«حق با شماست ولی این قانون ماست»
رضا معطریان در یادداشتی تلگرامی با عنوان «حق با شماست ولی این قانون ماست» نوشت: شنبه هفته جاری همراه با همکار خبرنگارم برای مصاحبه و عکاسی از آقای «دکتر صالحی» رئیس سازمان انرژی اتمی ایران به این سازمان مراجعه کردیم و پس از طی مراحل احراز هویت و چک وسایل با یک نفر از روابط عمومی وارد دفتر دکتر صالحی شدیم. آقای مدیر روابط عمومی رو به من کرد و با لبخند گفت شما اول مصاحبه تعدادی عکس بگیرید و سپس از اتاق خارج شوید. وقتی علت را جویا شدم، گفت این قانون اینجاست و توضیحاتی داد که البته هیچکدام قانعکننده نبود؛ مثلا اینکه پیشتر دوستان عکاس کارهایی کردهاند که ما مجبور شدهایم این قانون را وضع کنیم یا اینکه از اتاق آقای دکتر نباید عکاسی شود و ما برای این منظور جایی غیر از اتاق آقای دکتر را برای مصاحبه آماده کردهایم؛ امروز چون تعداد شما کم بود، تصمیم گرفتیم مصاحبه در دفتر دکتر انجام شود… شما هم تعدادی عکس بگیرید و بعد بیرون اتاق منتظر بمانید؛ در طی مصاحبه نمیتوانید در دفتر دکتر بمانید.
در همین لحظه دکتر صالحی برای بدرقه میهمانش از دفتر کارش خارج شد و با رویی خوش که همیشه از ایشان دیده بودم، از ما استقبال و ما را به دفترش راهنمایی کرد. هنوز احوالپرسی با دکتر تمام نشده بود که مدیر محترم روابط عمومی رو به من کرد و گفت شما چندتا عکس بگیرید تا بعد از عکاسی شما مصاحبه شروع شود. به آقای صالحی گفتم: «آقای دکتر! ظاهرا بنده نباید در زمان مصاحبه خدمت شما باشم و طبق صحبت دوستان روابط عمومی و حفاظت ، نمیتوانم جای شما را برای عکس بهتر تغییر بدهم؛ این در حالی است که من برای صفحه اول روزنامه، به یک عکس مناسب ایستاده از شما احتیاج دارم.»
آقای صالحی باز با همان لبخند صمیمی و دوستانه همیشگی گفت که در خدمتم و باید چه کاری انجام دهم. رو به هر دو عزیز کاربلد کردم و گفتم شما بفرمایید دکتر کجا بایستند تا من عکاسی کنم؛ هر دو به هم نگاه کردند و گفتند هر جا که شما بگویید، مثلا کنار پرچم خوب است. آقای دکتر ایستادند و من چند عکس پشت سر هم گرفتم که چیزی حدود یک دقیقه طول کشید؛
پس از اتمام عکاسی، با دکتر دست دادم، از ایشان خداحافظی کردم و از اتاق خارج شدم.
حدود سی سال است که برای مطبوعات عکاسی میکنم و همیشه سعی کردهام از حاشیه دور باشم؛ همواره خودم را با شرایط وفق داده و کارم را انجام دهم ولی تا به حال چنین برخورد سلیقهای را از سوی هیچ نهاد و سازمانی ندیده بودم. رئیس سازمان به این بامرامی و اطرافیان مدیر تا به این حد نچسب.
آقای مدیر با من از اتاق خارج شد و همچنان با همان لبخند مصنوعی سعی در آرام کردن من که از شدت عصبانیت قرمز شده بودم، داشت؛ توضیحاتی میداد که یکی از دیگری بیربطتر بودند
حضرات مقابل این نکته که من در مصاحبه قبلی در همین اتاق از آقای دکتر با طیب خاطر عکاسی کردم، این جمله را تکرار میکردند که «حق با شماست ولی این قانون ماست.»
روز تلخی بود. از در سازمان بیرون زدم و یاد روزی افتادم که برای مصاحبه با سفیر وقت انگلستان «آقای جفری آدامز» همراه با خبرنگار آن روزهای روزنامه شرق به سفارت انگلستان رفتیم.
تصویر ابتدایی من از سفیر انگلستان چیزی نبود جز جمله معروف سریال دایی جان ناپلئون: «کار، کار انگلیسیهاست»؛ با خودم فکر میکردم باید عکسی از سفیر بگیرم که تداعیکننده این جمله باشد. آن روز آقای آدامز همراه با مدیر ارتباط با رسانههای سفارت به استقبال ما آمدند؛ به توصیه آقای سفیر، قبل از شروع مصاحبه از بخشهای قابل بازدید سفارت بریتانیا در تهران، بازدید کردیم. در یکی از اتاقهای سفارت، آقای سفیر از کتابخانه آلبومی از عکسهای حضور چرچیل در ایران را درآورد و به من نشان داد؛ آلبومی نفیس با عکسهایی سیاه و سفید که در کنفرانس تهران در جریان جنگ جهانی دوم گرفته شده بود. پس از بازدید، آقای سفیر ما را برای صرف چای به حیاط سفارت دعوت کردند؛ جایی که قرار بود مصاحبه آنجا انجام شود؛ چشماندازی زیبا از باغی که پر بود از درختهای بلند و آواز خوش طوطیهای دمسبز. آقای سفیر شخصا به رسم انگلیسها برایمان چای سرو کرد و در همین حین چهار فرزند خود را که در همان باغ زیبا مشغول بازی بودند، معرفی کرد. من آقای سفیر را با یکی از فرزندانش که در آغوش گرفته بود و با انگشت به دوربین من اشاره میکرد، عکاسی کردم و همان عکس را در صفحه اول روزنامه شرق چاپ کردم.»
انتهای پیام