سروش دباغ به خسروپناه: این اعتماد به نفس کاذب از کجا آمده؟
«سروش دباغ»، فرزند عبدالکریم سروش در سایت «صدانت» در یادداشتی انتقادی، دربارهی «عبدالحسین خسروپناه»، رییس موسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه، از ریاست او بر این موسسهی علمی انتقاد کرد که پاسخ تلگرامی خسروپناه را در پی داشت.
به گزارش انصاف نیوز، متن یادداشت سروش دباغ و پاسخ خسروپناه در پی میآید:
یادداشت انتقادی سروش دباغ
«من از سلالهی درختانم/ تنفس هوای مانده ملولم میکند…./ نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن/ به اصل روشن خورشید/ و ریختن به شعور نور/ طبیعی است/ که آسیابهای بادی میپوسند…/ در سرزمین قد کوتاهان/ همیشه معیارهای سنجش/ بر مدار صفر سفر کردهاند» فروغ فرخزاد
اخیراً مجالی یافتم و مقالات منتشر شده در صفحهی اندیشهی روزنامهی «شرق»، به تاریخ پنجم اسفند ماه، از جمله دو مقالهی همکاران گرامی، سید نصرالله موسویان و امیر صائمی تحت عناوین «سخن را چنین خوار مایه مدار» و «ما و آسیابهای بادی فلسفی» را خواندم. این دو فلسفه پژوه جدی و کاردان، با استشهاد به برخی از آثار منتشر شدهی عبدالحسین خسروپناه، به درستی استدلال کرده و نشان دادهاند که مکتوبات وی مشحون از استنادات و تحلیلهای فلسفی آشفته و ناموجه است؛ چه هنگامی که از «فلسفهی فلسفه اسلامی» سخن میگوید، چه وقتی به «معناشناسی گزارههای دینی» میپردازد.
چنانکه پیشتر نوشتهام، خسروپناه ورودی به مباحث فلسفهی تحلیلی جدید ندارد و فضل اندک او در این وادی بر اهل فنّ مکشوف است؛ در عین حال عنایت نداشتم تا این حد، دست و انبان او تهی است و حتی مقدماتی را که عموم دانشجویان فلسفه از آن مطلعاند، نمیداند. مقالهی «معناشناسی گزارههای دینی» وی که در نشریهی علمی- پژوهشی «کلام اسلامی»، منتشر شده و محل نقد «امیر صائمی» قرار گرفته، از این حیث، سندی ماندگار و آیتی عبرت آموز است. جای انتقاد جدّی از مسوولان و داوران این نشریهی «علمی- پژوهشی» باقی است که چطور به چنین مقالهی نازلی اجازه انتشار دادهاند. در فقراتی از مقاله آمده است:
«فلسفه زبان: مانند سایر فلسفههای مضاف به موضوعشناسی یعنی جنبههای عمومی زبان و تأمل و تحقیق در آن، با روش عقلانی میپردازد. زبانشناسی، قواعد عام زبان را که از روش تجربی به دست آمده، بیان میکند و فلسفه زبانشناسی با نگاه درجه دوم به دانش زبانشناسی میپردازد…. فلسفه تحلیلی یا تحلیل زبانی: فلسفه تحلیلی یا فلسفه زبانی یکی از فلسفههای غرب است که توسط ویتگنشتاین و دیگران در مقابل پوزیتیویسم منطقی مطرح گردید…. نتیجه اینکه بر طبق دیدگاه پوزیتیویستهای منطقی که مبتنی بر اصل تجربهپذیری بود، نهتنها اغلب عبارات معهود فلسفه، بلکه همه گزارههای متداول در متافیزیک، اخلاق، الهیات و دین، نه صادقند و نه کاذب، بلکه بیمعنا بوده و هیچگونه محتوای واقعی و معنای محصلی را در بر ندارد. مکتب پوزیتیویسم از سوی طرفداران خود، ویتگنشتاین متأخر و پوپر در معرض نقد و انتقادهای شدیدی قرار گرفت. برخی از این نقدها به شرح زیر است: الف) نظریه تکاملی و سهمرحلهای آگوست کنت».
