داستان تغییر مسیر یک حزباللهی
/ بخش دوم مصاحبهی یاسر عرب با انصاف نیوز /
میگوید اولین بار است که پا به یک رسانهی اصلاحطلب گذاشته است و بیشتر با رسانههایی مانند تسنیم و فارس مصاحبه داشته. با لحاظ کردن درصد احتمالی، علت دستگیر نشدن خود تاکنون را هم همین میداند.
در قسمت اول گفتگویمان با یاسر عرب [لینک] به زیست جنسی ایرانیان و چالشهای رو در روی آن پرداختیم.
اما در قسمت دوم این گفتوگو بیشتر بر شخصیت و افکار وی تمرکز شده است. البته این، آقای عرب بود که سر صحبت را باز کرد و از خود و خانوادهای که در آن پرورش یافته حرف زد. خوش بیان بود و با دیدن جمع ما که شاید برچسب اصلاح طلبی داشته باشیم سخن خود را با خاطرهای از اولین آشنایی خود با سید محمد خاتمی آغاز کرد.
او با روایتی خواندنی از تغییر رویهی فکری خود از خاستگاه اولیه (اصولگرایی) در این گفتوگو به تجربهاش از روی کار آمدن دولت اصلاحات و تاثیراتی که از این طیف گرفته است میپردازد. البته عرب که حالا با دیدی انتقادی به جریان اصولگرایی نگاه میکند، اما علاقهای به تعریف خود در چارچوب جریان اصلاح طلب هم ندارد.
یاسر عرب حرف از یک جریان سوم میزند. جریانی که خودش میگوید هنوز ساخته نشده و او هم تئوری پردازش نیست اما پیدایش این جریان را لازم میداند. البته در گفتار خود حدو مرز این جریان با دو جریان اصلی کشور یعنی اصلاحطلبی و اصولگرایی تبیین نکرد.
این مستندساز و فعال اجتماعی، همچنین براساس تجربیات خود از سالها فعالیت، پژوهش و فیلمسازی در عرصهی توسعهی روستایی و همچنین جنگ، در این گفتوگو به این موضوعات نیز پرداخته است.
بخش دوم گفتوگوی خبرنگاران انصاف نیوز با یاسر عرب را در ادامه بخوانید:
خبرنگار: احتمال میدهید بعد از مصاحبه با رسانههای اصلاحطلب مشکلی پیش بیاید؟
یاسر عرب: «بدی گاراژ این است که گاراژ است. ممکن است آقای فلانی خوابی ببیند و به این نتیجه برسد که باید محیط زیستیها را بگیرد. خوبی گاراژ هم این است که ممکن است شما ده سال هم کارکنید و کسی با شما کاری نداشته باشد و بتوان خیلی کارها را انجام داد.»
آقای عرب برای تأیید حرف خود مثالی میزند و از تفاوت برخورد باکارهای مشابه میگوید: «دکتر رنانی به من زنگ زد و گفت کارگاهی داریم و میخواهیم به کودکان برای مسایل جنسیشان آموزش دهیم. بندهی خدا خیلی باذوق و شوق میگفت؛ دکتر رنانی گفت که اول به ما گفتند در مکان فعلی نمیشود این کار را کرد و بعد ما جای دیگری را رزرو کردیم.
در آنجا هم صبح به ما زنگ زدند و گفتند یا خودتان کنسل میکنید یا نیروی انتظامی وارد میشود و همه را از سالن بیرون میکند. من پرسیدم مگر میخواستید برای خود بچهها آموزش برگزار کنید که در جواب گفتند که «نه، آموزش برای والدین بوده است». این برای من خیلی عجیب بود.
من یک مجموعهی 21 قسمتی به نام یک پیشنهاد ساده را روی آپارات گذاشتم و تابه حال نزدیک به دو میلیون بازدید داشته است. مجموعهای که سلبریتی ندارد و ژانر آن آموزشی است و دربارهی همین مسایل جنسی است. اتفاقی هم نیفتاد. ولی شما میبینید وقتی یک کارگاه 20 نفره میخواهد برگزار شود ممکن است خیلی اتفاقات عجیبوغریب بیفتد.
این از عجایب کار در کشور ماست که مشخص نیست چه اتفاقی خواهد افتاد. اینجا است که ما باید به آن رندی تاریخی برگردیم و حافظ را خوب بفهمیم که «در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست و در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست». بعد باید بگوییم صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق. مثل امروز که هنوز ما را نگرفته اند.»
در ادامه آقای عرب از خانوادهی خود میگوید و اینکه در چه فضایی بزرگشده است؛ او میگوید: «برادر بزرگم در کردستان بود و با کوملهها درگیری داشتند که اسیر شد. مدت کوتاهی اسیر بود چون از دستشان فرار کرد.
برادر دیگرم در عملیات خیبر جانباز شد و دست راستش قطع شد. برادر دیگری هم داشتم که او شهید شد. من ماندم و گزینهی مفقودالاثری، یعنی خانواده همهی گزینهها را داده بود.
ما هم در یک بافت سنتی و مسجدی در شاهرود بزرگ شدیم. روحانی مسجد خیلی اتوریته داشت و نمایندهی ولیفقیه بود.
