دفاع مسیح مهاجری از موسوی و کروبی
حجت الاسلام والمسلمین مسیح مهاجری مدیرمسوول روزنامه جمهوری اسلامی در گفتگویی صریح با همین روزنامه، به پرسش هایی درباره ی مهندس موسوی و حجت الاسلام والمسلمین کروبی و وضعیت کنونی آنان پاسخ داه و از آنها در مقابل تهمت هایی ناروا دفاع کرده است.
به گزارش انصاف نیوز، متن کامل این گفتگو در پی می آید:
با توجه به این که در آستانه سالگرد فاجعه غمانگیز هفتم تیر قرار داریم و نسل جوان امروز میخواهد درباره شخصیت عظیم و جامعنگر آیتالله بهشتی و حادثه هفتم تیر و حزب جمهوری اسلامی شناخت و آگاهی به دست آورد. خدمت شما که از اعضای فعال شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی هستید، رسیدیم و تقاضا میکنیم که به سؤالات ما به صورت فشرده پاسخ بدهید چون سؤالها زیاد است و جوانان هم میخواهند یک جا همه مطالب را به صورت صحیح بدست بیاورند. اولین سئوال این است که تلاش برای طرح ضرورت تشکیل حزب پس از پیروزی انقلاب اسلامی از کجا آغاز شد؟
بسمالله الرحمن الرحیم
* این فکر مربوط به بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیست و به قبل از پیروزی انقلاب برمیگردد. ریشه آن هم در ذهن خود شهید مظلوم آیتالله بهشتی بوده و از صحبتهایی که ایشان برای ما داشتند کاملا مشخص بود که از دوران جوانی این فکر با ایشان بوده. ایشان چند بار به شکلهای مختلف خاطراتی از زمان مصدق و آیتالله کاشانی برای ما نقل کردند، وقایعی که معروف است به نهضت ملی. دوران نهضت ملی و دوران فرار شاه و دوباره برگشتن شاه و قیام مردم در آن زمان که مردم دو رهبر داشتند یکی محمدمصدق بود و یکی هم آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی. بین این دو نفر را اختلاف میاندازند و این اختلاف باعث ضعف نهضت میشود و آمریکا هم وارد میشود و استعمار آمریکا هم از این دوران در ایران آغاز شد و از همان زمان ملیشدن نفت، مصدق منزوی میشود و آیتالله کاشانی هم منزوی میشوند و شاه قدرت را باز دردست میگیرد و پایههای خودش را قویتر میکند و یکهتازی میکند تا میرسیم به انقلاب اسلامی که قیام امام خمینی باعث میشود انقلاب پیروز شود و جمهوری اسلامی برپا شود.
در آن زمان نهضت ملی وقتی شروع شد آقای بهشتی برای ما نقل میکردند که وقتی نهضت ملی شکست خورد ما که آن زمان جوان بودیم و خیلی علاقهمند بودیم به قیام نهضت علیه استبداد در این باره فکر کردیم که چه شد قیام و نهضت ملی شکست خورد. به خصوص در جناح مذهبی که آقای بهشتی بیشتر فکر میکردند که چرا آیتالله کاشانی نتوانستند موفق باشند و مذهبیها چرا شکست خوردند؟ ایشان در جواب این سئوال میگفتند علت شکست، نداشتن حزب و تشکیلات بود.
اگر در آن زمان تشکیلات سیاسی وجود داشت و مذهبیها اگر تشکیلات سیاسی قوی داشتند شکست نمیخوردند. ولی این شکست طبق محاسبات آن زمان ما، نتیجه محرومیتهای مذهبیها از تشکیلات سیاسی بود. این مطلب در ذهن آقای بهشتی ازآن زمان بود و لذا وقتی نهضت امام خمینی شروع شد یعنی از سال 1342 همین فکر برجسته شد و مقدمات عبورکردن و ظهور و بروز این فکر فراهم شد منتها چون در این سالها استبدادی برخورد میکردند و ساواک هم خیلی برخورد جدی برای جلوگیری از هرگونه تشکیلاتی میکرد، موفق نشدند که هیچ کار تشکیلاتی رسمی انجام بدهند. اما آقای بهشتی کارهای فراوانی در همان دوران انجام داد که خیلی جالب است.
در ارتباط با این مبحث که میخواهم بگویم و شما مطرح کردید که جرقه فکر تشکیلاتی از کجا شروع شد کاملا کار تشکیلاتی، اولین بار است که گفته میشود، آقای بهشتی کار تشکیلاتی سیاسی که شاه هم نمیگذاشت بکنند کارهای تشکیلاتی دیگری در قالبهای دیگر که حالا من آنها را میگویم انجام دادند. ایشان کار تشکیلاتی تا سال 1357 به معنای سیاسی نتوانستند بکنند اما به معنای دیگر که البته زیربنای سیاسی داشت ولی روبنای آن چیز دیگر بود فراوان انجام دادند.
– لطفا نمونههایی از این کارها را نقل کنید؟
* یکی از این موارد و شاید اولین مورد آن قم بود. در قم اصلا حوزه علمیه کار منسجمی برای تقویت طلاب نداشت یعنی از زمان تاسیس حوزه علمیه توسط آیتالله حائری یزدی و بعد تا زمان آیتالله بروجردی هیچ منسجمی نبود. در این حد که طلبهای با یکی آشنا بود و یک جا استادی در یک مقبرهای، یا در یک مسجد مشغول تدریس بود مینشست و هیچ کار تشکیلاتی برای درس وجود نداشت! این سبک هم وجود داشت و هنوز هم هست، ولی فقط این نیست. الان کار تشکیلاتی تدریس و تحصیل در قم بسیار زیاد شده است و غلبه با این تشکیلاتیهاست. اولین تشکیلات تحصیلاتی را آیتالله بهشتی بااستفاده از کمکها و امکاناتی که مرحوم آیتالله گلپایگانی در اختیار ایشان گذاشت بناگذاشتند.
مدرسهای بود به نام مدرسه آیتالله گلپایگانی در خیابان تهران که آنجا ایشان این بنا را گذاشتند. طلاب در یک حالت منسجم و حساب و کتابدار و با ضابطه که بیایند اینجا و با چه خصوصیاتی محصل این مدرسه بشوند؟ اساتید باید چگونه باشند؟ چه کارهایی باید انجام بدهند؟ این مدرسه را تاسیس کردند. اگر کسی با ضابطه کاری را انجام ندهد دیگر نمیتواند عضو این مدرسه باشد و اخراج میشود. امتحان میگرفتند. پشت سر این، مدرسه منتظریه معروف به مدرسه حقانی تشکیل شد که مدیر تشکیلاتی آن یعنی کسی که نظارت و برنامهریزی میکرد و اصل کار دست او بود، آقای بهشتی بودند. بودجه آن توسط شخصی به نام آقای حقانی(ره) که از سرمایهداران بود تامین میشد.
برنامهریز اصلی آن آقای بهشتی بود و ادارهکننده آن به معنای مدیر اجرایی آقای قدوسی بود. اساتیدی داشت که خود این آقایان از اینها دعوت کرده بودند از حوزه علمیه قم که با تشکیلات محصل میپذیرفتند و از محصلین امتحان میگرفتند و همه چیز حساب و کتاب داشت با نمره با قبولی و یا حتی اخراج، همه چیز. البته از نظر علوم هم یک قدری گسترش داده بودند که فقط علوم متداول در حوزه نبود و علوم دیگر از قبیل زبان خارجی، از قبیل علم تفسیر و از قبیل تاریخ اسلام و تاریخ جهان حتی علم ادیان و امثال اینها را هم وارد کرده بودند اینها همه آنجا وجود داشت و الان فارغالتحصیلان آن زمان مدرسه که دورههای اول آن مدرسه حقانی بودند مسئولان ارشد در قوه قضائیه فعلی ما هستند و خدمات زیادی کردند و در جاهای دیگری که در دستگاههای اجرایی کشور حضور دارند.
یک مورد دیگر هم در قم در غیر حوزه، البته مرتبط با حوزه. ایشان در دبیرستان دین و دانش انجام دادند. با شأن بالایی که آقای بهشتی داشت اصلا چطور میشد که یک دبیرستان اداره کند، اما دبیرستان دین و دانش را اداره کردند و شاگردان این دبیرستان در انقلاب موجب خدمات بسیاری شدند. عدهای از روحانیون را آنجا آوردند و کار جالب ایشان اینکه، خودشان تدریس زبان خارجی را به عهده گرفتند و از این طریق میخواستند به دانشآموزان بگویند که به روحانیت فقط با دید آگاه به احکام نگاه نکنند.
یک نفر روحانی میآید و برای شما تدریس زبان انگلیسی میکند. همان موقع برای طلبهها تدریس زبان خارجی میکردند، خود ایشان تدریس میکردند. یک کار تشکیلاتی هم در این حوزه انجام دادند. هم طلبههای مبرزی تربیت کردند و یک تشکیلات علمی و هم دانشآموزان و دانشجویان مبرزی را تربیت کردند با کار تشکیلات علمی در بخش حوزوی و مرتبط در حوزه. و این مجموع کاری بود که ایشان در حوزه انجام دادند.
– تحصیلات تشکیلاتی برخلاف قبل از انقلاب که در واقع شهید بهشتی آن را بنیان گذاشت، الان زیاد شده و مدرسههایی از این قبیل زیاد هستند. فکر میکنید تشکیلات فعلی چقدر براساس افکار امثال شهید بهشتی اداره میشوند و بر آن اساس پایهگذاری شدهاند؟
* اصل کار تشکیلاتی علمی در حوزه که در قالب همین مدارس و مجامع منسجم علمی صورت میگیرد، خوب است. یعنی باید تمجید کنیم و باید تأیید کنیم که کار، کار خوبی است. ویژگی مثبت خوبی هم دارد. یعنی باید یک فکر منسجمتری در رشتههای مختلف داشته باشیم. افرادی رشد کردند و محقق شدند.
اگر بخواهیم برخی از برجستگیهای این کار را الان بگوییم تربیت افرادی به عنوان محقق در رشتههای مختلف علوم اسلامی و انسانی در قم، یکی از محصولات این کار بود که قبلا به این گستردگی و این انسجام در حوزهها معمول نبود. اهل قلم شدن و نوشتن تحقیقات در قالب مقالات و در قالب کتاب و تحقیقات زیاد و بیشتر از گذشته شده و اصلا قابل مقایسه با قبل نیست برجستگیهای این کار اینست که در حوزه به برکت این کار تشکیلاتی که انجام میشود و پیش میرود تربیت افراد فاضل و دانشمند و مسلط به مسائل روز و آشنا به مقتضیات زمان. این هم یکی از محصولات مهم همین کار تشکیلاتی است که در بخش علمی در حوزههای علمیه صورت میگیرد و از آنجا ناشی میشود از همان ابتدای کار که آقای بهشتی در واقع بانی آن بودند و برجستگیهای دیگر هم هست، منتهی از آن طرف از بعضی از این تشکیلات برخی سوءاستفادههایی هم شده یعنی یک جاهایی جمع کردند طلبههای جوان را که در ضمن اینکه کار منسجم تشکیلاتی علمی صورت میگیرد و همین فواید را هم دارد، یک افکار غلط سپاسی هم به آنها تزریق میشود که یک مشکلاتی هم آنها به وجود آوردهاند.
ولی این را نباید ما جزء عوارض این کار تشکیلاتی علمی قرار بدهیم چون این در جاهایی که تشکیلات هم نیست وجود دارد. یعنی خیلی جاها ممکن است این جور مسائل وجود داشته باشد. همین الان در همه حوزههای علمیه نه فقط قم آنهایی که به عنوان تشکیلات علمی تحصیل هم نمیکنند افکار مختلفی دارند که شاید افکار درستی نباشد. بعضیها خیلی منجمد هستند. بعضی ارتجاعی فکر میکنند. بعضیها ضدانقلابی فکر میکنند بعضیها وابستگی فکری سیاسی به جاهای مختلف دارند. اینها جزء کسانی هستند که جزء تشکیلات نیستند، جزء کارهای علمی تشکیلاتی نیستند.
از همان نمونههای سابق حوزه علمیه هستند، ولی انحرافات در آن هست. این را گفتم برای این که بگویم که آن انحرافات جزء لوازم کار تشکیلات علمی نیست. ما باید آن برجستگیها و فواید مهم کار تشکیلاتی علمی را اصل قرار بدهیم و آن را قبول داشته باشیم که چیز مهمی است و این را هم تحمل کنیم که هر کار آفتی هم دارد. البته عرض بنده این نیست که همه کارهای حوزوی باید منحصر به کار تشکیلاتی علمی باشد. بلکه میتواند هم این وجود داشته باشد و هم سبک قدیم، هر دو سبک به موازات هم به جلو بروند، کما این که درس خارج طلبه تقریبا با کار علمی غیرتشکیلاتی است – هرچند در سطح هم این وجود دارد – اما غلبه در سطح با کار تشکیلاتی علمی است. در درس خارج یعنی بخش پایانی دروس حوزههای علمیه، غلبه با کار غیرتشکیلاتی و سنتی حوزههاست بنابراین خوب است که هم کار تحصیلات سنتی در این حوزهها باشد و هم کار تحصیلات تشکیلاتی.
