به بهانه دفاع دکتر فیاض از دیکتاتوری رضاشاه
دکتر محمدرضا جوادی یگانه، دانشیار جامعه شناسی دانشگاه تهران یادداشتی را به بهانهی دفاع دکتر ابراهیم فیاض از دیکتاتوری رضاشاه در اختیار انصاف نیوز قرار داده است که در پی میآید:
دیکتاتوری در ایران، توسعه که نیاورده اخلاق هم برده
مرثیهای دیگر در مظلومیتِ امیرکبیرِ به رضاشاه تشبیه شده
1- همکار محترم ما دکتر ابراهیم فیاض اخیرا در مدح دیکتاتوری گفته است که:
«در دیکتاتوری برنامه منسجم برای نوسازی جامعه وجود دارد… یعنی دیکتاتور با قدرت تمام مجلس را هم پشت سر میگذارد. آدم متناسب با این فضا باید بیاید سر کار که بتواند ایران را حفظ کند. در همین جمهوری اسلامی هم نظامیگری میآید و شوخی ندارد. ولی معلوم نیست که حتما آن فرد نظامی باشد (ولی ادبیاتش نظامیگری خواهد بود). (جامعه) دیکتاتوری نوساز میخواهد. میخواهد در اداره کارش انجام شود، یعنی فقر نباشد، شغل جدی ایجاد شود. بحران خشکسالی با دیکتاتوری حل میشود. دیکتاتوری یعنی کسی بیاید و توزیع آب را تنظیم کند. این کار یک فکر متمرکز میخواهد. البته دیکتاتوری برعکس استبداد است.»
و استناد کردهاند به تجربهی رضاشاه. و البته (لابد به شوخی!) هم گفتهاند که « بعد از مشروطه ایران را به سه منطقه تقسیم کردند، رضاشاه آمد و همهی اینها را جمع کرد.» انگار نه انگار رضاشاه برکشیده و گماشتهی انگلیس بوده و اینکه قرارداد 1907 و 1915 به دلیل انقلاب اکتبر در 1917 و اعلام لنین خودبخود از بین رفته بود و با کشف نفت در ایران و نیاز انگلیس به تضمین ارائهی نفت از ایران، و شکست در امضای قرارداد 1919، روی کارآمدن یک نظامی برای انگلیس ضروری شده بود و اینکه آیرونساید به صراحت رضاشاه را کشف خودش میداند، و امنیتی که رضاشاه ایجاد کرده بود، نیز خواست و نیاز انگلیس بوده است.
2- این متن کوتاه بنا دارد این نقل قول از دکتر فیاض و بویژه «دیکتاتوری نوساز» را نقد کند و نشان دهد که دورهی بیست سالهی رضاشاه، که با دیکتاتوری همراه بود، به توسعه در ایران منجر نشد که هیچ، انحطاط اخلاقی جامعهی ایران را هم در بر داشت.
3- داستان برکشیدن و برافتادن رضاشاه سرگذشت عبرت آموزی است، و در ادوار گوناگون به مقتضای زمانه با آن داوری شده نه آنچنان که بوده است. سالهای پس از شهریور 20، مطبوعات آکنده بود از نقد دیکتاتوری رضاشاه، که بعدها با قدرت گرفتن شاه جوان از حجم آن کاسته شد. سالهای پس از انقلاب نقد اصلی به وابستگی او به انگلیس بود و افشای نقش انگلیس، و از سال 1384 جریانی در پی شبیه سازی میان برخی نامزدهای انتخاباتی با رضاشاه بودند و تاکید بر کارآمدی او، با یادآوری نظامی بودنش. و البته اینکه کارآمدی رضاشاه را به دیکتاتوری او نسبت دهند، نیز حرف تازهای است و لابد دورهی جدیدی از اقبال به رضاشاه است.
4- فیاض به خوبی به تفاوت دیکتاتوری با استبداد اشاره کرده، که استبداد، قدرت خودسرانهی بدون حدود سنتی یا قانونی و البته موروثی است و نسبتی با صلاحیت پادشاه ندارد. اما دیکتاتور، در اصل مقامی است که به صورت قانونی و در شرایط اضطراری و به مدت محدود، به دلیل اقدامات درخشان قبلی دیکتاتور، به او واگذار میشود و او حق قانونگذاری و قضاوت و اجرا را همزمان دارد، اما حق انتخاب جانشین را ندارد. نظرا ملت حق بازپس گرفتن قدرت از دیکتاتور را دارد، اما در عمل کیست که چنین قدرتی داشته باشد، تاریخ که به خود ندیده است! یعنی سرانجام، دیکتاتوریها تبدیل به سلطنت شدهاند.