مسجد نماز مغرب را خوانده بودیم و ما هم در فضای خودمان بودیم و کاری به سیاست نداشتیم. ایشان یکدفعه وارد مسجد شد و گفت: برادران یکلحظه سکوت کنند. البته ایشان پیشنماز آن مسجد هم نبود و یکدفعه وارد شد.
بعد گفت: اگر یادتان باشد جنگ که تمام شد و ما برگشته بودیم یکدفعه گفتند که منافقین حمله کردند و عملیات مرصاد شروعشده. ما شبانه سوار شدیم و به سمت تنگهی مرصاد برای مبارزه با منافقین رفتیم.
با این شیوه ی شروع سخن و نفسنفسی که میزد گفتیم که حتماً جنگ شروعشده است. اما گفت: متأسفانه نظام مجبور شده فردی به نام سید محمد خاتمی را تأیید صلاحیت کند که بازماندهی جریان منافقین است و با لحن محکمی گفت ما نخواهیم گذاشت او رأی بیاورد.»
آمدن خاتمی در عرصه ی فرهنگ اتفاق خوبی بود
«این اولین باری بود که اسم سید محمد خاتمی را شنیدم و اصلاً نمیدانستیم اصلاحات چیست و سبز چیست و هنوز خردادی نشده بود. آمدن آقای خاتمی در عرصهی فرهنگ اتفاق خیلی خوبی بود.
ما کاری بلد نبودیم فقط میتوانستیم لگد بزنیم و یقه بگیریم. اینها کارهایی بود که بلد بودیم. این ظاهر ماجرا بود اما در پشت پرده از همین بچههای سبز به تدریج یاد می گرفتیم که این «تو بمیری» از آن تو بمیریها نیست. اینجا دیگر نمیتوانی کار خود را بابزن و بکوب جلو ببری و میزان رأی مردم است.
در ظاهر شاید رفتار به اصطلاح سوسولی اصلاحطلبان یا قلم به دستی و نشریه داشتن ایشان را مسخره میکردیم، اما در باطن یاد میگرفتیم که باید رفتارهای خشن را کنار بگذاریم و بنشینیم و بخوانیم و بنویسیم و کار فرهنگی کنیم.
بهعنوان بچههای مذهبی و حزباللهی در ظاهر رفتارهای فرهنگی را با عتاب و خطاب مسخره میکردیم اما در درون بشدت تأثیر میپذیرفتیم. مثلاً فهمیدیم باید چیزی داشت به نام میتینگ، پس باید حرف زد. پس باید چیزی خواند و سر آن مناظره کرد و اینجا دیگر بیمایه فتیر است.»
به خاستگاه خودم منتقدم
«الآن هم که منتقد بی رودربایستی و خیلی جدی دوستان اصولگرا و اقتدارگرایان و انسداد گرایان و صداوسیما و آقای علی عسگری و… هستم از خاستگاه اصلاح طلبی نیست! بلکه از خاستگاه خودم منتقدم و اتفاقاً حرف من این است که شما اصولگرا ها به معنای دقیق آن نیستید و مشکل من همین است. نقد من به دیروز این بود که قبل اینکه امثال من در سنتی مذهبی، اخلاقی، قدسی، همراه با معارف رشد داده شوند ناگهان در یک سنت حزب اللهی-سیاسی رشد داده شدند. و در عرصهی اجتماعی قبل از فهم ساختار، آنارشیست و ساختار شکن بار آمدیم. حالا اما وقتی میخواهیم با همان سنت که به ما آموخته شده با خود آن حضرات برخورد کنیم و انقلابی باشیم، دائم دم از سکوت و مصلحت و توجیه امور می زنند.
فرق شما با اصلاحطلبان چیست؟
«من بین آنها زندگی نکردم. کسی میتواند این فرق را بگوید که با آنها زندگی کرده باشد. اما با اصولگراها زندگی کردم. در یک خانوادهی اصولگرا به معنی مذهبی آن به دنیا آمدم و در مسجدی رفتم که بدون اینکه خودم بدانم با مساجد دیگر شهر متفاوت بود.
شاکلهی ذهنی و شخصیتی من در آن مسجد شکلگرفته بود و اتفاقاً نام دومین مستندی هم که ساختم «کدام مسجد» بود. راجع به اینکه چرا مساجد ایران امروز مثل یک قبرستان متروکاند و استفادهای از آنها نمیشود. منظورم این است که نمیدانم چقدر به آنها نزدیکم و چقدر دورم، چراکه درکشان نکردم. اما از جنبه سیاسی-اجتماعی خاستگاهی که خودم داشتم مقداری دور شدم.»
رضا امیرخانی به مجمع ناشرین حزب الله گفت من از شما نیستم
او از ریزش هایی که در دوگانه ی اصلاح طلبی و اصولگرایی اتفاق افتاده حرف می زند و میگوید: «نامهای که آقای رضا امیرخانی به آقای نیلی و مجمع ناشرین حزبالله نوشت چه بود؟ در این نامه نوشت من از شما نیستم لطف کنید عکس من را از آنجا بردارید. رفتاری که قبل محرم با حجت الاسلام زائری شد و میخواستند او را ممنوع المنبر کنند، مگر غیر از جریانی ایجاد میکند که در بستر انسدادگرایی به جریان اصولگرایی نزدیک است؟ جناب زائری به شدت اعتراض کرد اما به لحاظ گفتمانی تکان نخورد!
میخواهم بگویم در دوگانههایی که احساس میشد ریزشهایی اتفاق افتاده است و ما هم جزو ریزشهای آن جریان هستیم اما ریزشهایی بهعنوان یک جریان سوم که دنبال دایرهی هویتی خود هستند. و با مبانی انقلاب اسلامی سال 57 عهد بسته اند. و احساس نمیکنند اگر این سمت چندان اصولگرا نبود آنطرف واقعاً اصلاحطلب است. نه گفتن به این سمت، به معنای بلهی به اصلاح طلبان و در بغل آنها افتادن نیست.
شعارهای ما داغتر از اصلاح طلبان است
البته شاید شما نمیخواهید باور کنید شعارهایی که شما میدهید همانهایی است که اصلاحطلبان قبلاً میدادند.
اولاً فکر میکنم شعارهای ما خیلی داغتر از اصلاحطلبان است. مثلاً آقای کاوه مدنی که رفت به تیر و طایفهی من چه ربطی داشت که انقدر اعتراض کنند. در کانالم صوتی به نام مبارزه با کوتولههای امنیتی گذاشتم و خیلی جاها چرخید و دردسر شد. کجا اصلاحطلبان جرات دارند با این ادبیات حرف بزنند. آنقدری که من دیدم اصلاحطلبان پای خوردن نمیایستند بلکه بهگونهای میروند و برای حفظ مسند و میز لابی میکنند. خواستگاه شعائر ما هم جامعه جهانی و دموکراسی و اینها نیست! ما بر اساس ادبیات الهی به حضور مردم و تکیه بر جمهوریت اعتقاد داریم.
شما تا الآن زندان رفتید؟
نه بهعنوان زندانی زندان نرفتم. اینکه اصلاحطلبان زندان رفتند را میفهمم و خیلی هزینهی بالایی است اما در دایرهی سیاسی هم متوجهام که تا کجا حاضرند نقد را تیز کنند. چرا الآن بخشی از مردم در حال عبور از این دوگانهاند؟
چرا آقای تاجزاده بعد از حوادث دیماه به این نتیجه رسیده که باید نوک انتقاداتش را به سمت رهبری تیز کند. چرا قبل از این آنقدر تیز نبود؟ چه چیزی اصلاحطلبان را هم به حرکت درمیآورد؟
من آدم سیاسی نیستم اما قطعاً هزینههایی که اصلاحطلبان دادند را ندادم. نمونهی آخر آن محمدرضا جلائی پور بود.
اما مساله دو چیز است. یکی اینکه زمانی من باور نداشتم باید به فلان موضوع و آدم اعتراض کرد و دوم اینکه افقی نداشتم. نسبت به یک افق مشخصی میتوان اعتراض کرد. ما الآن که خیلی حدت و شدت کردیم به افقهای سال 57 برگشتیم، نه افقهای 1400.
اینکه 57 میخواستیم چه چیزی شویم و الآن چه شدیم. تازه بچههایی که قدرت پرسشگری داشتند یکخرده در و پنجره را باز کردند و بیرون زدند.
اما مساله بیشتر نظری است. مثلاً وقتی در شهرستان نشریهی حسین الله کرم را بدون اینکه حتی بخشهای زیادی از آن را بخوانیم، چه غلط چه درست علیه آقای خاتمی توزیع میکردیم، فردی توانسته بود برای ما افقی درست کند. نسبت به آن افق باورهایی داشتیم.
اما امروز برای کنشگری حتی در سطوح بالا هم افق سیاسی نداریم. من فکر میکنم درگیری آقای فیاض با مهران مدیری هم از این نوع بود که وقتی افقی نداری دائم با افراد درگیر میشوی.
چه سعید حجاریان باشی چه حسین یکتا تئوریتان این است که دست به دامن سلبریتیها شوید
یک زمانی، چه غلط چه درست افقی وجود داشت به نام حلقهی کیان و تو مجبور بودی با آن درگیر شوی. الآن آن افق نظری را نداری. بنابراین مجبوری که با سطوح پایین درگیر شوی. بنابراین چه حسین یکتا … باشی و چه سعید حجاریان، هر دو تئوریتان این است که امروز باید دست به دامن سلبریتیها شویم.
کمی مساله جدیتر از این است که آیا من زندان رفتم، یا هزینه دادم یا دیگری زندان رفته است. برای ما مساله خیلی جدیتر از اینها است.
اما فعالیتهایی که شما انجام میدهید در حوزههای اجتماعی و فرهنگی مانند محیطزیست و کودکان و … از جنس فعالیت سیاسی نیست و اسم این را نمیتوان جریان سوم گذاشت. اسم این را باید تغییر حوزه گذاشت چراکه شما از خاستگاه سیاسی خود دور شدهاید.
«قبلاً هم ما سیاسی نبودیم. یعنی تحلیلگر سیاسی نبودیم و نیروی کف میدان بودیم. الآن هم به نظر خودم نیروی کف میدانم.
زمانی تصوری از جهان یا انقلاب اسلامی داشتم که آن تصور را یک فرد در ساختاری فرمایشی و عمودی ایجاد میکرد. این سالها برای من دیگر آن فرد شاخص و مطرح نیست بلکه با مجموعه مطالعاتی که از کتب شریعتی و طالقانی و آوینی و مطهری و مددپور و سروش و نواندیشان دینی و … انجام دادهام به یک تصور اجمالی رسیدم که اینجا باید چگونه کار کرد.
کار من حتی اجتماعی خالص هم نیست بلکه بیشتر از دریچهی رسانه است. اما به تعبیری میتوان گفت هرکسی که در حوزهی اجتماعی کار میکند ناخواسته از جریانات سیاسی رنگ میپذیرد. این رنگ را ما در دوران نوجوانی و جوانی با شدت بالاتر در شهرستان پذیرفتیم. اما کمکم بهواسطهی دیدن اتفاقات و انسانهای متفاوت و مطالعه کردن رنگپذیری از افراد کمتر و از افکار اندیشمندان بیشتر شد.»
چارچوب کلی این جریان چیست؟
«به لحاظ نظری آن را منظومه نکردهام تا بتوانم آنرا ارائه کنم. بلکه نوعی تجمیع ادراک و تجربه زیسته است که هر بار برای هر موضوعی به آن رجوع میکنم. مثل بسیاری دیگر »
عرب که سعی میکند منظور خود را با مثالهایی روشن کند این بار هم با ذکر نمونهای دیگر به تبیین دیدگاه خود میپردازد و میگوید : «در حوزهی فیلمسازی یک سؤال این بود که چرا هر فیلم حوزهی جنگ یک قهرمان خاصی دارد؟
مهرداد ما که شهید شد 16 ساله بود و دوست او 15 ساله. سؤالات سادهای برای ما وجود داشت مثلاً چرا افرادی که در سینما و سریالهای جنگی تلویزیون نشان میدهند همه ریش دارند و 24 یا 25 سالهاند و بهاصطلاح همه حاجی و سید هستند؟
بخش عمدهای از کسانی که رفتند و شهید شدند، دبیرستانی بودند. مزار شهدا که میرویم و میبینیم بهزور سن شهدا بالای 23 سال است. بعد از آن من مطالعاتی راجع به جنگ روسیه داشتم که آنها نسبت به جنگ خودشان چگونه فکر میکنند و دیدم در هنر نقاشی شباهتهایی داشتیم.
آن زمان با ایدهی سادهای در عرصهی رسانه شروع کردم به نام «قهرمان ملت». مثلاً همت و باکری قهرمان و سوپراستارهای جبهه بودهاند اما من سعی کردم چیز دیگری تعریف کنم به نام ملت قهرمان.
بعد در سال 89 سراغ آدمهایی رفتم که در جنگ نان میپختند و نشان دادم که اینها چهکار عجیب و غریبی میکردند.
شش خانم که هشت سال با تنور دستی و هیزم، شب تا صبح 400 کیلو نان میپختند. حالا چگونه آرد آن تهیه میشده؟ توسط مردم. چگونه فرستاده میشده؟ توسط مردم.
این شد اولین فیلمی که من ساختم با عنوان «نان جنگ» که سعی کردم نشان دهم چه کسی ادارهی جنگ را برعهده داشت نه مدیریت آن را. مدیریت آن برای آقای محسن رضایی و آقای هاشمی و یا هر کس دیگری بماند. من به مدیریت آن کاری ندارم.
حرف من این است که اولا سالهاست که روایت جنگ متولی نظامی پیدا کرده و باید این تولیت دردست مردمی باشد که خودشان جنگ را اداره کردند. دوما میتوان روایت سینمایی که از جنگ داریم را کمی تعدیل کرد. سینمای مستند زور زیادی ندارد. مثلاً آقای حاتمیکیا یک به وقت شام میسازد و ما هم یک مستند میسازیم. پروداکشن و اکران و تاثیر آن کجا و کار مستند کجا؟ باید زیرساختهایی برای رساندن صدای روایت مردمی در مورد جنگ ایجاد کرد.»
زاویهای که با خاستگاه خود پیدا کردید به قبل از فیلمسازیتان برمیگردد یا بعد از آن؟
نمیتوان گفت نقطهی عطف آن کجا بوده. همان موقع هم شاید ما به سیستم شکل دیگری نگاه میکردیم. مثلاً میخواستیم نمایشگاهی برای شهدا بزنیم و ادارهی ارشاد میگفت به ما چه ربطی دارد؟ ما آن را هم ساختار عمودی میدانستیم و از چشم ارشاد آقای خاتمی هم میدیدیم که معلوم است ما نباید نمایشگاهی برای شهدا داشته باشیم.
