صد البته که نابرده رنج گنج میسر میشود!
یکی از مخاطبان انصاف نیوز در یادداشتی ارسالی، دربارهی «ژن ناقلای ایرانیها» نوشت:
اولین نصیحتی که پس از استخدام در یک نهاد دولتی ایران از سوی پرسنل قدیمیتر میشنوی این است که کمتر کار کن و بیشتر جیم شو، بیشتر شکوه و شکایت کن از کمبود حقوق و اضافه کار و سختی مسوولیت، سر دواندن ارباب رجوع و مباح بودن زیرمیزی به دلیل اینکه دولت حق و حقوقمان را نمیدهد را نیز نصب العین خود قرار بده و غیره!!! اوایل این نصایح رندانه برای کسی که به شوق خدمت آمده است و همهی ذکر و فکرش حفظ امانتداری بیت المال و رعایت حقوق ملت بود میگذرد ولی بعدا به عینه دیده میشود که از راس تا ذیل آن مجموعه چنین رفتاری را دارند و به عبارت دیگر در این موارد همه به روسای آن سازمان یا مجموعهی دولتی اقتدا میکنند.
دوستی آنچنان مستدلانه و موقرانه و حق به جانبانه میگفت: چون مقامات کرور کرور میبرند، چه اشکالی دارد که ما کارمندان جزء از بیت المال که حق خودمان است سهمی داشته باشیم!! حتی مواردی بوده و هست که در صورت رعایت ضوابط و قوانین آن چنان کمر دشمنی با شخصی که همرنگ جماعتشان نمیشود میبندند که فرد را با دسیسهچینی اخراج و خانوادهاش را متلاشی میکنند! اگر کسی در نهاد دولتی خدمت کرده باشد این موضوع را به عینه لمس کرده است که ارگانها، ادارات، سازمانها و نهادهای دولتی به طور معمول هر سال بودجهای دارند که این بودجه بین افراد آن مجموعه تقسیم میشود بدون اینکه نظارتی بر نحوهی هزینه کرد آن باشد.
مثلا اگر مدیرعاملی صدها میلیون تومان از بودجهی بیت المال را صرف اموری کند که اولویت آنها فقط بر طبق نظر خودش باشد یا حیف و میل کند هیچ کسی از آن مجموعه وی را مورد مواخذه قرار نمیدهد! زیرا رییس مجموعه حکم ولی نعمتی دارد نه مدیر اداری! یا حتی در صورت مورد سوال قرار دادن نهایت اقدامی که میشود، جایگزینی با مدیر بعدی است که وی نیز به جای ارتقای دستگاه تحت امرش به فکر ارتقای خود است و باز درب بر همان پاشنه میچرخد!
سوالی که مطرح است این است که چرا باید منفعت شخصی ما ایرانیها بر منفعت ملی و اجتماعیمان بچربد؟ چرا معتقدیم که بیت المال مصداق یک ذخیرهی تمام نشدنی است که هر کداممان به هر نحو ممکن که میتوانیم آن را غارت کنیم؟ اتفاقا در این مورد تفاوتی بین من کارمند جز با معاون وزیر و رییس بانک و هنرمند و خطیب و متخصص و پزشک و آقازادهی صاجب ژن برتر و نظامی وغیره نیست، چون اگر جایمان را با هم عوض کنیم رفتارمان عوض نخواهد شد! ما یک دستورکار نامریی داریم که از بیت المال بکشیم، زندگی خودمان را روبراه کنیم و بعد خانواده را بفرستیم به اروپا و آمریکا و خودمان هم در وقت مقتضی بپیوندیم به آنها و زندگی آرام، شاد و با طراوتی را بی دغدغهی جنگ و تحریم در سرزمین کفار داشته باشیم! ورزشکار باشیم یا سینماچی یا هیات علمی یا آقازاده یا ژن خوب باید برویم و فرزندمان را آنسوی مرزها بهدنیا بیاوریم تا از این مملکت نجاتش دهیم و شناسنامهی خارجیاش را به رخ هموطنان مفلوکمان بکشیم! حالا هر بلایی که میخواهد سر این سرزمین و ملت بیاید به ما ربطی ندارد زیرا باید گلیم خویش را از آب بکشیم بیرون!