نه فلسفهی زبان نسبتی با زبان شناسی دارد، که اولی پژوهشیِ عقلی- فلسفی است و دومی دانشی تجربی؛ نه فلسفهی زبان، معادل و هم ارز فلسفهی تحلیلی است، بلکه شاخه و دیسیپلینی است در میان دیگر رشتههای سنت فلسفه تحلیلی، نظیر فلسفهی دین، فلسفهی اخلاق، فلسفهی هنر و فلسفهی ذهن و نسبت آن با فلسفه تحلیلی، «عموم خصوص مطلق» است، نه «تساوی»؛ نه فلسفهی زبان با ویتگنشتاین متقدم آغاز میشود، بلکه پیش از او فرگه، راسل و مور در انتهای قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم در این باب فتح باب کردند و زبان را به ابژهی فلسفی بدل نموده و دربارهی حدود و ثغور معناداری نظریه پرداری کردند، چنانکه ویتگنشتاین در مقدمهی «رساله منطقی- فلسفی» از دِین خود به فرگه راسل سخن میگوید؛ نه مباحث فلسفی ویتگنشتاین در مقابل پوزیتیویسم منطقی طرح شد، بلکه در مقابل، پوزیتویستهای منطقی عمیقاً متأثر از آراء ویتگنشتاین متقدم بودند؛ نه آموزهی محوری پوزیتیویسم منطقی ، «اصل تجربه پذیری» بود، بلکه «اصل تحقیق پذیری» است؛ نه آگوست کنت که ایدههای خود را در دهههای نخست سدهی نوزدهم طرح کرده و نیمهی قرن نوزدهم از دنیا رفته، قاعدتاً میتوانسته منتقد ایدههای پوزیتیویست های منطقیای نظیر کارنپ و شلیک و رایشنباخ باشد که در دههی سوم قرن بیستم در شهر وین دور هم مینشستند و متأثر از تراکتاتوس ویتگنشتاین و علم تجربی زمانه، تاملات فلسفی خود را با یکدیگر به بحث میگذاشتند؛ پوزیتیویستهایی که بیانیهی «نگرش علمی» خود را در سال ۱۹۳۱ منتشر کردند، هفتاد و اندی سال پس از وفات آگوست کنت. همچنین باید میان پوزیتیویسمِ آگوست کنتی قرن نوزدهم و پوزیتیویسم منطقیِ حلقهی وینیِ قرن بیستم تفکیک کرد، امری که مغفول واقع شده و ازعدم آگاهی نویسنده در این باب و خلط میان پوزیتیویسم و پوزیتیویسم منطقی حکایت میکند.
در فقراتِ نقل شده از مقاله، اشتباهات فاحشی به چشم میخورد؛ اشتباهاتی که از سوی دانشجوی دورهی لیسانسی که درس دو واحدیِ «فلسفه تحلیلی» را خوانده، سر نمیزند؛ چه رسد به کسی که ادعای نظریه پردازی دارد و عنوان استادی دانشگاه را یدک میکشد. اسباب تأسف است که فردی با چنین درک مغشوش و معوجیّ از تاریخ فلسفهی معاصر، بر مسند ریاست «مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران» تکیه زده است:
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
از پرداختن به دیگرِ فقرات این مقالهی پاشان و پریشان، به مصداق:
باقی این غزل را ای مطرب شریف زین سان همی شمار که زینسانم آرزوست
در میگذرم. در حیرتم، این اعتماد به نفس کاذب از کجا آمده و چگونه سربرآورده است. چطور کسی که به گواهی آثارش، مقدمات لازم برای پرداختن به چنین بحث فلسفیای را ندارد، در این عرصه قلم می زند و آثاری با این کیفیت منتشر میکند و در منظر و مرئای دیگران قرار میدهد؟ نیک میدانم کثیری از فلسفه پژوهان داخل کشور، به فقر علمی و فلسفیِ عمیق جناب خسروپناه واقفاند و بدان اذعان دارند، اما به سبب موقعیت سیاسی و مستظهر بودنِ وی به پشتیبانیِ نهادهای خارج از وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، صرفاً به گفتن آنها در خلوت بسنده کرده و جرات ابراز آنرا در جلوت و علن ندارند.
پس از خواندنِ مقالات منتشر شده در روزنامهی «شرق»، با خود میاندیشیدم که باید خون گریست به حال مؤسسات پژوهشی فلسفیِ دولتیای که امثال عبدالحسین خسروپناه مدیریت آنرا بر عهده دارند؛ کم مایگان و قد کوتاهانی که در سیاست گذاریهای رسمی آموزش عالی کشور مدخلیت دارند و نقش آفرینی میکنند و به دانشجویان مظلوم و بی پناه این مرز و بوم، به اصطلاح «فلسفه» تدریس میکنند.
