خلیل ملکی؛ سوسیالیست تنها
22 تیرماه سالروز فوت خلیل ملکی، از یاران نزدیک مصدق تا پایان عمر و از 53 نفر از رهبران حزب توده بود که بعدها از آنها منشعب شد. یادداشت سرگه بارسقیان در وبسایت تاریخ ایرانی، سخنان کاوه بیات در جلسه نقد و بررسی مجموعه پنج جلدی مقالات خلیل ملکی در سرای اهل قلم که در تاریخ ایرانی منتشر شده است و بیوگرافی کوتاهی از او که در کانال تلگرامی قدحهای نهانیمنتشر شده است در پی میآید:
کانال قدحهای نهانی دربارهی خلیل ملکی نوشت:
خلیل ملکی در سال ۱۲۸۰ در تبریز به دنیا آمد. در دوره دبیرستان به تهران رفت و در مدرسه فنی آلمانیها ثبت نام کرد. در زمان رضاشاه بورسیه دولتی برای تحصیل خارج از کشور را دریافت کرد و به همراه گروهی از دانشجویان، به آلمان رفت تا در رشته مهندسی شیمی تحصیل کند.
در آلمان به حلقهٔ کوچکی از دانشجویان چپگرای ایرانی به رهبری تقی ارانی پیوست اما قبل از اینکه مدرک دکترایش را بگیرد، بورس تحصیلیاش قطع شد. به ایران بازگشت و در دانشگاه تربیت معلم ثبت نام کرد. در همین دوره ارتباطش دیگربار با تقی ارانی برقرار شد. دیری نگذشت که پلیس همه یاران ارانی از جمله ملکی را دستگیر کرد. آنها “۵۳ نفر” بودند و با کتابی از بزرگ علوی مشهور شدند.
در ۱۳۲۰ پس از سقوط رضاشاه از زندان آزاد شد و به جامعهای پیوست که تازه داشت دموکراسی را تجربه میکرد. به استثنای دکتر ارانی که به طرز مشکوکی در زندان درگذشت، بسیاری از اعضای گروه ۵۳ نفر برای تشکیل حزب توده متحد شدند.
ملکی به حزب توده پیوست و به یکی از نظریه پردازان اصلی آن تبدیل شد اما کمی بعد با بخش اعظم کادر رهبری حزب دچار تنش شد. ملکی طرفدار استقلال بیشتر حزب نسبت به شوروی و توجه بیشتر به واقعیات ایران بود. این اختلافات در زمان بروز مسئله فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری پیشهوری به اوج خود رسید تا نهایتا ملکی در آذر ۱۳۲۶ حزب را ترک کرد و طرحی داد که منجر به بزرگترین انشعاب در حزب توده شد. حزب توده، ادعا کرد که ملکی از حزب “اخراج شده”.
بعد از جدایی از حزب توده، حملات بی رحمانه و ترور شخصیت رادیو مسکو و ملازمان ایرانی آن، ملکی را دچار یأس شدید کرد. او تصمیم گرفت از عالم سیاست کنار رود و تا آستانه خودکشی نیز پیش رفت. پیروان ملکی از سال ۱۳۲۶ خود را حزب نیروی سوم میخواندند که امیدوار بود راهی متمایز از سرمایه داری آمریکایی و سوسیالیسم شوروی پیدا کند.
در ۱۳۲۹ با بالا گرفتن منازعات بر سر ملی کردن صنعت نفت، به تشویق جلال آلاحمد، به صحنه سیاست بازگشت. رابطه او با آل احمد باعث آشنایی و نزدیکیاش با مظفر بقایی شد. آنها سپس با هم حزب زحمتکشان ملت ایران را تأسیس کردند. برنامه آنها دفاع از دولت محمد مصدق و مبارزه با کمونیستها بود. اما پس از مدتی بقایی با مصدق دچار اختلافات فراوانی شد که به انشعاب ملکی و یارانش از حزب زحمتکشان منجر شد.
ملکی گرچه حامی مصدق بود اما او را مودبانه نقد میکرد. درست یک سال پیش از کودتای مرداد ۱۳۳۲ ملکی با ناکافی دانستن مبارزه با دشمن خارجی، مصدق را سرزنش کرد. او سقوط مصدق را در صورت تغییر ندادن سیاستهایش قطعی میدانست و با آنکه مخالف سرسخت بعضی از جنجالیترین تصمیمات مصدق بود، به او گفته بود که «من تا جهنم هم به دنبال شما میآیم».
پس از کودتای ۱۳۳۲ حدود دو سال زندانی شد. او مینویسد بدترین شکنجهها را نه از مأموران پلیس، که از اعضای حزب توده دید که او را دشمن عقیدتی خود میدانستند. بلافاصله پس از آزادی از زندان مطلبی طولانی نوشت علیه قرارداد نفتی که ایران قرار بود با کنسرسیوم شرکتهای نفتی غربی امضا کند.
ملکی در اواخر دهه ۳۰ تصمیم گرفت دوباره گروه سوسیالیستیاش را راهاندازی کند. او به مدت دو سال مخفیانه جلسات منظمی با اسدالله علم، داشت. این جلسات به ملاقات او با شاه انجامید که ملاقاتی بینتیجه بود اما به رقبای ملکی بهانه داد که او را بعنوان «عامل حکومت» مورد حمله قرار دهند.
در ۱۳۴۱ از اصلاحات شاه (انقلاب سفید) و اصلاحات ارضی به شکل ضمنی پشتیبانی کرد. طرحی که جدا از مخالفت شدید روحانیون تندرو، با محکومیت یا بیتوجهی حزب توده و جبهه ملی که از سالها پیش همان شعارها را میدادند، روبرو شده بود.
با مشاهده ناتوانی جنبش سکولار و ظهور آشکار رهبری روحانیون، در سال ۱۳۴۲ تصمیم به ترک ایران گرفت، به وین رفت و بعد از حدود یک سال و نیم به ایران برگشت؛ ولی بار دیگر دستگیر و به سه سال زندان محکوم شد. یک سال و نیم بعد ساواک به این نتیجه رسید که «اگر او در زندان بمیرد از او قهرمانی خواهند ساخت». به همین خاطر در مهر ۱۳۴۵ از زندان آزاد شد.
خلیل ملکی نهایتا در ۲۲ تیرماه ۱۳۴۸ درگذشت. گرچه وصیت کرده بود که در احمدآباد کنار مصدق دفن شود اما خواستش اجابت نشد و در قبرستان فیروز آبادی شهر ری دفن شد.
خلیل ملکی؛ سوسیالیست تنها
سرگه بارسقیان نیز در تاریخ 2 اسفندماه 96، در وبسایت تاریخ ایرانی نوشت:
«در پیشگاه سرنوشت یا در مقابل تاریخ؟»؛ عنوان یک مقاله است و در زمانی نوشته شد که آنها «مشغول ساختن تاریخ» بودند گرچه دچار «سرنوشت» شدند. ۳۱۶۱۶ (شماره فرمانداری نظامی تهران) این پنج رقم و شاید پنج رقم دیگر مشابه آن بود که برای خلیل ملکی تجسم ساختن تاریخ و در عین حال دچار شدن به سرنوشت است. اولین آن آخرین تلفن او به فرماندار نظامی وقت، سرهنگ اشرفی، در ساعت یازده و نیم روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. به او گفت که «از قرار معلوم شما افسران قابل اعتماد در اختیار ندارید»؛ فرماندار نظامی حرف او را برید و یا یک جمله کوتاه ولی پرمعنی صحبت را خاتمه داد و گوشی را گذاشت: «من دیگر به هیچ کس اعتماد ندارم.» این جمله مایوسکننده را به منزله سرنوشت، که بار دیگر به در میکوفت، تلقی کرد. صبح زود یکی از روزهای اواسط شهریور بود که باز با همان شماره تماس گرفت و گفت: «امروز ظهر خود را به فرمانداری معرفی خواهم کرد.» در جواب شنید: «چرا حالا خود را معرفی نمیکنید؟»
وقتی از تبعیدی ۹ ماهه از قلعه فلکالافلاک برگشت، جو پساکودتایی ایران به تعبیرش دوران «سکوت و فکر نکردن و نخواندن و ننوشتن» بود؛ اما چنانکه سالها بعد به علی امینی، نخستوزیر وقت نوشت او را با سکوت میانهای نبود؛(۲) در آن نامه گریزی زد به دوران زندانی شدنش با گروه ۵۳ نفر به رهبری تقی ارانی در زندان قصر یا به توصیف او «دانشگاه علوم اجتماعی ایران». شهریور ۱۳۲۰ از زندان آزاد شد و راه سوسیالیستی خود را در حزب توده ادامه داد تا سال ۱۳۲۶؛ انشعاب کرد. ۴ سال بعد در بهار ۱۳۳۰ با مظفر بقایی همراه و «حزب زحمتکشان ملت ایران» تشکیل شد که البته عمر این اتحاد به یک سال نکشید که قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ راه آن دو را از هم جدا کرد و بقایی منتقد مصدق شد و ملکی مدافع سرسخت آن؛ باز هم انشعاب کرد و این بار «حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم)» را بنیان گذاشت که به «نیروی سوم» معروف شد.
کودتای ۲۸ مرداد این تشکل عضو جبهه ملی ایران را نیز به محاق برد و سال ۱۳۳۹ با آزادی نسبی فضای سیاسی «جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران» را بنیان گذاشت که تا نیمه اول دهه ۱۳۴۰ به حیات خود ادامه داد. سال ۱۳۴۲ راهی وین شد و یک سال و نیم بعد به تهران بازگشت که دستگیر و به سه سال زندان محکوم شد. بعد از یک سال و نیم ساواک که دید بیماریاش جدی است از زندان آزادش کرد. در ۲۲ تیر ۱۳۴۸ در ۶۸ سالگی درگذشت؛ در آن زمان مردی تنها بود چنانکه حدود صد نفر در مراسم تدفینش شرکت کردند. وصیت کرده بود که در احمدآباد دفنش کنند، میخواست نزدیک مصدق باشد اما خواستهاش اجابت نشد.(۳)
به این ترتیب پرونده زندگی این سوسیالیست ایرانی (به تعبیر دکتر همایون کاتوزیان) بسته شد؛ به تعبیری دیگر روشنفکری تنها بود چرا که در حمام فین حزب توده، چنان رگ زده شد که هنوز نیز عقاید و افکارش برای جامعه سیاسی ایران ناشناخته است.(۴)وصیتاش نشان میداد که تا آخر به راه مصدق وفادار بود؛ روزگاری به او گفته بود «این راهی که شما میروید به جهنم ختم میشود ولی ما تا جهنم به دنبال شما خواهیم آمد.» اما جهنم روزگار زیسته او بود؛ ۸ سال پس از کودتای ۲۸ مرداد در پاسخ به سخنرانی امینی در جشن مشروطیت در مرداد ۱۳۴۰ که گفته بود «این احزاب و دستهها مخلوق دورانی بودند که سکوت و فکر نکردن و نخواندن و ننوشتن اساس آن را تشکیل میداد؛ آنها پرندگان مژدهآور بهشت نبودند بلکه فراریان از جهنم بودند…»، نوشت: «شما و جهنم شما از پرندگانی که میتوانند مژدهآور بهشت باشند، فراریان جهنمی میسازید… ما فراریان از جهنم شما، ما ساکنان جهنم بزرگ امروز شما مدعی هستیم و این ادعا را در عمل ثابت میکنیم که پیامآوران و مژدگان بهشت هستیم.»(۵)
