سردار علایی: در پایان جنگ ابتکار عمل در اختیار ارتش عراق بود
یک فرمانده دوران دفاع مقدس گفت: در مقطع پایان جنگ، ابتکار عمل در جبهه ها به لحاظ نظامی در اختیار ارتش عراق قرار گرفته بود. ارتش ایران فقط در منطقه فکه حدود 17 هزار اسیر داد و سپاه هم فاو را از دست داد. آمریکا و شوروی تصمیم گرفته بودند که عراق را آنقدر تقویت کنند که ما پیروز نشویم و یا حتی شکست بخوریم.
مشروح گفتگوی خبرآنلاین با سردار حسین علایی را در ادامه میخوانید:
* ارتش زمان شروع جنگ کجا بود؟ ارتشی ها می گویند «اگر ما نبودیم، همان هفت روز اول آغاز جنگ، صدام پیشنهاد آتش بس را مطرح نمی کرد بلکه وسط تهران کنفرانس خبری می گذاشت»، نظر شما چیست؟
در زمانی که صدام حسین جنگ علیه ایران را شروع کرد، ارتش ایران درگیر مسائل داخلی خودش بود و بنابراین آماده مقابله با تهاجم ارتش عراق نبود و در آماده باش بسر نمی برد. با شروع جنگ، اکثر یگان های ارتش در کنار مرز نبودند. لشکرهای 16 زرهی قزوین، 21 پیاده حمزه، 77 پیاده خراسان ، 81 زرهی زاهدان و بعضی تیپ های مستقل ارتش، پس از تهاجم ارتش عراق عازم جبهه های جنگ شدند. البته بعضی گردان های لشکرهای 92 زرهی اهواز و گروه رزمی 37 شیراز و نیز لشکر 28 پیاده سنندج و بعضی از واحدهای لشکر 64 ارومیه قبل از جنگ در مقابل ارتش عراق، در پشتیبانی از پاسگاه های ژاندارمری بکار گرفته شده بودند. لشکرهای 28 و 64 هم بیشتر در کردستانات و علیه احزاب مسلح دموکرات و کومله که از سوی عراق حمایت می شدند، گسترش داشتند ولی برخی از واحدهای آنها در حوالی مرز بودند. از سوی دیگر هنوز سسیتم های ضد هوایی هاوگ کاملا فعال نشده بودند، بطوری که هواپیماهای جنگی عراق در روز 31 شهریور 1359 بدون این که آسیب جدی ببینند به بسیاری از فرودگاه های و پایگاه های هوایی ایران از جمله مهرآباد و تبریز و دزفول حمله کردند و باندهای پروازی را زدند.
دو هفته پس از آغاز جنگ نیروی زمینی ارتش موفق شد تا قرارگاه مقدم خود را در دزفول فعال نماید و هدایت واحدهای خود را بطور کامل بدست بگیرد. برخی از پاسگاه های ژاندارمری هم قبل از جنگ بدلیل حملات مرزی عراق، تخلیه شده بودند. البته تعدادی از نیروهای سپاه در برخی از این پاسگاه های خالی بویژه در خوزستان مستقر شده بودند. به هر حال واحدهای ارتش به همراه نیروهای سپاه و مردم داوطلب در برابر تهاجم گسترده و سراسری ارتش عراق تا جایی که می توانستند مقاومت کردند تا این که جبهه ها به تدریج سر و سامان گرفت.
ما در جنگ، شیوه های دفاع و جنگیدن را یاد گرفتیم. ارتش هم علاوه بر آموزش های قبلی، خیلی از حضور خود در جبهه ها مطالب جدیدی یاد گرفت و بر توانایی های خود افزود. خیلی مسائل و تاکتیک ها را قبل جنگ بلد نبودیم و در ایام جنگ از شرایط محیطی آموختیم. ارتش عراق هم علاوه بر آموزه های قبلی خود، جنگیدن را در جنگ یاد گرفت. آموزه های ارتش ایران بر اساس دکترین کشورهای غربی بود ولی ارتش عراق بر اساس آموزه های شرقی و شوروی، تاکتیک های خود را بکار می گرفت. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم بیشتر از واقعیت های عینی جبهه ها و از هر دو دکترین، می آموخت. مثلا ارتشی های ما برای دفاع، زمین را می کندند و داخل زمین می رفتند و با این روش خود را در مقابل آتش دشمن حفظ می کردند اما عراقی ها بیشتر خاکریز می زدند. ما همان ماه های اول جنگ، خاکریز زدن را از عراقی ها یاد گرفتیم و دیدیم چه کار خوبی است.
