به جا آوردن جایگاه روشنفکری | علیرضا بهشتی
/ در واکنش به نامهای خطاب به روشنفکران /
سیدعلیرضا حسینی بهشتی، فرزند شهید آیت الله بهشتی، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده شد، از لزوم بهجا آوردن جایگاه و نقش روشنفکری در کنشگری اجتماعی نوشته است. این یادداشت واکنشی است به نامهای خطاب به فعالان فکری و اجتماعی، روشنفکران، اساتید و دانشگاهیان که در حال جمعآوری امضا است و در آن از روشنفکران خواسته شده تا کنج عزلت را رها کرده و در کوران حوادث، روشنفکرِ «حوزه عمومی» باشند.
یادداشت علیرضا بهشتی در واکنش به این نامه را در ادامه بخوانید:
ما در زمینه و زمانهای زندگی میکنیم که ضرورت دارد کاری بکنیم که محمد بهشتی از آن با تعبیر «به جا آوردن» یاد میکند، یعنی دستیابی به شناختی از جایگاه خود (که در زبان رایج فلسفی به مفهوم «موقعیتمندی» مربوط است) که به کنشهای برخاسته از آن شناخت بینجامد. بدیهی است که درک ما از موقعیتمندیمان، از درک آنچه در جهان پیرامون ما میگذرد گسسته نیست: «جای صحیح هر چیز را موضوعات مختلفی که به نوعی در پیوند با آن موضوع قرار دارند تعیین میکند و بجایی یا نابجایی در ارتباط میان یک موضوع با موضوعات همپیوندش است که معنی پیدا میکند. در این سیاق از شناخت نیز تعبیر بهجاآوردن میکنیم؛ در واقع به دست آوردن شناخت از هر چیز نه در گرو جزءنگری و جداکردن آن از باقی موضوعات مرتبط، که در گرو درک و فهم آن موضوع به مثابه جزئی از یک واقعیت بزرگتر و کلیتر است.»(بهشتی، ۱۳۹۵: ۳) رویکرد من در این نوشتار، با «به جا آوردن» جایگاه و نقش روشنفکری در ایران همراستاست.
چنانچه آمد، این «به جا آوردن»، نمیتواند بدون درک آنچه پیرامون ما میگذرد صورت گیرد. روشنفکری از دو جهت درهم تنیده مورد بازنگری قرار گرفته است: جایگاه و نقش. برخلاف معیارهای معرفتشناختی مدرن، برخاسته از نهضت روشننگری، که در صدد تفکیک فاعل شناسا از موضوع شناخت بود تا نگاه از «ناکجا» امکانپذیر گردد و در نتیجه، ایفای نقش روشنفکری را بدون اتخاذ فاصلهای معنادار از جامعه ممکن نمیدانست، حالا دیگر اهمیت برقراری رابطه همزبانی روشنفکر با جامعه (که عنوان «منتقد اجتماعی» تصویر کاملتری از کنش او را نمایندگی میکند) آنچنان است که به تعبیر مایکل والزر، فاصله نقادی میلیمتری است (Walzer, 1385:61) و به مفهوم فاصله از اشکال خاصی از روابط قدرت فهمیده میشود: حاکمیت و سلطه.