وقتی به زندان افتاد، حزب «نیروی سوم» زیرزمینی شد و دو، سه هفتهای بعد دو نفر از اعضای حزب، محمدعلی خنجی و مسعود حجازی «اشتباهات» ملکی را افشا و اعلام کردند: «ملکی یک بار با شاه ملاقات کرده بود.» اما این دیدار نه مخفیانه بود و نه خودسرانه؛ در کمیته مرکزی حزب درباره آن گفتوگو شده و با موافقت آنان ملکی دعوت محمدرضا شاه را قبول کرده و حتی شرط کرده بود که خارج از رابطه تشریفات معمول دربار باشد که شاه پذیرفته بود چراکه به قول خودش «اگر اعلیحضرت میفرمایند و ما عرض میکنیم، دیگر بحث و گفتوگوی سیاسی محلی ندارد!»(۶) این دیدار در اردیبهشت ۱۳۳۲ روی داد و سه ساعت به درازا کشید. بنا به گفته ملکی، او تلاش کرده بود شاه را به سازش با مصدق متقاعد کند، اما موفق نشد. ملاقات دوم ملکی با شاه در شرایط متفاوتی انجام شد. این بار شاه به مراتب قدرتمندتر بود و کنترل کامل کشور را در دست داشت. او از سوی آمریکاییها تحت فشار بود تا با آوردن نیروهای تازه، بخصوص جبهه ملی، جان تازهای به دولت بدهد. ملکی قرار بود در این میان نقش واسطه را بازی کند اما مذاکرات بینتیجه ماندند. هیچ یک از طرفین به دیگری اعتماد نداشتند، اما مثل ملاقات اول، این بار هم ملاقات با شاه به رقبای ملکی بهانه داد که او را به عنوان «عامل حکومت» مورد حمله قرار دهند.(۷)
حزب توده؛ از نهضت جانبخش ایران تا پایگاه شوروی
ایرانیان شناخت از ملکی را مدیون آثار محمدعلی همایون کاتوزیان هستند؛ با کتابهای «خاطرات سیاسی خلیل ملکی»، «نامههای خلیل ملکی» و این اواخر «خلیل ملکی: سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی» (به زبان انگلیسی) اما انتشار کتاب ۵ جلدی «مجموعه مقالات خلیل ملکی» به کوشش و اهتمام رضا آذری شهرضایی که نشر اختران منتشر کرده، یکی از کاملترین و بهترین منابعی است که شناختی بیواسطه از آمال و افکار ملکی ارائه میکند. این ۵ جلد آینه تمامنمای اعتقادات، انتقادات، انعقاد و انشعابات و انقلابات درونی روشنفکری است که در عصری میزیست که به تعبیر او «سکوت مرگبار سرتاسری ایران آن روز امکان فکر کردن را از خیلیها سلب کرده بود. ما تسلیم سکوت نشدیم، اما راههای زیادی نیز در پیش پای نسل جوان وجود نداشت. فقط یک راه پیش ما گذارده شد و آن کمونیسم بود. ما در مقابل چند راه متخیر نبودیم که یکی را انتخاب کنیم.»(۸)
پس از زندان رضاشاهی، به این دلیل دل در گروی حزب توده گذاشت که گمان میکرد این حزب «ترجمان احتیاجات و محرومیتهای مشترک تودههای ایران و تعبیر و تفسیر سعی و کوشش مشترک آنها برای یک اصلاح و تحول جدی در اوضاع اجتماعی است.»(۹) حزب توده ایران را «نهضت جانبخش ایران» میخواند(۱۰) و معتقد بود این حزب به دلیل اشتباهاتش نه صد درصد بلکه تا هشتاد درصد استفاده از امکانهای موجود «قویترین عامل اصلاحات و آزادی و استقلال واقعی» است.(۱۱)
۵ سال بعد به این نتیجه رسید که «تودهایها در مبارزه برای ملی شدن نفت اخلال میکنند»(۱۲) و آن زمانی بود که مقالاتش در روزنامه «شاهد» ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران از تشکلهای جبهه ملی منتشر میشد. او دو عنصر متشکله حزب توده را چنین برمیشمرد: «عنصر اول رهبران بیگانهپرست که قابل تحمل نزد هیات حاکمه است. دوم عنصر مترقی ولی فریبخورده که جنبه مترقی آنها مورد نفرت هیات حاکمه است.»(۱۳) و همین دو عنصر را درباره فرقه دموکرات آذربایجان هم صادق میدانست درحالی که در «نامه رهبر» در ۶ اردیبهشت ۱۳۲۵ نوشته بود: «اوضاع کنونی آذربایجان نتیجه و خلاصه یک نهضت توده وسیع ملی و دموکراتیک است که در سایه یک مبارزه جدی و طولانی به وجود آمده»(۱۴) و او بود که میگفت «در پشت سر سخنرانی پیشهوری یک نیروی زنده اجتماعی وجود دارد که دست به یک سلسله عملیات و اصلاحات انکارنشدنی زده و اراده و آرزوهای ملتی را شروع به عملی کردن نموده و پیروزمندیهای درخشان به دست آورده است…»(۱۵) اما ۴ سال بعد نظرش برگشت و نوشت: «آب شدن شیر برفی نهضت دموکراتیک آذربایجان که به معنی تمام یک تراژدی کمیک یعنی در عین گریهآور بودن مضحک هم بود…»(۱۶)
