آمریکا، ایران و «تصویر دشمن»
کریستوفر فتویس (دانشیار علوم سیاسی دانشگاه تولین) در مقالهای برای سایت شمس دربارهی آنچه باعث میشود که ایران و آمریکا در مسیر جنگ باقی بمانند نوشت:
نگارنده در مقاله حاضر استدلال میکند که «تصویر دشمن» باعث میشود ایران و آمریکا در مسیر جنگ باقی بمانند و فقط اصلاح برداشتها و باورها میتواند آنها را از این مسیر خارج کند. بدیهی است محتوای مقاله صرفاً بیانگر دیدگاه نگارنده است و لزوماً نظر مرکز بررسیهای استراتژیک یا سایت شمس نیست.
ایران و آمریکا در دور باطل شک و بیاعتمادی گیر افتادهاند. رابطه آنها به دلیل آنچه دانشمندان علوم سیاسی «تصویر دشمن» دوجانبه و بیمارگونه یا گرایش مداوم به بدترین پیشفرض راجع به حریفان مینامند، مختل شدهاست. تا هنگامی که درک دو طرف از این شکاف بهبود نیابد، احتمال وقوع جنگ بین آنها همچنان بسیار بالاست.
اگر سیاستگذاران در هر دو طرف از تصاویری که نیمهآگاهانه از یکدیگر دارند، آگاه باشند، قادر خواهند بود دقت برداشتهای خود را بهبود بخشند. خوشبختانه تصویر دشمن دارای ویژگیهای مشخصی است و باعث ایجاد الگوی یکدستی از باورهای غلط یا سوءتفاهمها میشود که به رهبران کمک میکند دریابند که در چه مواردی تحت تأثیر آن هستند. خطرِ جنگ بر سر هیچوپوچ، در هر موقعیتی، مستقیماً به این مسئله بستگی دارد که هر کدام از دو طرف تا چه حد تحت تأثیر این باورها هستند. البته هیچکدام از این باورها همواره غلط نیست، اما وقتی چند مورد از آنها همراه با یکدیگر ظاهر میشوند، احتمال بالایی وجود دارد که «تصویر دشمن» به وجود آمده باشد و درباره خصومت حریفان نسبت به یکدیگر، بزرگنمایی شود.
شاخص اول: اختلافات ما اساسی و «وجودی» هستند.
اساسیترین شاخص وجود تصویر دشمن، این باور است که دیگری بهشکل اساسی و عمیق با ما متفاوت است. از آنجا که «ما» خوب و قابلاعتماد هستیم، پس نتیجه میگیریم آنها که با ما متفاوت هستند، عکس این ویژگیها را دارند. موقعیت دشمن (حافظه تاریخی، ایدئولوژی، فرهنگ و مذهب) بهگونهای است باعث میشود از ذات انسانی مشترکمان بسیار فاصله بگیرد و جهانبینیهایی ایجاد شود که برای طرف دیگر درکناپذیر است. ویژگیهایی که «ما» فکر میکنیم ویژگیهای اساسی عقلانیت، اخلاق و انسانیت هستند، اصلاً درباره «آنها» صادق نیست. در نتیجه اختلافات ما بنیادی است: دشمن اساساً به دلیل «آنچه هستیم» از ما متنفر است، نه «آنچه انجام میدهیم». خودِ وجودِ ما تهدیدی برای آنهاست و بنابراین نمیتوان برای تغییر این وضعیت کار چندانی انجام داد.
این وضعیت باعث میشود افراد فکر کنند که کار چندانی برای تغییر رابطه ما با دشمن نمیتوان انجام داد. اختلافات ما بنیادی و تغییرناپذیر است. دشمنان اصلاح نمیشوند؛ ماهیت آنها یک ماهیت دائمی است که ریشه در ویژگیهای ذاتی و ملی تغییرناپذیر آنها دارد. صلح دوجانبه، اکنون و در آینده، یک خیال رؤیایی است که مستلزم اصلاح اساسی در دشمن است.