بعد از آن مستندهایی ساختم که مسالهی آن توسعهی روستایی بود. ساختن فیلمهای مستند به مدت 70 یا 80 دقیقه واقعاً سخت است. مخصوصاً برای ما که خدم و حشم نداریم و نهایتاً با گروههای 3 یا 4 نفره کار میکنیم و کسی هم سر پروژه، ما را باد نمی زند و سایهبان و صندلی برای مان نمیآورد.»
او سخنان خود درباره ی روستا و بحث توسعه ی روستایی را ادامه می دهد و میگوید: «من اینطور میفهمم که انقلاب را مردم روستا به وجود آوردند.»
انقلاب را از وجه اقتصادی آن پر رنگتر میبینم
«بعد از مدل توسعهی اقتصادی پهلوی دوم و فروش نفت که درآمد حاصل از آن هفت برابر شد یک سیل مهاجرت زیادی به شهرها داشتیم.
اینها افراد زاغهنشین و حاشیهنشین شدند. من منافاتی نمیبینم بین اینکه بگویند انقلاب خواست خدا بود یا انقلاب ثمرهی توسعهی آمرانهی رضاشاهی بود یا انقلاب بازگشت به هویت و … بود.
اما من انقلاب را از وجه اقتصادی آن پررنگتر میبینم. یعنی انقلاب ثمرهی فرآیند بسیار گسترده مانند اصلاحات اراضی، خرد شدن کمر کشاورزی و دامداری و اقتصاد دهقانی در ایران و آمدن روستاییان به سمت شهرها است و این مردم حاشیه نشین بودند که انقلاب کردند.
حالا شما این تصویر را میبینید که مردم در شهر تهران شلوغ کردهاند و امام به تهران آمده، اما این مردم چه کسی هستند؟ فشار هنجاری از کجا تأمین شده؟ گفتمان اساسی آنها از کجا تغذیه میشود؟ چند درصد از آنها قشر متوسط تهرانیاند و چند درصد شهرستانیهایی هستند که در 20 سال قبل از انقلاب به تدریج به تهران آمده یا فرزندانشان در حاشیه یا جنوب تهران به دنیا آمدهاند؟
اما درواقع آنها شهروند نیستند و هنوز روستاوند هستند، ولو اینکه در شهر زندگی میکنند. فارغ از نگاه اندیشمندانه و نگاهی که به انقلابهای چپ در جهان برمیگردد، بخشی از آن انقلاب، گفتمان عدالتطلبانه بود که بر دوش قشر مستضعف و زاغهنشین و فقیر ایجاد شد.
بعداً کتاب موج دوم آقای سعید لیلاز و یکی از مصاحبههای ایشان که با «مصطفی مسجدی آرانی» داشتند را خواندم که ایشان در آن جلسهی اقتصادی گفت من ثابت میکنم جنگ به لحاظ اقتصادی جنگ صدام با روستاها بوده نه با شهرها. بازار شهر بر سر سفرهی خون روستاییان نشست و خود را فربه کرد»
روستا جنگ را اداره میکرد
«من آنموقع نمیفهمیدم جناب سعید لیلاز چه میگوید؛ چراکه یادمان میآمد صدام شهرها را بمباران میکرد. تشییع جنازه شهدا در شهرها بود. اعزام به جبهه هم از شهرها انجام و در صدا و سیما پخش میشد.
مدتی طول کشید تا من حرف ایشان را بفهمم که روستاها جنگ را اداره میکردند. این بحث مستوفایی است که حتی تعداد شهدا و جانبازان روستایی نسبت به جمعیت میزان بالاتری نسبت به شهر دارد. حالا اما با نگاه دوبارهای که در اقتصاد جنگ پیدا کردهام، در شیوه کمکهای مردمی، در اعزام نفرات و در پشتیبانی جبهه ردپای زندگی روستایی را میبینم. حتی در ابیات و سبک زندگی رزمندگان باز روحیه روستایی به شدت دیده میشود. راجع به روستا حرفهای زیادی دارم که از آن میگذرم.»
آقای عرب دربارهی توسعه ی روستایی و راه حلهایی که میتوان ارائه داد سخن میگوید و ادامه میدهد: «مجموعه مستندهایی که دربارهی مکانهای ناشناختهی کشور بود را به این علت رقم زدیم که به بهانهی نشان دادن زیبایی محیط زیست ایران، بگوییم روستانشینان اگر چیزی ندارند اقلاً یک جای قشنگی دارند.
وقتی مردم به آن روستاها بروند بالاخره گردشگر با خودش مطالبه میبرد جاده میبرد و به تدریج زیر ساخت هایی برای آن ایجاد می شود. مثلاً روستای ابر که نزدیک شاهرود است هفت سال پیش در حال متروکه شدن بود، اما حالا چون توریسم به جنگل ابر میرود و مردم به گردشگران خدمات میدهند زندگی آنها رونقی گرفته و تحولی ایجاد شده است.»
