هاشمی و «ابوبکر امروزی نتیجه افراط شیعه بود!»
خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در حاشیه دیدار همدانی ها با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام نوشت: هاشمی خوب می دانست آتش شعارهای تند دولت گذشته، خشک و تر مسلمانان را با هم می سوزاند. شیعه و سنّی را با هم می کُشد. هاشمی اگر می گفت “تا کی با هم بر سر خلیفه اوّل بجنگیم؟”. خبر داشت که برخی ها همان روز خواب ابوبکر امروزی را هم دیده بودند!
به گزارش انصاف نیوز، در متن کامل این حاشیه نگاری در پی می آید:
امروز همدانی ها به مجمع آمده اند. در نیمه مرداد 1393. از آخرین دیدار همدانی ها با هاشمی قریب 20 ماه می گذرد. آبان 91 بود که آنها با “قسم مادر همدانی” آمده بودند. قسم هاشمی به موی فرزندانش. برای آنکه به انتخابات 92 بیاید. ای کاش آنها که امروز آمده اند، پیامی برای آن مادر همدانی ببرند که هاشمی قسم ات را شنید و آمد.
میهمانان هنوز جاگیر نشده اند که چهره ای آشنا می بینم. یکی از میهمانان دو سال پیش آقای هاشمی است. در حوالی اش جایی پیدا می کنم. با رفیق همراهش گعده جالبی دارد، با لهجه شیرین همدانی. می گوید قطار آقای هاشمی از روی همه میگذرد. هرکه می آید ترمزش شود، تندترش می کند. آمدند با شعارعدالت حذفش کنند، خود به توبه و پشیمانی افتادند تا حذف نشوند. رفتند از نمازجمعه دورش کردند، بجایش مردم از نماز جمعه دور شدند. به ردّ صلاحیتش دل بستند، صلاحیت خودشان زیر سوال رفت.به خانواده اش می پیچند، بچه هایش به پیشواز دادگاه و زندان می روند!. دارد بقیه اش را تعریف میکند که رفیقش میگوید: برای تمام بدخواهانش یک جمله کافی است و بس، همان دعایی که امام فقط برای یک نفر کرد و رفت. “بدخواهان بدانند هاشمی زنده است”… اینها را که می شنوم، یاد بیت معروف امیر خسرو دهلوی می افتم: “دعا زین به نمی دانم به جایت/ که از دلها حَشَم بخشد خدایت!”.
در حال نوشتن همین حرفها بودم که آقای هاشمی آمدند. آرام و با طمأنینه. با صورتی گلگون تر و شاداب تر از همیشه. شاید این هم ازالطاف الهی باشد که هر بار فرزندان هاشمی را به محکمه و زندان می برند، حال آیت الله بشاش تر می شود. کارخانه عجیبی دارد این آقای هاشمی. عمری است غصّه تحویل می گیرد و امید تحویل می دهد!. تازه در ناامیدی هاست که بازارش، سکّه می شود. “مرد را دردی اگر باشد خوش است/ درد بی دردی، علاجش آتش است”.
میهمانان شروع به سخن می کنند. حرف زیادی آورده اند. از دلتنگی ادامه جفاها به آقای هاشمی تا حسرت قدردانی ترکمنستان از آیت الله!. یکی میگوید ترکمن ها به پاس تدبیر هاشمی تنها روستای شیعه نشین خود را به نامش میکنند، آن وقت ما همه تلاشمان این شده که به او نگوییم آیت الله!. با شنیدن این حرفها، یاد حرف آخر «حبیب» انقلاب می افتم، انقلابی منصفی که جایش امروز خیلی خالی است. آن حبیب خدا در آخرین روزهای عمرش جمله ای تاریخی به یادگار گذاشت و رفت. “جهان اسلام امروز با چراغ دنبال امثال هاشمی می گردد!”. خدایش رحمت کند که زخم زبانها به جان خرید، ولی آمرزش الهی نفروخت.
یکی دیگر از میهمانان که تریبون به دست می گیرد، اولین خواسته اش حضور هاشمی در انتخابات خبرگان است. درخواست حضور آیت الله همانا و سوت و کف میهمانان همان. گویی دوباره دارد صحنه های سال 91 تکرار می شود. مردم اصلاً انتخابات بی هاشمی را انتخابات نمی دانند. گوششان هم اصلاً بدهکار «نمی شود و نمی گذارند» نیست.معلوم است مردمی که با یک «نمی گویم نمی آیم» دیرهنگام او ، آن طوفان عظیم را در انتخابات راه می اندازند، این بار دنبال یک «می آیم» به موقع هستند. تا هم یک جشن میلیونی از «رأی به هاشمی» راه بیاندازند و هم حساب خود را با «حق النّاسی با شورای نگهبان دارند»، صاف کنند!