نکته دیگر آنکه ارتش ما از نیروی داوطلب نمی توانست براحتی استفاده کند چون ساختار هرمی اش اجازه نمی داد. ارتش یادگرفته بود سرباز وظیفه به کار بگیرد و سلسله مراتبی فرماندهی کند. قاعدتا نیروی داوطلبی که با انگیزه شخصی به جبهه ها می آمد، فرماندهی و سازماندهی اش متفاوت از روش های ارتش رسمی است بنابراین یگان های ارتش به سادگی قادر نبودند نفرات داوطلب را به کار بگیرند. یک بار در اثنای جنگ، شهید صیاد شیرازی به بعضی از مسئولان کشور گفته بود «علت اینکه سپاه می تواند خطوط مستحکم دفاعی ارتش عراق را را بشکند و جلو برود این است که شما بسیج را به سپاه داده اید، اگر به ارتش هم نیروی بسیج بدهید، او هم می تواند خط اول ارتش بعثی را بشکند». مسئولان کشور هم پذیرفتند و مدتی به ارتش نفرات بسیج را دادند. اما این اقدام موفق نشد که دلایل مختلف داشت.
نخستین دلیل این بود که به نیروی بسیجی داوطلب نمی توان هر دستوری را داد بلکه باید اول او را از نظر عقیدتی و تاکتیکی قانع کرد. دوم این که هر بسیجی برای عمل به تکلیف شرعی و حفظ دینش به جبهه می آمد برای همین هم خیلی از آنها قبل از شروع هر عملیاتی، غسل شهادت می کردند یا وصیت نامه های اخلاقی و عرفانی می نوشتند. امروز بیشترین وصیت نامه های دوران جنگ مربوط به بسیجی هاست تا سربازها. سوم این که بسیجی ها باید فرمانده خود را از نظر رفتاری و فرهنگی و تاکتیکی قبول می داشتند تا از او فرمانبری کنند. بنابراین بکارگیری آنها نیاز به رفتارها و شیوه های خاص داشت. مثلا ارتشی ها برای حفظ امنیت نیروهای رزمی، سنگرهای خطوط مقدم را با ارتفاع کوتاه در جبهه ها درست می کردند .
بنابراین در این سنگرها براحتی نمی شد ایستاده نماز خواند.نماز خوانده می شد اما سخت بود. برخی نیروهای بسیجی که در عملیات با نیروهای ارتش ادغام می شدند، به این مسئله انتقاد داشتند و می گفتند ما این طور نمی توانیم نماز دلنشین و با حضور قلب بخوانیم. در مقابل، سپاه سنگرهای بلند قدی می ساخت که با فرهنگ نیروهای بسیجی همخوانی بیشتری داشت و حتی گاهی اوقات در خط مقدم نیز در بعضی از این سنگرها نماز جماعت برگزار می شد تا روحیه رزمندگان افزایش یابد و با ذکر خدا دل هایشان آرامش یابد.
*آیا کودتای نوژه، کودتای واقعی بود؟
بله، واقعی بود.
*پس چرا برخی از ارتشی ها این دیدگاه را ندارند؟
ممکن است تحلیل آنها از این واقعه متفاوت باشد و یا خیلی از اطلاعات را بطور کامل نداشته باشند. به هر حال طرح کودتا این بود که تعدادی از هواپیماهای جنگی می خواستند بروند جماران را بزنند و بمباران کنند. تعدادی از واحدهای نیروی زمینی نیز قرار بود بعضی از مراکز دولتی کشور را بگیرند، گرچه به نظر می رسید که طرح کودتا خیلی ساده انگارانه بود و ظرفیت مخالفت مردم را نادیده گرفته بودند.
*این افراد ارتشی می گویند «نشدنی بود که هواپیماها از پایگاه همدان بلند شوند، به تهران برسند، جماران را بزنند و نظام سقوط کند». این تحلیل چقدر درست است؟
بعد از پذیرش قطعنامه 598 در اواخر تیر ماه سال 1367، منافقین هم می خواستند با عبور از مرز و جاده پیمایی، خود را به تهران برسانند و حکومت را بگیرند. وقتی به عملیات فروغ جاویدان سازمان مجاهدین خلق که با حمایت ارتش بعثی عراق انجام شد، نگاه می کنیم، می بینیم کاملا عجیب است، چون از نظر نظامی مفهومی ندارد که آنها با نفربرهای خود به صورت ستونی، روی جاده اسلام آباد – کرمانشاه راه بیفتند تا خود را به مرکز ایران برسانند. اما فرضیات و مفروضات منافقین طوری بود که برای آنها منطقی جلوه می کرد. آنها تصور می کردند قوای مسلح ایران از هم پاشیده است و جمهوری اسلامی به اجبار قطعنامه 598 را پذیرفته است،
بنابراین از دیدگاه آنها در آن مقطع زمانی، ساختار سیاسی داخل کشور به هم ریخته است و نارضایتی عمومی وجود دارد. بنابراین به محض ورود به خاک ایران، مردم از آنها استقبال می کنند و سریع به تهران می رسند و در میدان آزادی جشن می گیرند. یک بار دیگر در سال 1366 هم منافقین آمدند و شهر مرزی مهران را گرفتند، آن زمان شعار می دادند «امروز مهران، فردا تهران»، همان زمان ما این شعارها را می شنیدیم و به آنها می خندیدیم و باور نمی کردیم ولی خود آنها باور داشتند. وقتی بعد از پذیرش قطنامه، منافقین در روز 4 مرداد ماه 1367 به جاده کرمانشاه وارد شدند و مقاومت مردم را در چهار زبر دیدند برای شان سئوال بود که چرا اینها بجای این که به ما بپیوندند، جلوی ما را می گیرند؟
*برخی معتقد است که کودتای نوژه طراحی توده ای ها بود تا اعتماد حاکمیت به ارتش مخدوش شود و انسجام دفاعی ایران بشکند، کما اینکه اول انقلاب نیز برخی این دیدگاه را ترویج می کردند که ارتش باقیمانده از نظام شاهنشاهی و نیرویی مصرفی است بنابراین باید منحل شود. آیا می توان از این زاویه به موضوع نگاه کرد؟
در خاطرات منتشر شده از افراد شرکت کننده در کودتا چنین مطلبی بیان نشده است. آنکه چه شد که افرادی از ارتش چنین تصمیمی گرفتند یا پشت پرده چه بوده است را نمی دانیم، اطلاعات ما کافی نیست ولی آنچه مشخص است این است که کودتای نوژه در بغداد طراحی شد. بختیار آخرین نخست وزیر دوران نظام شاهنشاهی چند بار از پاریس به بغداد رفت. بعضی از امرای بلند پایه ارتش شاهنشاهی که ضد حزب توده هم بودند نیز در خارج از کشور در جریان این طرح بوده اند، بنابراین به سادگی نمی توان گفت که برنامه کودتا، طرح توده ای ها بوده است. هیچ سند یا اطلاعاتی از این که توده ای ها یا چپی ها در پشت برنامه ریزی ماجرا بوده اند ، منتشر نشده است. ولی خود صدام که منتظر نتیجه کودتا بود، طرفدار شوروی بود. در هر صورت، عناصری از ارتش شاه در ایران می خواستند این کودتا را اجرا کنند. طرح شان هم این بود که چند هواپیما از پایگاه هوایی همدان بلند شود و چند نقطه در کشور را بزنند و چند یگان های زمینی هم به کمک آنها وارد صحنه عملیات شود تا کار را تمام کنند. منتها قبل از اجرای کودتا، این برنامه لو رفتند.
*نحوه لو رفتن کودتا واقعی بود؟ یعنی یکی از خلبان ها عذاب وجدان می گیرد و مادرش می گوید شیرم را حلالت نمی کنم بنابراین رفت کودتا را لو داد؟
بله، می گویند همین طور بوده است.
*اما یکی از فرماندهان ارتش در گفتگو با خبرآنلاین گفت «سه نفر با روایت های مشابه نزد آقای خامنه ای، بنی صدر و ابراهیم یزدی رفتند و چنین ادعایی کردند».