توسعه قبل از هر چیز به امید نیاز دارد
تا اینجا از حرفهای شما توسعهی فیزیکی است که بر آن تاکید شده است. چون گفتید با آقای دکتر رنانی هم در ارتباط هستید، تصور و ایدهی ایشان در توسعه مقداری متفاوت از توسعهی فیزیکی است. میخواهم ببینم نظرتان به ایشان نزدیک است؟
«اولاً بگویم آقای دکتر رنانی آدم خیلی بزرگی است و ایشان منظومهی فکری گستردهای دارد. واقعیت این است که همهی منظومهی فکری ایشان را نمیشناسم. فکر میکنم خود ایشان هم بر حرفهای خود در زمینهی توسعه نقطه نگذاشته است و آن را تمام نکرده است.
اما میخواهم بگویم قبل از اینکه شما بگویید این توسعه فرهنگی است یا فیزیکال، این توسعه چیزی نیاز دارد به نام امید و چشم انداز. پس ما مجموعه را برای این ساختیم که گردشگر به سمت مناطق زیبایی که روستاهایی در اطراف آن وجود دارد جذب شود. خب شبکه افق نگذاشت این اتفاق جلو برود. بعد چند قسمت پخش، ناظر قرار داد که از تئوریسینها و ایدئولوگهای آن گفتمان بود اصرار کردند که غلبه آن مجموعه بر عناصر زیباییشناسانه تصویر و کارت پستالی کردن قابها پیش برود. من ناچار پذیرفتم اما این هم یکی دیگر از صدها جرقهای بود که در ذهن بنده خورد که این حضرات دغدغه واقعی روستا ندارند»
در بحث توسعهی روستایی ممکن است مردم عادی آن ساختار و توسعهای که در خود روستا بوده را هم از بین ببرند و دگرگونیای به وجود آورند که تناسبی با روستا و خلقوخوی آنجا نداشته باشد.
«من نسخهای نمیشناسم که برای تمام روستاهای ایران قابلارائه باشد. بعضی از روستاها که اصلاً پتانسیل آن را ندارند. تعدادی از روستاها این پتانسیل را دارند. وقتی گردشگر برود اینیکی از 20 راهکاری است که برای این روستا وجود دارد. یعنی وقتی شما بحرانی به نام مهاجرت و مرگ روستا دارید سه راهحل کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت مشخص میکنید.
در بلندمدت به شرط توجه به پتانسیلهایی به مهاجرت معکوس معتقدم. در میانمدت باید کارهای معینی کرد و در کوتاهمدت مثلاً میتوان از جاذبههای محیط زیستی آنجا استفاده کرد. حالا اینکه ممکن است سیاستمدار در فرآیند کوتاهمدت یا میانمدت متوقف شود یا یک راه حل کوتاه مدت جا بیفتد و گسترش پیدا کند، آن بحث دیگری است.»
این مستند ساز باز هم از سفرهایی که انجام داده مثال میزند و میگوید: «ما به روستایی در کهگیلویه و بویراحمد رفتیم. زمان زیادی طول کشید تا به آنجا برسیم. کهگیلویه روستاهایی دارد که از یاسوج 70 کیلومتر فاصله دارند و شما میگویید نیم ساعت دیگر به آنجا میرسید.
اما با تویوتای هایلوکس و سرعت نهایتاً هشت تا ده کیلومتر بر ساعت، هفت ساعت و نیم در راه هستید تا به آنجا برسید. یعنی جاده سربالایی و سنگلاخ است. سه چهار بار که نیسان از آن روستا به یاسوج میآید باید لاستیک را عوض کند.
به یکی از روستاهای آنجا رفتیم و با افراد روستایی سلام و علیک و خوش و بشی داشتیم. یک جایی بود که میگفتید اینجا آخر دنیا است. به فردی که آنجا بود گفتم من روستا را که نگاه میکردم دیدم یک دیش ماهواره اینجاست و خیلی تعجب کردم و به او گفتم این دیش ماهواره اینجا چه میکند؟
شخص روستایی جواب داد ما یک سال است که پول روی هم گذاشتیم و موتوربرق نفتی خریدیم و شبها یک ساعت تلویزیون میبینیم. با این شخص دربارهی تلویزیون مصاحبه گرفتیم. پرسیدم حالا شما که تلویزیون میبینید چه چیزی فهمیدهاید؟ گفت مثلاً ما یک سری میوه شناختیم مثل موز و آناناس.»
عرب ادامه میدهد:« اگر 15 سال پیش از یک روستایی میپرسیدید آرزوی تو چیست مثلاً جواب میداد انشالله گوسفندانم از 1000 تا به 5000 عدد برسد. اما الآن آرزوی او این است که به شهر برود یا اینکه روستا آسفالت شود و یخچال داشته باشند. چیزهایی که شاید به کار زندگی روستایی هم نیاید. میخواهم بگویم این تعویض تصویر ذهنی مردم روستاست که توسط همین صدا و سیمایی ایجاد میشود که در مشت اصولگرایان و ملیتاریسم فرهنگی است. و این تنها یک اتفاق فیزیکال نیست.
ما وقتی یک شبکهی تلویزیونی قوی برای روستا یا برنامه هایی مرتبط با مستضعفین و یا طرح هایی رسانه ای در حوزه ی توسعه نداریم، شما تصوری از خوشبختی در ذهنیت روستایی ایجاد میکنید و به علت اینکه نگاهش به جهان را کاملاً عوض کردید، او را به سمت حاشیهی شهر میکشانید.»