5- نکتهی اساسی در سخنان فیاض آن است که وضعیت فعلی ایران را شبیه ایران دههی آخر قرن گذشته میداند، آکنده از ناامنی و عقب ماندگی و ناکارآمدی، و راه برون رفت را دیکتاتوری رضاشاهی میداند. مجلس پنجم مشروطه در آن شرایط، و البته با حمایتهای آشکار و پنهان نظامیان و انگلیس، در 9 آبان 1304، با خلع احمدشاه، حکومت موقت را به «شخص آقای رضاخان پهلوی» میسپارد (که یک دیکتاتور بود و بخاطر اقداماتش مورد تایید مجلس قرار گرفته بود)، اما، در 22 آذر همان سال، توسط مجلس موسسان، «سلطنت مشروطه به… شاهنشاه رضاشاه پهلوی تفویض شد و در اعقاب ذکور ایشان نسلا بعد نسل» برقرار شد. یعنی به همین سادگی (و با ساده لوحی تدین، رییس مجلس و سایر نمایندگان و تهدید و تطمیع آنها) دیکتاتوری به سلطنت (و استبداد) تبدیل شد، و فقط چهل روز این دیکتاتوری طول کشید.
6- نگارندهی این مقاله، معتقد است ایران سده حاضر مدیون رضاشاه است، و اگر او نبود احتمالا ایران تجزیه شده بود یا به فلاکت افتاده بود. و خدمات او به ایران را پرشمار میداند، از جمله راهسازی و کارخانه سازی و بوروکراسی نوین و امنیت در ایران. و همزمان را او دیکتاتور و وابسته به انگلیس میداند، و البته رفع همین دو خصیصهی او که در محمدرضا پهلوی هم بود، شد خواستهی اصلی انقلاب اسلامی: استقلال و آزادی. بعلاوهی سفله بودن رضاشاه و دست اندازی او به اموال مردم نیز خصیصهای غیرقابل چشم پوشی است: اینکه وقتی به تهران آمد در خانهای اجارهای در سنگلج ساکن بود و وقتی رفت، 5700 پارچه آبادی به نامش بود.
البته فیاض زیرکانه، برای اینکه کشف حجاب رضاشاه به عنوان یک اقدام مثبت او تلقی نشود (و نظریهاش بر باد نرود و متدینین نترسند از دیکتاتوری شبیه رضاشاه!)، اقدامات رضاشاه را تنها تا 1314 (سال کشف حجاب) تایید میکند و کشتن مخالفان را به بعد آن سال نسبت میدهد، در حالیکه تا قبل از 1314، میرزاده عشقی در 1303 ترور شد، مدرس در 1305 مورد سوءقصد قرار گرفت و در 1307 تبعید شد و بعدها همانجا کشته شد، نصرت الدوله فیروز در 1308 دستگیر شد و بعد از تبعید در 1316 کشته شد، صولت الدوله قشقایی در 1311 در زندان قصر کشته شد، تیمورتاش در 1312 به دست پزشک احمدی کشته شد، و سردار اسعد در فروردین 1313 در سلول تیغه شده زندان یک هفته زجر و بی غذایی و بی هوایی کشید تا مرد. بعد از 1314 نیز مرگ داور هست و ارباب کیخسرو. و این فهرست، بغیر از افراد متعددی بود که حصر و تبعید شده بودند مانند مصدق که به بیرجند تبعید شد و از 1319 در ملک شخصیاش در احمدآباد تحت نظر بود.