– به هر حال با توجه این که بخش عمدهای از گردانندگان این تشکیلات را روحانیون تشکیل میدهند، آن انحرافات که شما فرمودید بالاخره ضربه به حوزه و روحانیت میزند آیا اینطور نیست؟
* این از قدیم هم بوده و چیز جدیدی نیست. قبل از نهضت امام خمینی و قبل از انقلاب و همیشه انحرافاتی که در حوزههای علمیه نجف، قم، مشهد و اصفهان وجود داشت چه از نظر فکری و چه از نظر سیاسی اگر بخواهیم بررسی کنیم در کنار برجستگیهایی که حوزههای علمیه همیشه داشتند کارهای بزرگی میکردند. در مقابل کسانی مشروطه خواه بودند، در واقع حامیان اصلی دینی سران مشروطه بودند.
درحوزه علمیه نجف کسانی را داشتیم که با آنها مخالفت میکردند و حتی وابستگیهایی به خارج داشتند و وابستگی به دولتهای غربی داشتند. افکار ارتجاعی همیشه بوده در همه حوزههای علمیه بوده. در اقلیت بودند ولی همیشه بوده. افکار سیاسی غیرمقبول از قبیل جدایی دین از سیاست همیشه در حوزههای علمیه بوده. امام چقدر فرمودند؟ همه اینها قبل از انقلاب هست و بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. دولت شاه تلاش میکرد دین را از سیاست جدا بکند، و این خطی بود که آمریکا و انگلیس داده بودند و امام خمینی با آن مبارزه کردند. اما ما باید به آن برجستگیها توجه داشته باشیم به فواید این کار تشکیلاتی توجه داشته باشیم این کار تشکیلاتی فواید بسیاری داشته و دارد که اینها را باید همیشه تقویت بکنیم ولی به هر حال عقیده من این است که تحصیلات تشکیلاتی و سنتی در حوزه علمیه قم به موازات هم وجود داشته باشند نباید کار تشکیلاتی علمی باعث بشود که کار تشکیلات سنتی از بین برود.
– برگردیم به حزب جمهوری اسلامی و در واقع نتیجه کارهای تشکیلات تحصیلاتی قبل از انقلاب که منجر به تشکیل حزب جمهوری اسلامی شد.
* بله یکی دیگر از کارهای آقای بهشتی کار تشکیلاتی به همراه یکی از دوستانشان در آموزش و پرورش بود. آقای بهشتی در وزارت آموزش و پرورش بعد از برگشت از آلمان – چون آقای بهشتی تحصیلات جدید کرده بودند و دکترا گرفته بودند، میتوانستند بروند در تشکیلات آموزش و پرورش یا در دانشگاهها کار بکنند، استاد دانشگاه بشوند، یا معلم بشوند یا کارهای علمی در وزارتخانه انجام بدهند – ایشان ترجیح دادند در آموزش و پرورش برای هدف خیلی بالا ولی سخت کار کنند. و آن تدوین کتابهای درسی دینی آموزش وپرورش بود و چقدر خوب است که الآن این کتابها تهیه بشود و متن آن کتابها در روزنامهها چاپ بشود و توضیح داده بشود که این متن در زمان شاه که ضد دین بود و ضد حکومت دینی بود، تهیه شده و چاپ شده بود به عنوان کتاب درسی. این کتابها در مدارس توزیع شده بود و میخواندند و همین امروز کسی را که فارغ التحصیل دانشگاه هست و تحصیلات عالی دارد و در آن زمان در دهه 50 و اواخر دهه 40 دانش آموز بود، دیدم که میگفت: من از آن کتابها تأثیر گرفتم. آقای بهشتی و آقای باهنر، با هم همکاری میکردند و کتابهای دینی درسی را تدوین میکردند.
کار، کار تشکیلاتی بود و علاوه بر تدوین کتابها، هرسال گردهمایی میگذاشتند برای معلمین علوم دینی در کرج و در جاهای دیگر گردهمایی میگذاشتند یک اردوی تقریباً دو یا سه روزه. هم از نزدیک با آنها آشنا میشدند، رفیق میشدند و با هم ارتباط برقرار میکردند و هم توجیه علمی میکردند که اولاً متن کتاب چیست و چگونه این کتاب را تدریس بکنند وآنهایی را که محرمتر بودند به آنها میفهماندند که منظور آنها از این کار چی هست.
هدف در واقع ساختن فکر بچهها و محصلین آن زمان بود در چارچوب نهضت امام خمینی و برای ساختن نیرو جهت مقابله با رژیم شاه. یک هدف زیرکانه و پنهان در قالب کتابهای درسی و با بودجه خود دولت شاه انجام میدادند. من خودم در قراری که با آقای بهشتی داشتم در سازمان تدوین کتابهای درسی ساختمانی در غرب تهران، ایشان به شدت درد دل کرد با من در مورد گرفتاریها و سختیهای که در این تشکیلات آموزش و پرورش و در قسمت کتابهای درسی تحمل میکردند و میگفتند من و آقای باهنر بسیار سختی میکشیم. خانمی رئیس ما هست که خانم بدی است هم از نظر حجاب و ظاهر و هم از نظر سخت گیریها و کینهتوزیهایی که علیه ما میکند و طوری رفتار میکند که ما خسته شویم و استعفا دهیم و این کار ادامه پیدا نکند، ولی ما سختیها را تحمل میکنیم و ادامه میدهیم برای این که کار تعطیل نشود. این کار نیز جزء کارهای تشکیلاتی ایشان بود. تشکیلات سیاسی نبود اما زیربنای سیاسی داشت و روبنای آن روبنای علمی و آموزش و پرورش بود. و خیلی کار بزرگی بود. خیلی از آنهایی که الآن در رأس آموزش وپرورش هستند جزء کسانی هستند که در کلاسهای توجیهی بودند و تربیت شده آقایان بهشتی و باهنر بودند و این یکی دیگر از کارهای تشکیلاتی ایشان بود.
کار دیگر تشکیلاتی آن زمان که باز تشکیلاتی بود و زیربنای سیاسی داشت، اما روبنای آن سیاسی نبود بلکه ظاهر دیگری داشت، تشکیل جلسات انجمنهای دینی مذهبی بود در شهرهای مختلف خصوصاً تهران برای تعلیم معارف دینی.