تفاوتهای مذهبی هم به گسترش تصویر دشمن کمک میکند. این مفهوم که ایمان آنها (یا بیایمانی آنها) باعث میشود اختلافات اساسی با ما داشته باشند، بهراحتی مورد پذیرش قرار میگیرد. کشورهایی که میزان مذهبی بودن آنها بالاتر است، احتمال اینکه بر حسب بیایمانیهای گوناگون، دشمنتراشی کنند، بیشتر خواهد بود. وقتی دو کشور که به صورت استثنایی مذهبی هستند، در برخی مسائل با یکدیگر اختلاف داشته باشند (مثل وضعیت امروز آمریکا و ایران) حتماً در دام سوءتفاهم میافتند.
شاخص دوم: آنها مثل ما برای زندگی انسان، ارزش قائل نیستند.
خوانش گزینشی شواهد در هر مخاصمهای میتواند باعث این پیشفرض شود که دیگری برخلاف ما برای زندگی ارزش قائل نیست. این باور، عاملان سیاسی را متقاعد میکند که خودشان در مسیر عدالت و خیرخواهی پیش میروند.
بیتفاوتی دشمن نسبت به زندگی انسان چنان شدید است که حتی انقراض نوع بشر برای آنها مهم نیست. ابزار بازدارندگی هم علیه دشمن کارگر نیست، زیرا رهبران دشمن از جنگ هستهای ابایی ندارند و حتی ممکن است چنین جنگی را شروع کنند. در طول جنگ سرد، بسیاری از تحلیلگران استدلال میکردند که کرملین به «تخریب حتمی متقابل» معتقد نیست و بنابراین باور دارد که میتوان جنگ هستهای را آغاز کرد و در آن برنده شد. حالا از نظر برخی صاحبنظران آمریکایی، دشمنانِ غرب پس از جنگ سرد هم به همین اندازه در برابر بازدارندگی، مقاوم هستند. «پیمان موشکهای ضد بالستیک» در سال 2002 به دلیل این باور لغو شد که کشورهای سرکش اصولاً ترسی از انتقام طرف مقابل ندارند و نمیتوان از آنها انتظار داشت که عقلانی عمل کنند. گفته میشود عداوتی که ایرانیها نسبت به آمریکا و اسرائیل احساس میکنند، چنان شدید است که آنها از جان خود میگذرند و بنابراین حکومتشان ممکن است از تسلیحات هستهای هم استفاده کند. سیاستمداران ایرانی چنان کمعقل نمایانده میشوند که ممکن است تمدنشان را بهشکل انتحاری و البته شکوهمندانه نابود کنند و با بکارگیری تسلیحات اندک خود در برابر کشورهایی که تا دندان مسلح هستند، طرحی آخرالزمانی دراندازند. وقتی گمان میکنیم دشمنانمان نمیتوانند اصول اساسی عقلانیت را در نظر بگیرند، احتمال سوءبرداشت و سوءتفاهم بسیار بالاست.
شاخص سوم: نمیتوان به حرف آنها اعتماد کرد. مذاکرات یعنی اتلاف وقت.
سیاستمداران در صحنه سیاست بینالملل همیشه دروغ میگویند. تفاوت اصلی بین دروغهای ما و دروغهای آنها این است که ما دروغهای آنها را به یاد داریم و فکر میکنیم که همین دروغها شخصیت اصلی حریف را نشان میدهد. اما دروغهای ما واکنشی نهچندانمطلوب به موقعیتهای خاص هستند که در بافت خود کاملاً قابلدرک هستند و بههیچوجه نشانه شخصیت و ماهیت واقعی ما نیستند. این همان چیزی است که روانشناسان از آن تحت عنوان «خطای بنیادی برچسبزدن» نام میبرند، یعنی فرد وقتی نقطهضعفی را در دیگران میبیند، آن نقطهضعف را ویژگی ذاتی آنها میداند اما اگر خودش آن نقطهضعف را داشته باشند، معتقد است که تصادفی و غیرذاتی است و بر اساس شرایط خاصی پیش آمدهاست. این خطا در برداشت، تقریباً جهانشمول و کاملاً بیمارگونه است.