طنز روزگاراست؛ کسی که منصوب شدن و تکیه زدنش بر مسند ریاست «مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران» در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد، امری تماماً سیاسی بود، فردی که رشد خود در عرصهی فرهنگ را مدیون اهالی سیاست و نیروهای امنیتی است؛ وقتی با انتقادات علمیِ جدی اهل نظر مواجه میشود، منتقدان خود را به سیاسی کاری متهم میکند؛ شگردی که قرار است قلتِ بضاعت علمی و ضعف تحلیلیِ خسروپناه را جبران و رفو کند؛ اما در ترازوی تحقیق وزنی ندارد و دلی را نمیرباید و به کار فروبستهی او نمیآید:
جاهلان سرور شدستند و زبیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم
هین روان کن ای امام المتقین
این خیال اندیشگان را تا یقین
پاسخ عبدالحسین خسروپناه به منتقدان
حدود یک هفتهای است منتقدانی در رسانهها با نام و بی نام به نقد دیدگاههای ایشان میپردازند و نسبت به ریاستشان بر موسسه حمله و تخریب میکنند. چه تحلیلی از این پروژه دارند؟
پاسخ:
همانگونه که در درخواست آمده این حملهها از سنخ نقد علمی نیستند بل پروژه سیاسی است و اهل فن توجه دارند در طول این چند سال استادان حوزه و دانشگاه نسبت به دیدگاههای بنده از جمله فلسفه فلسفه اسلامی، وجود انضمامی انسان به عنوان موضوع فلسفه، اصالت وجود و ماهیت، الگوی حکمی اجتهادی و علم دینی نقدهایی نگاشته و گفتهاند و پاسخها شنیدهاند و هیچ حاشیهای شکل نگرفت و این نقد و پاسخها در نشریههای علمی منتشر شد.
اما این قصه اخیر هیچ حکایت و دلالتی بر نقد علمی ندارد چون این پروژه از سنخ انشاء است؛ نه اخبار.
دعوای اصلی بر سر لحاف ملأ یعنی منصب ریاست موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران است و اعتراض بر اینکه چرا این جایگاه در اختیار یک نیروی انقلابی است!
لذا برخی از کسانی که فرق حسن و قبح ذاتی و عقلی را نمیدانند وارد این گود شده و به عنوان نقد، تخریب میکنند و عدهای هم از مهندسان و داروسازان دیروز که امروز ردای فلسفه بر تن کردهاند و قصد طریقت در حکمت را دارند؛ بدون اینکه فرق نسبیت هستی شناختی با نسبیت معرفت شناختی را بدانند فریاد میزنند که مطالب خسروپناه غیر دقیق است و فهم نادرست و مملو از بد فهمی خود را به پای بنده مینویسند.
جالب اینکه در این نقدها به نوشتههای ده بیست سال پیش بنده تمسک میکنند و حتی اطلاع ندارند که آن مباحث به صورت چندین کتاب با تفصیل بیشتری منتشر شده است.
عرض کردم قصه هفتهای که گذشت و ادامه هم خواهد داشت؛ پروژهای است تا بتوانند مسوولیتی را بردارند که هشت ماه وزارت علوم دولت اسبق اصرار داشت تا بنده بپذیرم و وزارت علوم دولت سابق و فعلی هم تصمیم بر استمرار آن گرفت.
حال چرا با ریاست بنده مخالفت میکنند آیا به جهت نقدهای نادرست و غیر علمی منتقدان مهندسان و داروسازان دیروز و دانش آموختگان فلسفه تحلیلی امروز است؟
حاشا و کلاً اینها مخالفتشان که به صراحت گفتهاند این است که چرا یک معتقد و مدافع تئوریهای نظام جمهوری اسلامی بر منصب موسسهای نشسته که زمانی دیگران بر آن تکیه زدند.
شما پرسشگر گرامی کمی تأمل کنید اگر خسروپناه رییس موسسه حکمت و فلسفه نبود باز اینگونه تخریب میکردند؟!!! آیا اگر خسروپناه، شخصیتی سکولار بود همین تخریبها صورت میگرفت؟ اینها تنها رییس اپوزیسیون بر منصب موسسه میخواهند؛ نه حتی شخص بی تفاوت.
همین امر باعث شده که عدهای با دروغ و دغل اخراج افرادی مثل جناب شهرام #پازوکی (مدیر فعلی گروه عرفان و ادیان موسسه) را شایع کنند و اخراج اعضای خارج نشین از موسسه توسط وزارت علوم را مکرر به رخ بکشند.
کدام مرکز علمی در دنیا عضو هیات علمی که بدون مجوز وزارت علوم سالها در کشور دیگری زندگی میکند نگه میدارد.