7- اگرچه اقدامات مثبت رضاشاه به نفع جامعهی ایران بود، ولی وقتی اجرا شد، پیامدهای این اقدامات و میزان پذیرش آن در جامعهی ایران، چیزی نبود که مردم و نخبگانش میخواستند و لذا اعتراضات گسترده آغاز شد. اصلاحات رضاشاه (بهرغم گستردگی و تنوع آن)، نتوانست به نتیجهای برسد که مدنظر مشروطهخواهان و مصلحان دورۀ قاجار بود و نتیجۀ 20 سال تلاش او آن شد که یرواند آبراهامیان در ایران بین دو انقلاب (1378: 201) در بارهی انتهای این دوره مینویسد:
«تقریباً همۀ گروههای اجتماعی از اقدامات رضاشاه ناراضی بودند. مخالفت اشراف به دلیل حذف و سرکوب آنها؛ مخالفت طبقۀ متوسط سنتی به دلیل انحصارات دولتی، افزایش مالیات، کم کردن قدرت اصناف با لغو مالیاتهای 216 صنف که قدرت رؤسای اصناف را گرفت؛ مخالفت سنتیها و روحانیون به دلیل اقدامات ضددینی رضاشاه؛ مخالفت روشنفکران و دانشجویان به دلیل قرارداد نفت، ثروتاندوزی و استبداد؛ نارضایتی کارگران صنعتی به دلیل مزدهای کم، ساعات کار زیاد، مالیات زیاد، انتقال اجباری کارگران به مازندران، شرایط نامساعد کاری؛ نارضایتی اقلیتهای مذهبی و زبانی به دلیل ملتسازی و یکسانسازی اجباری وی.»
8- این همه نارضایتی، فارغ از تاثیر گستردهی دیکتاتوری رضاشاه بر انحطاط اخلاقی جامعهی ایران در این دورهی بیست ساله بود. دکتر آرتور میلسپو، دکترای اقتصاد و استاد علوم سیاسی دانشگاه جان هاپکینز، در سالهای 1301 تا 1306 بهعنوان «رئیس کل مالیه ایران» و در سالهای 1322 تا 1324 به عنوان «رییس کل دارایی» در ایران فعالیت کرد و دو کتاب ماموریت آمریکاییها در ایران (1356) و آمریکاییها در ایران (1370) را بر اساس خاطرات این دو دوره نوشت. میلسپو آنقدر به ایران و ایرانیان علاقمند شد که فرزندش را به نام تجریش میخواند، به این دلیل که در تجریش متولد شده بود. نظر میلسپو از این نظر اهمیت دارد که تاثیر دورهی بیست سالهی رضاشاه را به وضوح و به عنوان یک مقام بلندپایه در ایران، در ابتدا و انتهای دوره مشاهده کرده است.
میلسپو در کتاب دوم، ریشۀ بسیاری از خلقیات منفی ایرانیان را به استبداد و بهویژه استبداد رضاشاهی نسبت میدهد؛ در کنار عوامل اقلیمی که هم در کتاب اول و هم در کتاب دوم به آن اشاره کرده بود.
«در یک رژیم استبدادی و حکومت فردی، ظلم، ناامنی و بدگمانی و تزویر بهصورت وسیلۀ دفاعی و عادت درمیآید. فقدان قانون، مراجع قضایی بیطرف، تضمینهای مربوط به جان و مال و نیز خطرِ همیشه موجودِ غارت و اخذ اموال به زور، اشخاص را مجبور کرده که بهعنوان عادیترین کار به طفره و تعلل و نادرستی متوسل شوند. قواعد بازی، مستلزم حقهبازی و ریاکاری است و به آن پاداش میدهد. یک کلاهبردار و شارلاتان باهوش، هیچچیزی را در افکار عمومی از دست نمیدهد، مشروط بر اینکه بتواند «با آن کنار بیاید». نیز در این رژیمِ قدرت فردی، هوس فردی و ناامنی فردی، اشخاص باید راه جلب توجه و ترحم بزرگان و بالا رفتن از شانههای دیگران را خوب بیاموزند.» (میلسپو، 1370: 113).