نمیدانم، فقط یک مورد را اطلاع دارم. آقای مهندس سید علی مقدم که از دوستان دوران قبل از انقلاب است ومسئولیت مهمی در کنار رهبری دارد و من از طریق ایشان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با آقا آشنا شدم، او می گوید «یک نفر به هنگام شب به درب خانه ما آمد و گفت خبر مهمی برای آقای خامنه ای دارم و من هم وی را راهنمایی کردم که او ماجرا را گفت».
*شما در کتاب خودتان نوشتید که همه عملیات های ما در جنگ تحمیلی لو رفته بود، بیشتر توضیح می دهید؟
بله، اکثر عملیات های ما در جنگ تحمیلی مثل عملیات های فتح المبین و کربلای4 قبل از انجام، لو رفته بود و به عبارت دیگر شاید کمتر عملیاتی داشته باشیم که در لحظات آخر لو نرفته باشد. اما این حرف به معنای آن نیست که نمی توانستیم قوای دشمن را غافلگیر کنیم.
*در طرف عراقی هم همین طور بود؟
بله، اصلا جنگ و لشکر کشی موضوعی لو رفته است. مگر می شود جنگ را مخفیانه انجام داد. یکی از عملیات های خوب و موفق ما فتح المبین بود، عراق 48 ساعت قبل از شروع عملیات به خطوط اول ما در شوش حمله کرد و آرایش خطوط دفاعی ما را به هم ریخت، به طوری که این مسئله مطرح شد «اصلا عملیات کنیم یا نه». من رئیس ستاد قرارگاه مرکزی کربلای سپاه بودم، آنقدر ابهام بالا بود که می پرسیدند چه کار کنیم. آقا محسن رضایی و شهید صیاد شیرازی هم می گفتند «نمی دانیم». نهایتا جمع بندی این شد که بهتر است از امام خمینی سئوال شود. آقا محسن با فانتوم نیروی هوایی ارتش به تهران رفت و با امام دیدار کرد اما امام نظری در باره انجام دادن یا ندادن عملیات نداد. آقای محسن باز از امام خواست که «استخاره کنید». امام گفت «استخاره ندارد، بررسی هایتان را انجام دهید و سپس تصمیم بگیرید». آقا محسن که به قرارگاه برگشت، بعد از بحث و تبادل نظر تصمیم بر این شد که عملیات انجام شود. دو سه روز اول هم در عملیات موفق نشدیم چون عراق می دانست می خواهیم عملیات انجام دهیم، اما یک دفعه خداوند کمک کرد و یک محور از شمال جبهه باز شد و رزمندگان رفتند و حدود 80 توپ عراقی ها را هم به غنیمت گرفتند. با خواست خدای بزرگ سایر محورها نیز یکی پس از دیگری باز شدند و عملیات فتح المبین را انجام دادیم که پرغنیمت ترین عملیات دوران جنگ است، اما عملیات کاملا لو رفته بود. حتی بعضی از مردم دزفول هم می دانستند ما می خواهیم کجا عملیات کنیم. می گویند در نمازجمعه هفته قبلش مرحوم آیت الله قاضی امام جمعه دزفول گفته بود مردم، رزمندگان می خواهند عملیات کنند تا دزفول از زیر موشک های ارتش عراق بیرون بیاید، بروید کمک کنید.
بنابراین تقریبا تمام عملیات های ما را عراقی ها می فهمیدند. حتی وقتی ما از اروندرود عبور کردیم تا عملیات فاو را انجام دهیم، می دانستند اما باور نکردند. مثل اینکه الان هم می دانیم که آمریکایی ها و اسرائیلی ها با کمک عربستان می خواهند داخل ایران را به هم بریزند. همه مردم هم این را می دانند ولی بعضی اتفاق ها هم می افتد و برخی هم باور نمی کنند.
*ماجرای اختلاف آقا محسن رضایی با حاج احمد متوسلیان چه بود؟ می گفتند آب این دو نفر توی یک جوب نمی رفت. آیا این طور بود؟
ما که هر وقت دیدیم آب شان توی یک جوب بود.(خنده) منتها زمان عملیات ها در قرارگاه سپاه، همواره این طور می شد که همه فرماندهان با هم بحث و تبادل نظر می کردند و بعضا دعوای فکری و جدل دیدگاهی نیز می کردند. این طور نبود که بگویند ایشان فرمانده است و نباید روی حرفش حرف زد، خیر همه نظر می دادند.