او تا پایان عمر منتقد سرسخت تودهایها ماند؛ معترض بود «تودهایها که مدعی هستند در جبهه وسیعی میخواهند علیه هرگونه استعمار کشور ایران بجنگند چرا از موثرترین و مفیدترین مبارزه که با رهبری اقلیت در مجلس و کلیه آزادیخواهان از خارج از مجلس به عمل آمد پشتیبانی نمیکند» که منظورش ملی شدن صنعت نفت بود.(۱۷) و در آغاز نخستوزیری دکتر مصدق رهبران حزب توده را متهم کرد که «مادامی که حکومت در دست شما نیست، آزادیخواه هستید و از تمام مزایای آزادی و دموکراسی استفاده میکنید و وعده و وعید آزادی و دموکراسی میدهید تا پس از رسیدن به قدرت مانند فاشیستها بلکه بدتر از آنها هر آنچه نام آزادی و دموکراسی میتوان به آن داد از بین ببرید.»(۱۸)
در اواخر نخستوزیری مصدق لحن او نسبت به حزب سابقش تندتر شد: «حزب توده مانند حزب کمونیست روسیه به معنی ایدئولوژیک و مسلکی کلمه کمونیست نیست ولی مدعی داشتن آن مسلک است…مسئولین کشور که به حاکمیت ملی معتقدند باید بدانند که حزب توده پایگاه اجتماعی فرمانفرمایی جهانی شوروی است.»(۱۹) باور او این بود که در اواخر دوره دکتر مصدق حزب توده میکوشید تا خود را به دولت نزدیک کند و از این راه خود را در نهضت و حوادث سیاسی سهیم نشان دهد(۲۰) ولی ۸ سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، دستگاه حاکمیت را تودهایتراش خواند و نوشت: «علت وجود تودهایها دستگاه فاسد شماست. پس از ۲۸ مرداد نفوذ معنوی شوروی و حزب توده در ایران خیلی بالاتر رفته است. این خدمتی است که کارگردانان پس از ۲۸ مرداد به شوروی و حزب توده کردهاند و امروز نیز شما آن را ادامه میدهید.»(۲۱)
حزب زحمتکشان؛ از انتقاد به اسم تا انشعاب از اصل
خلیل ملکی باورش این بود که «هر کس تا ۱۸ سالگی تودهای نمیشد ارزش نداشت؛ هر کس پس از ۱۸ سالگی تودهای دانسته و فهمیده باشد خیانتکار است» و به همین دلیل احساس خوشبختی میکرد مکتبی به وجود آورده که «حتی پیش از ۱۸ سالگی هم جوانان لزوم و اجباری برای عضویت در حزب توده ندارند و به همین مناسبت در کلاسهای اول دانشکدهها دیگر تودهایها نفوذی را که در سالهای آخر دارند، ندارند و تدریجاً نفوذ آنها از بین نسل جوان و غیرجوان برمیافتد.»(۲۲) حتی وقتی از مظفر بقایی جدا شد، گفت که اولین اختلافشان بر سر اسم حزب زحمتکشان بود؛ چراکه بقایی میگفت زحمتکشان از عناوین احزاب کمونیستی است و ملکی باور داشت «صحیح نیست که کمونیستها در این مملکت الفاظ و کلمات را هم در انحصار خود بگیرند. در همه جای دنیا این قبیل الفاظ را احزاب ضد کمونیستی هم بر خود میگذارند و ما هم باید چنین بکنیم.»(۲۳) اما وقتی از حزب زحمتکشان انشعاب کرد و نیروی سوم را تشکیل داد، تاکید داشت که «نیروی سوم به معنی اعم آن حزب نیست، دارای مکتب اجتماعی مشترک نیست. تنها در روی وجه مشترک مبارزه ضداستعماری به وجود آمده و تا مدتی که خطر استعمار یا نفوذ توسعهطلبی بیگانگان وجود دارد نیروی سوم به معنی اعم یا جبهه وسیع ملی حق حیات دارد…جناح چپ جبهه ملی یعنی همین نیروی سوم به معنی اخص مرکب از حزب و جمعیتها و افراد و یا احزابی است که واقعاً نماینده طبقات محروم باشند و در متشکل کردن آنان بکوشند و دارای برنامه اجتماعی مترقی باشند نه برنامه منحط و عقبمانده و ارتجاعی.»(۲۴)
او حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) را تشکیلاتی توصیف میکرد که «هدفهای انقلابی را با وسایل مسالمتجویانه تعقیب میکند» و نهضت ملی شدن صنعت نفت را مثال میآورد که یک هدف به تمام معنی انقلابی یعنی ریشهکن کردن نفوذ استعمار را با وسایل مسالمتجویانه به دست آورد.(۲۵) او نیروی سوم را در دوره مصدق «تنظیمکننده و رهبریکننده عصیانها برای تحولات اجتماعی» میخواند نه ایجادکننده آن(۲۶) با این حال تا بهمن ۱۳۳۱ اذعان داشت «حزب ما هنوز ظرفیت خود را پر نکرده است. خیلیها در کارخانه و مزرعه و مدرسه و بازار و کوچه و خیابان هستند که جای آنها در حزب زحمتکشان (نیروی سوم) است ولی هنوز جای خود را در حزب ما پر نکردهاند.»(۲۷) گرچه مدعی بود که «حل مساله نفت و ملی کردن آن پیروزی نخستین نیروی سوم در ایران است.»(۲۸)
جبهه ملی؛ از نیروی مترقی تا اطرافیان پرخطا