اما به نظر او مهمترین پیامد حکومت رضاشاه، این است که جامعۀ ایران معیارهای تمایز خوب و بد را از دست داده بود و این باعث «انحطاط اخلاقی» شده بود که هیچچیز جلودار آن نبود و به تعبیر او، حکومت رضاشاه در ایران (نسخهی پیشنهادی دکتر فیاض) حکومت فاسدی بود با حاکمان فاسد و برای مردم فاسد:
«بدتر از همه این بود که جامعۀ ایران هیچ معیار درستی از نادرستی نداشت و هیچ خشم و نفرتی نسبت به فساد نشان نمیداد. در بسیاری موارد، به حقهبازانِ سرشناس احترام میگذاشت و بدکاریهای آنان را تصویب میکرد. هیچ جنبش سازمانیافتهای علیه دزدی و اختلاس تشکیل نشده بود. تعداد ناچیزی از کسانی که متهم به دزدی میشدند، تحت تعقیب قانونی قرار میگرفتند و تعداد کمتری محکوم و مجازات میشدند. دزدان بزرگ تقریباً همگی از چنگ قانون میگریختند و حقهبازان مشهور میتوانستند با اندکی کسر آبرو، همچنان در سیاست و دستگاه دولت به کارشان ادامه دهند. تقریباً هیچچیزی در برابر انحطاط اخلاقی ایستادگی نمیکرد؛ نه آداب و رسوم عمومی، نه امانت قضایی، نه مطبوعات منعکسکنندۀ افکار مردم و نه یک رهبری آرمانگرا. بیاغراق میتوانم بگویم که حکومت ایران، یک حکومت فاسد است که بهوسیلۀ افراد فاسد و برای افراد فاسد به وجود آمده است. در سرزمین شیر و خورشید، افراد درستکار، یک پدیدۀ شگرف و مخالف با اصل را تشکیل میدهند» (همان).
میلسپو در ادامه دربارۀ «سوءادارۀ» کشور بحث میکند و باز هم دیکتاتوری رضاشاه را علت اصلی میداند که هم «رهبران سیاسی و هم قدرت رهبری» را از بین برده بود و رضاشاه بنا به توصیۀ دیکتاتور یونانی «هر سری را که بلندتر از دیگران است قطع» کرده بود و نتیجهی از بین رفتن رهبرانی بود که میتوانستند کشور را اداره کنند و این باعث «ورشکستگی» کشور شده بود (همان: 119).
9- آنچه در حکومت رضاشاه به وضوح رخ نموده است، استبداد است و فقدان آزادی. حکومت فردی رضاشاه، و قلع و قمع مخالفان، باعث انحطاط اخلاقی جامعه ایران شد و اینهمه برای توسعهای بود که در نهایت منجر به تشدید تعارضات در جامعه ایران شد. حکومت فاسد افراد فاسد، باعث فساد عمومی مردم شده بود و نتیجهی آن نیز ازبین رفتن حیثیت ملى و عدم مقاومت ایرانیان در مقابل اشغال خارجى در 1320 بود.
غیبت آزادی در ذهن رضاشاه تا آن حد است که با وجود تاثیرگیری از کشف حجاب در ترکیه، «آزادی بی حجابی» در ترکیه را تبدیل به «اجبار به بی حجابی» در ایران کرد و میان این دو تفاوت بسیار است. «تجدد آمرانه» رضاشاهی بعد از بیست سال، توسط جامعهی ایرانی پس زده شد. و به نظر من، نقطهی اصلی گسترش مخالفتها در انتهای دورهی رضاشاه، استبداد بود و نتیجهی تصمیم گیری بدون کسب نظر مردم بود، مردمی که «غیر تسلیمِ رضا» چارهای نداشتند.
10- جالب است که کسانی چون کاتوزیان، رضاشاه را به امیرکبیر تشبیه کردهاند، با این تفاوت که توانست بجای چهارسال، بیست سال حکومت کند، و طنز تاریخ است که آرمان جامعهی ایرانی برای حکومت، از امیرکبیر به رضاشاه تبدیل شود: امیرکبیری که خیال مشروطیت و کنستیتوسیون داشت، و رضاشاهی که درب سلول مخالفش را در زندان تیغه میکرد. نخبگان ایرانی یک بار در سوم اسفند 1299 و پس از آن مشروطه را به صورت تراژیک به استبداد بدل کردند، ولی بعید است اکنون کمدیوار آن را تکرار کنند. برای گذر از جمهوری اول، به جمهوری دوم، نیازی به دیکتاتوری بناپارت نیست. اصلاحات عمیق کفایت میکند.
11- اکنون که زمزمهی استقبال از رضاشاهیگری شنیده میشود، توصیه میکنم به دکتر فیاض که نگاه کند به تجربهی تدین، رییس مجلس پنجم مشروطه، که زمینهساز استبداد رضاشاه شد و بعد که «دیکتاتوری شخص آقای رضاخان پهلوی»، در مجلس موسسان به «سلطنت خاندان پهلوی» تبدیل شد، متوجه شد که چه فریبی خورده و انقلاب مشروطه را به رایگان به یغما داده است، و البته پشیمانی دیگر سودی نداشت (و به نوایی هم نرسید با همهی توطئهها و تقلاها برای سلطنت رضاشاه!). و به یادش میآورم شعاری که مشروطه خواهان میدادند که «چرخ زمان به عقب بر نمیگردد، مشروطه به استبداد بر نمیگردد». جدی نگیرید شعارهای طرفداران رضاشاه را در اعتراضات دی ماه 1396. ملتی که طعم آزادی و دموکراسی را چشیده باشد، نه به استبداد بر میگردد، و نه به استبدادِ به نام دیکتاتوری.
انتهای پیام
حرف حساب جواب ندارد
الحمد لله که امروزه به اموال مردم دست اندازی نمیشود ، بیت المال اموال مردم نیست و بر همین مبنا نیز سرقت از بیت المال به فتوای فقها حد ندارد !
اما در فرق استبداد و دیکتاتوری ، سالها پیش در کتاب ” یادداشت های شهر شلوغ” چنین خواندم که ، در حکومت استبدادی حکم میشود که این کار را نکنید یا این لباس را نپوشید و این حرفها را نزنید ولی در دیکتاتوری حکم است که این کار را نکنید و آن کار را بکنید ، این لباس را نپوشید و آن لباس را بپوشید ، آن حرف را نزنید و این حرف را بزنید !
خوب شد که نمردیم و این فرق را با تمام وجود درک کردیم !!
چه شگفت اور است وچه اشنا بنظر میرسد…پراگراف هارا بنگرید برایتان تداعی نمیشود ؟؟؟؟؟….درستکاری وصداقت(نقل به مضمون)پدیده ای شگرف وخلاف اصول است……..حضرات باصطلاح روشنفکر اقایانی که هرگز نزادن اسطوره های این دیار ارزومیکنید جاده صاف کن وسیاهی لشکر حقیر دیکتاتوران نباشید ……شما که بالاتر از سوسیالیست های وطنی مانند اسکندری وغیره نیستید دیدید که دیکتاتور برگزیده انان چه رفتاری با انان کرد؟؟؟؟؟؟؟
جناب دکتر محمدرضا جوادی یگانه، دانشیار جامعه شناسی دانشگاه تهران ، نخواسته اند يا نتوانسته اند واقعيات موجود و ملموس حال حاضر مملکت ايران را ببينند!! رضاشاه هرچه کرد (شما جار بزنيد جامعه ايران را دچار انحطاط اخلاقی کرد) ، خدماتي را به ملک و مملکت کرد که شماها با نهايت بي شرمي، همچون بسياري ديگر از واقعيات تاريخي ، در تلاشيد تا آنها را تحريف کنيد! اما زهي خيال باطل، خوشبختانه شور و شعور مردم ، گسترش فضاي مجازي و نشر و گردش اطلاعات و شبکه هاي ارتباطي ، آنقدر بالا رفته که حقايق و مستندات تاريخي و حقيقت شماها ، عريان و بر همگان برهنه شده است. شمايان معتقديد که رضاشاه اخلاق را در ايران کشت، بسيار خب، اما اگر ذره اي وجدان و انسانيت و بقول خودتان اخلاق داشته باشيد، به روشني خواهيد ديد که دستاورد عملکرد شما طي اين مدت هم انحطاط اخلاقي ، هم سقوط سياسي ، هم نابودي اقتصادي ، هم رذالت فرهنگي و اجتماعي و بالاتر از همه ، ريشه کن کردن و محو دين و مذهب در کشور ايران بوده است. لذا رضاشاه صد شرف بر شما و امثال شما دارد.
حقیقت این که راه و روش رضاخان به نابودی اخلاق انجامیده و اگر باز هم تکرار شود می انجامد را نمی توان کتمان کرد. همین فساد گسترده و … در جامعه کنونی مگر محصول رضاخانی اندیشیدن گروهی که در ظاهر خیرخواه ملت اند نیست؟ متاسفانه حافظه تاریخی ایرانیان آن قدر ضعیف است که با یک به اصطلاح مستند ساخته شبکه ای مزدور به وجد می آیند و رضاخان را اسطوره پیشرفت و آبادانی میدانند.