*یک روایتی از قول یک نفر است که وقتی حاج احمد متوسلیان را در لبنان گرفتند، آقای محسن رضایی مقصر آزاد نشدنش شد.
این حرف ها را نمی توان باور کرد، آقای محسن رضایی خیلی به حاج احمد متوسلیان علاقه داشت و دارد. بعید می دانم این طور شده باشد.
*برخی می گویند آقای محسن رضایی یکسری تصمیمات پرهزینه در ایام جنگ گرفت، مثلا گفته می شود بعد از فتح خرمشهر ارتش موافق پایان جنگ بود اما او مخالفت کرد که با تأیید آقای هاشمی همراه شد و جنگ ادامه پیدا کرد. آیا این اتفاق افتاد؟
این روایت غلط است. ادامه عبور ما از مرز بعد از فتح خرمشهر، استدلال های نظامی و کارشناسی مرحوم تیمسار قاسمعلی ظهیرنژاد رئیس ستاد مشترک ارتش بود. جلسه ای پس از فتح خرمشهر با حضور اعضای شورای عالی دفاع خدمت امام تشکیل شده است، در آن جلسه امام می گوید «از مرز عبور نکنیم». آقای ظهیرنژاد «می گوید ما باید برویم تا به یک عارضه طبیعی قابل پدافند برسیم». در جلسه دوم شورای عالی دفاع خدمت امام، دوباره امام می گوید «بجنگیم ولی از مرز عبور نکنیم». به عبارت دیگر تنها مخالف عبور از مرز پس از فتح خرمشهر، امام خمینی(ره) بوده است. مرحوم ظهیرنژاد دوباره این استدلال عملیاتی و نظامی را مطرح کرده است که «باید برای دفاع به یک عارضه طبیعی قابل پدافند بچسبیم». آقا محسن رضایی نیز این نظر را تأیید کرده است و آقای هاشمی هم این دیدگاه را از نظر سیاسی تکمیل کرد و گفت «اگر بخواهیم جنگ را تمام کنیم باید دست برتر را داشته باشیم». امام چهار ایراد به مسئله عبور از مرز می گیرد ولی در جلسه شورای عالی دفاع وقتی این استدلال مطرح شد و آقا محسن هم تأیید کرد، امام در نهایت عبور از مرز را پذیرفت.
*برخی معتقدند مرحوم هاشمی در فرماندهی جنگ خیانت کرد چون شعار جنگ جنگ تا دفع فتنه را به جنگ جنگ تا کسب یک پیروزی تغییر داد و استناد می کنند به سخنرانی امام در 10 روز قبل از پذیرش قطعنامه و می گویند «امام گفتند هر کس صحبت از پایان جنگ کند خائن به رسول الله است» اما آقای هاشمی رفت و استدلال کرد و امام را برای پذیرش قطعنامه قانع کرد، نظر شما چیست؟
دیدگاه آقای هاشمی از اول این بود که ما جنگ را با برتری نظامی و با دست بالا و با کمک دیپلماسی و مذاکره پایان دهیم. ایشان از اواخر سال 1362 بطور آشکار چنین نظری را داشت. البته آقای محسن رضایی می گفت با بسیج امکانات و ظرفیت های کشور می توانیم با چند برابرکردن قوای رزمی، ارتش عراق را در جبهه ها شکست دهیم و صدام را تسلیم خواسته های ایران کنیم. اما دیگران درباره نحوه خاتمه دادن به جنگ بحثی نکرده اند. امروز هم که آمریکایی ها چنین طرحی برای فروپاشی اقتصاد ایران دارند، مسئله ما این است که برنامه کشور برای ناکام گذاشتن و جمع کردن طرح آمریکایی ها چیست؟ اینجاست که مسئله مذاکره به عنوان ابزار سیاست خارجی اهمیت پیدا می کند والا وقتی آمریکا از موضع بالا حرف می زند، چه صحبتی برای مذاکره وجود دارد. به هر حال اگر آقای هاشمی رفسنجانی عامل ختم جنگ شده باشد بزرگترین خدمت را به ایران و انقلاب کرده است. اما به فرض که ما در تیر ماه سال 67 قطعنامه 598 را نمی پذیرفتیم، چه اتفاقی می افتاد؟ چه راه حل دیگری وجود داشت؟ در آن مقطع زمانی، ابتکار عمل در جبهه ها به لحاظ نظامی در اختیار ارتش عراق قرار گرفته بود. ارتش ایران فقط در منطقه فکه حدود 17 هزار اسیر داد و سپاه هم فاو را از دست داد. آمریکا و شوروی تصمیم گرفته بودند که عراق را آنقدر تقویت کنند که ما پیروز نشویم و یا حتی شکست بخوریم. حالا اگر قطعنامه را نمی پذیرفتیم، عراقی ها تا این طرف جاده اهواز خرمشهر و تا نزدیکی رودخانه کارون آمده بودند. بعضی از فرمانده هان لشکرها و تیپ های سپاه به صورت تک ور می جنگیدند و آرپی جی به سمت تانک های عراقی شلیک می کردند. حالا ما باید یا سرزمین های بیشتری را از دست می دادیم تا بگوییم حرف مرد یک کلام است و یا با یک اقدام ابتکاری، تهاجم جدید ارتش عراق را متوقف می کردیم. بنابراین طبق گفته امام خمینی، حرف مرد همیشه یک کلام نیست، بلکه هر موقع مرد، متوجه شد باید در جایی تصمیمش را عوض کند تا تمامیت ارضی کشور حفظ شود، باید این کار را انجام دهد.
امام تا حدود 10 روز پیش از پذیرش آتش بس می گفت صحبت درباره پایان جنگ خیانت به رسول الله است، زیرا ایشان می خواست قوای کشور را علیه دشمن بسیج کند، اما همین امام خودش برای پذیرش آتش بس و قبول قطعنامه تصمیم گرفت. آقای هاشمی رفسنجانی در ماه های آخر جنگ، بارها از این پیشنهادها داد، اما امام نپذیرفت و تصمیم نگرفت. اما همین امام وقتی متوجه شد وضعیت و شرایط جبهه ها به گونه ای است که جنگیدن به ضرر ماست، این تصمیم بزرگ را گرفت که نجنگیم و همین تصمیم درست، ما را به پیروزی رساند. به عبارت دیگر ما در آن مقطع زمانی با “نجنگیدن” بر ارتش بعثی عراق و صدام حسین پیروز شدیم. این تصمیم بزرگ و به موقع، ایران را موفق کرد.
در آن شرایط خطیر، در واقع ما با نجنگیدن مان به تمام انتظاراتی که از جنگیدن با صدام داشتیم رسیدیم. می خواستیم صدام حسین در عراق حاکم نباشد که این اتفاق افتاد و از بین رفت. ما می خواستیم ارتش بعثی در مقابل ما نباشد که این اتفاق افتاد و از بین رفت. ما می خواستیم حکومت در عراق دست کسانی باشد که دشمن ما نباشند، این اتفاق افتاد. ما چه می خواستیم که نشد؟ ما می خواستیم معاهده 1975 را که صدام پاره کرد، خودش بپذیرد که خودش هم پذیرفت. بنابراین ما با پذیرش قطعنامه 598 به نتایج خیلی بزرگی رسیدیم. اگر ما قطعنامه را نمی پذیرفتیم چه اتفاقی می افتاد؟ معلوم نبود چه خطراتی ما را تهدید می کند. امام به نظرم یک تصمیم درست، به موقع و بسیار بزرگی گرفت. اگر آقای هاشمی رفسنجانی این کار را کرده است، باید مجسمه اش را از طلا درست کنند که چنین خدمتی به مردم ایران کرده است و با پایان دادن به جنگ، فرصت را برای سازندگی کشور فراهم آورد.
*چرا شاهد یک جدال رسانه ای بین آقای هاشمی و آقای رضایی سر همین بحث پایان جنگ در دهه هشتاد بودیم، دو طرف نامه هایی را از امام مربوط به سال 67 نشان دادند تا صحیح بودن نظر خود را اثبات کنند.