ناگفته پیداست که دلیلی برای مذاکره با طرفهای غیرقابلاعتماد نیست. پیشقدم شدن برای مذاکره با دشمن، نهتنها بیفایده بلکه خطرناک است، زیرا ممکن است دشمن، احساس کاذب امنیت را به ما القا کند حالآنکه میزان خصومت و خیانت او هیچ فرقی نکردهاست. چنین فرضهایی قطعاً در زمان مذاکرات هستهای منتج به برجام در سال 2015 مطرح بود. یکی از حرفهای تکراری بنیامین نتانیاهو در کنگره آمریکا در سال 2015 این بود که از آنجا که ایران غیرقابلاعتماد است، هر گونه توافق با این کشور، بالذات توافق بدی خواهد بود. 47 سناتور جمهوریخواه با این حرف موافق بودند و پس از سخنرانی نتانیاهو نامهای را خطاب به سیاستمداران ایرانی تنظیم کردند تا مذاکرات متوقف شود. از طرف دیگر، آیتالله خامنهای، رهبر ایران، خطاب به دیپلماتهای ایرانی گفت که «اگر فکر میکنید آمریکاییها آنقدر قابلاعتماد هستند که زیر قولشان نمیزنند، نادان هستید». «ما» با نیت خوب مذاکره میکنیم، اما آنها نه. هیچکدام از حرفهایشان را نمیشود باور کرد، چون حرفهایشان با نیتشان متفاوت است.
شاخص چهارم: حکومتشان خطرناک و در عین حال، کاملاً شکننده است.
سیاستمدارانی که تصویر دشمن در ذهنشان است، معتقدند که مردم کشورهای حریف واقعاً پشتیبان حکومتشان نیستند. خصومت ما نسبت به حکومت آنهاست، نه نسبت به مردم. ما میدانیم که مردم ذاتاً خوب هستند و کموبیش مثل خودمان هستند. بنابراین حکومتشان خیلی ضعیفتر از آنچه به نظر میرسد است. مثلاً سیاستمداران آمریکایی معتقد بودند که در عراق، از نیروهایشان بهعنوان نیروهای آزادیبخش استقبال میشود و مردم ایران هم از سرنگونی حکومتشان استقبال میکنند.
پس در تصویر دشمن، یک پارادوکس وجود دارد: حکومتِ دشمن، بسیار قدرتمند و درعینحال، بسیار ضعیف و شکننده است. آنها هر چقدر هم که شرور باشند، با تلاش کافی از سوی ما قطعاً سرنگون میشوند. سرنگون کردن حکومت دشمن چندان سخت نیست، چون مشروعیتش بسیار کم است. دو طرف پارادوکس، ارتباط مستقیم دارند: دشمن هر چقدر شرورتر باشد، آسیبپذیری ذاتیاش بیشتر خواهد بود. دشمن به دلیل ضعف ذاتی خود، در برابر اقدامات قهرآمیز بسیار آسیبپذیر است. مثلاً خیلی از تحلیلگران جنگطلب آمریکایی مطمئن بودند که اگر فقط دولت اوباما از «جنبش سبز» ایران در سال 1388 حمایت کرده بود (حتی به شکل شفاهی) این جنبش به پیروزی میرسید. چند سال بعد، مخالفان مذاکرات هستهای استدلال میکردند که توافق لازم نیست، چون با فشار بیشتر، حکومت ایران چارهای جز همراهی با خواست کشورهای غربی نخواهد داشت. با ایجاد ضعف بیشتر در تهران، «توافق بهتری» امکانپذیر میشد. حکومتِ دشمن همیشه یک خانه شیشهای و در آستانه فروپاشی است که این مسئله آن را در برابر فشار ما آسیبپذیر میکند.
شاخص پنجم: آنها واقعگرا هستند و فقط زبان زور را میفهمند.