اقشار مختلف مردم در این جلسات جمع میشدند. اعم از بازاری، اداری، کاسب، کارمند، دانشگاهی، مرد و زن و همه جور آدم شرکت میکردند. در این جلسات آقای بهشتی موضوعی سخنرانی میکردند یعنی به این صورت نبود که مثل بعضی از مجالس به انتخاب خودشان صحبت میکنند. با برنامهریزی قبلی موضوعی را انتخاب میکردند و آن را یک مدتی مثل یک سال و دو سال ادامه میدادند.
موضوعاتی مانند مبانی حدیثی، قرآنی و علمی مطرح میکردند و بعضی از کتبی که متعلق به شهید بهشتی است محصول همین جلسات است. این جلسات باعث انسجام فکری مردم میشد و آنها را تشکیلاتی بار میآورد. ضمن اینکه آنهایی که نمیتوانستند کار سیاسی انجام دهند در این جلسات موفق به برگزاری جلسات خود میشدند. یک نمونه دیگر انجمنهای اسلامی حرف مختلف بود. مثلاً انجمن اسلامی پزشکان و مهندسان. این انجمنها البته به کمک نیروهای دانشگاهی آن زمان و بیشتر در تهران و آقایان نهضت آزادی امثال مهندس بازرگان و دکتر سحابی در این بخشها همکاری میکردند و این افراد با همکاری اساتید دانشگاهی و در آنجا هم به صورت موضوعی بحث میکردند و حتی به دانشگاهیان میگفتند شما هم سخنرانی کنید و مطالبتان را بیان کنید. خیلی از آن بحثها که به صورت موضوعی به صورت مستمر بیان میشد الآن به صورت کتاب در آمده و موجود است.
این گردهمآییهای هفتگی و یا ماهانه کار تشکیلاتی بود که بن سیاسی داشت ولی در ظاهر آن پیدا نبود این جلسات دو فایده داشت، یکی انسجام فکری و دیگری تبادل فکر سیاسی در خفا و رشد فکری افراد.
یک کار دیگر هم این بود که آقای بهشتی هفتگی (به نظرم چهارشنبه ها) در منزل خودشان جلسه تشکیل میدادند و در این جلسات منظم که نظم آنها خیلی مهم بود اقشار مختلف شرکت میکردند و بنده در این جلسات بسیار شرکت میکردم و حتی اصرار داشتیم که از قم به منزل آقای بهشتی در تهران بیاییم چون حرفهای بسیار خوبی در این جلسات مطرح میشد. بعضی افراد نیز از خارج از کشور میآمدند و گزارشهایی به این جلسات میآوردند. در این جلسات همه جور موضوعات مطرح میشد و از این طریق هم باز با یک نظم خاصی انسجام فکری ایجاد میکردند و رشد سیاسی، فکری و فرهنگی ایجاد میکردند. بخشی از این جلسات در منزل آقای بهشتی در قلهک بود که الآن به عنوان موزهای که در آن آثار شهید بهشتی نگهداری میشود برگزار میشد. خیلی از افرادی که الآن از مسئولان کشور هستند تربیت شدههای همان جلسه آقای بهشتی هستند.
– به نظرم آقای بهشتی همین کارها را در آلمان در مرکز اسلامی هامبورگ نیز انجام میدادند این طور نیست؟
* بله همینطور است. اصلاً انتخاب آقای بهشتی برای اینکه به آلمان و در آنجا به هامبورگ بروند به این خاطر بود که ایشان دارای فکر تشکیلاتی و منسجم بودند و مراجع تقلید آن زمان ایشان را انتخاب کردند که آنجا را اداره کند. در آنجا هم در مرکز اسلامی هامبورگ جلسات منظم فکری، تشیکلاتی با اقشار متخلف مردم داشتند و هم با دانشگاههای داخل آلمان ارتباط برقرار کرده بودند و یک انسجامی هم در این بخش ایجاد کرده بودند.
از طرف دیگر با دانشجویان ایرانی مقیم آلمان که بعدها انجمنهای اسلامی دانشجویان را تشیکل دادند و بعضی از مسئولان فعلی محصول همان جلسات و تشکیلات منظم هستند. ارتباط داشتند. آقای بهشتی حتی کارهای تشکیلاتی را روی غیرمسلمانها انجام میدادند. علاوه بر آلمان در کشورهای دیگر اروپایی چنین کارهایی انجام دادند و در آنجا آزادتر بودند و افکار سیاسی را هم مطرح میکردند و تشکیلاتشان، تشکیلاتی بود که استفاده سیاسی هم از آن میکردند. آقای بهشتی به صورت منظم در کشورهای اروپایی و درانجمنهای دانشگاهی، صنفی و کلیسایی با غیر مسلمانها و مسلمانها سخنرانی داشتند و محصول این کارها به صورت جزوه و کتاب الان در دسترس میباشد.
اگر بخواهیم جمعبندی کنیم باید بگویم که آقای بهشتی قبل از انقلاب و حتی قبل از اینکه به فکر تشکیلات حزب جمهوری اسلامی باشند، کارهای تشکیلاتی زیادی کردند که همه اینها زیربنای سیاسی داشت، اما به دلیل مشکلاتی که وجود داشت ظاهر سیاسی نمیتوانست داشته باشد ولی در قالبهای علمی، فکری، حدیثی، قرآنی، تفسیری صورت میگرفتند و برآیند تمامی این جلسات، انسجام فکری، کادرپروری و تربیت افرادی بود که این افراد نیروهای انقلاب شدند.
– این مطالبی که شما فرمودید، پاسخ به افرادی است که به اصل تحزب اشکال وارد میکردند و شما با این توضیحات کار را به اینجا رساندید که اصل تحزب خوب است و در مقابل اگر کسانی آمدند و انحرافاتی را در حزب به صورت تشکیل گروهها و یا احزاب دیگر داشتند مثل حزب خلق مسلمان در مقابل حزب جمهوری اسلامی این هم طبیعی است و تا الان هم بوده. آیا این پاسخی به آن افرادی نیست که اصل تحزب را زیرسئوال میبرند…
* اجازه بدهید قبل از آنکه سئوال شما تمام شود نکتهای را یادآور شوم. این افرادی را که این حرفها را میزنند خیلی محکوم نکنید. علت آن هم این است که در ایران سابقه تحزب سابقه بدی است. یعنی احزابی که بخصوص قبل از انقلاب در ایران تشکیل میشدند یا وابسته به انگلیس شدند یا وابسته به روسیه و آمریکا و خیانت کردند. شما پرونده حزب توده را باز کنید ببینید که چه کرده است. همینطور پرونده حزب زحمتکشان را اگر باز کنید متوجه میشوید که به چه افرادی وابسته بودند. حتی بختیار از همین حزب جبهه ملی بیرون میآید. این یک واقعیت است که احزابی وجودداشتند که خیانت کردند و چون خیانت کردند این فکر در ذهن خیلیها هنوز هست و ناحق هم نیست.