دیدگاه آقای محسن رضایی این بود که ما جنگ را می توانیم با شکست دادن یا تسلیم ارتش عراق به پایان برسانیم ولی راه حل این موضوع این است که تمام ظرفیت های کشور بسیج شود و در اختیار جبهه ها و جنگ قرار بگیرد. یعنی مثلا یک دفعه 60 لشکر جدید درست کنیم. مردم داوطلب با تعداد بیشتری به جبهه ها بیایند؛ خیلی از تجهیزات و جنگ افزارها به سپاه داده شود و دولت هم تمام توانش را در اختیار بگذارد، در این صورت می توان از نظر نظامی به گونه ای عمل کرد که ارتش عراق در مقابل ما فرو بریزد یا تسلیم شود. من هم معتقدم این کار از نظر نظامی امکان پذیر بود، ما خیلی جاها در شب عملیات جلو می رفتیم اما بعد از شکستن خطوط مستحکم دفاعی ارتش عراق و از روز دوم عملیات، دیگر قدرت ادامه دادن و پیشروی در عمق مواضع دشمن را نداشتیم. والا اگر یگانهای احتیاط و آزاد بیشتری داشتیم می شد سازمان ارتش عراق را فرو ریخت، اما معلوم نبود این کار الزاما منجر به ختم جنگ شود.
آقای هاشمی رفسنجانی معتقد بود که ما باید برای ختم جنگ فکر کنیم این گونه نیست که دنیا اجازه دهد، ما بغداد را بگیریم تا صدام سرنگون شود و جنگ خاتمه پیدا کند. قدرت های بزرگ در چنین شرایطی احتمالا علیه ایران وارد عمل می شوند و بهتر است ما از موضع بالا و با کمک دیپلماسی و مذاکره، جنگ را خاتمه بدهیم. در واقع آقای هاشمی و دولت معتقد بودند «ما تمام ظرفیتی که از کشور امکان داشت پای جنگ بیاوریم، آوردیم و بیش از این، دیگر امکان پذیر نیست، چون ضمن اداره جنگ، مردم هم باید بتوانند زندگی کنند، نمی توانیم زندگی مردم را تعطیل کنیم». در سال آخر جنگ حدودا 6 میلیارد دلار درآمد نفت کشور بود، دولت 3 میلیارد دلار آن را به تامین کالاهای اساسی جهت معیشت و برای زندگی مردم، اختصاص داد و حدود 3 میلیارد دلار را هم به جنگ تخصیص دادند. دولت معتقد است، ما تمام ظرفیتی که لازم بود پای کار آوردیم و بیش از این مقدور نبود، اما آقای رضایی معتقد بود می شد کارهای بیشتری انجام داد. این دو دیدگاه است و اشکالی هم ندارد و الزاما هم با یکدیگر در تضاد نیستند.
*در دوره ای که آقای هاشمی فرمانده جنگ بود، خودتان عملکرد ایشان و تصمیماتش را چه طور ارزیابی می کنید؟ می توان نمره قبولی به او داد؟
من مسئول نمره دادن نیستم. آقای هاشمی تمام ظرفیتش را در این دوران به کار گرفت ولی آقای هاشمی در ابتدای کار، فرمانده نظامی ای که یک ستادی برای فرماندهی ارتش و سپاه داشته باشد نبود. ارتش نظر می داد، سپاه طرح می داد و آقای هاشمی تصمیم نهایی را می گرفت و بیشتر این ظرفیت ها را با هم هماهنگ می کرد. به نظر من آقای هاشمی رفسنجانی تمام استعداد و ظرفیتش را به کار گرفت ولی باید توجه کنیم او همزمان رئیس مجلس شورای اسلامی هم بود یعنی کارهای دیگری هم داشت. آقای هاشمی در آن زمان خیلی تلاش کرد که ظرفیت کشور را به پشتیبانی جنگ بیاورد و تا می توانست آورد.