یکی از قواعد تصورات در سیاست بینالمللی این است که دیگری «واقعگرا» است. «ما» اصولی داریم که بر پایه آن تصمیم میگیریم، اما «آنها» فقط دنبال منافعشان هستند.
از آنجا که حریفان ما واقعگرا هستند، پس نتیجه میگیریم که تأکید اصلی سیاست خارجی آنها بر افزایش قدرت خودشان و کاهش قدرت ماست. پس ویژگی ذاتی دشمن، نارضایتی از وضعیت موجود است. «ما» از وضعیت کنونی جهان راضی هستیم، اما «آنها» همیشه میخواهند توازن قدرت را به نفع خودشان تغییر دهند. تصویر دشمن، واشنگتن را متقاعد کرده است که تهران دارای منافع معقول و مشروع در امور همسایگانش نیست، بلکه بهعنوان بخشی از برنامهاش برای سیطره بر منطقه، همیشه تلاش میکند آنها را تضعیف کند.
شاخص ششم: دشمنان ما همه با هم همکاری دارند.
تصویر دشمن باعث میشود تمایز میان طرفهایی که به آنها اعتماد نداریم از بین برود و به نظر برسد که همه آنها با هم کار میکنند. هیچ تفاوت معناداری بین آنها وجود ندارد، زیرا نقطه مشترکی که باعث وحدتشان شدهاست، نفرت از ماست. جرج کنان، دیپلمات آمریکایی در اواخر عمرش گفت «ظاهراً یک گرایش عجیب در بین آمریکاییها وجود دارد که همیشه به دنبال یک مرکز خارجی واحد برای شر بگردند که تمام دردسرها و گرفتاریها را به آن منسوب کنند. آنها نمیتوانند دریابند که ممکن است منابع مقاومت گوناگونی در برابر اهداف و اقدامات ما وجود داشته باشد که نسبتاً مستقل از یکدیگر باشند.» در طول جنگ سرد، ریشه تمام بدیهای جهان مشخص بود؛ امروز هم این ریشه برای بسیاری از صاحبنظران امور بینالملل واضح است. ایران همان نقشی را در قرن بیستویکم دارد که شوروی در نیمه دوم قرن بیستم داشت: کانون شر، منشأ و حامی مشکلات جهان، از تروریسم گرفته تا افراطگرایی تا تولید سلاح هستهای. پس «جاده پیروزی» در جنگ با ترور از مسیر تهران میگذرد. این برداشت دوطرفه است: از نظر بسیاری از تحلیلگران ایرانی، سرنخ عمده مشکلات جهان را میتوان در توطئههای واشنگتن پیدا کرد. شکست دادن دشمن، فقط حذف یک حریف نیست، بلکه بهمعنای پاک کردن جهان از شر است، هدفی که برای تحقق آن هر قدر تلاش کنیم، باز هم کم است.
شاخص هفتم: آنها استراتژیستهای قویتری هستند که «نگاه درازمدت» دارند.
افراد از مصلحتاندیشیهای خود در زمان تصمیمگیری آگاه هستند، اما درباره تصمیمات دیگران، فقط نتایج را میبینند و بنابراین فکر میکنند عاملان دیگر، متحد و استراتژیمحور هستند. علاوه بر این، حریفان به دلیل موقعیت خاصی که دارند میتوانند تحقق اهدافشان را چند نسل به عقب بیندازند. دشمنان بر خلاف ما، بسیار صبور هستند و استراتژیستهای قویتری به شمار میآیند.
همچنین دشمنان بر خلاف ما، نوکران خود را کنترل میکنند. ما میدانیم که متحدانمان بهصورت مستقل فکر و عمل میکنند، اما نوچههای دشمنان آلت دست آنها هستند. در طول جنگ داخلی سوریه، سیاستمداران آمریکایی نمیتوانستند بر تصمیمات گروههای معتدل مخالف حکومت، چندان تأثیرگذار باشند، اما مطمئن بودند که بشار اسد دستورات مسکو و تهران را موبهمو اجرا میکند. از جنگ ویتنام گرفته تا کنون، اوضاع همیشه همینطور بودهاست: متحدان ما به حرف ما گوش نمیدهند، اما متحدان دشمن، غلامان حلقهبهگوش برای اجرای طرحهای جهانی او هستند.
شاخص هشتم: آنها ما را بهتر میشناسند تا ما آنها را. میدانند که ما نمیخواهیم از زور استفاده کنیم.
دشمنان به دلیل توانمندیهای استراتژیک قویتر، شناختشان نسبت به ما، خیلی بیشتر از شناخت ما نسبت به آنهاست. دشمنان میدانند که ما حسن نیت داریم و حمله نمیکنیم. در واقع، تصویر دشمن باعث میشود گمان کنیم آن بیاعتمادی طبیعی و عادی که حکومتها نسبت به یکدیگر احساس میکنند، در حریف وجود ندارد، زیرا «آنها» میدانند که «ما» منطقی و قابلاعتماد هستیم. دشمن از آنجا که دلیلی برای ترسیدن از ما ندارد، پس بودجهای که صرف تقویت نیروی نظامیاش میکند، شکبرانگیز است. آنها که تصویر دشمن نسبت به ایران را در ذهن دارند، نمیتوانند بپذیرند که برنامه هستهای ایران، نظامی نباشد. تهران میداند که آمریکا حمله نمیکند و بنابراین بودجه نظامیاش نمیتواند به جنبههای دفاعی محدود باشد؛ سیاستمداران ایرانی باید بدانند که آمریکا ظرفیت جنگ دیگری در خاورمیانه ندارد، بنابراین قدرت چانهزنی آنها افزایش یافتهاست.
شاخص نهم: «کارشناسان» سیاست خارجی ما، ماهیت واقعی و نابکار آنها را میدانند.
تجربه و کارشناسی باید باعث شود نخبگان سیاست خارجی، ابزار بهتری برای شکل دادن برداشتهای بهتر و دقیقتر نسبت به برداشتهای عوام داشته باشند. به عبارت دیگر، کارشناسان منطقهای باید همدلی بیشتری با مردم منطقه مورد نظر داشته باشند و احتمال اینکه تصویرِ غیرواقعیِ منفی از آنها ارائه دهند، کم است. اما در عمل، میبینیم که کارشناسان سیاست خارجی حتی نسبت به عوام، در برابر آسیبهای تصویر دشمن، آسیبپذیرتر هستند. باید ببینیم دلیل این وضعیت عجیب چیست.
اولاً، این بهاصطلاح کارشناسان زیر فشار سیاسی و اجتماعی قرار دارند تا دشمنان را شناسایی کنند. در نظام آمریکا (و احتمالاً همه جا) جنگطلبی و مظنون بودن به دیگران، یک پیششرط برای ورود به محافل سیاست خارجی است. معمولاً کسانی که بر خلاف جریان غالب میاندیشند، اعتبار حرفهای به دست نمیآورند. مثلاً در سال 1358، کارشناسان خیلی زودتر از عموم مردم آمریکا به ایجاد تصاویر منفی از ایران پرداختند.
ثانیاً، کسانی که درگیر امور خارجی هستند، احتمال کمتری دارد که نظرشان را نسبت به دیگران تغییر دهند، خصوصاً در صورتی که نظرشان منفی باشد. اطلاعات جدید بهسختی میتواند اعتقادات دیرپای کارشناسان را تغییر دهد، حالآنکه دیدگاه تازهکاران انعطافپذیرتر است. این امر خصوصاً درباره برداشتهای منفی صادق است که ماندگاری بیشتری دارند. کارشناسان تحت فشار قرار دارند و باید در نظریهها و قضاوتهایشان، ثبات داشته باشند و بهندرت دچار تغییر بنیادی میشوند. به تعبیر دیگر، طبقه نخبگان بیشتر احتمال دارد که به شکل دادن تصویر دشمن بپردازد و کمتر احتمال دارد که در مواجهه با اطلاعات جدید، این تصویر را تغییر دهد.
