هاینریش بُل؛ غول شورشی آلمانی
هانس ورنر ریشتر، نویسنده و روزنامهنگار آلمانی، در پاسخ به این سؤال که بعد از جنگ جهانی دوم او و دوستانش چه نوع ادبیاتی میخواستند و اساسا از ادبیات چه انتظاری داشتند گفته بود: این اعتقاد وجود داشت که از طریق ادبیات میشود تأثیرگذار بود. آن موقع یک هدف ناب ادبی وجود نداشت و …
«مینا رجبی»، در روزنامه آسمان آبی نوشت : هانس ورنر ریشتر، نویسنده و روزنامهنگار آلمانی، در پاسخ به این سؤال که بعد از جنگ جهانی دوم او و دوستانش چه نوع ادبیاتی میخواستند و اساسا از ادبیات چه انتظاری داشتند گفته بود: «این اعتقاد وجود داشت که از طریق ادبیات میشود تأثیرگذار بود. آن موقع یک هدف ناب ادبی وجود نداشت و تنها این آرزو را داشتیم که بتوانیم روحیه آلمانیها را تا حدی که میتوانستیم تغییر دهیم.
در یک کلام میتوان گفت چیزی که دنبالش بودیم فاصلهگرفتن از حکومت مقتدر بود.» هانس ورنر ریشتر سال ۱۹۴۷ نویسنده و روزنامهنگار جوانی بود که عدهای از نویسندگان و شاعران را به شهر فوسن در جنوب آلمان دعوت کرد تا داستانها و شعرهایشان را برای یکدیگر بخوانند و درباره آنها بحث کنند. اما همان موقع نطفه گروهی بسته شد که خیلیزود به معروفترین و تأثیرگذارترین گروه ادبی آلمان در همه ادوار تبدیل شد: گروه 47.
او میگوید نویسندهها و شاعرانی که دعوتش را قبول کرده بودند دستنوشتههای خود را همراه آوردند و جلوی بقیه آنها را خواندند و از همان روز «گروه 47» کارش را آغاز کرده بود. اما هانس ورنر ریشتر ابدا تصمیم نداشت چنین گروهی را تأسیس کند و اساسا چنین خیالی در سر نداشت. او 46 سال بعد از آنکه «گروه 47» شکل گرفت زنده ماند و تا وقتی در قید حیات بود، همواره مثل یک شریک وفادار اعضای گروه را با دعوتنامه و کارت پستال گرد هم میآورد. «گروه 47» را به دلیل شکلگیریاش در سال 1947 به این نام خوانده بودند.
بین اعضای «گروه 47» نویسندههایی بودند که ادبیات آلمان پس از جنگ را دگرگون کردند و تصویر متفاوتی از آلمان ساختند. هاینریش بُل، گونتر گراس، مارتین والزر، ایلزه آیشینگر و اینگهبورگ باخمن تنها برخی از این چهرهها بودند. «گروه 47» تشکیل شد تا گذشته و هر آنچه سنت ادبی و اجتماعی بود پشت سر گذاشته شود. میتوان «گروه 47» را شورشی به حساب آورد که میخواست همهچیز را دگرگون کند و نگاهش به ادبیات طوری بود که میخواست از نقطه صفر آغاز کند. گروهی که نویسندگان جوان پس از جنگ در آن شرکت میکردند معمولا سالی دو بار تشکیل میشد و محلی برای تبادل نظر نویسندهها با یکدیگر به شمار میآمد، اما این گروه ادبی از نشستهای صرفا ادبی و داستانخوانی فراتر رفت. هاینریش بُل بعدها آن را مدرسه دموکراسی خوانده بود که در آن تنها ادبیات قدرت داشت و درواقع ادبیات ابزاری بود برای رسیدن به دموکراسی.
آنچه در نشستهای «گروه 47» همواره به چشم میخورد حضور منتقدانی بود که در دهههای بعد از معروفترین منتقدان تاریخ ادبی آلمان شدند؛ منتقدانی چون مارسل رایش رانیتسکی و هانس مایر. شاید حضور همین منتقدان بود که نشستهای «گروه 47» را به محلی برای جدل تبدیل میکرد. گونتر گراس بعدها «گروه 47» را گروهی خواند که تجربههای فراوان ادبی برایش به ارمغان آورد. طولی نکشید که آوازه جدلها و نقدهای این گروه از نشستهای محدود فراتر رفت؛ مطبوعات آلمانی نیز از آنها گزارش تهیه میکردند و مطالبی که در آن نشستها خوانده میشد ناشران را برمیانگیخت دست به انتشارشان بزنند.
اعضای «گروه 47» بعدها روی این موضوع اتفاق نظر داشتند که گروهشان گروه رادیکالی بود. هانس ورنر ریشتر که برای نخستین بار نویسندگان را دعوت کرده بود، بعد از فروپاشی «گروه ۴۷» گفته بود آنجا تنها درباره ادبیات حرف میزدیم، ولی ادبیاتی که نو بود و هر آنچه پیش از خودش بود بهشدت پس میزد. تردیدی نیست که «گروه ۴۷» تأثیر بسیاری بر روند تکامل ادبیات آلمان گذاشت. بااینحال این گروه نیز مانند بسیاری از گروههای ادبی دیگر روزی به پایان رسید. «گروه ۴۷» بهرغم آنکه در روزهای نخست میخواست بر نگرش مردم آلمان تأثیر بگذارد و آن را تغییر دهد، بههیچوجه نمیخواست مستقیم وارد حوزه سیاست شود؛ بلکه میخواست تنها از راه ادبیات تأثیر بگذارد. همین موضوع بهتدریج موجب اختلاف شد. کسانی مانند هاینریش بُل و گونتر گراس معتقد بودند که نویسندگان باید سیاسی باشند. در دهه 60 میلادی وقتی جنبشهای دانشجویی و جنگ ویتنام به سرخط خبرها راه پیدا کردند، اعضای گروه نیز تمایل داشتند واکنش نشان بدهند.
برخی از اعضا معتقد بودند رنگ و بوی «گروه 47» به اندازه کافی سیاسی است و همین اندازه کفایت میکند و باید از موضعگیری مستقیم سیاسی پرهیز کرد، اما اینگهبورگ باخمن که یکی از معروفترین نمایندگان گروه بود، گفته بود: «اخیرا شنیدهام ظاهرا فعالیت سیاسی و قدرت سیاسی ادبی این گروه قابلتوجه است. من که این را حس نکردهام؛ تنها حس کردهام نویسندگان آلمانیای که به داشتن نظرات رادیکال معروف هستند چنان معتدل میاندیشند که در کشورهایی مثل ایتالیا یا فرانسه به آنها میگویند غیرمتفکر.» در دهه 60 میلادی بسیاری از نویسندگان جوان در آلمان به فعالیتهای سیاسی رو آورده بودند و تعداد زیادی از اعضای «گروه 47» در این زمینه تردید جدی داشتند و همین موجب گسست در آن گروه شد. سال 1967 یعنی 20 سال پس از شکلگیری آن گروه معروف زمان فروپاشی بود. بااینحال باز هم برخی از اعضا در جلسات شرکت میکردند، ولی وقتی سال 1978 از راه رسید دیگر موضوعاتی مانند جنگ ویتنام و مسائل جهان سوم برای نویسندههایی چون هاینریش بُل مهمتر از بحثهای ادبی به آن سبک و سیاق بود.
بعدها که هاینریش بُل جایزه نوبل ادبیات را گرفت، در مصاحبهای از او پرسیدند حاضر است مثل سالینجر خودش را در خانه از مردم دور نگه دارد و او پاسخ داده بود «نه» و توضیح داده بود که این رفتار به تاریخ آلمان مربوط میشود. بُل گفته بود: «تصور میکنم اگر نازیها، جنگ و پیشرفتهای سیاسی بعد از جنگ وجود نداشتند، احتمالا من هم زندگی مرموزی پیش میگرفتم، اما بهعنوان یک آلمانی و شهروند جمهوری فدرال نمیتوانم این کار را بکنم. بعضی وقتها تلاشم را میکنم، اما نمیشود. البته عمیقا گوشهگیری سالینجر را درک میکنم و کاملا به آن احترام میگذارم.» هاینریش بُل عاشق «ناتور دشت» بود؛ بهگونهایکه خودش و همسرش با وجود ترجمه آلمانی دیگری که از این کتاب وجود داشت ناشری را راضی کردند تا ترجمه آنها را منتشر کند. شاید همین حضور مستمرش در جامعه سیاسی آلمان بود که موجب شد در دهه 70 میلادی گروههای راست و چپ آلمانی او را با صفاتی چون خائن، حامی تروریستها و نوکر سرمایهداری بخوانند.
قبل از آنکه در سال 1972 برنده نوبل ادبیات شود در اتحاد جماهیر شوروی خوانندگان فراوانی داشت، اما وقتی عقایدش را درباره حملات ارتش سرخ و ماجرای اشغال چکسلواکی به قول خودش به شکلی «سفت و سخت» به زبان آورد و دست به انتقادهای بیپرده از شوروی زد، کتابهایش نیز در شوروی ممنوع شدند. با همه علاقهای که به سیاست داشت همواره ادبیات را از دنیای سیاست متفاوت میدانست. در همان گروه ادبی معروف به «گروه 47» نیز چنین سیاستی داشت و همواره به آن متعهد بود. میگفتند حاضر نبود ادبیات و انسانیت را با چیزی معاوضه کند و وقتی وارد ساحت ادبیات میشد، تنها چیزی که در آن برایش مقدس به شمار میرفت مسئله انسانیت بود. خودش در یک مصاحبه رادیویی گفته بود: «فرق یک اثر ادبی با بیانیههای سیاسی و کلیسایی این است که نویسنده همیشه دودل است و این دودلی را آشکارا با خواننده در میان میگذارد. تردید نسبت به خودش و حتی کارش را نشان میدهد.
نویسنده و اثر او نباید به یک اسطوره تبدیل شوند؛ بلکه نویسنده باید با آدمهای عادی جامعه همتراز باشد.»
بعد از جنگ جهانی دوم که آلمان داشت دنیای تازهای را تجربه میکرد هاینریش بُل همواره حضوری مستمر در جامعه داشت. شاید برای همین بود که او را وجدان بیدار آلمان میدانستند. آنهایی که با تاریخ معاصر آلمان آشنایند بهخوبی از تأثیر دیوار برلین آگاه هستند. این دیوار بود که نهتنها برلین و آلمان را به دو بخش تقسیم کرد که بین نویسندگان شرق و غرب آلمان نیز دودستگی انداخت. هاینریش بُل بهشدت با ساختن دیوار مخالف بود؛ دیواری که ساختش از سال 1961 شروع شد. او میگفت: «کسانی که مجبور میشوند در آلمان شرقی زندگی کنند، همان کسانی هستند که باید به جای ما که در جمهوری آلمان زندگی میکنیم تاوان آن جنگِ شکستخورده را بپردازند.» او از شکافی عمیق حرف میزد که دیوار برلین میتواند برای چند نسل در فرهنگ آلمان ایجاد کند. در آن سالها نویسندههای زیادی بودند که همچون هاینریش بُل به مخالفت با دیوار برلین برخاستند. در همان دهه 1960 میلادی رمانها، داستانها و نمایشنامههای زیادی در آلمان غربی در مذمت دیوارسازی منتشر میشد. بُل به هموطنانش اطمینان داده بود که روزی دیوار فرو خواهد ریخت. هرچند وقتی دیوار برلین ریخت زنده نبود که شاهد تحقق وعده نوعدوستانهاش باشد.
سیمای بُـل در 100سالگی
نگاهی به برخی رمانهای هاینریش بُل که به فارسی ترجمه شدهاند
بابک توانایی: انتشارات آلمانی DTV به مناسبت صدمین سال تولد هاینریش بُل دست به چاپ آثار تازه او زده است که پیش از این منتشر نشده بودند. مجموعه آثار این نویسنده آلمانی به 27 جلد میرسد و شامل مقالات، طنزها، نمایشنامهها، داستانها، رمانها و نامهها میشوند. دستکم سه جلد از این مجموعه بزرگ آثاری هستند که برای اولین بار منتشر شدهاند. هاینریش بُل در ایران نویسندهای شناختهشده است و از دهه 1340 مخاطبان خود را داشته؛ هرچند باید گفت پیش از انقلاب، برتولت برشت مخاطبان گسترده داشت و حالا این هاینریش بُل است که مخاطبان فراوان دارد. اغلب آثارش بهصورت مکرر تجدید چاپ میشوند. در زیر به تعدادی از رمانهای معروفش در ایران نگاهی کردهایم.