میهمان دیگر جلسه خانمی است که همان اول ، سنگش را با هاشمی باز می کند. می گوید آقای هاشمی لطفاً مرا به چشم فائزه نگاه کنید. دیشب تا صبح پلک نزدم تا بیایم و با شما درددل کنم. واقعاً این چه فقر فرهنگی شدیدی است که ما دچارش شده ایم. ماهواره ها از آن سو راهزنی میکنند و رسانه ملّی هم از این سو تیشه به ریشه اعتماد مردم می زند. اخلاق و فرهنگ هم در این میانه قیچی می شوند و ما هم دل را به شعار فرهنگ، خوش می کنیم. آنهم فرهنگی که هنوز قلّه اش را در تفکیک اتاق کار و تحصیل خانم ها و آقایان می دانند!
صحبت میهمانان که تمام می شود، آقای هاشمی حرفهایش را با خاطره ای از همدان آغاز می کند، با ذکر خیری از پدر مرحوم بنی صدر . خاطره هاشمی مربوط به سال 1337 است. ماجرای منبر و دستگیری در عاشورا. به جرم توصیه شاه مملکت برای عبرت از تاریخ و سقوط خاندان سلطنتی عراق. ذکر خیر هاشمی از پدر بنی صدرهم به خاطر وساطت برای آزادی خودش است. بعد هم به شوخی می گوید: «البته بعد از آزادی دیگر نگذاشتند به همدان برگردم. سوار اتوبوسم کردند و گفتند برو به سلامت!.»
آقای هاشمی بعد ازذکر این خاطره صاف می رود سراغ مطلبی بسیار مهم. مطلبی به نام عدول از محور اصلی تشیّع. محوری به نام اعتدال. بعد هم گلایه ای جدی می کند از انزوای اعتدال. هاشمی از افراطی هایی می گوید که لباس «رجال الحق های اسلام» را پوشیده و شده اند «صدای انقلاب اسلامی»!
هاشمی سالهاست که می گوید نگرانم. نگران تریبون داری افراطی ها. چرا که خوب می داند افراط چگونه بهانهای برای تولّد فرزندی خلف به نام داعش در دامن اسلام می شود. گویا در 8 سال گذشته ، طرح “اسلام ایرانی” آتش تهیه همین ماجرا بود.هاشمی خوب می دانست آتش شعارهای تند دولت گذشته، خشک و تر مسلمانان را با هم می سوزاند. شیعه و سنّی را با هم می کُشد. هاشمی اگر می گفت “تا کی با هم بر سر خلیفه اوّل بجنگیم؟” . خبر داشت که برخی ها خواب ابوبکر امروزی را هم دیده بودند!. گلایه ای را هم آیت الله سیستانی سال 87 به هاشمی کرده و گفته بود: تاوان تندروهای شما را شیعیان اقلیت در کشورهای اسلامی دیگر پس می دهند!. هاشمی سالها پیش آتش این فتنه بزرگ را دیده بود. فتنه ای فراتر از ایران و انتخاباتش…
آقای هاشمی در پایان صحبتهای خود یک توصیه می کند و یک دعا. توصیه اش به افراطیهاست. توصیه برای برگشت به مسیر اعتدال. مسیر منطق و گفتگو در دانشگاهها. مسیر تعامل با دنیا. اعتدال به دنبال جنگ نمی رود. اکثریت مردم هم دنبال جنگ نیستند. منطق دارند. توصیه هاشمی به افراطی ها، پایان رجزخوانی و همآورد طلبی است. مردم ایران از شعارهای افراطی خسته اند. عمل گرایی توسعه و پیشرفت می خواهد. دوران شعارهای توخالی 8 سال گذشته هم یک مقطع ناهمگون بود که گذشت. تاوانش را هم همه با هم دادند. چه نظام ، چه مردم، چه حامیانش و چه منتقدانش.
دعای هاشمی هم برای مسلمانان منطقه است. مردمی که نه خیری از بیداری اسلامی دیدند و نه از بهار عربی. مردمی که امروز بیش از آنکه در آتش خصم و ددمنشی صهیونیستها بسوزند، در جهنم تفرقه ای گرفتارند که مسلمانانش حتی در اعلام روز عید فطر هم وحدت ندارند!
روایت مصلحت همچنان باقی است….
انتهای پیام