در نسبت شهریار با سیاستنامه
اعتماد در مقدمه ی گفتگویی با عباس منوچهری نوشت: تحلیل تاریخ فکر یک وجه از اندیشهشناسی است؛ برای شناخت یک اندیشه به جای آغاز کردن با مفروضات مناقشهپذیر بهتر است با بهکارگیری روشهای اندیشهشناسی برای دست یافتن به پاسخ تلاش کرد. در تحلیل اندیشه بیش و پیش از هر چیز با «دنیای متن» مواجه هستیم.
سیاستنامه خواجه نظام الملک را برخی با شهریار ماکیاوللی مقایسه کرده اند. عباس منوچهری، استاد علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس البته این شباهت را صرفا در ظاهر میداند تا در باطن. به باور او در خوانش متونی چون سیاستنامه مواجههیی با زمانه نگارش این آثار صورت می گیرد.
خواجه همزمان مرد میدان عمل و نظر بود، کارنامه او در هر میدان عمل محل مناقشه است. برای مثال در میدان عمل عدهیی خواجه را مباشر استبداد و یاری رسان به سلاطینی زورگو و خودکامه میدانند و گروهی نیز از ایرانی با ثبات در بیش از سه دهه صدارت او یاد میکنند و با اشاره به رفاه اقتصادی و امنیت ایران در آن سالها، کارنامه او را قابل دفاع میدانند. ارزیابی شما از این داوریها چیست و کدام را قابل دفاع میدانید؟
این پرسشی تاریخی است که باید با اتکا به دانستههای تاریخی و با شیوههای تحلیل علمی پاسخ داده شود. چه بسا هر دو تعبیر بیانگر واقعیات تاریخی باشند. اگر شاهد و دلیل کافی هم برای هر یک از این دو ارزیابی وجود داشته باشد، تناقضی در میان نیست. به این معنا که چه بسا در آن شرایط تاریخی امنیت و رفاه با حکومتهای خود محور تلازم عملی داشتهاند و وجود یکی نافی امکان وجود دیگری نیست. آنچه در این رابطه دقت و توجه را میطلبد ضرورت فهم تاریخی است. به این معنا که اولا شرایط پیشینی و وضعیت سیاسی در دورانی که مورد نظر است چگونه بوده. آیا خواجه به استبدادورزی یاری رسانده یا به اداره امور با حکومت مستقر همکاری کرده است؟ بین کارگزاری و مباشرت برای استبداد و کار کردن در آن شرایط تفاوت وجود دارد. برای تحلیل درست باید علاوه بر دانستن مختصات تاریخی زمانه، باید دانست که خواجه وضعیت را چگونه میدیده است و چه رابطهیی با حکومت مستقر برقرار کرده است. این پرسشها را تنها با رجوع روشمند به متون و اسناد میتوان پاسخ داد.
در میدان نظر نیز همین مناقشه و تضاد قابل پیگیری است. یعنی گروهی خواجه را فقیه متعصب شافعی میدانند که مهمترین ضربهها را به عصر زرین فرهنگ ایرانی وارد آورده و با نگارش سیاستنامه نظریهپرداز استبداد شده اما گروهی دیگر از سویی دیگر میگویند که اتفاقا خواجه احیاگر اندیشه ایرانشهری است و هیچگاه نظریهپرداز خلافت نشده است. نظر شما در این باب چیست؟
برخلاف پرسش قبل این پرسش حداقل «صرفا» تاریخی نیست. میدان نظر به قول شما، که قاعدتا منظور شما از آن نظریهپردازی است، موضوع وقلمرو اندیشهشناسی است و تحلیل تاریخ فکر یک وجه از اندیشهشناسی است. برای شناخت یک اندیشه به جای آغاز کردن با مفروضات مناقشهپذیر بهتر است با بهکارگیری روشهای اندیشهشناسی برای دست یافتن به پاسخ تلاش کرد. در تحلیل اندیشه بیش و پیش از هر چیز ما، به قول ریکور، با «دنیای متن» مواجه هستیم و تنها راه و شاید درستترین راه تبیین و فهم متن است. ما هیچ دسترسی به دنیای مولف نداریم و فاصله تاریخی اجازه حضور ما در دنیای مولف را به ما نمیدهد. حداکثر کاری که میتوان کرد آن است که به قول گادامر، افق تاریخی که فهم خود ما است با افق مولف وارد گفتوگو شوند نه اینکه از موضع ناظر به تحلیل قصد و عمل مولف بپردازیم.
برخی معتقدند که سیاستنامه خواجه را میتوان نماینده شکل جدیدی از آثار سیاسی خواند که بر خلاف شریعت نامهنویسی از نوع ماوردی و فلسفه سیاسی از نوع آثار فارابی قرار میگیرد. تا چه حد این ارزیابی را میپذیرید؟ آیا سیاستنامهنویسی ژانر جدیدی است یا خیر؟
با توجه به وجود سنت و میراث اندرزنامهنویسی و کارهایی که پیش از خواجه در قرون دو به بعد توسط کسانی چون ابن مقفع و مسکویه و حتی فردوسی انجام شده بود، و با تحلیل محتوای متن سیاستنامه میتوان گفت سیاستنامه نوعی اندرزنامهنویسی است که از یکسو ادامه آن سنت است و از سوی دیگر متمایز از شریعت نامه و فلسفه سیاسی است. اگر چه با آنها در استفاده از آموزههای دینی و کلامی استفاده شده است، هر چند به صورتی متفاوت از آنها.
