خرید تور تابستان

مردادهای گورستان امامزاده طاهر

شایان ربیعی در ابتکار نوشت:
احمد شاملو، هوشنگ گلشیری، جلال ذوالفنون، غلامحسین بنان، مرتضی حنانه، غزاله علیزاده، حسن کامکار و…. سیمین بهبهانی!
گورستان امام‌زاده طاهر کرج، نام بسیاری از مشاهیر فرهنگ و هنر ایران را در سینه دارد. آنجا که پیکر بی‌جان سیمین را نیز به زودی در سینه می‌کشد تا فهرست بلندبالای نوادری که نامشان غیر از صفحه سنگ قبر، بر جان و خاطر بسیاری از ایرانیان نقش بسته است، کامل‌تر شود.
امام‌زاده طاهر، موزه بی‌جان تاریخ معاصر است، موزه بی‌جان شعر و موسیقی؛ مجموعه‌ای از خاموشی‌ها و شاید ‌فراموشی‌ها. موزه‌ای که از قرار، مردادهای هر سال، میوه‌هایش را از درخت سالخورده شاعران و هنرمندان می‌چیند.
در گورستان امام‌زاده طاهر که قدم می‌زنی، هر گوشه‌ای نامی را می‌بینی که سال‌های جوانی‌ات را یکسره با خود به یغما برده است. نامی که وقتی می‌بینی‌اش، باید بایستی، آب دهانت را قورت بدهی، صدایت را صاف کنی و بگویی: سلام استاد! نامی که نه از لای کتاب‌های درسی با آن آشنا شده‌ای نه از برنامه‌های تلویزیون! نامی تنها! که گوشه‌ گورستان نشسته و هنوز ابهت و بزرگی‌اش را حفظ کرده است.
قدم زدن در گورستان امام‌زاده طاهر، آسان نیست. تحمل بسیاری می‌خواهد! آنجا پر از درس‌هایی است که از زبان استادان مدفونش بارها و بارها برایت بازگو می‌شود! باید بتوانی سر پایت بایستی حتی اگر پا نداشته باشی! باید آوازت را به تاریخ ماندگار بسپاری، حتی اگر یک‌بار توانسته باشی آواز بخوانی، باید تنها از مسیر هرآنچه خودت نوشته‌ای بمانی، نه با پلاکارد و تراکت و بیلبورد!
حالا سیمین بهبهانی هم روانه همین موزه شده است! بانوی موسیقی و گل! دختر دشت و انتظار، زنی که صاعقه‌وار آنک…
سیمین، یادگار نسل «سی» بود! نسل دهه‌ای که تصویرهایش در آلبوم‌های تاریخ ما سیاه و سفید است و کمتر خاکستری‌هاش به چشم آمده. سیمین همچون بسیاری از هم‌نسل‌هایش اگرچه از کتاب‌های درسی کودکان و نوجوانان و جوانان بازماند و صدا و سیمایش از رسانه ملی شنیده و دیده نشد اما شعر، که رسانه گیراتری بود، او را زنده نگاه‌ داشت و به نسل‌های تازه شناساند.
بامداد دیروز بود که خبر دادند سیمین با آن صدای نازک مادرانه‌اش از نفس افتاده و برای همیشه به کتاب‌ها هجرت کرده است. اما او که خودش گفته « چه مرگ‌ها آزموده‌ام/ ولی شگفتا نمرده‌ام» یعنی زنده است! یعنی زنده است تا همچنان با خشت جان خویش، وطن را بسازد و ستون به سقفش بزند، تا همچنان صدای زنانه نازکی باشد که در جستجوی آزادی و آزادگی است ولی با شمشیر شعرش، خون ریختن نمی‌خواهد.
شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر
با این سلاح شیرین کار، خون ریختن نمی‌خواهم
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا