پاسخ جواد کاشی به «دعوت نخبگان دانشجو»
دکتر «جواد کاشی» استاد دانشگاه علامه طباطبایی با توضیحی کوتاه، به نامهی 410 فعال دانشجویی فعلی و سابق دانشجویی خطاب به روشنفکران [لینک] پاسخ داد به همراه مقدمه که در کانال تلگرامی وی منتشر شده در پی میآید:
این متن نامه نخبگان دانشجو به روشنفکران و دعوت از آنها برای مشارکت در عرصه عمومی است. من به این نامه پاسخ دادهام. امیدوارم که امکانی برای گفتگو گشوده باشم.
پاسخی به دعوت نخبگان دانشجو
*************
بیش از چهارصد تن از نخبگان و فعالان صادق و اصیل فعالیتهای دانشجویی، نامهای منتشر کردهاند و در آن نامه دلسوزان این میهن را فراخوان کردهاند که بیشتر و بیشتر به بحرانهای عدیده این کشور بیاندیشند. به جای مباحث فرعی و انتزاعی، همه چیز را معطوف کنند به روزگاری که در آن به سر میبریم. هشدار دادهاند که شرایط خطیر امروز را درک کنند. به حای کلی گوییهای بی حاصل، فضای بیناذهنی بسازند و عرصه کلان تصمیم سازی در کشور را تحت تاثیر قرار دهند. در تزهایی که تا کنون مطرح بوده، بازاندیشی کنند. در برساخت یک گفتمان جمعی برای بازگشت به امر اجتماعی کمک کنند، برنامههای عملی اصلاح عرضه کنند، پیوندهای خود را با اقشار مختلف مردم تحکیم کنند و سرانجام پیشینه خود را از نقطه نظر نسبت خود با دو آرمان آزادی و عدالت، نقد کنند. محورها و مباحث طرح شده در این نامه، فوق العاده حائز اهمیت است. امید میرود به همت هم آنان، عرصه عمومی در فضای اجتماعی و سیاسی کشور گرم شود، و از موضع انتظار و تماشاگر منفعل رویدادهای شگرف این روزگار بیرون رویم.
آنچه به این نامه تازگی میبخشد، خطاب آنان است. همیشه این دانشجویان بودند که باید صبر میکردند تا از درون فضای روشنفکران کسی برخیزد و آنان را به مسیر هدایتی دعوت کند. اما کوبیدن در خانه صاحب نظران و روشنفکران از سوی دانشجویان، معنای قابل تاملی دارد. آنها علناً صاحبان قلم و تریبون را خطاب قرار دادهاند و به طعنه گفتهاند نام و نان روشنفکری را میخورید اما به وظیفه خود عمل نمیکنید. به نظرم این خطابی است تازه و البته شریف. به سهم خودم خود را سرزنش میکنم و برای گشودن هر میدانی برای گفتگو اعلام آمادگی میکنم. بدیهی است این کار، عزمی جدی و جمعی میطلبد، امیدوارم چنین عزمی ظهور کند. در کنار این بزرگان، چشم انتظار میمانم تا چنان روزگاری از راه برسد و در حد مقدورات خود در این میدان حاضر شوم.
مطالعه این نامه شریف اما نکتهای در ذهنم برانگیخت. طرح آن را بی فایده نمیدانم. به نظرم این نامه، در بطن خود یک الگوی عمل استراتژیک را در میان نهاده است. حاکمیت به منزله یک ساختار ناتوان از حل مسائل کنار نهاده شده است. از نام کوچک مردم در مقابل نام قداره بندان سخن گفته شده و از روشنفکران خواسته شده، برخیزند، با مردم سخن بگویند، و راه بگشایند. این استراتژی که معطوف به مردم و روشنفکران، قطع نظر از ساختار سیاسی است، یک استراتژی تازه است و در تقابل با استراتژیهای پیشین که رو به سوی حاکمیت داشت، با حکومت سخن میگفت و از مردم انتظار حمایت داشت.
این استراتژی به ظاهر در نقطه مقابل استراتژی پیشین است. استراتژی اول، رو به سوی حاکمیت داشت، ولی استراتژی دوم رو به سوی مردم و روشنفکران دارد. اما به گمانم چنین نیست، این هر دو استراتژی دو روی یک سکهاند و من تصور میکنم تا از دو سوی این استراتژی رها نشویم، راه به جایی نخواهیم برد.
یک دوگانه است که پشت این هر دو استراتژی ایستاده: باور به وجود مردمی که مستمراً بار رنج بر دوش دارند و حاکمانی که ظلم میکنند، قداره میبندند، جاهلند و خیانتکار. این دوگانه سازی، هر دو استراتژی را مشابه هم ساخته است. استراتژی قدیمی آن بود که مستقیم برویم بر سر حاکمان فریاد بکشیم، دومی عبارت از آن است که مردم و روشنفکران را بسیج کنیم، همدل و هم رای کنیم و عزمی جزم در سطح عمومی بسازیم. نانوشتههایی هم هست که به سادگی میتوان آنها را حدس زد. مردم را هم رای کنیم، منها را ما کنیم تا بتوانیم با قدرت بیشتری استراتژی اول را اجرا کنیم که همانا فریاد کشیدن بر سر حاکمان است.
تمایزگذاری میان مردمان ساده و صادق و فداکار و رنج کش و حاکمان ستم کار و زورگو، کلیشهای است که یکصد واندی سال بر سر ما حکومت میکند. حقیقتاً چگونه میتوان مرزهای متمایز کننده میان مردم و حاکمان را نشان داد؟ با آنچه در این نامه در باره جمهوری اسلامی گفته شده، هیچ مخالفتی ندارم، اما نمیدانم مرزهای متمایز کننده جمهوری اسلامی از مردم دقیقاً کجاست.
خیلی راه دور نرویم. خطاب شما به روشنفکران چنان است که گویی آنها اساساً بیرون از مدار قدرتاند. ضمیری پاک دارند. دل در گرو مردم دارند و سراسر اخلاقی و پاک سرشتند. فقط غافلند و نیازمند ندایی بودهاند که سر از خواب غفلت بردارند. حقیقاً چنین است؟ چرا به این واقعیت آشکار چشم بستهاید که روشنفکری نیز دکانی است که نان و نام دارد و اکثر روشنفکران و اساتید دانشگاه و قلم داران نیز کسب و کاری دارند و زندگی میکنند. از قلیل آنها بگذرید. اکثر آنها نه از سر غفلت بلکه از سری که در گریبان زندگی کردهاند به آنچه گفتید توجه نمیکنند. نوشتهاید «مساله ما را به مساله من، ما، او تقلیل دادهاند». فعل مجهولی که برای این جمله اختیار کردهاید، معلوم است ضمیرش کیست. احتمالاً حاکمیت است. اما این بی انصافی است. انگار نه انگار که همین روشنفکران در این ماجرا سهم اصلی داشتهاند. من خود به سهم خود در این زمینه اشاره کردهام و از این بابت استغفار کردهام. ضمناً چه کسی گفته که مردم ستم دیدگان و مظلوم و قربانیاند. کدام شرارتی هست که از حکومت سر میزند اما ریشه در کرد و کار روزمره مردم ندارد؟ آنچه در سطح حاکمیت با ارقام درشت فساد خودنمایی میکند، در رفتارهای روزمره مردم البته در اندازههای کوچک و خرد جاری است. میلیونها خرده شرارت جاری است چندانکه شرارت را به یک امر بدیهی تبدیل کرده است. مردم به سیاق حاکمان زندگی میکنند و صد البته حاکمان نیز به سیاق مردم. نامهایی که این نامه را امضاء کردهاند، تا جایی که من میشناسم نامهای بزرگ و شریفی است. هزینه داده و رنج کشیده. من در موضعی نیستم که از سهم آنها در فاجعهای که همه امروز دست به گریبان آن هستیم سخن بگویم. اما راست و صادقانه خوب است شما دانشجویان نیز از سهم خود بگویید.