جناب بيننده عزيز، يکبار ديگر متن مطلب بنده را مطالعه بفرمائيد! من کجا گفته ام که رضاخان اسطوره پيشرفت و آباداني است!؟ البته چرا، آدم فيمابين بد و بدتر، مسلم بد را انتخاب ميکند. و بديهي است که رضاخان در مقام قياس با [بعضی دیگر]، اسطوره پيشرفت است، اما آيا جنابعالي بعنوان يک بيطرف، منکر خدمات رضاشاه هستيد يا وي را در زمان خودش منشاء خدماتي براي ايران ميدانيد؟
بهر حال همه جور آدمی داریم .ماکس پلانک دانشمند معروف کوانتوم هم جزء مریدان هیتلر بود . چی میشه کرد تا بوده همین بوده
سلام-اگر رضاخان در ایران به قدرت نمی رسید ادامه دوران قاجاری در ایران باعث می شد کشور ما به کشوری چون ژاپن مبدل شود خانه های قدیمی باقی ماتنده و سازه های قاجاری در سراتاسر کشور امروز آپار باستانی سنتی این کشور هستند رضاخان با یکسان سازی پوشش و خانه سازی و یکسان سازی شهرسازی در اقالیم متفاوت و یکسان سازی زبانی به تخریب تمدن کشور ما اقدام کرد و بستر اختلافات قومی و….در آِینده را فراهم نمود به جای دولتهای محروسه دوران قاجاری و صفوی و….اداره متمرکز کشور از طریق دولت مرکزی را پایه گذاری کرد و همین ارث ومیراث رضاخانیست که اینک آفت جان انقلاب اسلامی کبیر ایران شده توجه کنید رضاخان توسط انگلیس و روس بی جهت به ایران تحمیل نشد اما این سخن به معنای دفاع از حکام قاجار نیست باید کسی روی کار می آمدکه کشور را با حفظ فرهنگ وسنتهای تاریخی آن و احترام به سنتهای وفرهنگهای آن مدیریت می کرد از قوم مرکزی چماقی نمی ساخت که بر سر اقوام حاشیه ای بزند و با ایجاد توهم امنیتی تیشه به ریشه شایسته سالاری بزند
شوربختانه وضعیت فعلی این جامعه نوعی حالت هیستریک (نفیا یا اثباتا تفاوتی نمیکند) ایجادنموده است نه جامعه امروزی شباهتی به اواخر حکومت قاجار دارد ونه جامعه خواستار یک حکومت میلیتاریستی ودیکتاتوریست نه امیدورزان سوسیلیستی وجود دارد ونه سیدضیاهایی…..ما درحال گذر ازیک شرایط اجتماعی ای به شرایط دیگری هستیم این مقاومت های ………هم در مقابل رسانه های افشاکننده اخرین تلاشی است که بازهم بعیداست این حرکت را متوقف کند …….ولی هشدار هشدار هشدار …اگر انزمان سیاست ها بر حکومت مرکزی مقتدر میچرخید الان بر فروپاشیست…….تقاضای اندکی عقل وشعور خواسته زیادی نیست.
شما مردوران … هرچقدر هم برعلیه رضاشاه کبیر قلم فرسایی کنید باز هم محبوبترین حاکم ایران بعد از اسلام رضاشاه کبیر است و خدمات آن بزرگمرد از راه اهن و جاده های صعب العبور گرفته تا دانشگاه تهران ملت هرروزه دارند مشاهده میکتتد و بر روح و روانش درود میفرستند و بر شماها لعنت.
جالبه که میلسپو در دو دوره از نخست وزیریهای قوام السلطنه(1301 و 1321) در کشور استخدام شده و در هر دو بار تلاش کرده امتیازات نفتی و اقتصادی به نفع آمریکا بگیره و یک بار توسط رضاخان و بار دوم توسط دکتر مصدق و با مصوبه مجلس اخراج شده. حالا خودتان قضاوت کنید افاضات این ادم در مورد رضاخان و یا مصدق چقدر ارزش داره