گريبان مهندس توسلي را گرفتند و آن را به يك نهاد ديگر دادند. شهردار چه اختياري دارد؟
تازه اين ساختمان در دوره آقاي قاليباف ساخته شد که خودش، نظامي بود. آقاي قاليباف يک سوگنامه در فضاي مجازي نوشت که دوستان من، رفيقان من، ياران من، اين کار را نکنيد! اين آثار باستاني است و بايد حفظ شود؛ اما کو گوش شنوا؟
مسائل شهر تهران، يکپارچه است؛ يعني نميتوانيد مسائل يک کلانشهر را جداجدا ببينيد و براي آن راهحل پيدا کنيد. تعريف شهر مطلوب مشخص است، تعريف رسيدن به يک حملونقل مطلوب، مشخص است. تعريف يک شهر با بافت اقتصادي مطلوب، مشخص است. ولي آيا شما ابزار و اختيار تحقق آن را داريد؟ بدون اختيارات شما تنها ميتوانيد وصلهوپينه کنيد. آسفالت جايي را بهتر کنيد، پارک جايي را بهتر کنيد؛ اما اينها پيگيري شهر مطلوب نيست. همين ميشود که شهري که قرار بوده چهارميليونو ٦٠٠ هزار نفر جمعيت داشته باشد، امروز بيش از ١٠ ميليون نفر جمعيت دارد. براي تهران هم درباره محيط زيست و آلايندههايش مطالعه وجود داشت، هم براي حملونقل عمومياش. شما طرح جامع قبل از انقلاب را نگاه کنيد، حد فاصل نارمک و تهرانپارس، زمينهاي بايری بود و اصلا اجازه ساخت نداشت. شما شهرک تهرانپارس را يک شهرک جدا ميديديد، بعد بيرون ميآمديد و وارد نارمک ميشديد، دوباره از نارمک بيرون ميآمديد و وارد تهران ميشديد. اصلا نارمک و تهرانپارس بههم وصل نبودند. حتي اول انقلاب، نميگويم صد سال پيش، اول انقلاب، نارمک و تهران به هم وصل نبودند. زماني که من با آقاي الويري کار ميکردم، هر روز خبر ميآوردند که فلان زمين را سيمخاردار کشيدهاند و مشغول ساختوساز هستند. زمان ما منطقه ٢٢ اصلا نبود؛ اما الان ببينيد اطراف درياچه چيتگر و انتهاي اتوبان همت چه ساختوسازهايي و از سوی چه نهادها و کساني شده است. موقعي مسائل شهر حل ميشود که قوانين اداره شهر، مشخص باشد و مثل همهجاي دنيا، شهردار قدرت اعمال آنچه را به مصلحت شهر تشخيص ميدهد، داشته باشد.
در نگاه برخي اصلاحطلبان، فرايند تدريجي اصلاحات به اين معني است که ما هر محدوده و هر جايي که امکان اثر داشته باشيم، بايد ورود کنيم. بعضي حتی اين تعبير را به کار ميبرند که اگر در را روي ما بستند، بايد از پنجره وارد شويم. درستي و نادرستي اين سخن، محل بحث ما نيست؛ ولي از سخنان شما اين به ذهن متبادر ميشود که اگر در را بستند، ديگر ما هيچ کاري نکنيم.
نه، اصلا؛ نميگويم اگر در را بستند هيچ کاري نکنيم. من ميگويم اگر کار را ريشهاي حل نکنيم، آنچه انجام ميدهيم بيش از وصلهوپينه نيست. امروز، اين لباس مندرستر از آن است که بتوان آن را وصله کرد. بايد براي آن فکري اساسي کرد. براي مريض بدحال، اگر درمان جدي نکنيد، فقط مرگش را عقب انداختهايد. همه معترفاند شهر تهران قابل زندگي نيست. آيا اصلاحطلبان ميتوانند در چهار سال يک شهر غيرقابلزندگي را با شيوههاي وصلهوپينهاي قابل زندگي کنند؟ بله، ميتوان براي کاستن اندکي از آلودگي هوا يا بهبود نسبي ترافيک کارهايي کرد؛ ولي همه آنها با التماس است.