قطار بهموقع رسید
رمان «قطار بهموقع رسید» سال 1949 منتشر شد و نخستین رمان بُل آلمانی بود و بسیار تحت تأثیر فضای بعد از جنگ جهانی دوم است. بُل در این رمان داستان سربازی آلمانی به اسم آندریاس را روایت میکند که با قطار از پاریس به سمت لهستان در سفر است. او جوانی 24ساله است که از مرخصی پایانیافتهاش به جبهه بازمیگردد. اما در همین قطار و همنشینی با دو مسافر دیگر بهتدریج حقایقی از جنگ برایش روشن شده و با چهره کریه آن آشنا میشود. او درواقع در همین قطار است که مرگ را مقابل خود میبیند؛ مرگی عینی که در انتظارش نشسته است و زندگیاش را نابود خواهد کرد. آندریاس با مردی سنوسالدار آشنا میشود که بعد از مدتها از جنگ به خانه برگشته؛ خانهای که دیگر از آنِ او نیست؛ چراکه همسرش زندگی تازهای را شروع کرده است. مرد ناگهان دچار فروپاشی میشود و امیدش را کاملا از دست میدهد و به شادخواری روی میآورد. در همین قطار است که آندریاس جوان با تجربههای خونبار و نفسگیر سربازان آلمانی در جبهههای جنگ آشنا میشود. در هر جنگی دو دسته مقابل هم قرار میگیرند، اما پیروز این نبرد خونین کیست؟ آیا میتوان برای این نبرد قهرمانی متصور شد؟ پاسخ هاینریش بُل منفی است. آندریاس نخستین شخصیت داستانی اوست که در نخستین رمانش ظهور میکند تا ایدههای بُل را درباره جنگ و کشتار منعکس کند. مرگ و نابودی بر همهجای این رمان سایه افکنده است.
نان سالهای جوانی
رمان «نان سالهای جوانی» سال 1955 منتشر شد؛ رمانی که هنوز هم ذهن هاینریش بُلِ درگیر جنگ را بازتاب میدهد. بُل بعد از جنگ جهانی دوم هنگامی که از دست سربازان آمریکایی آزاد شد و به خانهاش در کلن بازگشت، برای امرارمعاش دست به همه کاری زد و مشاغل مختلفی را تجربه کرد. رمان «نان سالهای جوانی» حاصل همان ایام است. فندریش جوانی 23ساله است که از نوجوانی در شهری کوچک کار میکند. او که تجربه جنگ را دارد به دلیل قحطی ناشی از جنگ چنان دلبسته نان است که هیچگاه احساس سیری نمیکند و همواره ترس از قحطی و بینانی دارد؛ نانی که برای قهرمان رمان هاینریش بُل در ابتدا نمادی از امنیت و رفاه ظاهری است. او که بعد از دربهدریهای فراوان موفق شده تعمیرکار ماشینهای لباسشویی و لوازم خانگی در شهری کوچک و دورافتاده شود، یک روز اول هفته با تجربه متفاوتی روبهرو میشود. با تلگرامی مطلع میشود هدویگ، دختر مدیر مدرسه، قصد دارد برای ادامه تحصیل به شهرشان بیاید و او باید بهعنوان راهنما به ایستگاه قطار برود و هدویگ را به آپارتمان ببرد. رمان «نان سالهای جوانی» بین آثار اولیه بُل تجربه متفاوتی است. شخصیتهای داستانی او که تا اواسط دهه 1950 درگیر سیاهیهای جنگ بودهاند بهتدریج با صحنههای روزمره زندگی آشنا میشوند و مفهوم دیگری از زندگی را درک میکنند. در این رمان نیز فندریش بعد از ملاقات با هدویگ است که ترسش از قحطی فرو میریزد و از پیلهای که حوادث جنگ دور او تنیده رها میشود.