آنچه مهم است این است که این فکر را مطلق نکنیم یعنی نگوییم چون این چند حزب خیانت کردند پس حزب درست نیست. باید بگوییم همیشه هر کاری پرتی دارد و یک سری مشکلاتی به همراه خود دارد و تخریب هم همینطور است. تحزب فی نفسه خوب است اما تحت یک سری شرایط. اگر آن معیارها رعایت نشود به انحراف کشیده خواهد شد. بنابراین، این سئوال را که شما در مورد افراد مطرح کردید نباید به کلی محکوم کرد.
باید به آنها این حق را داد که حرف خود را بزنند ولی به آنها بایدگفت نباید مطلقا اصل تحزب را زیر سئوال برد، باید گفت تحزب لازم است اما به شرطی که رعایت یک سری اصول بشود. لذا خود آقای بهشتی میگفت: حزب جمهوری اسلامی معبد است و اگر روزی انحرافی در آن بوجود آید اولین کسی که آن را منحل خواهد کرد خودمن هستم و اگر منحل هم نشود و معبد شیطان شود خود به خود منحل است. این حرف یعنی اینکه اصل حزب خوب است و لیکن نباید توقع داشت که هیچگاه منحرف نخواهد شد. حتی حزب جمهوری اسلامی که 5 نفر از علمای برجسته آن زمان تشکیل داده بودند هم ممکن است دچارانحراف شود.
– در همین رابطه یک بحث دیگری هم وجود دارد و آن اینکه امام خیلی به آقای هاشمی رفسنجانی اصرار میکردند که تشکیلاتی را بوجود آورید. آیا این صحیح است؟
* اتفاقا امام موافق تشکیل حزب نبودند.علت آن هم این بود که امام میدانستند سوابق افرادی که قبلاً حزب تشکیل داده بودند خیلی بد بود و خیانت زیادی کرده بودند حتی در صحبتهای امام هم به آن اشاره شده است. ولی این صحبت مطرح بود که این 5 نفر زمانی که مشغول تشکیل حزب بودند موافقت امام را جلب کرده بودند. یعنی در عین حال که امام معتقد بودند که حزب در ایران سابقه خوبی ندارد و خیانتهای زیادی کردهاند، حالا که شما فکر میکنید کار خوبی است مواظبت هم داشته باشید.
بعد از آنکه حزب تشکیل شد خود بنده شاهد مواردی بودم که حاکی از حمایت امام بود. یک مورد از این حمایتها این بود که در یکی از جلسات شورای مرکزی آقای هاشمی در وسط جلسه رسیدند، از ایشان پرسیدیم کجا بودید؟ گفتند قم. یک چمدان در دست آقای هاشمی بود که گفتند پر از پول است که امام برای حزب دادهاند. این پول همان تبرعات و سهم امام بود که امام خمینی برای حزب فرستاده بودند. بعدها هم که شما خوب به خاطر دارید در زمانی که حادثه بمبگذاری در حزب اتفاق افتاد و آقای بهشتی وچندین نفر دیگر به شهادت رسیدند، امام خمینی در سخنرانی خود در جماران گفتند که من اعضای این حزب را میشناختم و آنها برای رضای خدا کار میکردند. بنابراین امام با تشکیل حزب موافقت کردند و حمایت میکردند که این بدان معنا نیست که امام با تشکیل هر حزبی هم موافق بوده باشند.
– با توجه به اینکه احزاب با فلسفه خاص و با گرایشات خاص اعضا تشکیل میشوند، چرا شهید بهشتی افراد مختلف با افکار مختلف را دور هم جمع کردند، این کار بر چه اساسی صورت گرفت؟
* یکی از ایرادهایی که در آن زمان هم در داخل و هم در بیرون وجود داشت همین بود که میگفتند این حزب نیست. یک جبهه است. جبهه یعنی چند حزب باهم ائتلاف کنند و کار کنند، مجموعهای متشکل از چند گرایش فکری.
یک گروه خود آقای بهشتی و مؤسسین بودند که روحانی بودند، حوزهای بودند و تفکر روشن انقلاب بودند. گروه دیگر مؤتلفه بودند که خود یک حزب بود و تقریبا یک صنف، چون اکثر اعضای آن افراد کاسب و بازاری بودند و الان هم هستند. علیرغم اینکه متدین بودند ولی به هر حال یک گرایش فکری خاصی داشتند بنابراین در همان زمانی که در حزب بودند کارهای تشکیلاتی خود را هم انجام میدادند. یک گروه دیگر بودند که الان به عنوان حزب تمدن اسلامی وجود دارد که بعضی از افراد آن مانند مهندس فرزاد و رهبری در قسمت تبلیغات حزب کار میکردند. تفکرات این گروه در تناقض با افکار مؤتلفه بود.
اما تمامی این گروهها اشتراکاتی با هم داشتند. گروه دیگر، گروه آقای مهندس موسوی بود که بنده و سرحدیزاده و… حلقههای اولیه آن بودیم که بعدها که آقای بهشتی به شهادت رسیدند آقای سید محمدرضا بهشتی و آقای جواد اژهای هم به ما پیوستند. گروه ما علیرغم اینکه آقای بهشتی و موسسین حزب را قبول داشتیم، اما با بخشهای دیگر حزب حرفهایی داشتیم. حتما جالب است بدانید که آقای دکتر آیت هم جزء شورای مرکزی بودند و شما ببینید که چقدر با تفکرات حزب فاصله داشت.
همین آقای آیت به دلیل برخی حرفها که به آقای مهندس موسوی نسبت داده بودند توسط آقای بهشتی توبیخ شد. این حرفها را هیچ گاه نگفتهاند در صورتیکه بنده حضور داشتم و شاهد آن بودم. آقای بهشتی به دکتر آیت گفتند که ما آقای موسوی را به عنوان وزیر امور خارجه معرفی کردیم و شما حق ندارید در جلسه رأی اعتماد مجلس با او مخالفت کنید. شهید بهشتی گفتند: شما در نظر خود میتوانید مخالف باشیداما چون در تشکیلات حزب هستید حق ندارید مخالفت کنید و اگر مخالفت کنید من شما را محاکمه حزبی میکنم و از تشکیلات اخراج میکنم. اما آقای آیت حتی بعد از شهادت آقای بهشتی در جلسه رأی گیری مجلس مخالفت کرد ولی مهندس موسوی رأی آورد و به وزارتخارجه رفت.