«جبهه ملی را مترقیترین نیروی موجود جامعه کنونی ایران میدانم، مخصوصاً از این لحاظ که جبهه ملی استعداد و لیاقت این را دارد که نیروی بالقوهای را که در نهاد ملت ما موجود است از قوه به فعل درآید…موفقیتهای جبهه ملی، موفقیت افکار عامه است.»(۲۹) او اما از این نظر عدول و عبور نکرد؛ معتقد بود که «ملت ایران دکتر مصدق را در بزرگترین آزمایشهای تاریخی و فشار مشاهده کرده و با دقت ناظر اعمال او بوده است و خاصیت فسادناپذیری دکتر مصدق را فقط پس از این آزمایشها از روی تجربه و تحقیق اعتراف و اذعان نموده.»(۳۰) همین آزمایشهای تاریخی بود که ملکی را به این باور رساند که «در تاریخ دهها سال اخیر ایران هیچ جمعیتی به اندازه جبهه ملی و رهبر آن جبهه آقای دکتر مصدق در کارهای اجتماعی در افکار عمومی موفقیت به دست نیاوردهاند.»(۳۱)
او مصدق را چنین میستود: «فرزندان ما در آخر قرن بیستم نام مصدق را در سرفصل تاریخ نوین ایران در رأس نهضتهای ملی خاورمیانه و آسیا خواهند خواند.»(۳۲) و معتقد بود «فقط خیانتکاران و یا مجنونین سیاسی میتوانند دکتر مصدق را تضعیف کنند.»(۳۳) تاکید داشت که «از دکتر مصدق تا آخرین نفس پشتیبانی میکنیم»(۳۴) اما این موجب نشد که علاوه بر لازم دانستن «پشتیبانی از دولت دکتر مصدق با پیروزی نهایی بر هر ایرانی وطنپرست»، انتقادات و تذکرات خود را بیان نکند: «پس از اجرا شدن خلع ید بزرگترین نقطه ضعف دولت آقای دکتر مصدق را سیاست داخلی دولت تشخیص داده و سیاست لیبرال دولت یعنی بینقشگی سیاسی و اقتصادی را مورد بحث و دقت و تجزیه و تحلیل قرار دادهایم. هرچند در دوره ماقبل خلع ید لازم بود که موقتاً از اصلاحات اساسی داخلی چشمپوشی شود تا جبهه مبارزه ضد استعماری برای اجرای خلع ید تقویت گردد ولی در مرحله بعد اصلاحات داخلی و داشتن نقشهای برای مبارزه با اخلالگران ائتلافی و برای غلبه بر مشکلات اقتصادی نه تنها از لحاظ اوضاع داخلی بلکه از لحاظ حل مساله نفت نیز لازم و ضروری بوده و هست.»(۳۵)
مقالات او در سال دوم نخستوزیری مصدق بر توجه دولت ملی به وضع زندگی «کثیرترین و فقیرترین قسمت ملت ایران یعنی کشاورزان»(۳۶) و تهیه نان برای گرسنگان و کار برای بیکاران(۳۷) متمرکز بود و نقد میکرد که «دولت ملی هرچه مستقیماً در مقابل قدرتهای متنفذ و توسعهطلب خارجی جدی و قاطع است در مقابل فئودالیته و سرمایهداران متنفذ که اغلب همدستان همان قدرتهای خارجی هستند معتدل و سست و عاری از قاطعیت است.»(۳۸) گرچه اذعان داشت که «رسالت دولت دکتر مصدق اصلاحات داخلی نیست. رسالت بزرگ او در چارچوب نهضت ملی خاتمه دادن به جنبه اقتصادی نفت است که به نظر ما در شرایط کنونی اگر اوضاع محلی اجازه دهد به خوبی امکانپذیر است» اما با این وجود انتقاد میکرد «هرچند که دکتر مصدق شریفترین فرد از اشراف ایران است ولی ایشان مطابق طرز تفکر طبقاتی و موقعیت اجتماعی خود یک تحول اجتماعی به نفع طبقات زحمتکش را نمیتوانند عملی سازند.»(۳۹)
یک سال قبل از کودتای ۲۸ مرداد هشدار داد که «آقای دکتر مصدق در شرایط فعلی هیچ کس از وضع خود و از وضع کشور راضی نیست و موج نارضایتی وخیم سراسر کشور را فراگرفته است. دشمنان ایران و دشمنان شما بیش از هر کس از چنین وضعی استفاده میبرند.»(۴۰) در عین این نقدها معتقد بود «مخالفتهایی که دکتر مصدق را تضعیف کند و اقداماتی که در جبهه ملی اختلاف ایجاد نماید در حال حاضر خیانت به نهضت ملی ایران است» ولی غافل نبود از گفتن اینکه «قصور از جناب آقای دکتر مصدق است که در طول عمر سیاسی خود از تشکیل حزب خودداری کردند و پس از رسیدن به نخستوزیری لااقل جلسات جبهه ملی را که در این دوره لازمتر بود تشکیل ندادند تا امروز هر کدام از افراد و رهبران جبهه ملی یک آهنگ ناسازگاری برای خود به تنهایی ننوازند.»(۴۱)
یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد اما از طرفداران و اطرافیان مصدق انتقاد کرد که «همیشه مانع پیشرفت افکار ما نزد ایشان بوده و آن همه اشتباهات جبرانناپذیر را مرتکب شدهاند…»(۴۲)
