بررسی دو روایت تارخی هاشمی و مصباح
به گزارش انصاف نیوز، غلامعلی رجایی در یادداشتی در شرق نوشت:
در هفته های گذشته مصاحبه ای با نشریه پنجره درباره منازعه اخیرآیت الله هاشمی وآقای مصباح یزدی در باره نقل یک قطعه از تاریخ مبارزه ایران داشتم که منتشر شد. دراین مصاحبه درباره این ماجرا واینکه دراین دعوای تاریخی حق با هاشمی است یا مصباح چند نکته گفته ام.
پیرامون مطالبی که دراین باره گفتم ونگفتم چند نکته را به لحاظ درج درتاریخ بیان می کنم شاید برای علاقمندان حقایق مفید باشد.
چهارشنبه دو هفته قبل هم دراولین جلسه درس دانشجویان مقطع ارشد گفتم این منازعه بین هاشمی ومصباح خود بهترین دلیل براین است که وقایع تاریخی را آنگونه که بوده نمی شود بازگفت مگربه مدد بعضی شواهد وقراین و این هنر یک مورخ وتاریخ دان است که درمیان اقوال مختلف از روایت یک حادثه و واقعه نزدیکترین آن را به واقعه تایید وروایت کرده وبدان استناد و رای خود را صادر نماید.
وارد شدن به این مساله اختلافی و بررسی این قطعه ازتاریخ مبارزه ،به دلیل ارتباط نزدیک کاری و غالبا دید گاهی من با آقای هاشمی کار را برای من ومخاطب قدری مشکل می سازد. چه بسا به دلیل همین ارتباط کاری مخاطب ممکن است تصور کند یک طرفه وارد بحث شده و از هاشمی جانبداری کرده ام .دراین نوشته بنابرجانبداری ندارم.
اما اصل ماجرا
از یکسو در پایگاه اطلاع رسانی آقای هاشمی در سه هفته قبل به نقل از حاشیه نویس خود گزارشی از دیدار بیت شهید قدوسی باایشان منعکس کرده ودر پرده بدون نام بردن از آقای مصباح یزدی از روحانی کم فروشی سخن گفته که در سال ۴۸ و در اوج غربت امام به اتفاق آیت الله خامنه ای، در منزل شهید قدوسی با او صحبت کرده و از وی خواسته اند از انقلابیون و مبارزان حمایت نماید، اما وی با توجیه اینکه حاضر نیست به منافقین ومارکسیستهادرمبارزه همراهی داشته باشد ضمن حرام دانستن مبارزه، اعلام داشته می خواهد به کار علمی و فرهنگی بپردازد. سایت هاشمی در ادامه آورده است پس از این جلسه آیت الله خامنهای تا پیروزی انقلاب اسلامی با آقای مصباح قهر بوده و این دو پس از انقلاب آشتی کرده اند.
از سوی دیگرپایگاه اطلاع رسانی آقای مصباح یزدی درعکس العملی نسبت به این مساله موضع گرفت ونوشت :
پیش از پیروزی انقلاب، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف می آورند. در آن جلسه صبحانه غیر از این دو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از این جا شروع کردند که: ما سالها با هم همکاریهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدی با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضد امپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند …. بنده به ایشان عرض کردم: آقای هاشمی، من طلبه هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضد امپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند مساله شریعتی و شهید جاوید و … را باید کنار گذاشت. حتی ما با مارکسیستها باید اتحاد داشته باشیم! ما باید با تمام گروه هائی که ضد امپریالیسم هستند از مارکسیست ها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجف آبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم! گفتم: مطرح کردن صالحی که دیگر معنا ندارد، ولی از من چه می خواهید و پیشنهادتان چیست؟ گفتند: بیا و با مجاهدین همکاری کن! گفتم: من آنها را نمی شناسم. چیزهائی درباره آنها شنیده ام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمی کنم…. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کار می کند با او همکاری نمی کنم. از اول تا آخر این گفت و گو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمی گفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفت و گو آقای هاشمی با ناراحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند و …
اما آن نکته ها!