البته همه اعضای طبقه نخبگانِ سیاست خارجی در برابر برداشتهای بیمارگونه، به یک اندازه آسیبپذیر نیستند. ویژگیهای خاصی در «بازار ایدهها» باعث افزایش ایجاد تصویر دشمن در میان کارشناسان میشود. مثلاً در نقاط مختلف جهان، ایدئولوژی سیاسی با احساس خطر رابطه مستقیم دارد: افرادی که گرایشهای راست دارند، بیشتر از افراد چپگرا، احتمال دارد که باور کنند جهان جای خطرناکی است. احزاب محافظهکار در همه کشورها، سریعتر از رقبایشان، دشمنان را معرفی میکنند. از «جبهه ملی فرانسه» گرفته تا «حزب خلق دانمارک»، مظنون بودن به بیگانگان و سیاستپردازی شکاکانه، ویژگی اساسی پوپولیسم راست به شمار میآید. در سیاست آمریکا، نومحافظهکاران نسبت به سایر تحلیلگران، مدام تعداد بیشتری دشمن و سطح بالاتری از تهدید را گزارش میکنند.
محافل کارشناسی باعث ایجاد زمینه مناسب برای تصویر دشمن میشود. سیاست محافظهکارانه نیز چنین است. بنابراین، کارشناسان محافظهکار مستعدترین افراد برای سوءفهم راجع به خصومت کشورهای دیگر هستند. وقتی چنین افرادی در دو دولت متخاصم، امور را در دست بگیرند، خطر سوءتفاهم دوجانبه، دور باطل بیاعتمادی و احتمال جنگ در بالاترین سطح است.
شاخص دهم: آنها نازی هستند.
بالاخره اینکه اگر یک شاخص همیشگی برای وجود تصویر بیمارگونه دشمن وجود داشته باشد، این است: مقایسه حریفان با نازیها. دشمن نهتنها شر است، بلکه معادل مدرن هیتلر است؛ همیشه سال 1938 است و ما مدام در مونیخ هستیم. اغلب، هر دو طرف مخاصمه معتقدند که با ظهورِ مدرنِ هیتلر روبرو هستند. در آمریکا مدام صاحبنظرانی را میبینیم که ایران را با نازیها مقایسه میکنند و از طرف دیگر، رسانههای ایرانی همین تشبیه را درباره آمریکا دارند. همانطور که در بحث مذاکرات هستهای با ایران دیدیم، توافق با دیگران، برچسبِ تسلیم و سازشطلبی میخورد. باورها حتی در مواجهه با منطق و شواهد، بهندرت تغییر میکنند. وقتی ذهن سیاستمداران با نازیها درگیر شود، حماقت آغاز میشود.
البته بدیهی است که گاهی سوءنیت از سوی عاملان دیگر وجود دارد. گاهی آنها واقعاً علیه ما توطئه میکنند، به دنبال نقاط ضعف ما هستند و میخواهند به ما ضربه بزنند. گاهی یک طرح بدخواهانه پنهانی و درازمدت دارند. قطعاً چنین نیست که همه تصاویر دشمن ناشی از سوءتفاهم و غیرواقعی باشد. اما سیاستگذاران باید از شاخصهای باورهای بیمارگونه آگاه باشند. این باورها در گذشته باعث مخاصمههای بیمورد، سیاستهای مخرب و گاهی انحطاط ملی شدهاست. تصویر دشمن باعث میشود ایران و آمریکا در مسیر جنگ باقی بمانند و فقط اصلاح برداشتها و باورها میتواند آنها را از این مسیر خارج کند.
انتهای پیام
تصور [برخی] از خود چون دختر 14 ساله ایست که فکر میکند همه میخواهند عصمت او را لکه دار کنند ، روابط کشورها بر درایت رهبران متکی است و نه اعتماد متقابل .