درباره همین ماجرای آقای آیت در سالهای اخیر، افرادی متأسفانه دروغهایی به مهندس موسوی نسبت دادند که آدم اصلا تعجب میکند. بعضی از آنها پیشانیشان پینه بسته است ولی این دروغها را گفتند. من به بعضی از آنها نامه نوشتم که اگر کسی الان نیست که از خود دفاع کند، خدای او که هست! آیا اگر کسی گرفتار یک مشکلی شد، شما باید هر چه دلتان میخواهد بگوئید؟
– شهید بهشتی با آن متانت، با آن آزاداندیشی و آن سعه صدر ایوبی که داشت پذیرفته بودند که این حزب (حزب جمهوری اسلامی) با افراد مختلف با گرایشات مختلف تشکیل شود بخاطر این که تعادل افکار و تضارب آرا نتیجهبخش است و نواقص را نشان میدهد و راههای پیشرفت را نشان میدهد ولی ما از همان اول مشاهده کردیم افرادی هستند که در بدنه حزب وجود دارند و به صورت پنهانی دارند یک فکر و یک راه و یک برنامه را در حزب تبلیغ میکنند و سعی دارند حزب را به یک فکر و یک گرایش بکشند. شما در شورای مرکزی آیا این خطر را احساس نکردید؟ نظرتان در اینباره چیست؟
* انصاف این است که بگوییم همة این شاخههایی که گفتیم در شورای مرکزی بودند، همه این تلاش را داشتند. هر کسی تلاش میکرد که مردم را به طرف خود بکشاند. این انصاف نیست که مؤتلفه را متهم بکنیم و بگوییم که مؤتلفه فقط این کار را میکرد!نه. مؤتلفه افکار خود را دنبال میکرد. ما افکار خودمان را دنبال میکردیم، اما زورآزمایی نمیکردیم فقط حرفمان را میزدیم، بقیه هم همین طور، بنابراین، این یک چیز طبیعیای هم بود. اینکه هر کسی و قتی موضوعی مطرح میشود حرف خودش را میگوید و تلاش خود را میکند، اعضای مؤتلفه در حزب جمهوری اسلامی نیز تلاش میکردند اهداف خودشان را به پیش ببرند، صحیح و درست است، اما این که بگوییم فقط آنها این کار را میکردند. اینطور نیست، دیگران هم بودند که سعی میکردند افکار خودشان را به پیش ببرند.
حال اگر حزب جمهوری اسلامی رنگ آن حزب (داخلی) را به خودبگیرد که این نه گناه و نه چیز بدی است، وقتی حزب قبول میکند که افکار مختلفی را در مجموعه خود داشته باشد این را هم باید قبول کند و باید تحمل کند.
– البته اگر با صداقت و اخلاص باشد درست است. ولی ما اخیرا شنیدیم و خواندیم که یکی از اعضای هیئت مؤتلفه در گوشه و کنار مطرح میکنند که امام خمینی(ره) به این دلیل با توقف کار حزب جمهوری اسلامی موافقت کردند که معتقد بودند تیمی در کادر مرکزی وجود دارد که سلیقهها و عقاید خود را بر افکار و برنامههای رهبری نظام رجحان و برتری میدهند. بطور مثال از کسانی نام میبرد از جمله آقای مهندس موسوی که به دنبال این هدف بودند و میگویند که امام هم به همین دلیل مخالفت کردند که فعالیت حزب ادامه پیدا کند. نظر شما در این باره چیست؟
* این کذب محض است، دلایل زیادی وجود داشت که امام نگران باشند که فعالیت این حزب ادامه پیدا کند. یکی از این دلایل، خود همین شخصی بود که آن زمان مسئول سازمان شهرستانهای حزب بود و افکار شخصی خودش را و افکار مؤتلفه را به نام حزب در شهرستانها ترویج میکرد و اختلاف ایجاد میکرد و همین اختلافات مشکلاتی در شهرستانها ایجاد کرد و به گوش امام رسید و امام دستور توقف فعالیت حزب را دادند و نگران آقایان آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی شدند و گفتند من نگران هستم که مشکلاتی پیش بیاید برای حزب و به نام شما تمام بشود و شما لطمه ببینید.
فلذا بهتر است که فعالیتهای حزب متوقف بشود. بنابراین یکی از مهمترین دلایل توقف کار، خود این شخص بود. اصلا هیچ ربطی، این ماجرا به مهندس موسوی و دوستان آقای مهندس موسوی نداشت. و این که دریک جایی من دیدم که گفته شده اخبار سری حزب توسط آقای موسوی به بیرون منتقل میشد، اصلا یک همچنین چیزی وجود نداشت و به هیچ و جه خبری سری وجود نداشت. علاوه بر آن آقای موسوی عموما در جلسات شورای مرکزی حضور نداشت. در روزنامه مشغول کارهایشان بودند و خیلی کم در جلسات شورای مرکزی شرکت میکردند یعنی زمانی که ضرورت داشت حضورشان در جلسات شرکت میکردند و اصلا اهل این صحبتها نبود که بخواهد خبرکشی بکند و مطلبی را به کسی بگوید. و من نصیحت میکنم این شخص را که ایشان در سنی نیستند که کینهتوزی نسبت به یک آدم شریف مثل آقای مهندس موسوی داشته باشند. من توصیه میکنم به ایشان که مثل آقای عسگر اولادی که در ماهها و روزهای اواخر عمرشان مطالبی گفتند و خود را نسبت به آقای موسوی و کروبی بری الذمه و راحت کردند، این کار را بکند خودش را نجات دهد چون در روز قیامت باید جواب پس دهد.
البته این را هم اضافه میکنم که اگر این شخص نصیحت مرا نپذیرد و به این کارها ادامه دهد، بنده مطالبی را از برخوردها و مسایلی که او در داخل حزب داشت، در معرض افکار عمومی قرار میدهم که پشیمان شود. کسی که امکان این را ندارد که جواب او را بدهد به چه مجوز شرعی اصلا صحبت میکند؟ باید یک وقتی را تعیین کرد و خود آقای موسوی حضور داشته باشند و در یک مناظره آقای موسوی بتواند جواب دهد. ولی زمانی که کسی حضور ندارد و نمیتواند پاسخ دهد این جور حرف زدن خلاف اخلاق است و البته افرادی مثل ما که بودیم و دیدیم که چه مسایلی گذشت نمیگذاریم و مطالب را میگوییم و باز هم نصیحت میکنم که ایشان به این حرفها ادامه ندهد.