مشکلات زندگی شهرنشینی کمتر از مشکلات زندگی روستایی نیست
این تصور است یا واقعیت؟
«بخشی تصور است و بخشی از آنهم واقعیت. مثلاً همسر من متولد تهران است. وقتیکه اینجا باردار بود و مشکلی پیش میآمد و به بیمارستان میرفتیم بهقدری این بیمارستان هشت طبقه شلوغ بود که سر، سر را نمیشناخت، اما در شهرستان با وجود بیمارستان یک طبقه ما آنقدر مشکل نداریم.
شما در تهران با دو میلیون تومان واقعاً بهسختی میتوانید زندگی کنید. اما در شهرستان با دو میلیون تومان سختی کمتری حس میکنید و با سه میلیون تومان بهصورت متعادل زندگی میکنید. یعنی مشکلات زندگی شهرنشینی کمتر از مشکلات زندگی روستایی نیست.
اما بعضی روستاها مثل روستاهای استان خوزستان هم هستند که درصد مشکلاتشان بسیار زیاد است. عموماً در دامنهی زاگرس هستند و اکثراً بسیار فقیرند. به آنها اگر امکانات اولیه برسد خوشحال هستند. و میزان در سعادت انسان خوشحالی خود اوست!»
من منظورتان را از شبکهی روستایی نفهمیدم.
«اصلاً شما فرض کنید من اشتباه کردم شبکه گفتم. شما یک برنامهی معروف به اسم در شهر دارید درست است؟ و میگویید در شهر چه خبر است؟ حال و احوال میکنید و از مشکلات می گویید و خلاصه رسانه ی قشر متوسط شهری دارید. اما چرا حتی یک برنامه با عنوان “در روستا” ندارید؟»
ما یک هویت روستایی موفق خلق نکردیم
درست است اما شما نمیتوانید آنها را از دیدن شهر محروم کنید.
«ما نمیگوییم محروم کنند. از ابتدای انقلاب هم آدمهای شهری را در رسانه دیدهایم هم آدمهای روستایی را. اما با چه شانی؟ هر آدم روستایی که در صداوسیما و برنامههای تلویزیونی ما هم تصویر میشد یا بیسواد و فهم بود یا «خل و چل» که یک مرغ زیر بغلش بود و یک بقچه و جدیداً به شهر آمدهاند و نمیتوانند درست بین ماشین ها راه بروند و از خیابان رد شوند.
شمای صدا و سیمای به اصطلاح انقلابی این دید را تزریق کردهاید. بعد هم شهری کسی بوده که همیشه در کارتون های آموزشی در زمان پیام بازرگانی با کت وشلوار و ریش پروفسوری به کاراتر روستایی نصیحت از کممصرف کردن آب و درست رفتار کردن با طبیعت میزده است. یعنی ما یک هویت روستایی موفق خلق نکردیم.
من آمریکا نرفتهام اما دوستانم به من میگویند کشاورز در آمریکا شأن عجیبوغریبی دارد. هنوز هم کشاورزان وقتی به شهر میآیند با همان تیپ گاوچرانی میآیند. رییس بانک جلوی کشاورزان بلند میشود. بهواسطهی اینکه کشاورز هستند اعتبارهای جدی دارند.
اما شأن کشاورز در جامعهی ما چگونه است؟ ببخشید من میخواهم عامیانه صحبت کنم، مثلاً دامدار همان چوپان است حالا یک مقدار صنعتی میشود که به او دامدار میگویند. اگر کسی خواستگاری دختری رفت و از او بپرسند شغلت چیست اگر با همان زبان عامیانه سنتی بگوید چوپان است، واقعاً کسی به او دختر میدهد؟»
اقتصاد دهقانی مسالهی جامعهی ما است
چه در امریکا چه هرجایی که شما گفتید کشاورزها شان اجتماعی بالایی دارند، علاوه بر آن کشاورز با زمین کوچک چندان معنایی ندارد.
«کشاورزی که علمی کار میکند کشاورزی است که زمین او بزرگ است.»
زمینهای بزرگی دارند. کارهای مانند ما چندان کار کشاورزی نیست.
«احسنت! بسیار خوب، حالا چهکار کنیم تا کشاورزی ما کشاورزی مطلوب شود؟ همان 35 درصدی که میگویند جمعیت ثابت روستا است، اما من افراد شهرنشینی میشناسم که هنوز بین روستا و شهر در رفت و آمدند. میخواهم بگویم اقتصاد دهقانی مسالهی جامعهی ما است. خب شما با این چه میکنید؟
ببینید من روستاهای زیادی در کهگیلویه و بویراحمد و در خوزستان دیدم که دولت در 25 سال آرامآرام به آنجا برق برده، جاده کشیده، خانهی بهداشت ساخته، اما هیچکس در روستا نیست. همه روستا را تخلیه کردهاند و رفتهاند. چرا؟
چون اولا کاری نیست و دوما دیگر دنیای آنها عوضشده است، خواستههاشان تغییر کرده است. چون شما در رسانهات ذهنیت این آدمها را نسبت به خوشبختی تغییر دادی. خب من اهل رسانهام و از این باب میگویم و مساله را بیشتر میبینم. من میبینم که ذهنیت یک روستایی را عوض کردید. اینکه یک جا باید کشاورزی مکانیزه شود. یکجا الگوی آب عوض شود. یک جا تجمیع کوره روستاها اتفاق بیفتد. یک جا مشکل تعاون روستایی است که راه نمیافتد و.. این تخصص من نیست که نظر بدهم.»