بیایید در این گفتگوی عمومی و ملی، از دوگانه سازی پرهیز کنیم. اگر قرار است عرصه عمومی به باور هابرماس، مرجعیتی برای داوری ایجاد کند، پیش از داوری حکم صادر نکنیم. والا گشودن میدان گفتگویی که از آن سخن گفتهاید مرا میترساند. درست مثل دادگاهی است که رای خود را صادر کرده، متهم و قربانی را پیشاپیش شناسایی کرده، تنها به دنبال یک مجوز مدنی و ملی برای مجازات خاطیان هستید.
گفتگوی ملی در اینجا و اکنون جامعه ایرانی، نیازمند عقولی است که از میدان منازعه بالاتر بایستند. با یک فاجعه مواجهیم. بیشترین مظهر این فاجعه، از هم گسیختن جامعه و تبدیل شدن ما، به من و تو و اوست. نیازمند یک ما هستیم اما به قول درست شما نه از آن سنخ ماهایی که بیشتر میترساند. به مایی نیازمندیم که بسترساز ظهور منهای متمایزی باشد با وجدانهای بیدار. نه منهای تخمیر شده در یک ساختار هم رنگ. کمک کنیم فرصتی برای بالاتر ایستادن از میدان روزمره این فاجعه گشوده شود. بیرون ایستادن از میدان روزمره فاجعه امروز، تبعیت نکردن از آنچیزی است که این میدان تخریب هر روزه را گرم میکند و آن چیزی نیست جز تهدید و دوگانه سازی و اظهار تنفر. برای بازگشت به جامعه، پیشاپیش نیازمند حرمت نهادن به بنیاد جامعهایم و آن چیزی نیست جز دل بستن به یکدیگر و بهره گیری از زبانی که هیچ کس پیشاپیش خود را متهم ردیف اول نیانگارد.
سخن از تصویرهای رمانتیک نیست. چشم نبستهام به واقعیت تنازع و تعارضات طبقاتی و قومی. چشم نبستهام به تبعیض و آنچه قدرتمندان با مردم میکنند. اما باور کنیم گاه توجه به یک میدان از موضعی بالاتر نشان میدهد اگر از قلیلی بگذریم همه به نحوی قربانیان روال نادرستی هستیم که در شکل گیری و تدامش همه دخالت داریم.
بیایید در گشودن میدان گفتگو، هیچ کس را پیشا پیش بیرون از ماجرا تعریف نکنیم. از درونیترین اقشار حاکمیت تا بیرونیترین لایههای اپوزیسیون، تا همه نمایندگان اقشار متعدد مردم. لزوماً به روشنفکران محوریت عطا نکنیم. معلوم نیست به چه دلیل آنها چنین مرجعیتی دارند. در عرصه سیاسی، تنها همگان مرجعیت دارند و بس. از نقش زبان سخن گفتهاید. زبان همانقدر که سرکوبگر و حاشیه ساز و طرد کننده است، رهایی بخش و زایشگر و آفریننده هم هست. اما در عرصه سیاست، زبان استعداد رهایی بخش خود را در همگانیت عرصه عمومی پدیدار میکند. هر چه از سر و ته این تمامیت بزنید، حتی به قدر یک نفر، به استعدادهای شرارت بار زبان مدد رساندهاید.
دعوت همگان در میدان گفتگو، و تحصیل مرجعیت همگانی، نیازمند جلب اعتمادهای از دست رفته است. در این آشفته بازار اولین شرط اعاده اعتماد آن است که هر جریانی پیش از ورود، به جای کشیدن تیغ تیز نقد بر دیگری، به سهم خود در بروز فاجعه اشاره کند. دانشجویانی که گشاینده این باب مقدساند، خوب است اولین بنیادگذاران این روال نامتعارف باشند. اگر قرار است در کانون بایستند، از خود آغاز کنند. آنگاه پیش از طرح هر گفتگویی از دیگران نیز بخواهند به جای نقد و حمله به دیگری، خود را نقد کند. در ایران امروز، متوجه کردن تیغهای نقد به سوی خود، راهگشای تحصیل همگانیت است. همگانیتی که درمان دردهای عمیق ماست.
انتهای پیام