بیلیارد در ساعت نه و نیم
رمان «بیلیارد در ساعت نه و نیم» که سال 1959 منتشر شد در کارنامه هاینریش بل تجربه متفاوتی بود و همین رمان او را در آلمان به شهرت رساند؛ رمانی که نخستین برخورد مخاطبان بل با آن چنین بود که دیگر از آن زبان گزارشی و رئالیستی در آن خبری نیست. داستان این رمان پیچیده مثل اغلب داستانهای بل تنها در یک روز و در ساعات محدودی رخ میدهد؛ در روز ششم سپتامبر 1958 که مصادف است با هشتادمین سالروز تولد هاینریش فهمل، معمار و مرد محترم. اما با فلشبکهایی که بل در رمانش به کار میبرد، خواننده با یک دوره تاریخی 50 ساله از آلمان معاصر مواجه شده که در آن سرگذشت سه نسل روایت میشود.
هاینریش فهملِ معمار سال 1907 در یک مناقصه مربوط به ترمیم بنای یک صومعه برنده میشود و صومعه را بازسازی میکند. پسرش همزمان با شروع جنگ جهانی دوم و روی کار آمدن نازیها وظیفه تخریب این صومعه را به عهده میگیرد و دستآخر فرزند این دومی که نسل سوم به شمار میرود، متعهد به بازسازی صومعه میشود. به این ترتیب هاینریش بُل فرصت پیدا میکند دغدغههای خود را درباره مسئولیتهای مدنی انسانها روایت کند؛ مسئولیتهایی که با تصمیمگیری بهموقعشان بروز پیدا میکنند و میتوانند ویرانی یا آبادی به ارمغان آورند. در رمان «بیلیارد در ساعت نه و نیم» تصاویر زیادی از سالهای جنگ و ویرانیهای پس از آن هست؛ تصاویری انتقادی از جامعه سرد و خشک و بیروح آلمان، تصاویری از نظام سیاسی و بوروکراسی آلمان که از همان دغدغههای اجتماعی بُل نشئت میگیرند.
عقاید یک دلقک
رمان «عقاید یک دلقک» سال 1963 منتشر شد؛ رمانی که به نظر میرسد در ایران مشهورترین اثر این نویسنده باشد، اما یک نکته را نباید فراموش کرد که این اثر از رمانهای دستهسوم هاینریش بُل است. آثاری که بُل تا اوایل دهه 1950 نوشت همگی مرتبط با جنگ بودند که رمان «قطار بهموقع رسید» را میتوان در آن دسته جای داد. رمانهای دیگری از او به پیامدهای پس از جنگ میپردازند که «نان سالهای جوانی» از آن دسته است. با انتشار «بیلیارد در ساعت نه و نیم» است که بُل وارد مرحله سوم نویسندگی خود میشود و آن مرحله تعهد اجتماعی و انتقادهای او به وجدان آلمانی است. «بیلیارد در ساعت نه و نیم» در میان آثار بُل به لحاظ زبانی و فرمی یک استثنا بود.
اما از آن رمان به بعد او دوباره به همان زبان رئالیستی خود بازمیگردد. رمان «عقاید یک دلقک» و بقیه آثار بُل که تا پایان عمرش منتشر شدند، در این دسته جای میگیرند. هانس اشنیرِ دلقک تک و تنها به اتاقش در شهر بُن پناه برده تا در آنجا ظرف چند ساعت محدودی که در اختیار دارد شکستهای خود را در زندگی عاطفی و شغلی جمعبندی کند و بعد به ایستگاه راهآهن برود تا شاهد بازگشت ماری باشد. ماری همسر محبوبش است که قرار است از سفر رم بازگردد.
سراسر رمان «عقاید یک دلقک» را میتوان یک تکگویی بلند دانست که سرخوردگیها و شکستهای یک آدم نسبتا بورژوا را روایت میکند. دلقکی که در این رمان روایت میشود برخلاف شخصیتهای داستانی هاینریش بُل سابقه فقیرانهای ندارد. او از یک خانواده بورژوا آمده است که به لطف استعدادش در معرکهگیری توانسته به چیزهایی نیز برسد، ولی همین جامعه مرفهی که او در آن رشد کرده و از گذشته ناسیونال سوسیالیستی بیخبر است و به قول هاینریش بُل رفاهش روی ویرانهها بنا شده، بهتدریج انسانهایی پوچ و مرتد تولید میکند. تکگوییهای راوی رمان «عقاید یک دلقک» در جامعهای روایت میشود که در حال بازسازی است و این بازسازی همراه با شکلگیری بورژوازی از یک طرف و ریاکاری از طرف دیگر است. راوی بُل قرار است چهره صادقانه یک معرکهگیر را در برابر ریاکاریهای جامعه به نمایش بگذارد.