– با این صحبتهایی که شما فرمودید به نظر میرسد حرفهای این شخص چیزی بیش از یک اختلافنظر سیاسی میباشد و به یک انتقامجویی شبیه است. نظر شما در این باره چیست؟
* سئوال بسیار خوبی مطرح کردید. همان زمان که آقای موسوی نخستوزیر بود و مسایل مربوط به حزب در جریان قرار داشت، چون افکار آقای مهندس در مسایل اقتصادی افکاری بود که این افراد نمیپسندیدند، طبعاً دو دیدگاه وجود داشت، یکی دیدگاه اقتصاد بازار بود و دیدگاه دیگر اقتصاد دولتی. این آقایان در همان زمانی که در حزب موتلفه بودند این اختلافات را طوری پیش میبردند که خلاف مروت و اخلاق اسلامی بود. وقتی امام از دولت آقای موسوی تعریف میکردند، آنها سکوت میکردند. حتی در حوزههای حزبی به نحوی خلاف واقعیت میگفتند. اما وقتی امام از آقای موسوی انتقاد میکردند،سریعا واکنش نشان میدادند و حرف امام را تأیید میکردند. این که اخلاق نیست و اصلا درست نیست. از همان زمان این روحیه وجود داشت به همین دلیل خود من از آن زمان مقالات و سرمقالاتی در روزنامه مینوشتم که در آنها میگفتم، کسانی هستند که سنگ ولایت فقیه را به سینه میزنند ولی به ولایت فقیه معتقد نیستند. یعنی به ولایت بر فقیه معتقد هستند. ولایت بر فقیه یعنی اگر همان چیزی را که ما میگوییم ولیفقیه هم بگوید خوب است و در غیراینصورت خیر. این اعتقاد تا الان هم باقی مانده و خیلی از این حرفهایی که اینها میزنند بر این پایه است.
به هرحال در انتخابات سال 88 یک اتفاقاتی برای مهندس موسوی پیش آمد. پروندهای است که آن را باید دستگاه قضایی رسیدگی کند. چون این وظیفه دستگاه قضایی است و خود آنها هم باید در آن دنیا پاسخگو باشند. اما به چه مجوزی هرکسی یک حکمی را برای آقای موسوی تعیین میکند؟ به چه مجوزی هرکسی هر تهمتی را که بخواهد به او نسبت میدهد؟ کسی حق چنین کاری را ندارد و دستگاه قضایی رسیدگی خواهد کرد و تصمیمگیری خواهد نمود. اگر کسی بخواهد در مورد حکم قضایی اظهارنظر کند آنوقت افرادی وجود خواهند داشت که انتقادی داشته باشند. لیکن زمانی که دستگاه قضایی حکمی صادر نکرده، شماها چه کارهاید که این حرفها را میزنید؟
اصلا یک عدهای هستند که شعار میدهند و حکمشان را هم صادر میکنند، اینها با اخلاق اسلامی جور در نمیآید. ما نظام جمهوری اسلامی را داریم که این حرفها در کار نباشد و کارها طبق موازین و قانون باشد. در این بین بعضیها انتقامگیری میکنند و بعضیها خود شیرینی میکنند که ما هم هستیم. در صورتیکه که هیچ اطلاع و آگاهی از مسایل مربوط به حزب ندارند و فقط برای اینکه خودشان را مطرح کنند این حرفها را میزنند. یکی از دلایلی که این حرفها را میزنند مطرح کردن خودشان است. خوشبختانه مردم به این مطالب اهمیت نمیدهند و اعتباری برای افرادی که بیسند صحبت میکنند قایل نمیشوند.
– شما به یک نکتهای اشاره کردید و آن اینکه اگر دستگاه قضایی حکمی داد باید بقیه آن را بپذیرند و مسئولیت صحت آن حکم به عهده دستگاه قضاست، ولی مردم این سئوال را دارند که چرا پرونده به همین شکل رها شده و محاکمه صورت نمیگیرد و یک پاسخ کاملی به افکار عمومی داده نمیشود؟
* این سئوال شما، سئوال بنده و همه میباشد ولی جواب آن را بنده نباید بدهم و دستگاه قضایی باید پاسخگو باشد و این دستگاه تا به حال جوابی نداده است. البته در همین حرفهای این آقایان که شما اشاره کردید، آمده که اگر دستگاه قضایی آنها را در حصر نگه نمیداشت، مردم آنها را میکشتند. اولا که این حرف صحیح نیست ثانیا باید دید آیا خود ایشان راضی هستند که به این بهانه نگه داشته شوند. دستگاه قضایی وظیفه دارد به آنچه را قانون گفته عمل کند. ما چون مسئولیتی نداریم اگر هر جوابی بدهیم درست نیست.
– این حرفها را در حالی میزنند که خود ایشان در زمان نخستوزیری مهندس موسوی بودند و دیدند که امام از آقای موسوی تعریف میکردند و میدانند که این صحبتها خلاف گفتههای امام است و عقل و شرع هم نمیپذیرد که امام از طرفی آگاه باشند که فردی در حزب جمهوری اسلامی است که جاسوس است و ترور میکند و اسم آن فرد را بیاورد که آقای موسوی این کارها را میکند و از طرفی بالاترین مقام و مسئولیت یک حکومت را به همین فرد واگذار کند. این قضیه در آن زمان بسیار سروصدا به پا کرد که چه شده که امام جلوی این افراد ایستادند و گفتند که مصلحت نظام در این است. این افراد فکر نمیکنند که اینها در تاریخ میماند و نسل جوان با مطالعه تاریخ انقلاب و رسیدن به این تضادها چه قضاوتی خواهد کرد؟
* من به امام، رهبر فعلی را هم اضافه میکنم. یعنی حرفهای این افراد حتی خلاف حرفهای رهبر انقلاب هم هست. چونکه آنچه ما از رهبری درباره مهندس موسوی شنیدیم تا قبل از انتخابات 88 تعریف و تمجید است. و حتی ایشان بارها حکم آقای موسوی را برای مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای عالی انقلاب فرهنگی دادند و در جلسات تصمیمگیری سران گذشته او را شرکت دادند مثل مسایل هستهای و مسایل دیگر و درجلساتی که رهبری در ابتدای شروع زعامت خود برای مشاوره برقرار میکردند، آقای موسوی حضور داشت و رهبری با تعابیری مثل، آدم نجیبی هست، خوشفکر هست و… از او تمجید میکردند.