بر همین اساس است که، چنان که بارها گفتهام، قلمرو اصلی کنشگری منتقد اجتماعی، سیاستورزی جامعهمحور است و درگیر شدن روشنفکران با سیاستورزی حکومتمحور، تنها در موقعیتهای اقتضایی صورت میگیرد. به بیان دیگر، برای منتقد اجتماعی، سیاست جامعهمحور قاعده و سیاست حکومتمحور استثناست. در این راستا، هرچند آگاهیبخشی در کانون سیاست جامعهمحور قرار میگیرد، بدان محدود نمیشود و تلاش برای گسترش و پایایی نهادهای جامعه مدنی را نیز در بر میگیرد. پس منتقد اجتماعی در برج عاج خویش به توصیف وضعیت موجود، ترسیم وضعیت مطلوب و یافتن راهی برای رسیدن از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب نمیپردازد، بلکه خود را در بستر کنشهای اجتماعی قرار میدهد و با رفتوآمد مستمر بین نظر و عمل، به ترجمه نظری و عملی خواستهها و نیازهای شهروندان به مطالبات تبیینشده سیاسی و اجتماعی دست مییازد: «در اینجا هدف مقدم بر عمل نیست، بلکه همزمان و همراه آن است: ما برای تحقق آزادی در آینده تلاش نمیکنیم، بلکه این دو در هر اقدام معطوف به آنها حضور دارند».(بنسایق و اوبنا، ۱۳۸۴: ۱۷)
پرسشی که به میان میآید این است که این ترجمه با استفاده از چه زبانی باید صورت گیرد؟ اگر به مفهوم «به جا آوردن» بازگردیم، زبان ترجمه نمیتواند جز زبان عدالتخواهی باشد، چرا که به جای آوردن، مستلزم آن است که هر چیز در جای خود قرار گیرد: عدل. از همین روست که در آئین کهن ایرانیان نیز، «راستی» («ارته» در فارسی کهن و «اشه» در اوستایی) مهمترین اصل هستیشناختی به شمار میرفت و در مقابل آن، «دروغ» قرار دارد که به معنی ناراستی است و عبارت از آن اصل یا نیرویی بود که مخل نظام هستی است و آشوب و ناآرامی را به دنبال داشته است.(بهشتی، ۱۳۹۵: ۲)
بدین ترتیب، عدالتخواهی و توسعهخواهی با یکدیگر عجین میشود و با تفسیر «آزادی به مثابه توسعه» آمارتیا سن نیز سازگار میافتد. چنین است که مبارزه با ناراستی سرلوحه کنش منتقدان اجتماعی قرار میگیرد و عرصه کنشگریشان اجتماع، چرا که به گواه تاریخ، توسعه آمرانه از بالا هیچگاه توسعه پایدار، همهجانبه و متوازن (مفهومی که در رهیافت اخلاق توسعه دنیس گولت و نظریهپردازان بعد از او «توسعه اصیل» نامیده شد) پدید نیاورده است.
قرار نیست در این نوشتار کوتاه سخن بیش از این به درازا کشیده شود، اما توجه به این نکته ضروری است که راهی که روشنفکری ایرانی برای «به جا آوردن» جایگاه و نقش کنشگری اجتماعی خود در پیش دارد، راهی است پرسنگلاخ: سنگلاخ استبداد ریشهدار، سنگلاخ ایدئولوژی نولیبرالی رایج و سنگلاخ تنزل روزافزون سرمایه اجتماعی. راهی که بیش از آن که معطوف به دستیابی به قدرت رسمی است، به تعبیر مانوئل کاستلز، در صدد «کشف دوباره معنای زندگی» است.(کاستلز، ۱۳۹۳: ۴) اما هر چه هست، روشنفکری ایرانی قلبش برای حراست از موجودیت ایران میتپد و نیک میداند که راه نجات ایران از برزخ کنونی، نه توسل به مداخله بیگانگان و نه انتظار ظهور مصلحی مستبد، که تلاش سرسختانه، مستمر و سامانمند برای رفع موانع توسعه اصیل است. و در این راه، نومیدی راه ندارد، که امید، بذر هویت ماست.
– بنسایق، میشل و اوبنا، فلورانس (۱۳۸۴) مقاومت، آفرینش است، ترجمه حمید نوحی، تهران: چشمه.
– بهشتی، سیدمحمد (۱۳۹۵) «کارنامه مدیریت سرزمینی در ایران: پیروی از اشه یا دروغ؟!»، مجموعه مقالات همایش میراث فرهنگی و توسعه پایدار.
– کاسلتز، امانوئل (۱۳۹۳)، شبکههای خشم و امید، ترجمه مجتبی قلیپور، تهران: مرکز.
– Walzer, Michael (1985) Interpretation and Social Criticism (Cambridge: Harvard University Press)
انتهای پیام