شما الآن میخواهید یک جریان سوم برای ادارهی کشور باشید. آیا برنامهای برای ادارهی کشور دارید که بتواند وضع ما را بهتر کند؟ یا فقط در سطح رسانه میخواهید فیلمی بسازید که مثلاً به روستا بپردازند؟
«بهتر است بجای جریان به آن گفتمان بگوییم.»
اگر گفتمان سوم هستید، گفتمان سوم باید برای ادارهی کشور برنامه داشته باشد. آیا گفتمان سوم که مدنظر شما هست اینگونه است؟
«اولاً اشاره کردم گفتمان سوم باید ساخته شود. با مثالی توضیح میدهم. من فیلمی ساختم من به نام «نویز در نزول». مسالهی آن همین بود که ما چه کنیم تا مردم مجبور به نزول گرفتن نباشند.
ببینید این بحث بسیار جدی است که واقعاً چرا این اقتصاد اسلامی که سی سال است از آن صحبت میکنند، اتفاق نمیافتد؟ نگاه بعضی از صاحبنظران این است که اقتصاد اسلامی با نشستن در موسسهی «امام خمینی (ره)» آیتالله مصباح یزدی و بیست-سی سال مدام تقریر کردن و گفتن آن، اتفاق نمیافتد.
اقتصاد اسلامی اقتصاد مسلمانان است؛ یعنی شما باید کف میدان کار کنید. برای همین گاهی طعنه میزنند که بانکداری سوئد بانکداری اسلامی است و درصد سود آنیک درصد است. خب سوئد چه کرده است؟ قرآن و نهجالبلاغه خوانده یا اینکه کف میدان آمده و سعی کرده به اخلاق انسانی در حوزهی تبادلات بانکی عمل کند. در مستند نویز در نزول من بحث نظری نکردهام که بانکداری اسلامی چه هست و چه نیست؟ آمدهام کف میدان و با تکنیک قرض الحسنه نشان دادهام اگر این نوع نگاه باب شود خود به خود به لحاظ عملیاتی بانکداری ربوی کم مشتری و مطرود می شود.
گفتمانی که خدمت شما عرض کردم حتماً یک بخش نظری دارد که فیلسوفان و بزرگان و اهل اندیشه باید بنشینند و راجع به آن بحث کنند. من که اصلاً عددی نیستم. من و امثال بنده باید کار میدانی کنیم و فضای گفتگوی سالم و تشخیص غیر مغرضانهی منظومه مسائلمان را بستر سازی کنیم. همین!»
بحث کنند یا وجود دارد؟
«آن را بسازند دیگر.»
مثلاً فرض کنید در مورد بانکداری الآن چیز جدیدی میتوان اختراع کرد؟ یا الآن علم بانکداری مانند علم فیزیک وجود دارد.
«من میخواهم چیز دیگری عرض کنم. من میتوانم بهجای اینکه چرا بانکداری بدون ربا داریم یا نداریم نظریهپردازی کنم، یک موسسهی قرضالحسنهی خانوادگی راه بیندازم.
من ریشهی بانکداری را حل نکردم. میگویم در حد خودم در این گفتمان کنشگری میکنم. این گفتمان هم گفتمانی است که باید ساخته شود. یعنی اتفاقات زیادی بیافتد و بهتدریج به اینجا برسد که بگوید من این یک قسمت را فهمیدم.
اجازه بدهید مثالی بزنم. نگاهی در کشور ما حاکم است که غرب ابتدا یک تئوری فلسفی متقن و جهانبینی شیطانی مسجل بود بعد کم کم دست و پا در آورد و عصر روشنگری و مدرنیته و مدرنیزم از آن سر بر آورد. نگاه دیگری هم هست که غرب مدرن و پست مدرن را حاصل تجربهی بشری و آزمون و خطا میداند. من به نگاه دوم نزدیکتر هستم و گمان میکنم از پسِ ایجاد فضای کنشگری رسانه ای و اجتماعی بعضی نگاه های علمی اصلاح شده با تغییر میکند. یعنی این رابطه را دو سویه می بینم.
من در مورد هیچکدام از مسایلی که تاکنون به آنها پرداختم، اعم از جنگ، توسعهی روستایی، محیطزیست و زیست جنسی ادعای دانش یا نسخه دادن یا اینکه حتی صفر تا صد مساله را درک میکنم ندارم. بلکه در حد خودم سعی میکنم کنشگری رسانه ای سالم داشته باشم. و زمینه گفتگوی صحیح را در فضای رسانهای ایجاد کنم»
انتهای پیام