سیاستنامه همچون شهریار ماکیاوللی کتابی است که به صورت توصیهنامه به سیاستمداران نگاشته شده است. البته عموما شهریار را نقطه آغاز علم سیاست مدرن میخوانند. به نظر شما آیا میتوان سیاستنامه را با شهریار مقایسه کرد؟ چرا از دل سیاستنامه علم سیاست درنمیآید؟ تفاوت این آثار در چیست؟ در زمانهشان؟ در محتوایشان؟ یا اصلا این قیاس معالفارق است؟
اگر از پیش کتاب ماکیاوللی را مانند سیاستنامه خواجه بدانیم که پاسخ داده شده است. شهریار ماکیاوللی در امتداد سنت نصیحتنامهنویسی در ایتالیای دوران رنسانس نوشته شد که خود آن سنت به دوران باستان دنیای لاتین بازمیگشت. از این جهت شباهت بین شهریار با سیاستنامه، که آن هم همان طور که گفته شد در امتداد سنت اندرزنامهنویسی نوشته شده بود، وجود دارد. اما شباهت بیش از هر چیز در شکل است تا در محتوا. ماکیاوللی، همان طور که خود وی مدعی است قلمرو اخلاق را تغییر داده است. شهریار گسست جدیتری از mirrors of Kings یا مرات الامرای رنسانس که همچنان اخلاق باستانی را حفظ میکردند داشت، تا سیاستنامه از سنت اندرزنامهنویسی که ملاحظات اخلاقی و هنجاری چون عدل و مردم داری در آن مولفههای اخلاقی بودند. به قول هابر ماس در کتاب theory and Praxis ماکیاوللی آغازگر تفکر و نظریهپردازی سیاسی در اروپا بود که شاخص عمده آن گسست از ملاحظات اخلاقی بود که برای مثال در اندیشه ارسطو وجود داشت. اساسا مساله ماکیاوللی «زندگی خوب» نبود، بلکه امنیت و استقلال فلورانس و آزادی از دخالت بیگانگان بود. حکومت از نظر وی در خدمت ثبات و امنیت بود ونه سعادتمندی به معنای اخلاقی آن، و درست به همین معنا علم سیاست جدیدی بود که با هابز ادامه پیدا کرد و تدوین فلسفی شد.
اهمیت سیاستنامه امروز برای ما در چیست؟ آیا کتابی است که چنان که امروز میبینیم فقط ارزشی ادبی به لحاظ نثر دارد و باید در دانشکدههای ادبیات خوانده شود یا خیر؟ آیا جایگاه اصلی خوانش سیاستنامه در دانشکدههای علوم سیاسی و فلسفه و تاریخ نیست؟
این پرسش خاص سیاستنامه نیست. پرسش باید از ضرورت فهم تاریخی بشود. اینکه چه فایدهیی بر شناخت تاریخی مترتب است پرسشی است که پاسخهای بسیاری به آن داده شده است. اما، در اینجا به خصوص در مورد متون اندیشهیی یا آنچه «تاریخ فکر» نامیده میشود میتوان گفت اساسا تفکر در هر زمانی با پیش از خود و نه با خود شروع میشود. این نه به اختیار که ماهیت تفکر همین است. تاملات شخصی نیز هیچگاه عملا در خلوت شخصی صورت نمیگیرد. زبان و میراثی که در زبان نهفته است نسبت به اندیشه ما تقدم دارد. هر متن اندیشهیی، به خصوص اندیشه سیاسی، برآیند مواجهه با زمانهیی است که متن در آن تقریر شده است و تقریر آن به زبان و اندیشه ایرانی افزوده شده است. ما با خوانش درست سیاستنامه و این در مورد آثار برجستهیی چون آثار فارابی، شاهنامه فردوسی و گلستان سعدی و… هم درست است، هم میتوانیم از زمانه این آثار شناخت بهتری داشته باشیم هم از نحوه مواجهه آنها با مسائل بشری و به طور خاص مسائل ایرانی درس بگیریم. تفکر، به قول هایدگر، اندیشیدن به بودن است. بودنی که هستیم و بودنی که میتوان شد. هر متن جلوهیی از امکانی برای بودن است که برگزیده شده. زمان حال، «بودنی» است که جدای از گذشته نیست و حال و اکنون ما نیز این گونه است. گذشته همان آیندههای محقق شدهاند، همان امکانهایی که انتخاب شدند و با تحقق آنها دیگر امکانها به خفا رفتند. آینده ما در حال تعیین میشود و به این معنا از پیش گذشته را با خود دارد. پس چه بهتر که اکنون خود را با آنچه آن را برساخته است خوب بشناسیم.
انتهای پیام