بعد از سال 88 هم هیچگاه رهبری، آقایان موسوی و کروبی را به وابستگی به بیگانگان متهم نکردند. هر مطلبی گفتند،گله نسبت به اعتراض به نتایج انتخابات بود و اینکه دیگران از اعمال آنها سوء استفاده کردند. شما اگر صحبتهای ایشان را که در رسانهها پخش شد نگاه کنید، از این تهمتهایی که بعضی از افراد میزنند در صحبتهای ایشان وجود ندارد. بنابراین، اینها خلاف نظر امام و رهبری فعلی است این نوع حرفزدنها. جواب این سئوال شما را بنده طبیعیتر کردم و توضیح دادم، اما جواب این سئوال را خودشان باید بدهند. چرا شما برخوردی میکنید که یک کلمه از حرفها را از خود رهبری نشنیدهاید؟ این را باید خودشان جواب بدهند و تا الان کسی یک چنین جوابی نداده است و این از آن قبیل است که میگویند برو فلان کس را بیاور میروند سرش را میآورند.
رهبری نظرشان این بود که اینها باید مواخذه بشوند به خاطر این که دشمن از رفتار اینها سوءاستفاده کرده و یک عدهای در روزنامهها و مصاحبههاشان در تلویزیون و رسانههای دیگر پروندهسازیهایی میکنند از اینها که اصلا در آن صحبتها نبوده و نظر رهبری هم نبوده و از خودشان یک سری چیزها را برای آنها میسازند و الان خودشان هم نمیدانند برای کسانی که این چنین پروندهسازی کردند حالا باید چکار بکنند. بنابراین خودشان باید جواب بدهند. البته فقط جواب شما را نباید بدهند و باید جواب خدا را هم بدهند.
– این نوع صحبت کردن و این حرفها را زدن تاثیراتی هم بر افکار عمومی در جامعه میگذارد و یک عدهای هم با بزرگ کردن حرفها دنبال مقصود خودشان هستند. برای مقابله با تاثیرات منفی این حرفها در جامعه چه باید کرد؟
* من معتقدم این حرفها دیگر تاثیری بر مردم نمیگذارد دلیلش را هم در همین انتخابات اخیر مشاهده کردید. انتخابات 24 خرداد 92، پنج، شش نفر مقابل یک نفر بودند یعنی آن 6 نفر از یک فکر و جناح بودند و آقای روحانی از یک جناح دیگر و رأیی که آقای روحانی آورد به تنهایی از همه آنها بیشتر بود. این یعنی چه؟ یعنی این که مردم 4 سال تمام این دروغها و فحشها را شنیدند بعد که به پای صندوق آمدند خلاف آن اظهارنظرهای کذب رأی دادند. بنابراین ما اگر نصیحتشان میکنیم و میگوییم این حرفها را نزنید، دلسوزی میکنیم برای آخرتشان. در این دنیا اینها دیگر اثری ندارند و مردم واکسینه شدهاند، مردم بیمه شدهاند، مردم مسائل را میفهمند.
هر قدر گزارش دروغ بدهند، هر چه حرفهای دروغ بزنند فایده ندارد. در یک جاهای خاص ممکن است اثر بگذارد اما در افکار عمومی اثر ندارد. افکار عمومی هر روز علیه اینها میشوند و برمیگردند نسبت به اینها، اگر واقعا انتخابات، انتخاباتی باشد که مردم راحت نظر خودشان را بدهند هیچ وقت اینها در رأس هرم قدرت نخواهند آمد و همیشه مردم علیه اینها رای میدهند،شما میبینید 4 سال تمام است از تلویزیون یک طرفه حرف زدند و از روزنامههایشان یک طرفه گفتند، تهمت زدند و به دیگران هم اجازه جواب دادن ندادند. خود آنهایی که این حرفها علیهشان بود که اصلا حق نداشتند جواب بدهند ولی با این حال نتیجه این شد. این یعنی چه؟
یعنی افکار عمومی دیگر اینها را قبول نمیکند و در افکار عمومی تاثیری ندارند. البته این درست است که در نظام جمهوری اسلامی نباید اجازه داده شود که هرکسی، هر حرفی بزند این جا با شما موافق هستم که این دیگر به ما ربطی ندارد. بالاخره مسئولین نظام باید یک فکری برای این قضایا بکنند. جلو بداخلاقیها را بگیرند، جلوی دروغ گفتنها را بگیرند جلوی تهمتزدنها را بگیرند، اینها برای جامعه آثار مخرب دارد و خوب نیست.
– شما اشارهای کردید به رسانه ملی و حرفهایی که در 4 سال گذشته به صورت یکطرفه زده شد. با توجه به این که مردم در انتخابات 24 خرداد سال 92 به آ قای دکتر روحانی رای دادند، این تلاشهایی که در حال حاضر صداوسیمای ما به عنوان رسانه ملی انجام میدهد و گاهی اوقات از برنامههای آن بوی انتقامجویی به مشام میرسد این مسئله را چگونه ارزیابی میکنید؟
* صدا و سیمای ما احتیاج به یک تحول بزرگی دارد. صداوسیما مستقل عمل نمیکند و فلسفه صدا و سیما این است که باید بوق نظام باشد، نباید بوق این و آن باشد. متاسفانه صداوسیما بوق جناحها و افراد شده است و باید صدا و سیما خودش را بالاتر بکشد و شاید از عهده مسئولین فعلی آن برنیاید ولی امیدوارم مسئولینی گذاشته شوند که در سطح بالاتری یعنی در سطح ملی فکر بکنند و واقعا باید کسی عهدهدار ریاست صدا و سیما شود که آن را تبدیل کند به بلندگوی نظام نه بلندگوی افراد و جناحها. این آن چیزی است که الان مشکل صداوسیما است که باید حل بشود و به نقطهای برسد که جایگاه واقعی آن است. اگر این ارتقاء را پیدا بکنند مسائل دیگر خود به خود حل شدنی است.
– با توجه به اینکه جنابعالی از همراهان شهید مظلوم بهشتی بودید، میخواهیم که صفات و ویژگیهای مربوط به اعمال و رفتار این شهید مظلوم را به طور فشرده بیان کنید. قطعاً خاطرات تلخ وشیرین بسیار است، به نظر شما نمونههای بارزی که جوانها بتوانند از رفتارهای شهید بهشتی یاد بگیرند و به آن عمل بکند چه چیزهایی هستند؟
* الان به دلیل شرایط زمان، ترجیح میدهم آن دسته از ویژگیهای اخلاقی شهید مظلوم آیتالله بهشتی را بگویم که به درد امروز بخورد. ما در این سالهای اخیر گرفتار دو بلای بزرگ ضداخلاق شدهایم که در جامعه ما رواج پیدا کرده و متاسفانه حمایت میشود. یکی از اینها بداخلاقی سیاسی است و یکی دیگر افراطیگری. اینها هر دو آفتهای بزرگی هستند که هم به جان اخ