نکته اول
آقای مصباح با اینکه سایت هاشمی از او نامی درحاشیه ملاقات هاشمی با بیت آیت الله شهید قدوسی نبرد، با جوابیه ای که داد عملا تایید کرد مخاطب این گفته خود او بوده است . از قضا درآن جلسه که آقای هاشمی با بیت واعضای بنیاد شهید قدوسی صحبت می کرد من هم حضور داشتم و شاهد بودم وی به صراحت از آقای مصباح نام برد. علت بیان این قطعه تاریخی توسط آقای هاشمی این بود که همسر شهید قدوسی- که دختر فیلسوف وعارف نامی و مفسربزرگ قرآن مرحوم علامه طباطبایی است- حضور داشت و آقای هاشمی با توجه به حضور این بانوی مکرمه دراین ملاقات بود که به نقش شهید قدوسی وارتباط وی با مبارزین در دوران مبارزه اشارتی داشت.
با توجه به شناختی که از آقای هاشمی و فراست ایشان درطرح بعضی ناگفته های تاریخی سراغ دارم، ایشان درمقطع کنونی که ساکتین دوران مبارزه مدعی همه چیز شده و از انقلابیون انقلابی تر شده اند ومصلحت ملک و ملت را تعیین می کنند! و درمواقع انتخابات چنان حرف می زنند که گویا در زیر آسمان فقط ایشان هستند که تعیین اصلح می کنند! بسیار حساب شده وآگاهانه این مساله را مطرح کرده است. بنظر می رسد این ناگفته هاشمی درجهت طرد ساکتین دوران مبارزه ای است که امروزه از مدعیان اصلی نظام برخاسته از آن مبارزه تحریم شده توسط آنان! شده اند.
نکته جالب اینکه دراین ملاقات جناب آقای محمدحسین قدوسی فرزندشهید قدوسی درمعرفی اعضای بنیادشهید قدوسی و باشگاه اندیشه مرا هم بعنوان یکی ازاعضای این باشگاه معرفی کرد که با خنده معنی دار آقای هاشمی و من روبرو شد!
نکته دوم
آقای مصباح با این جوابیه عملا ادعای هاشمی مبنی بر اینکه وی از سال 44 مبارزه با شاه را حرام دانسته است را نه تنها نفی نکرد بلکه شاید برای اولین باربر آن مهر تایید زد وعجب و صد عجب ازاینکه سید حمید زیارتی ملقب به روحانی اخیرا در اظهاری شگفت با رد ادعا ی هاشمی درمورد حرام دانستن مبارزه با شاه توسط آقای مصباح- که خود وی هم این را تایید کرده – این ادعا را از سوی هاشمی صحیح ندانسته .آقای مصباح را به صرف چندامضادرپای اعلامیه های چند صدامضایی! از فعالان دوره مبارزه دانسته است!
انصافا ازاین جهت صداقت آقای مصباح نسبت به آقای زیارتی (روحانی) ستودنی است .ایشان می توانست با توجه به سکوت مصلحتی آیت الله خامنه ای دراین باره که یکی ازاضلاع این ملاقات سه نفره به روایت مصباح وچهار نفره به روایت هاشمی است این ادعا ی هاشمی را نفی کند یا اصلا درباره آن حرفی نزند.
همین جا می بایست برای درج در تاریخ این شهادت تاریخی را بدهم که آقای هاشمی چند روز پیش به اینجانب دو نکته را گفتند: یکی اینکه تاریخ ملاقات ایشان و آقای خامنه ای با آقای مصباح درسال 44 بوده نه در سال 46 یا 48 و حاشیه نویس سایتشان، سال این ملاقات را درست متوجه نشده ودیگراینکه گفتند ما اصلا این سفر را به پیشنهاد آقای خامنه ای به قم رفتیم .
نکته سوم
آقای مصباح دراین جوابیه به دو نکته اشاره می کند یکی اینکه هاشمی می خواست وی را به حمایت از مارکسیستها!و مجاهدین ترغیب کند که وی چون ماهیت مجاهدین را نمی شناخته است در حمایت از آنها شبهه داشته است .سخن آقای مصباح اگرچه قابل تامل است اما از این جهت که دراین سالها خبری از اسلام التقاطی و انشعاب درمیان اعضای سازمان مجاهدین خلق مطرح نیست توقف درتایید آنان نوعی بهانه برای دوری از مبارزه جلوه می کند.