ملکی چند ماه قبل از کودتا خطاب به سرلشکر فضلالله زاهدی نوشته بود «دقت فرمایید که در مخالفت با دولت مصدق وارث کدام یک از سیاستمداران میشوید»، و پیشبینی کرد «گرچه روزنامههایی از نوع «داد» تصور میکنند که زمینه نخستوزیری جنابعالی در روزهای اخیر محکمتر شده ولی به نظر مبارزان نهضت ملی ایران شانس آن جناب و متحدین سیاسیتان کمتر گردیده است.»(۴۳) یکی از دلایل اختلاف با بقایی نیز مخالفت با دکتر مصدق در مجلس بود که ملکی نوشته نمیتواند درباره آن سکوت اختیار کند «زیرا مبارزه ما با استعمار اساسیترین مساله روز ما است. اگر در موضوع مخالفت اخیر که با دولت در مجلس میشود و علمدار آن دکتر بقایی است جدا وارد میدان مبارزه شدهایم. این مساله ربط به لجاجتهای کودکانهای ندارد که بقایی با ما میکند.»(۴۴)
خطر بزرگ؛ از دشمن خارجی تا فقدان رهبر داخلی
در پنج جلد مقالات خلیل ملکی، آنچه به خوبی توانسته سیمای فکری این روشنفکر تنها را در سالهای آخر عمر نشان دهد، نامه سرگشاده او به علی امینی، نخستوزیر وقت در ۱۸ مرداد ۱۳۴۰ است.(۴۵) او در این نامه بزرگترین خطری که کشور را تهدید میکرد، نه امپریالیسم غرب میدانست و نه توسعهطلبی شوروی و نه عمال داخلی آنها؛ حتی ارتجاع داخلی را هم بزرگترین خطر نمیدانست، بلکه مینویسد: «خطری که از همه اینها بالاتر است، این است که در کشور ما و در نهضت ملی ما یک رهبری که دارای سجایای اخلاقی لازم برای راهنمایی ملت برای تجهیز نیروی آنها، برای نشان دادن راه صحیحی که باید در آن راه و برای هدفی مشخص پیش بروند، وجود ندارد…فقدان این نوع رهبری، بزرگترین نقص ملی ما و بزرگترین خطر برای استقلال و تمامیت ارضی ایران است.»
اما برای فعال سیاسی که در چند حزب عضو شد و انشعاب کرد و حزبی جدید بنا گذاشت، آخرین مقالهاش عبرتآموز است: «راستی حسینی اینکه مردم ایران به حزببازی نظر خوشی ندارند گو اینکه امروزه روز برای عدهای این حزب واقعاً هدف شده است و برای عدهای وسیله.»(۴۶) و چه تقدیر تاملبرانگیزی است این توصیف همایون کاتوزیان که «وی در انزوا و افسردگی درگذشت».(۴۷)
ملکی دانش سیاسی داشت
سخنان کاوه بیات را که روز ۲۷ دی ۹۶، در جلسه نقد و بررسی مجموعه پنج جلدی مقالات خلیل ملکی در سرای اهل قلم ایراد شده، و در تاریخ 2 اسفندماه 96 در تاریخ ایرانی منتشر شده است را در ادامه میخوانید:
آگاهی ما از زندگی سیاسی خلیل ملکی، غالبا با جدایی او از حزب توده آغاز میشود؛ حزبی که از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ به مدت چهار سال عضو رسمیاش بود. این در حالی است که آگاهی ما اتفاقا از این دوره زندگی او کمتر از دیگر دورههاست؛ دورهای که شاید مهمترین تاثیر را بر شکلگیری منش و کنش سیاسی این چهره سیاسی – فرهنگی بر جای گذاشته است. جلد نخست مجموعه مقالات خلیل ملکی که به تازگی توسط نشر اختران منتشر شده به همین دوره از زندگی او اختصاص دارد؛ مجلدی که اتفاقا نظر کاوه بیات، پژوهشگر تاریخ را نیز بیشتر از مجلدات دیگر به خود جلب کرده است.خلیل ملکی یکی از معروفترین چهرههای سیاسی ایران معاصر است؛ چهرهای که فعالیت سیاسی خود را از سال ۱۳۱۰ شمسی از دوره دانشجویی در اروپا آغاز کرد؛ بعد از مراجعه به ایران در سال ۱۳۱۶ به دلیل عضویت در گروه ۵۳ نفر زندانی شد و بعد از شهریور ۲۰ و باز شدن فضای سیاسی کشور در زمره سران حزب توده ایران درآمد. شهرت اصلی او به تعبیر مخالفانش از لحظهای آغاز شد که در پی فروکشیده شدن حزب توده به نقش یک مهره بیاختیار در سیاست خارجی شوروی، در فاصله ماجرای نفت شمال تا ظهور و سقوط دو حکومت دستنشانده مسکو در تبریز و مهاباد در اواسط دهه ۱۳۲۰، در مقام نقد این تجربه تلخ برآمد و در نتیجه از حزب توده و نوع نگاهی که وابستگیهایی از آن نوع را پیش آورده بود به کلی جدا شد. اگرچه در همان تبوتاب انشعاب، دلایل این امر تا حدودی مورد بحث قرار گرفت اما تسویه حساب اصلی تنها با کمی فاصله، در خلال ورود مجدد ملکی به عرصه سیاست و در چارچوب حرکتی صورت گرفت که از اواخر دهه ۱۳۲۰ به نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران منجر شد. در این دوره بود که در اثر سعی و تلاش او برای شکل دادن به یک راه سوم، راهی منفک از دوگانه پیروی از بلوک شرق یا غرب با تاکید بر نقد سیاستهای حزب توده، مجموعه آرا و عقایدی مطرح شد که از آن زمان به بعد با نام و آوازه او گره خورده است. بر این اساس و از طریق ائتلاف با گروه دکتر مظفر بقایی، یکی از سران نهضت ملی شدن صنعت نفت، نخست «حزب زحمتکشان ملت ایران» تشکیل شد و به دنبال فاصله گرفتن دکتر بقایی از دولت مصدق، «نیروی سوم» را بنیان نهاد.
خلیل ملکی به رغم تمام اختلافنظرهایی که با رهبری نهضت ملی داشت، این چارچوب را تا آخر حفظ کرد، چه در دوره فعالیتهای علنی واپسین ادوار دولت دکتر مصدق و چه در خلال فراز و نشیبهای بعدی، به ویژه دوره بینابینی اواخر دهه ۱۳۳۰ تا اوایل دهه ۱۳۴۰ که برای مدتی کوتاه از نو گشایشی در فضای سیاسی کشور فراهم آمد.
سرمایه اصلی خلیل ملکی گذشته از یک ذهنیت کاملا سیاسی که نوعی واقعگرایی اصولی نیز به صورت تعبیر سیاست به عنوان امر ممکن و میسر آن را همراهی میکرد، دانش سیاسی او بود و تواناییاش در ایجاد پیوند میان این دانش با مسائل مبتلابه جامعه.
اینک بخشی مهم و درخور توجه از این فکر و اندیشه به صورت مجموعهای از مقالات او در دسترس قرار گرفته است؛ مقالاتی که اگرچه تاریخ انتشار برخی از آنها به دوران دانشجویی او مربوط است؛ اما در اصل از دوره فعالیتهای او در حزب توده آغاز میشود و به ترتیب مباحث مربوط به انشعاب، دوران فعالیت در احزاب زحمتکشان، نیروی سوم و جامعه سوسیالیستها به میان میآید.
اگرچه برای شناخت خلیل ملکی و بر همین اساس آشنایی با پارهای از مسائل مورد بحث، در میان طیفی از نیروهای سیاسی که در آن سالها نسبت به نظام حاکم بر ایران انتقاد داشتند، بررسی تمام این مجلدات لازم و ضروری است؛ اما شاید برای آنهایی که به دلیل انتشار پارهای از مباحث مطرح در این مجموعه، به صورت یک رشته آثار مستقل در گذشته با گوشههایی از آرا و عقاید نیروی سوم در معنای عام کلمه آشنایی بیشتری دارند، جلد اول و جلد آخر این مجموعه، کنجکاوی بیشتری را برانگیزاند؛ یعنی جلدهای موسوم به حزب توده (جلد یکم) و جلد جامعه سوسیالیستها (جلد پنجم). جلد اول همانطور که در مقدمه ناشر نیز آمده از آن روی اهمیت دارد که بر دورهای از فعالیتهای ملکی مشتمل است که معمولا به دلیل سنگینی وجه به اصطلاح نیروی سومی آثار بیشتر شناخته شده او، نادیده انگاشته میشود. در واقع اینک به یمن مجلد اول این مجموعه، نه فقط از خود ملکی و آثارش در یک دوره تصویری کاملتر به دست میآید، بلکه از نوع عملکرد نظری حزب توده در دوره اوج فعالیتهایش در نیمه نخست دهه ۱۳۲۰ نیز نمونهای درخور توجه ارائه میشود که شاید از لحاظ روشن کردن جوانبی گستردهتر از کارکرد و حضور فکری حزب توده، مفید باشد.
بخش اصلی مقالات خلیل ملکی در دوره فعالیتهایش در حزب توده در فاصله سالهای ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ بیشتر به مضامین سیاسی روز مربوط میشود؛ از مباحثی کلی چون سیاست خارجی، دموکراسی، استثمار، مجلس، حقوق زنان و دادگستری گرفته تا تمجید و ستایش از نظام شوروی و جوانب مختلف آن. مقالات انتقادی دوستانه یا خصمانه، همینطور مقالات معطوف به اشخاص یا احزاب مشخص او در این دوره نیز در یک چنین چارچوبی قرار میگیرد؛ مانند پارهای از نوشتههایش در اشاره به بعضی از سخنرانیهای دکتر مصدق در مجلس در مقوله نخست، یا جدلهایش با احزاب میهن، عدالت و مخصوصا سید ضیاءالدین و جراید هوادار او در این مقطع، در مقوله دوم.
جدا از این موارد، پارهای از دیگر مقالات او را میتوان نوشتههایی در یک حوزه تخصصی مشخص دانست؛ یکی حوزه آموزشوپرورش که در کنار تاکید تام و تمام بر اهمیت آموزشوپرورش به طور کلی، مواردی مشخصتر چون نقد کتب درسی و لزوم استقلال موسسات آموزشی را نیز در برمیگیرد.
با تشکیل کابینه قوامالسلطنه در بهمنماه ۱۳۲۴ که حزب توده خود را به قدرت نزدیکتر یافت، به منظور تدارک توسعه نفوذ و اقتدار خود، به انتقادهایش از وضعیت موجود، جنبهای مستمر و مشخصتر بخشید؛ از جمله در حوزه فرهنگ که در این دوره تحت وزارت ملکالشعرای بهار قرار داشت. دورهای که بهار بعدها با تاکید بر حملات حزب توده به وزارت فرهنگ، از آن به عنوان دورهای تلخ و شوم یاد کرد. او در یکی از نامههایش در اشاره به همین موضوع نوشته است: «ای کاش آقای قوام مرا به وزارت دعوت نمیکرد تا آن چند ماه شوم را [که] بیهیچ گناه و جرمی در آن دوزخم افکنده بودند، نمیدیدم…» در ادامه نیز از فشار حزب توده مینویسد: «میخواست تمام صاحبمنصبان قدیمی و مطلع وزارت فرهنگ را بیرون ریخته، دوستان تازه و بیتجربه را به جای آنها بگمارد.»
به نظر میآید، بخشی از این فشارها نیز از جانب ملکی وارد میشد که به هر حال دستی در امور فرهنگی داشت؛ چراکه پارهای از نوشتههای او در این دوره، در تابستان ۱۳۲۵، به انتقاد از شخص ملکالشعرا و تاسیسات تحت فرمان او اختصاص دارد. البته در این مقالات درباره آنکه بعد از برکناری بهار از مسند وزارت فرهنگ و انتصاب دکتر فریدون کشاورز به جای او در وزارتخانه مذکور چه کردند، نوشتهای دیده نمیشود؛ اما بعد از ترمیم کابینه در اواخر مهر ۱۳۲۵ و برکناری وزرای حزب توده، ملکی از کارنامه کلی حزب توده در آن ۷۵ روز گزارشی درخور توجه منتشر کرده که در این مجموعه آمده است.
در اشاره به جلد پنجم؛ یعنی جلد موسوم به «جامعه سوسیالیستها» به ویژه آن بخش از مقالات ملکی کنجکاوی بیشتری را برمیانگیزد که در چارچوبی متفاوت از نشریات رسمی نیروی سوم مثل «نبرد زندگی» یا «علم و زندگی» منتشر شدهاند؛ مخصوصا مقالات او در مجله «فردوسی» که گرچه بخش مربوط به خاطرات وی از زندان فلکالافلاک به صورت مستقل چاپ شد، ولی مابقی آن کمتر مورد توجه بودهاند. در واقع حضور سیاسی مستمر، موضوعی است که به ویژه در این جلد پایانی خود را نشان میدهد؛ دورهای که به رغم پیشامد گسستی کوتاه در ثبات و انسجام نظام برآمده از کودتای ۲۸ مرداد در اواخر همان دهه اصولا دوره بسته شدن تدریجی کل فضای سیاسی کشور و میسر نشدن همان اظهارنظرهای گاه به گاه و محتاطانه در نشریاتی چون فردوسی است. از این رو آخرین نوشتههای مهم ملکی، فقط در خارج از کشور در مجله سوسیالیست انتشار یافت که در جلد پنجم مجموعه مورد نظر، در دسترس قرار گرفته است.
اگرچه از لحاظ مقتضیات نشر برای هر یک از مجلدات مجموعه مقالات خلیل ملکی، عنوان خاصی انتخاب شده است؛ اما باید در نظر داشت که این عناوین از لحاظ اشتمال بر مطالب هر جلد کموبیش تقریبیاند، مثلا در بخش اولیه جلد یکم (حزب توده) به تعدادی از مقالات خلیل ملکی اختصاص دارد که در دوره رضاشاه منتشر شده است. بخش قابل توجهی از بخشهای اولیه جلد دوم (انشعاب) نیز مقالات دوره فعالیتهای خلیل ملکی در حزب توده را شامل میشود و به همین ترتیب بخش مهمی از بخشهای آخر همین جلد که مقالات منتشرشده در روزنامه «شاهد» را در برمیگیرد و طبعا به دوره حزب زحمتکشان مربوط میشود. این وجه را کموبیش در دیگر مجلدات نیز میتوان دید، هرچند همانطور که اشاره شد، چارهای جز این نامگذاری کنونی نیز نبود.
به رغم نقش شاخص و راهبر ملکی در تکاپوهای سیاسی احزابی چون زحمتکشان، نیروی سوم و جامعه سوسیالیستها، برای درک و بررسی بیشتر این تحرکات فقط نمیتوان به آرای منتشرشده او در اینگونه مجموعهها اکتفا کرد. خلیل ملکی اصولا به دلیل نوع نگاه پویا و انتقادیاش نسبت به جهان پیرامون و پایبندیاش به اصلی که از آن به نام واقعگرایی و تعقیب سیاست به عنوان امر ممکن و میسر یاد شد، با پارهای از سیاستهای حاکم بر نهضت ملی چه در مقیاسی کلان و چه به صورت بازتاب آن در تحرکات احزاب مطبوع خود وی چون زحمتکشان، نیروی سوم و حتی جامعه سوسیالیستها، سازگاری چندانی نداشت. این را میتوان در انتقادهایش از رهبری جبهه ملی ملاحظه کرد؛ هم در دوره حکمروایی دکتر مصدق که روایت نسبتا کمرنگی از این اختلاف نظر در لابهلای سطور کتاب «۲۸ مرداد» او منتشر شده، هم در مباحث مربوط به فرازوفرود جبهه ملی دوم در اواخر دهه ۱۳۳۰. در مقیاسی محدودتر نیز این ناسازگاری را بیش از هر چیز در رشته مباحثی میتوان پیگیری کرد که در خلال انشعاب بخشی از اعضای نیروی سوم تحت رهبری محمدعلی خنجی و مسعود حجازی مطرح شد؛ انشعابی که مقدمات آن از اندک زمانی پیش از کودتای ۲۵ مرداد فراهم شده بود؛ اما تنها بعد از آن ماجرا صورتی آشکار و علنی به خود گرفت. از این رو برای بررسی تحرکات این احزاب، جدای از نوشتههای خلیل ملکی که بخش اعظم آن در این مجموعه فراهم آمده، اسناد و گزارشهایی به مراتب بیش از اینها باید مورد مراجعه قرار بگیرند.
انتهای پیام