در رابطه با موضوع گفتوگوي شما، من به شهرداري پيشنهاد ميدهم با سفير ايران در مکزيک تماس بگيرد و ببيند آيا امکان دارد تيمی شش، هفتنفره را به مکزيک بفرستد تا برنامه ١٠ساله مکزيکوسيتي را بررسي کنند. مکزيکوسيتي هم از نظر آلودگي هوا و هم از نظر ترافيک از تهران بدتر بود. اين تيم بروند و ببينند چگونه مکزيکيها در ١٠ سال توانستند اين شهر را زيروزبر کنند؟ جاي اينکه حرفهاي کارشناسان متفرقه را که هيچکدام از آنها تجربه اداره يک شهر ١٠ميليوني را ندارند، بشنويد، به تجربه تحققيافته آنها مراجعه کنيد. هيچيک از ما واقعا تجربه اداره يک شهر ١٠ميليوني را نداريم. هرکدام در دورهاي مسئوليت گوشهاي را داشتيم و کارهايي کرديم؛ ولي هيچيک مسئول کل شهر نبودهايم. درحالیکه مکزيکوسيتي در ١٠ سال توانست متحول شود. اين تحول در صد سال پيش اتفاق نيفتاده است؛ مربوط به ١٧ سال پيش است. الان هفت سال است که مسائل مکزيکوسيتي حل شده است. يک برنامه ١٠ساله براي مکزيکوسيتي نوشتند، هم آلودگي را حل کردند، هم توانستند ترافيک را حل کنند و هم نظمي به شهر بدهند. اين شهر، يک شهر ١٢، ١٣ ميليوني است و از تهران بزرگتر است. برويد و ببينيد آنها چطور توانستند در ١٠ سال مشکلات مکزيکوسيتي را حل کنند.
به نظر من، بهترين کار، يک مراوده اينگونه است؛ يعني تيمی به آنجا برود و ببيند آنها چه کار کردند، چه برنامهاي اجرا کردند. ميتوان آن برنامه را خريد و پس از تطبيق با شرايط تهران، به رئيسجمهور و ديگر مقامات نظام گفت با اين روشها ميخواهيم مشکلات شهر را حل کنيم، نمونه موفقش هم فلان نقطه دنياست. سوابقي هم براي اين رويکرد در کشور ما وجود دارد. در دولت آقاي هاشمي شرکت مهندسي مشاور «جايکا» به ايران آمد و درباره زلزله و حملونقل جامع تهران مطالعه کرد؛ منتها گذاشت و رفت. زمان آقاي الويري خيلي به ايشان تأکيد کردم دوباره جايکا را صدا کنيد تا کار نيمهتمامش را تمام کند. سراغ روشهاي مندرآوردي نبايد رفت. نتيجه چنين روشهايي فرودگاه مهرآباد و استاديوم امجديه ميشود.
مگر ساخت فرودگاه مهرآباد هم بدون مطالعه انجام شد؟
يکبار با نگاه خريداري به فرودگاه مهرآباد تشريف ببريد. من دو بار با اجازه سازمان هواپيمايي رفتهام. هرکس يک دکه به آن اضافه کرده است. تقريبا از شرق فرودگاه تا تمام شمال و غرب آن ساختمان ميبينيد. اين، يک ساختمان ساخته، آن، يک ساختمان ساخته و معلوم نيست چرا و چگونه. مدتهاست نهادهاي بينالمللي توصيه کردهاند ديگر در مهرآباد پروازي انجام نشود؛ اما کسي به اين حرفها گوش نميدهد.
شما اشارهاي به سوگنامه آقاي قاليباف کرديد. آقاي قاليبافي که از نظر سياسي به اين جريان نزديک است، در نهايت به سوگنامهنوشتن رسيد؟
هيچ؛ بگذاريد يکي از تجربياتم را بگويم. بنده زماني در وزارت نيرو مديرعامل شرکت توانير بودم. در آن زمان، مسئوليت کل برق کشور، تمام نيروگاهها و توزيع برق با شرکت توانير بود؛ يعني بنده از چابهار تا ارس، بايد در همهجا خودم مسائل برق را حل ميکردم. پيش از انقلاب، در سال ٤٨، شرکت مهندس مشاور «هارزا» مطالعات شبکه برق را انجام داده بود. در برخي نقاط کشور، متأثر از برخي تغييرات، به برق نياز بود. وقتي به طرح جامع مراجعه ميکردم، ميديدم در طرح جامع اين مسئله ديده نشده است. دفتر برق وزارت نيرو که بعد از انقلاب به وجود آمده بود، متولي مطالعات اين موضوع بود. وقتي مطالعات آنها را با طرح هارزا مقايسه ميکردم، ميديدم خيلي با هم فرق دارد. پيش وزير وقت رفتم و گفتم اين دفتر، چندان با قاعده کار نميکند. توجيهات فني مکانيابي و پيشبينيهاي هارزا کاملا معلوم است؛ اما جاهايي که هارزا توصيه نکرده و اين دفتر پيشنهاد ميدهد، خيلي خطا دارد. گفت پيشنهادت چيست؟ گفتم: وقتي شاه رفت، مصرف برق کشور هفت هزار مگاوات بود. هارزا شبکه برق را براي ٢٥ هزار مگاوات محاسبه و مطالعه کرده است. در زمان آن گفتوگو، مصرف ما به ١٨ هزار مگاوات رسيده بود. گفتم: اجازه دهيد شبکه را براي ٥٠ هزار مگاوات مطالعه کنيم. گفت يعني چه؟ گفتم: من مسئول برق هستم، فحشش را به من ميدهند. اجازه دهيد من با هارزا دوباره توافق کنم و هارزا اين مطالعه را انجام دهد. آقاي وزير گفت برو. اصلا لزومي به اين کار نيست! همين حرف شما را زد. گفت اگر چنين کني ميگويند آمريکاييها را دوباره به ايران برگرداندند. گفتم: خب کاناداييهايش را ميآوريم! و بيسروصدا کار ميکنيم. گفت: نه! ميدانيد چه اتفاقي افتاد؟ امروز شبکه برق ايران به حدود ٨٥ هزار مگاوات رسيده است. در طرح هارزا، اتلاف برق شبکه، ٧,٥ درصد بود، الان اين عدد به ٢٣ درصد رسيده است؛ يعني از نيروگاه تا محل مصرف ميرسيم، ٢٣ درصد در خود شبکه برق از بين ميرود. منِ مهندس نبايد گوش کنم که فلان عوام به من چه ميگويد. ميگويد آمريکايي هستي يا نيستي. من بايد ببينم منافع مملکت من در چيست. نه اينکه از ترس اينکه اين را ميگويند، از حرف کارشناسي خود صرفنظر کنم.
ما خود بلد نيستيم چه بايد بکنيم. اگر بلد بوديم که اين بلا سر تهران نميآمد. همان طرح جامعش را حفظ ميکرديم. آن طرح جامع را کنار گذاشتيم و کلي خرابکاري کردهايم و مملکت را به هم ريختهايم. موقعي که من مپنا را راه انداختم، سراغ کاناداييها رفتم. آقاي زنگنه من را صدا کرد و گفت: شبنامهها را خواندهاي؟ گفتم: بله. گفت: خب؟ گفتم: خب که خب! اگر من را ميخواهي، من همين هستم. بگويند غربيها را آوردند، بگويند پاي اينها را باز کردند. آيا ميخواهيد نيروگاه شهيد رجايي ديگري برايتان بسازم که ساخت آن ١١ سال طول بکشد؟ پيشتر خود آقاي زنگنه در رابطه با نيروگاه شهيد رجايي ابراز ناراحتي کرده بود که ١١ سال طول کشيده و آبروي ما رفته و هنوز راه نيفتاده است. آيا ميخواهيد چند نيروگاه ديگر در مپنا روي دستتان بگذارم؟! بگذاريد کارم را بکنم.
من براي مپنا خيلي فحش خوردم. خيلي شبنامه عليه من نوشتند؛ ولي ايستادم. به آقاي زنگنه گفتم هرکس فحش داد، بگوييد برويد يقه خودش را بگيريد. او اختيار آنجا را دست گرفته و به حرف من گوش نميدهد؛ ولي امروز مپنا يک شرکت براي مملکت است، نه براي من.
صنعت نيروگاهي به صورت اساسي با مپنا وارد کشور شد، ما قبلا اين صنعت را نداشتيم.
بله. براي اينکه ما طراحي بلد نبوديم. من کاناداييها را که آوردم، کنار دست هرکدام يک تيم گذاشتم. معاون شرکت مپنا را وادار کردم روزي چهار ساعت سر کلاس کاناداييها بنشيند. گفتم هرکسي ننشيند از مپنا بيرونش ميکنم. من ٢٠٠ مهندس گرفتم و زير دست کاناداييها گذاشتم. روزي که من از مپنا بيرون آمدم، ٤٠٠ مهندس داشت. ١١ هزار مگاوات نيروگاه در دست داشت و ميساخت.
خطر يا چالش اصلي شايد در ادامه اين روند درگيري با برخي نهادهاي موازي يا حتي غيرموازي است؛ در اين موقعيت پيشنهاد شما چيست؟
من نگفتم با ديگران درگير شويد. مگر من آن موقع که مپنا را درست کردم، با کسي دعوا کردم؟! آدم ميتواند از روشهاي مختلف، کارهاي کوچک را در ايران انجام دهد؛ ولي فقط کار کوچک ميتواند انجام دهد، کار بزرگ نميتواند انجام دهد. براي اصلاح شهر تهران در حد آلودگي و حملونقل، الگوگرفتن از مکزيک به معني نوکر آمريکاييها شدن نيست! شما ميگوييد يک شهر ١٢ميليوني در دنيا مثل ما بوده، آلودگي و ترافيک و… داشته، برويم ببينيم آنها چه کردند. از ايشان ايده و الگو بگيريم. اين به معني اين نيست که آنها را بر مديريت شهر مسلط کنيد. اگر قرار باشد به شيوه کنوني به مسائل تهران پرداخته شود، همين کارهايي ميشود که تا كنون شده است. شما فکر کنيد قبليها آدمهاي کمخردي بودهاند؟! اصلا اينطور نيست.