نکته چهارم
آقای مصباح دراین جوابیه در اشتباهی باورنکردنی بحث کتاب شهید جاوید را هم به میان می کشد .متاسفانه درخوشبینانه ترین تحلیل باید گفت وی دراین باره دچار فراموشی ونسیان شده است .چون درفاصله سالهای -44 یا46 یا 48- هنوز این کتاب توسط مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی تالیف نشده بود. جالب اینکه چاپ اول این کتاب درسال 49 است- وبحث اختلاف حوزویان برسر بعضی مباحث این کتاب مربوط به سالهای 50 و51 است! یعنی چند سال پس از آن ملاقات کذایی آقایان هاشمی وخامنه ای با وی. حالا این ملاقات چه درمنزل شهید قدوسی باشد (بنا به نقل هاشمی) وچه درمنزل آقای مصباح (بنا به نقل مصباح)
نکته پنجم
آقای مصباح دلیل حرام بودن مبارزه را نداشتن حجت شرعی برای خود درجهت کمک به سازمان مجاهدین خلق به دلیل اینکه ماهیت شان را نمی شناسد اعلام می کند.
ایشان آیا نمی داند که سازمان مجاهدین خلق دراین سالها اساسا یک گروه مخفی درحال مطالعه وآموزشهای ایذئولوژیک وکسب تجربه ازسازمانهای مسلح است که هنوز برای خود اسمی تعیین نکرده بود؟
آیا نمی داند دراین سالها مطلقا بحث التقاط دراین دوره برای سازمان مطرح نیست؟
آیا نمی داند بنیانگذاران این سازمان که در20 بهمن سال 1350 اولین بیانیه بدون آرم خود را منتشر می کنند جوانانی نه منحرف که متدین بودند وبا بعضی از متدینین مانند مرحوم مهندس بازرگان و روحانیون انقلابی از جمله مرحوم آیت الله مجاهد سید محمود طالقانی ارتباط داشتند؟
جهت اطلاع خوانندگان علاقمند وروشن شدن موضع آقای مصباح برناشناختگی سازمان مجاهدین خلق به این مباحث به چند نکته درباره این سازمان اشاره می کنم:
@ شروع کار سازمان درحد نفرات اولیه ویارگیری ازسالهای 44 تا 45 است. این اعضا تماما دانشجو و بسیار مذهبی هستند .درخاطرات کسانی که دراین سالها با آنها مرتبط بوده اند نمونه های بسیارزیبایی از تشرع وتدین مرحوم محمد حنیف نژاد و. از بنیان گذاران سازمان دیده می شود.
@ درفاصله سالهای 44 تا 46 اعضای اولیه این گروه به دنبال بررسیهای اولیه وکسب تجربه وافزایش آگاهیهای ایدئولوژیک خود هستند.دراین سالها نه از عملیات خبری هست نه سازمانی مطرح می باشد ونه احتمال انحرافی در عقیده آنان مطرح می شود.
@ اعضای گروه در فاصله سالهای 48 تا 49 بدنبال کسب تجربه ازسازمانهای مسلح منطقه ای به خارج از کشور- فلسطین- منتقل می شوند تا آموزشهای چریکی لازم رافرا بگیرند .
@ این گروه در سال 50 اولین عملیات خود را انجام میدهد.
@در شهریور سال 53 سازمان با محوریت تقی شهرام وبهرام آرام به این نتیجه می رسد که از اسلام به مارکسیست تغییرایدئولوژی بدهند و در اردیبهشت سال 54 با قتل فجیعانه مرحوم مجیدشریف واقفی از اعضای اصلی این گروه که در برابر انحراف شان ایستادگی کرد و نسبت به این تغییر ایذئولوؤی معترض بود عملا اعلام تغییر موضع می دهد.
@- در این سالها در اسناد و منابع منتشره ساواک به عنوان یک منبع مهم اطلاعاتی رژیم، از این سازمان اسمی هیچ نامی برده نشده است.