سیمای زنی در میان جمع
رمان «سیمای زنی در میان جمع» سال 1971 منتشر شد و بین آثار هاینریش بُل آن اندازه برجسته بود که آکادمی نوبل را متقاعد کرد سال 1972 به نویسندهاش جایزه بدهد. خودش در گفتوگویی بعد از دریافت جایزه نوبل ادبیات گفته بود: «میخواستم داستان زنی آلمانی را در اواخر 40سالگی بازگویم که بارِ تاریخ را از 1922 تا 1970 به دوش دارد.» راوی بینام رمان از طریق گفتوگوهای پرتنش سعی میکند گذشته و حال لنی را روایت کند؛ زنی که همسرش را در جنگ از دست داده و اکنون در جامعهای زندگی میکند که درگیر دعواهای سیاسی و بوروکراسی و نفاق و سردی شده است. هاینریش بُل برای شرح زندگی لنی از 48سالگی او شروع میکند و سپس به گذشتهاش میرود.
برای تصویر کردن لنی حدود 125 شخصیت خلق میشوند که هر یک نماینده طیف گستردهای از جامعه آلمان در آن سالهاست. بُل در رمانش به شکلی عریان به نمایندگان سرمایهداری، کمونیسم و مالاندوزی و… حمله میکند. «سیمای زنی در میان جمع» را میتوان رمانی دانست در مذمت فسادهای اخلاقی و طمعکاری انسانهایی که با متر و معیار پوسیده خود درباره آدمها قضاوت میکنند. بُل در رمانش همه مظاهر جامعه آلمانی را از سیاستمداران گرفته تا اقتصادیون و دانشگاهیها به باد تمسخر میگیرد.
آبروى ازدسترفته کاتارینا بلوم
رمان «آبروى ازدسترفته کاتارینا بلوم» سال 1974 منتشر شد و حمله صریح بُل به کسانی بود که او را همدست تروریستها خوانده بودند. ماجرا از این قرار بود که در سالهای دهه ۱۹۷۰ افکار عمومی آلمان فعالیتهای تروریستی گروه بادرماینهوف را بهشدت محکوم میکرد، ولی هاینریش بُل در آن دوران دولت وقت و دادگستری آلمان را به دلیل اجرا نکردن عدالت در محاکمه این افراد به باد انتقاد گرفت. همین سبب شد گروههای دستراستی در روزنامه پرفروش «بیلد» به او لقب «همدست تروریستها» را بدهند.
کار به حدی بالا گرفت که وقتی یکی از رهبران گروه بادرماینهوف در فرانکفورت دستگیر شد، پلیس امنیتی آلمان با سلاحهای سنگین خانه هاینریش بُل را محاصره و بازرسی کرد. بُل کمی بعد در پاسخ رسانههای جنجالی آلمان که او را به دلیل همدردی با یکی از اعضای سازمان چریکی بادرماینهوف «پدر معنوی تروریستها» خوانده بودند، رمان «آبروی ازدسترفته کاتارینا بلوم» را نوشت. رمان درواقع پاسخی است به این سؤال که خشونت چگونه زاده میشود و کار به کجا میکشد.
ماجرای رمان در همان سال 1974 در اثنای برگزاری یک کارناوال اتفاق میافتد. کاتارینا بلوم که یک زن مطلقه 27ساله است، در اثنای شبنشینی با مردی آشنا میشود که به دلیل فعالیتهای تروریستی تحت تعقیب است. کاتارینا او را در خانهاش پناه میدهد، اما چند ساعت بعد از این کار دستگیر میشود و پلیس با خشونت تمام از او بازجویی میکند. اینجاست که پای خبرنگار یک روزنامه زرد به ماجرا باز میشود و با انتشار عکسهای خصوصی کاتارینا وارد حریم شخصی او میشوند. کاتارینا بعد از چند روز آزاد میشود، ولی با لطمهای که به حیثیت او وارد شده دست به قتل خبرنگار میزند.