ولي آنها هم همين روش شما را رفتند؛ يعني نظرات ١٠، ١٥ آدم خبره را گرفتند و با عقل خودشان روي هم ريختند و گفتند از اين حرفها، کدام بهتر است و ابزار اجراي کدام طرح را داريم. من ميگويم اين يعني دوباره وصلهوپينهکردن و دنبال راهحل اساسي نرفتن! شما وقتي ديديد مکزيک چه کرده و کار آنها را با تهران تطبيق داديد، نسخه آن را دست آقاي رئيسجمهور و ديگر مقامات عالي نظام دهيد و بگوييد اگر ميخواهيد مسئله آلودگي هوا را مقداري کمتر کنيد، يا مقداري از ترافيک شهري بکاهيد در اين طرح، نمونه آزمونشدهاي آمده است.
مکزيکيها در طرح جامع خود اينگونه عمل کردند، شما کمک کنيد تا ما هم عمل کنيم. يا ميگويند بله يا ميگويند خير. اگر گفتند خير، خيال شما راحت است و تکليف از شما برداشته ميشود و بايد خود، پاسخگوي مردم باشند.
در ٣٨، ٣٩ سال گذشته، هر مدير شهري که آمده، يا اتوبوس اضافه کرده، يا تاکسي يا مينيبوس. هرکس در حد توان خود از زاويهاي به مسئله پرداخته است؛ ولي هيچکس بالاتر از اين زوايا را نديده است.
سال ٤٣ تا ٥٣ را درخشانترين دوره اقتصاد ايران ميدانند. در اين دوره معجزهاي رخ نداد! فقط دانسته يا ندانسته، پنج، شش آدم آوردند که همه اينها در بانک جهاني مسئوليت داشتند. آقاي يگانه که وزير دارايي ايران شد، معاون بانک جهاني بود. آقاي مهدي سميعي که رئيس بانک مرکزي ايران شد، مسئول آسيا و آفريقا در بانک جهاني بود. در مقام تشبيه اگر شما استانداري را که سه دوره تجربه استانداري دارد، بخشدار منطقهاي کنيد، حتما به سهولت آبخوردن، آن بخش را اداره ميکند. در آن دوره هم همين اتفاق افتاد. شش، هفت نفر آوردند که همه در مقياسي بزرگتر از ايران، مسائل را ديده بودند. در آن دوره، رئيس سازمان برنامه، رئيس بانک مرکزي، وزير اقتصاد، وزير دارايي، همه با تجربه بيشتر از ايران به ايران آمده بودند. به همين دليل، وقتي برنامهريزي کردند، موفقترين برنامهها را در ١٠ برنامه تاريخ برنامهريزي ايران نوشتند و اجرا کردند. آن افراد تجربه جاي بزرگتر از اينجا را داشتند. آنها را آوردند و گفتند اين کوچکتر را اداره کن. من ميگويم هيچکدام از ما تجربه موفق اداره يک شهر ١٠ميليوني را نداشتهايم؛ بنابراین کارهاي ما بيش از وصلهوپينه نيست. بهجاي اين، سراغ مأخذي برويم که تجربه اين کار را دارد. اگر فوتبال ايران را ميگويند صفايي درست کرد، من کاري نکردم! من ١٠ فدراسيون را ديدم. از انگليس و آلمان و چک آدم دعوت کردم و به ايران آوردم. نظراتشان را گرفتم. پرسيدم شما در کشورهاي خود چه کار کرديد؟
بايد جرئت کنيم و برويم آنچه را بلد نيستيم، ياد بگيريم. نبايد از فحشخوردن بترسيم. آنکه فحش ميدهد، نادان است. اگر بفهمد، نهتنها فحش نميدهد، بلکه براي اموات شما هم آمرزش ميطلبد. قرار نيست شما ارز مملکت را بدزديد، قرار است برويد و براي کشورتان چيزي بياموزيد. مگر ما حديث از پيامبر نداريم که اگر چيزي را بلد نيستيد، برويد ياد بگيريد؛ هرچند دانش آن نزد چينيان باشد؟!
انتهای پیام