در دوره ایشان، ظرفیت پدافند هوایی ارتش بیشتر به کار رفت، پشتیبانی و هماهنگی ارتش افزایش یافت و ظرفیت کشور بیشتر بسیج شد. ایشان حتی چند سفر خارجی برای خرید سلاح و موشک انجام داد. به هر حال این ظرفیت کشور بود. آقای هاشمی نسبت به همه شخصیت های رده بالای ایران، یکی از شایسته ترین افراد برای فرماندهی جنگ بود چون مسائل جنگ و مسائل نظامی را تقریبا از همه بهتر می فهمید و در جزئیات مسائل عملیات ها وارد می شد و برای کاهش مشکلات جبهه ها وقت می گذاشت. او در سال های آخر جنگ، به توانمندی های ارتش و سپاه خیلی اشراف پیدا کرده بود و بالاخره در آخر جنگ فهمید ارتش چگونه می تواند بجنگد و سپاه چگونه قادر به طرح ریزی و انجام عملیات ها است.
*دلخوری سپاهی ها از پذیرش قطعنامه، چرا به پای آقای هاشمی نوشته شد؟
کسی دلخور نبود. اینها بعدا مطرح شد. البته بعضی ها ناراحت بودند چون فکر می کردند ما می توانستیم به نتیجه بهتری برسیم و گریه می کردند. ما خودمان هم این طور بودیم. برخی تصور می کردند، شاید با پذیرش قطعنامه شکست خورده ایم. علت این است که امام، عبارت جام زهر را در بیانیه خود به کار برد یعنی نمی خواستیم از طریق قطعنامه، جنگ را خاتمه دهیم بلکه می خواستیم با پیروزی مطلق بر عراق به این هدف دست یابیم. این ناراحتی ها بود.
*آقای هاشمی از جمله کسانی بود که بعد از جنگ عامل آن شد که ارگان های نظامی سپاه و ارتش وارد حوزه عمرانی، سازندگی و اقتصادی شوند، به نظر شما تصمیم درستی بود؟
خیلی کار خوبی کرد. معمولا بعد از پایان جنگ در هر کشوری، ظرفیت نیروهای مسلح به ویژه در حوزه ماشین آلات و ظرفیت های مهندسی عظیم است. این ظرفیت یا باید از بین می رفت یا برایش کار درست می شد. آقای هاشمی بعد از جنگ که هنوز خیلی شرکت های خصوصی وجود نداشتند، این ظرفیت را در سدسازی و جاهای مختلف به کار گرفت. سد کرخه را سپاه ساخت که خیلی کار عظیمی بود اما وقتی این ظرفیت ها در سازندگی استفاده می شود بعدا باید مراقبت کرد که جایگزین بخش خصوصی نشوند، باید همه تلاش کنند تا اقتصاد کشور توسعه پیدا کند. در مجموع استفاده از ظرفیت نیروهای مسلح برای کمک به کشور در حوزه سازندگی در همه دنیا انجام می شود. همین الان برای مواقع اضطراری مثل زلزله و سیل و بلایای طبیعی، ارتش ها را در همه دنیا به کار می گیرند چون ارتش ها همیشه که جنگ ندارند ولی یک ظرفیت آماده عظیم هستند، این توان باید در کمک به مردم استفاده شود و خیلی کار خوبی است ولی فقط مسئله ای که وجود دارد این است که باید مراقبت کرد که آنها جایگزین بخش خصوصی نشوند و جلوی توسعه بخش خصوصی را نگیرند.
*این شائبه وجود دارد که آقای هاشمی برای دور کردن دلخوری سپاه و بسیج از خود به علت پذیرش قطعنامه، این کار را کرد؟
شروع این کار از طرف آقای هاشمی نبود، بلکه آقای محسن رضایی که فرمانده کل سپاه بود تشکیل قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا را پیشنهاد کرد. حتی آقای رضایی با کمک آقای هاشمی تشکیلاتی به نام پیشگامان سازندگی درست کرد اما آن تشکیلات ادامه پیدا نکرد؛ اما قرارگاه خاتم الانبیا درست شد که سپاه بتواند ظرفیت های سرمایه انسانی و مهندسی خود را خارج از حوزه نظامی در حوزه سازندگی استفاده کند. بنابراین شرکت در سازندگی ایران، پیشنهاد خود سپاه بود و آقای هاشمی هم استقبال کرد و بستری فراهم آورد تا این امکانات در پروژه هایی که بخش خصوصی برای ورود به آنها آمادگی کافی ندارد، به کار برود. مهمترینش هم در آن زمان، اقدام به ساخت سد کرخه در منطقه عملیاتی فتح المبین بود.
انتهای پیام