این ضرب المثل به خوبی این را نشان میدهد که دیگی که برای من نمیجوشد …….! ظاهرا این مورد در ژن تمامی ما ایرانیان است که «سرزمینت را نابود کن تا پیشرفت کنی» ( ولی در ظاهر همگی سرودهای وطن پرستانه را با شدت و حدت تمام و احساسات وصف ناپذیر که حس وطن دوستیمان را نمایش دهد دسته جمعی میخوانیم)! از گران شدن دلار و طلا و خودرو فقط زمانی ناراحتیم که خودمان به موقع دست بکار نشدهایم و از قافله فرصت طلبان عقب ماندهایم. از اینکه بر سر هموطنمان چه میآید هیچ نگرانی نداریم ولی واقعیت آن است که تجمع مال و ثروت از طرق ناروا منجر به فقر مفرط هموطنان دیگر و نابودی کشور خواهد شد. دوست داریم ارزان بخریم و گران بفروشیم چون تنها کار لذت بخش ما دلالی است!
کارخانهدار و کارگران به ورطهی ورشکستگی و بیکاری بیافتند اشکالی ندارد ولی من نوعی نباید از خرید خانه و دلار و خودرو و ارز ضرر کنم! زیرا ضرر مادی بیشتر آزارمان میدهد تا آلودگی هوا و نبود آب و خشکسالی و مشکلات زیست محیطی چرا؟ چونکه اینها مهم نیست! مهم این است که من باید بارم را ببندم و بروم. حالا هر بلایی که سر این آب و خاک خواهد آمد چه اهمیتی دارد! چرا در مواقعی که ملت شدیدا تحت فشارهای معیشتی هستند و لازم است که روح یکپارچه ملی در جهت کمک به همدیگر عمل کند و باعث تقویت روحیه مقاومت مردمی و حفظ یکپارچگی کشور و ملت شود کاملا به صورت متضاد عمل می کنیم!
ظاهرا بعضی از ما به واقعیتهای اجتماعی باور نداریم که همگی در یک کشتی هستیم و تقسیم اموال کشتی نمیتواند از خطر غرق شدن نجاتمان دهد.
در کدام کشور جهان سراغ دارید که مجموعهی دولت و ملت با ندانم کاری سعی در نابودی کشورشان دارند! روزی نیست که از اختلاس و فرار مقامات نشنویم! مقاماتی که تا قبل از فرار مثل مدیران مقدسی هستند که انتقاد از عملکرد آنان مترادف است با توهین به مقدسات و در خط دشمن و ضد انقلاب بودن!
اصولا این همه تعریف از فرهنگ و تمدن و تاریخ و ملت ایران دستاویز و بهانهای است برای اینکه کم کاری و عدم مسوولیت و بعضا خیانت خودمان را با آن لاپوشانی کنیم! متوسل شدن به این دستاویزها و ریاکاریها نیز هموار کنندهی مسیرمان خواهد بود. راستی ما به تاریخ گذشته مان و مردان و زنانی که این کشور را به ما رساندند افتخار میکنیم ولی آیا آیندگان نیز همین دید را به ما خواهند داشت؟
شاید زمان آن رسیده باشد که همچنان که زندگی امروزمان به قطرات آب بسته است، نسبت به ادای مسوولیت اجتماعی، ملی، شرعی و اخلاقیمان در مقابل فرزندانمان که قرار است فردا در این کشور زندگی کنند بیندیشم و واقعیتهای تلخ جامعهمان را پشت تعارفات و تمجیدات مضحکانه مخفی نسازیم زیرا خارجکیها هم فهمیدهاند که در DNA مان چه ژنهای ناقلایی داریم که با بیان آنها در شرایط خاص نابرده رنج گنج میسر خواهد شد!
انتهای پیام