@ درفاصله سالهای ادعایی آقایان مصباح و هاشمی- 44 تا 48 بلکه تا 49 و- 50 این گروه نه تنها ازخود هیچ علامتی آشکار نکرده بلکه حتی درعملیات ربودن هواپیمای مسافربری از مسیر دبی به بندر عباس در سال 1349 که به عراق برده شد و اولین عملیات اوست نیز با چراغ خاموش حرکت کرده و مسولیت این کار را بعهده نمی گیرد.
@ پرویز ثابتی مرد شماره دو ساواک در مصاحبه ای در سال 26 دی سال 50 که گزارشی ازاقدامات موفق آمیز ساواک درضربه به گروهها در تلویزیون ملی ایران داده ضمن اشاره به ضربه به گروهی که در 18 آبان سال 1349 هواپیما را ربوده و به عراق یرده اند اعلام می کند این گروه بخشی از اعضای نهضت آزادی ایران هستند که رهبران آنها طالقانی و بازرگان دستگیر و در زندان هستند.
جالب اینکه هنوز دراین سالها امام درباره این گروه تازه تاسیس هیچ نظر منفی یا مثبت ندارند اما آقای مصباح فراتر از همه رهبران مبارزه واز جمله امام در باره این گروه انقلابی اعلام شبهه می کند و با اصل مبارزه خداحافظی می کند!
نکته ششم
پرسش اصلی این است در این زمان اگر آقای مصباح مجاهدین را بدرستی نمی شناسد ودراسلامیت حرکتشان تردید می کند وبه اسلامی بودن مسیرشان اعتمادی ندارد چرا اصل مبارزه را نفی می کند؟
گیریم گروهی که در سال 50 برخود نام سازمان مجاهدین خلق نهاد، درسالهای مورد نظر 44- تا 48 – منحرف بوده اند که نبوده اند، مگر تمام جریان مبارزه در این گروه خلاصه و منحصر می شده است که آقای مصباح آن را حرام اعلام می نماید ومبا اصل مبارزه خداحافظی می نماید؟
آقای مصباح آیا نمی داند که دراین زمان امام از تبعید ترکیه به تبعید عراق منتقل شده است و کانون ومحور مبارزه فقط و فقط هموست و اگرچنین بوده که بوده آیا آقای مصباح امام را بعنوان محور مبارزه به رسمیت نمی شناخته اند واساسا برای او سهم و نقشی درمبارزه قائل نبوده اند تا در اقتدا به ایشان مبارزه را را حرام اعلام نکنند؟
نکته هفتم
در باره قهرآقای خامنه ای با آقای مصباح دراثر گنارگذاشتن مبارزه توسط مصباح است.آقای مصباح ادعا کرده درآن جلسه آقای خامنه ای هیچ حرفی درترغیب وی به حمایت یا عدم حمایت از مبارزه که آقای هاشمی به وی می زده ،نزده و در طول جلسه چند ساعته این سه با همدیگر کاملا ساکت بوده است. با شناختی که از شخصیت مبارزاتی آقای خامنه ای دراین زمان داریم پذیرش این حرف تقریباغیرممکن است.آقای مصباح دراین جوابیه اصل قهربا آقای خامنه ای را با نپرداختن به آن درجوابیه خود منکر نشده و البته چاره ای هم جز این نداشته چون درغیراینصورت باید به افکارعمومی پاسخ دهد در این حدود 13 سال ایشان و آقای خامنه ای – در زمان قهری که هاشمی ادعا می کند -درچه مواردی و درکجا ودرچه سال یا سالهایی درامر مبارزه با آقای خامنه ای ارتباط داشته است وچه کس یا کسانی شاهد ارتباط مستمر یامنقطع این دو با یکدیگر بوده اند.اگر اظهار اخیر آقای هاشمی را که اساسا این سفر به توصیه وپیشنهاد آقای خامنه ای به قم انجام شد بپذیریم کار برای آقای مصباح بسیار سخت تر می شودوباورگفته های ایشان رابرای مخاطب بسیاردشوار می نمایاند.
نکته هشتم
با اینکه آقای هاشمی می گوید از پس توجیه آقای مصباح در حرام ندانستن مبارزه بر نیامده است اما تاکنون درهیچ جا نگفته است که با آقای مصباح به همین دلیل قهر وقطع رابطه کرده است که این هم با توجه به شناختی که از روحیات ایشان سراغ داریم امر شگفت وعجیبی نیست. بنظر می رسد پس از این جلسه آقای هاشمی رابطه خود را با آقای مصباح به دلیل اتخاذ این موضع غلط و اشتباه – ترک مبارزه- که اوج آن درنادیده گرفتن توصیه امام درعدم چراغانی جشن نیمه شعبان توسط آقای مصباح وبعضی دیگر ،دیده می شود، – همچنان حفظ نموده باشد.آقای هاشمی اساسا اهل قهر نیست .
نکته نهم
آقای مصباح بهتر بوددرجوابیه ای که لابد برای تبرئه خود از ترک مبارزه در دوران مبارزه درتاریخ صادر کرده است تا ادعای هاشمی را درقبال حرام دانستن مبارزه توسط خود ردکند به ذکرمواردی می پرداخت که دراین سالهای خاموشی وی عملا از حمایتش از مبارزه حکایت دارد.
به این کار ندارم که ایشان حتی مانند افرادعادی که به عتبات می رفتند حتی برای یکبار هم که شده به نجف نرفت یا لااقل در مورد کسب تکلیف درباره اصل مبارزه یا کمک به مجاهدین به امام نامه ای ننوشت- اگر به نجف رفته و یا به امام نامه نوشته لااقل من بی اطلاعم- شاید هم براین مبناست که در تمام 22 جلد صحیفه امام درمیان آن همه احکامی که برای بعضی از روحانیون صادر کرد حتی یک حکم برای آقای مصباح ننوشت و هرگز از ایشان در طول این همه سخنرانی خود نامی نبرد .
علاوه بر اینها در روایتی کم گفته شواهدی وجود دارد که امام نه تنها از دادن حکم به آقای مصباح خودداری نموده بلکه درمواردی از دادن حکم های خطیر به منسوبان نزدیک وی به رغم احترامی که برایشان قایل بوده است خودداری هم نموده است .آنگونه که فرد صادقی همانند مرحوم آیت الله توسلی از اعضای موثر دفتر امام که حدود 50 سال درخدمت امام بود می گوید امام نه تنها با افکار آقای مصباح موافقتی نداشت بلکه پس از شهادت شهید آیت الله محلاتی نماینده امام در سپاه که آقای محسن رضایی از محضر امام برای داماد ایشان –حجت الاسلام والمسلمین آقای محمدی عراقی- درخواست صدور حکم مسولیت نمایندگی امام در سپاه نمود، صرفا به دلیل این انتساب از دادن حکم به وی خودداری نمود وعلت این خودداری را هم بدان جهت اعلام نمود که اگراین حکم را برای داماد مصباح صادر نماید وی منویات پدرهمسرش را درسپاه پیاده خواهد کرد.
این جانب در یادداشتی پس از مرگ مرحوم آقای توسلی مفصلا به این موضوع پرداخته ام و به همین دلیل، خشم مدیر مسئول کیهان را نسبت به خود موجب شده ام .متاسفانه جناب آقای محسن رضایی دراعلامی نادرست درهمان زمان به مدد آقای مصباح و..آمد ولابد برای تخطئه ادعای مرحوم آقای توسلی ونقل اینجانب در روزنامه کیهان از مسولیت نمایندگی داماد آقای مصباح در سپاه از سوی امام سخن گفت که خوشبختانه موسسه تنظیم ونشر آثارامام دراین زمینه اعلام موضع نمود و با رد نمایندگی داماد آقای مصباح از سوس امام از موضع من ونظر مرحومآقای توسلی دفاع نمود.
بحث ساکتین دوران مبارزه وانقلاب وخطر سردمداری آنان درمسیرتداوم انقلاب بحثی نیست که با یک دومقاله به انتها برسد .امید که درباره این گروه ومعرفی سایر چهره های آن که بعضی درگذشته انددرجهت روشنگری جامعه ونسل جوان بیش از پیش مطالبی نوشته شود.
انتهای پیام