مخالفت عده دیگر با مدیریت موسسه، پیگیریهای جدی این مدیریت برای اجرایی کردن مصوبات وزارت علوم جهت انجام موظفی و حضور اعضای هیات علمی در موسسه است که عدهای به عللی نه دلایل نمیپسندند و همچون باور جناب منصوری معاون پژوهشی وزارت علوم در دولت اصلاحات اجرایی کردن این مصوبات را خطا میپندارند.
نگرانی دیگر اپوزیسیون که برای تخریب مدیریت موسسه بسیج شدهاند این است که میبینند موسسهای که از سال 52 تا 90 فقط یک استاد تمام و سه دانشیار داشت با تلاش فراوان که تکمیل پرونده علمی اعضای موسسه طی شش سال به سه استاد و شش دانشیار رسید.
خلاصه سخن: اپوزیسیون بداند اولاً هیچ تلاشی برای این پست نداشتم و به شدت پرهیز کردم و ثانیاً تا زمانی که وزارت علوم صلاح بر استمرار خدمت بداند با تمام قوت در اجرایی سازی مصوبات آن وزارت تلاش خواهم کرد و این بازیهای کودکانه در انجام وظایف قانونی و شرعی خللی وارد نمی سازنند.
انتهای پیام
کلا دانسته ها واموخته شده های این فرد مثال معروف بومی زادگاه ایشان است…….بحتیه سید ابولی…….
دشمن با ادب از دوست بی ادب بهتر است چرا که ادب او احتمالا نجاتش می دهد ولی بی ادبی آن صد در صد هلاکش می کند .پسر کو دارد نشان از پدر یعنی نامه اش به داوری اردکانی مایه خجالت است .فرارش که دیگر مایه عبرت رفتی مردمت را با این …..ها تنها گذاشتی چی می خوای یاد غربیها بدی اونها همه استادن
بنده پاسخ آقای خسروپناه را خواندم. فقط تهمت زده بودند و به هیچ یک از انتقادهای آقای دباغ پاسخ نداده بودند. فکر می کنم این یکی از نشانه های «استالینیسم» است.
ايشان فكر كردند پاسخ علمي داده اند؟ خود گويي و خود خندي عجب مرد هنرمندي. پاسخ علمي بده جناب اپوزيسيون علم.
خسروپناه یک مونتاژکار فرصت طلب است که از همان اولین آثار مضحکش با سرهم بندی نوشته های دیگران،دست به کتابسازی گشود و در فقر وحشتناک علمی حوزه های علمیه کنونی، مرجعیت کاذب و تأسف باری یافت و سپس با یک کنش سیاسی احمقانه تبدیل به رئیس مهمترین مرکز فلسفی این کشور شد…
شهرت و مرجعیت او و امثال او (که هم در حوزه و هم دانشگاه بسیارند) حاصل فقر علمی دردناک حوزه و دانشگاه است که تا کسی کمی مطالعه اش از حد معمول دانشجویان و طلاب بیشتر می شود، به یکباره هم دیگران و هم متأسفانه خودش توهم می کنند که خبری است و علی آباد هم دهی است…
خسروپناه نه تنها هیچ نظر بدیع علمی و فلسفی ندارد، بل تقریرش از آراء دیگران هم مشحون از اشتباه است …
او اصلا استعداد این عوالم را ندارد و کسی که استعداد چیزی را ندارد هر قدر هم در آن زمینه کتاب بخواند، از سطح ظواهر عبور نمی کند و بل ظواهر را هم درک نمی کند…چنین کسی فقط ادبیات مریوط به آن حوزه معرفتی را آشفته می سازد و دیگران را به دردسر می افکند…
حال اگر چنین کسی زمینه های روانی شهرت جویی و ریاست طلبی را هم داشته باشد (کما فی ما نحن فیه) دیگر فاجعه می شود
به هر حال هرگاه نام خسروپناه و امثال او از حوزویان و دانشگاهیان می آید یاد تعبیر بسیار خوشمزه و رسای مرحوم علامه قزوینی در یادداشت هایش می افتم که درباره برخی از مشاهیر ایران و برخی معاریف شرق شناسان این تعبیر را به حق به کار می گیرد: شارلاتان متقلب…
لحن گفتار سروش دباغ خیلی بی ادبنه است.اصلا علمی نیست و بیشتر به عقده گشایی می ماند
متاسفانه آقای سروش دباغ، علیرغم ادعای عدم سیاسی کاری کاملا غرض ورزانه و سیاستمدارانه به کوبیدن و له کردن طرف مقابل پرداخته!
ترس از ایجاد تمدن اسلامی نسبی گرایان سکولار را به تکاپو انداخته و این یعنی کاردرستی را مجموعه ی خسرو پناه در پیش گرفته اند