من با پاهایم رای میدهم!
مجتبی لشکربلوکی در یادداشتی تلگرامی با عنوان «من با پاهایم رای می دهم! این پیام واضح است؟» نوشت:
«زمان آن رسیده است که با این حقیقت عریان روبرو شویم؛ اگر تا دیروز ما با پدیده «مهاجرت نخبگان» روبرو بودیم اکنون با پدیده «مهاجرت فراگیر» مواجهیم. پدیده ای به مراتب عمیق تر، وسیع تر و دردناک تر! عادی و نخبه، قشر مرفه و متوسط، تحصیل کرده و در حال تحصیل، به فکر رفتن هستند. چرا ترجیح می دهند به کشوری دیگر بروند و از صفر شروع بکنند؟ چرا دانشجویان کارشناسی هم و غم شان گرفتن پذیرش از دانشگاه های خارجی و رفتن است؟ چرا مهاجرت رخ می دهد؟ زمانی در تاریخ سیاسی مساله مهاجرت را تعبیر کرده اند به رای دادن با پا! یعنی کسانی که حرفشان را پای صندوق های رای نمی زنند بلکه می گذارند و می روند. از مهم ترین دلایل مهاجرت می توان به دو مساله اشاره کرده و آنها را در دو کلمه ساده، بسیار پیش پا افتاده اما عمیق و بسیار دردناک خلاصه کرد: امید و امنیت
امید تعریف ساده اش می شود: برداشت مثبت نسبت به تغییر ملموس در آینده.
فردی که برای مدتی را در چین زندگی کرده، می گفت در بسیاری از نقاط چین زندگی به مراتب بدتری از ما دارند. حتی او از برخی محلات شهری دیدار کرده بود که توصیفش واقعا تکان دهنده بود. به مراتب زندگی ما در مقابل آنان بهتر بود. اما می گفت یک نکته مهم در همان محلات با سطح زندگی بسیار پست و گاه مشمئزکننده وجود داشت: امید. چرا؟ چون نشانه های روشن تغییر را دیده بودند؟ چگونه؟ محله های کناری یا شهرهای دیگر را دیده بودند که یکی پس از دیگری بازسازی می شوند و سطح زندگی شان بهبود پیدا می کند.
افراد یک کشور باید نشانه های امید را درک کنند. بخوانید نوید بهتر شدن، نه همین الان بلکه تغییرات ملموس در آینده. اما وقتی تحصیل کردگان، ثروتمندان و کارآفرینان همه در این سفارت خانه و آن سفارت خانه به فکر اقامت و تابعیت هستند این یعنی من آینده را روشن نمی بینم. بنابراین نه تظاهرات می کنم. نه انتخابات را تحریم می کنم و نه خیابان ها را شلوغ می کنم. فقط با پاهایم رای می دهم یعنی از این مملکت می روم!
پیش خودش می گوید: می دانم که باید در کشور دیگر از صفر شروع کنم. می دانم که اخلاقا درست نیست که پولی که در این سرزمین کسب کرده ام را در کشور دیگری سرمایه گذاری کنم و می دانم که در این کشور تحصیل کرده ام و به این سرزمین مدیونم اما ظاهرا چاره ای نمانده است.
امنیت را نیز اینگونه تعریف می کنم: برداشت مثبت نسبت به با ثباتی وضعیت و قابل پیش بینی بودن متغیرهای کلیدی.
وقتی شهروندان یک سرزمین در جمع های خانوادگی خود راجع به جنگ گفتگو می کنند، وقتی در یک کشور برای بسیاری از کالاها باید تا ظهر صبر کنی که قیمت بر اساس دلار در بیاید می توان از اطمینان و برنامه ریزی بلندمدت صحبت کرد؟ آیا در آن کشور صحبت از فرزندآوری و سرمایه گذاری حرف معقولی است؟
بسیاری از کسانی که می روند فقط یک دلیل ساده دارند: آرامش روانی ندارم. چرا مانند شهروندان دیگر کشورها، نباید تصویر مشخصی از ده، بیست و سی ساله زندگی شخصی و اوضاع کشور خودم داشته باشم؟ به همین خاطر است که عده ای ترجیح می دهند فرزندان خود را در خاک دیگری به دنیا بیاورند. چون به فردای این خاک مطمئن نیستند. سوال آنان این است که چرا باید میان این همه کشور، فقط کشور ما اینچنین همواره زیر سایه جنگ و زیر بار تحریم ها باشد؟
تجویز راهبردی:
مدیران ارشد کشور ممکن است به تظاهرات، اعتصابات و اغتشاشات حساس باشند و باید هم باشند برای آن شورای امنیت استان و شورای امنیت ملی را تشکیل می دهند و تدبیر می کنند. اما بهتر است برای این مهاجرت فراگیر (پدیده ای بسیار وسیع تر و وخیم تر از مهاجرت نخبگان) نیز تشکیل جلسه دهند و تدبیر کنند. برای آغاز، شاید یکی از اولین راهکارها استفاده از «تست امید» باشد: قبل از هر جهت گیری، هر سیاست گذاری، هر سخنرانی از خود بپرسند حاصل این تصمیم/سیاست/سخنرانی من، افزایش امید و امنیت است یا منجر به تخریب سرمایه اجتماعی (امید + امنیت) می شود؟
همین سیاست ها، تصمیم گیری ها و سخنرانی های ساده ماست که به جامعه امنیت و امید تزریق می کند! همین سخنرانی و سیاست هاست که تعیین می کند نخبه باهوش بعدی در ایران به دنیا بیاید یا در استرالیا؟ همین سیاست ها و سخنرانی هاست که تعیین می کند میلیارد دلار بعدی در ایران سرمایه گذاری شود یا در گرجستان؟ همین سیاست ها و سخنرانی هاست که تعیین می کند دفتر بعدی شرکت های برتر جهانی در علی آباد ایران تاسیس شود یا حیدرآباد هندوستان.
هنوز دیر نشده است! ایران همچنان جذاب و دوست داشتنی است. بگذاریم برای ساختن این سرزمین دست ها بکار افتد و آستین ها بالا زده شود و نه اینکه «پاها» عزم رفتن کنند و هزاران سر (مغز) و میلیاردها سرمایه (ثروت) را با خود برای همیشه ببرند!»
انتهای پیام
تنها چیزی که در جامعه ما بالسویه قسمت شد ، احساس عدم امنیت است . از صدر تا ذیل و بی حصر و استثنا ، حاکم و محکوم !