خرید تور نوروزی

نادر طالب زاده: شاه به پدرم قول شرف داد ولی به آن عمل نکرد

روزنامه‌ی وطن امروز نوشت: سرلشکر «منصور طالب زاده اردوبادی» از فرماندهان ارتش شاهنشاهی ایران در دوره پهلوی بود. او در زمان سلطنت رضاخان، در دانشکده افسری با محمدرضا پهلوی همدوره بود و پس از رسیدن محمدرضا به مقام سلطنت، یکی از آجودان‌های مخصوص وی به شمار می‌رفت به گونه‌ای که می‌توانست بدون هماهنگی وارد دفتر شاه شود. سرلشکر طالب‌زاده در ماجرای قیام عشایر بویراحمد در ابتدای سال 42، نقشی محوری در پایان یافتن غائله داشت اما بعد از واقعه، شخص شاه به وی خیانت می‌کند.

متن زیر بخشی از گفت‌وگو و خاطرات فرزند او، نادر طالب‌زاده، یکی از شخصیت‌های برجسته رسانه‌ای کشور که در زمان قیام عشایر جنوب کودکی 10 ساله بوده، با حسین دهباشی در مجموعه «خشت خام» است.

«ملاغلامحسین سیاهپور، رهبر قیام عشایر بویراحمد در سال 42 علیه شاه بود. او مجوز جهادش را از آیت‌الله دستغیب که با واسطه با امام خمینی (ره) رابطه داشت، گرفته بود و به همراه مردمانی غیور و وطن‌پرست که عموما از اهالی یاسوج محسوب می‌شدند، مبارزه را آغاز کرد. از قدیم، وصف ویژگی‌های شخصیتی سیاهپور در خانه ما بود و پدرم او را نماد یک فرد با شرافت، دارای وجهه و بهترین مردم زمان خود معرفی می‌کرد.

ملاغلامحسین از منظر حکومت پهلوی فردی یاغی به حساب می‌آمد و شاه، ارتشبد آریانا را برای سرکوب قیامش به منطقه جنوب فرستاده بود و جنگی سخت بین نیروهای آریانا و ملاغلامحسین به وجود آمد. جنگجویان عشایری تلفات زیادی را از نیروهای پهلوی گرفتند و آریانا از پس سیاهپور و نیروهایش برنمی‌آمد و نهایتا دست به بمباران هوایی زدند و با فانتوم منطقه و عشایر را بمباران هوایی کردند.
زمانی که شاه از سرکوب عشایر مستاصل می‌شود، پدرم (سرلشکر طالب‌زاده) را که رابطه خوب و حسنه‌ای از قبل با مردم آن منطقه داشت به عنوان مامور ویژه برای پایان دادن به غائله به آن نقطه اعزام می‌کند. او وقتی وارد منطقه می‌شود، ابتدا با ملاغلامحسین گفت‌وگو می‌کند و دلیل می‌آورد که ادامه این جنگ به نفع خود ایلات و عشایر نیست و پیشنهاد مصالحه را می‌دهد و قول می‌دهد امان‌نامه‌ای را برای او و نیروهایش از طرف شخص محمدرضا پهلوی بگیرد که این پیشنهاد را ملاغلامحسین به واسطه اعتماد و سابقه آشنایی قدیمی که با پدرم دارد، قبول می‌کند. سرلشکر طالب‌زاده هم در نخستین‌ تماس، امان‌نامه و دست خطی را از شاه می‌گیرد و محمدرضا پهلوی قول شرف می‌دهد در قبال تسلیم سیاهپور و گذراندن مدت کوتاهی در حد 3-2 سال در زندان، او را سالم و زنده نزد ایل خود برگرداند. حتی پدرم برای حل و فصل این موضوع در مقابل اعضای چند هزار نفری ایل بویراحمد، جان من و برادرم را قسم می‌خورد و عنوان می‌کند در صورت سالم برنگشتن ملاغلامحسین، درجه‌های لباس نظامی‌اش را بکند.

در نهایت پدرم، ملاغلامحسین و 2 نفر از همراهانش را با ماشین شخصی خود به منزل ما در شیراز می‌آورد و آنها 2 شب میهمان ما بودند، در حالی که ملاغلامحسین در آن زمان دشمن اول شاه در کشور محسوب می‌شد. در همان یکی- دو روز، او نگرانی‌هایی را درباره پایبندی شاه به امان‌نامه ابراز می‌کرد که پدرم همیشه می‌گفت اعلیحضرت بارها تاکید کرده به قولش عمل می‌کند و امان‌نامه به قوت خود باقی است.

بعدها مشخص شد از همان روزهایی که سیاهپور در منزل ما حضور داشت، سندسازی‌هایی علیه او و پدرم در ساواک شکل گرفته بود و پس از آنکه ملاغلامحسین با اسکورت مخصوصی به تهران منتقل شد، یکی- دو ماهی را در زندان گذراند و در نهایت رژیم شاه او را به شیراز آورد و در مقابل مردم، اعدامش کرد. در همین حین و پس تحویل سیاهپور به نیروهای شاهنشاهی در تهران نیز به پدرم ابلاغ شد که باید برای حضور در دادگاه به تهران برود و پس از چند نوبت برگزاری دادگاه نظامی، او را نیز عزل و خانه‌نشین کردند و پس از آن حادثه، پدرم به نوعی در حصر خانگی بود و اجازه تردد به شهرهای دیگر را نداشت. در واقع شاه اینگونه هم زیر امان‌نامه‌ای که با دست خط خود نوشته بود، زد و هم به یکی از افسران باسابقه خود یعنی پدرم، خیانت کرد. حتی به یاد دارم که پدرم تا سال‌های بعد از انقلاب، هر زمان که نام ملاغلاحسین سیاهپور به میان می‌آمد، اشک در چشمان جمع می‌شد و احساس عذاب وجدان می‌کرد، چرا که در مقابل چشمان چندین هزار نفر از عشایر که قرآن بر سر گرفته بودند، قول شرف برای حفظ جان او داده بود ولی شاه به مثابه آب خوردنی قول خود را زیر پا گذاشت».

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا