خرید تور تابستان

روزنامه نگاری که دکه‌نشین شد

روزنامه شهروند نوشت: خبر کوتاه بود و البته رسانه‌ای نشد و با چند لایک و کامنت در بین حجم عظیم شایعات و شاخ‌های اینستاگرام گم شد، اما پیامش این بود: «فروزان آصف نخعی، پیشکسوت نام‌آشنای روزنامه‌نگاری، این روزها در یک کیوسک روزنامه‌فروشی نزدیک میدان ترمینال گرگان، مشغول کار است!»

این خبر را مرتضی ایزدی از فعالان رسانه‌ای استان گلستان با انتشار پستی در اینستاگرامش نوشت و بعد هم عده‌ای توییتش کردند. خبر درست بود؛ موج تعطیلی روزنامه‌ها و بیکاری خبرنگاران دوباره گریبان یکی از قدیمی‌های حوزه رسانه را گرفت و مجبورش کرد تا به جای نوشتن در روزنامه‌ها حالا صبح به صبح آنها را جلوی دکه‌اش روی هم بچیند و در کنارش به راننده‌های اتوبوس و تاکسی و رهگذران روزنامه باطله و سیگار بفروشد!

با آصف نخعی تماس گرفتم و فکر کردم که قطعا خیلی از همکاران زودتر از من قاپ مصاحبه را دزیده‌اند، اما لابه‌لای حرف‌هایش شنیدم که حتی انتشار این خبر هم جامعه مطبوعاتی و سردمداران را از خواب عمیق بیدار نکرد. او که شغل خبرنگاری را برای معرفی دیده‌نشده‌ها و رساندن صدای مردم به گوش مسئولان انتخاب کرد، حالا خودش در سکوت به جبر جغرافیایی تن داده و به گرگان کوچ کرده است. هر چند که این مسیر متفاوت کاری برای روزنامه‌نگاری قدیمی عجیب است، اما واقعیت این است که بیشتر خبرنگاران هم چنین چشم‌اندازی را برای آینده شغلی‌شان متصور هستند؛ این یعنی ناامنی شغلی که نه‌تنها نسل جدید خبرنگاران بلکه پیشکسوتان این حوزه را هم از دنیای مطبوعات فراری می‌دهد.

«فروزان آصف نخعی» روزنامه‌نگاری را از کجا شروع کرد؟

اولین‌باری که ما شروع کردیم به کار رسانه‌ای در دوران دبیرستان پیام انبیا را منتشر می‌کردیم. آن‌جا مسائل دانش‌آموزی را منعکس می‌کردیم؛ مشکلاتی که در ارتباط با نظام آموزشی بود. این کار فرهنگی بعد از مدتی برای من جدی‌تر شد. ‌سال ٦٦ به مجله شاهد رفتم که آقای منتظری سردبیر کل بودند و جانشین‌شان هم آقای فریبرز بیات بود و من آن‌جا در سرویس سیاسی مشغول به کار شدم.

معمولا همه ما در سنین نوجوانی و جوانی به دنبال کارهایی می‌رویم که ریشه در دیدگاه‌ها و نگرش‌مان به زندگی و آینده دارد. انگیزه شما برای کار مطبوعاتی چه بود؟

دبیرستانی که بودم انقلاب شد و انگیزه‌ام برای کار مطبوعاتی جدی‌تر بود. این بود که در آن زمان ما پدیده قبل از انقلاب که تبعیض‌های سیاسی باعث شد یک عده دیده نشوند را دیده بودیم و من به دنبال این بودم که دیده‌نشده‌ها را معرفی کنم. مدتی از انقلاب نگذشته بود که دچار کشمکش‌های داخلی شدیم و بعد از یک ‌سال ماجرای حمله عراق پیش آمد. بنابراین دغدغه‌ام این بود که اگر شرایط این‌گونه پیش برود حقوق اقلیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نادیده گرفته خواهد شد. با همین انگیزه من در حوزه مطبوعات شروع به فعالیت کردم.

پس در واقع انگیزه اصلی‌تان برای ورود به کار مطبوعاتی دغدغه‌های سیاسی بود.

بله، اما با رویکرد اجتماعی. درواقع هر تغییری باید از جامعه آغاز شود و هر تغییری که از بالا تحمیل شود، موقتی خواهد بود و کاری از پیش نخواهد برد. برای همین به حوزه فرهنگ‌سازی در اجتماع معتقد بودم.

آن دوران روزنامه‌ها در زمینه فرهنگ‌سازی چقدر تاثیرگذار بودند؟

مهمترین بخش این کار ارتباطمان با مردم بود. اوایل دهه هفتاد در روزنامه همشهری شروع به کار کردم. خبرنگار سرویس اجتماعی بودم. مدل کار ما اصطلاحا «شوپنهاوری» بود، یعنی با متد اندیشمندانی مثل این فیلسوف که معتقد بود مردم براساس اراده‌گرایی حرکت نمی‌کنند، گزارش تهیه می‌کردیم. ما باید در حوزه اجتماع یک‌سری مفاهیم شهروندی، یاریگری و کمک‌کردن را به جامعه منتقل کنیم. در آن دوران همشهری به تیراژ ٤٠٠‌هزار رسید و اغلب اوقات در نظرسنجی‌ها سرویس اجتماعی اول می‌شد و همین انعکاس و بازخوردها تاثیرگذاری روزنامه‌نگاری اجتماعی در جامعه را نشان می‌داد.

شما دغدغه اصلاح مشکلات و تبعیض‌های جامعه را داشتید. برای جامعه مطبوعاتی که قطعا در ساختارش تضادها و مشکلاتی وجود داشت هم کاری می‌کردید؟

بعد از مدتی متوجه شدیم یکی از خلأهای اساسی ما بحث حقوق مطبوعات و صنف روزنامه‌نگارهاست، بنابراین وقتی قرار شد قانون مطبوعات در زمان آقای میرسلیم اصلاح شود با آقای کامبیز نوروزی و کسایی‌زاده کار گسترده روزنامه‌نگاری تحقیقی را در ارتباط با کار مطبوعات انجام دادیم. مسأله را هم به داخل دانشگاه بردیم و هم به حوزه عمومی وارد کردیم؛ تا جلوی قانون مطبوعاتی را که قرار بود حقوق خبرنگاران را تضییع کند، بگیریم.

موفق هم شدید؟

ما در این ارتباط موفق شدیم همایشی یک‌روزه برگزار کنیم و سخنرانانش هم آقای نوروزی و معتمدنژاد بودند. نکته مهم ماجرا هم این بود که خود خبرنگارها خیلی انگیزه داشتند و برای اصلاح این قانون خیلی قوی در این حوزه وارد شدند که دستاورد قابل ملاحظه‌ای بود.

شما چه زمانی در حوزه مطبوعات به خبرنگاری بنام و شناخته‌شده تبدیل شدید؟

در سرویس اجتماعی روزنامه همشهری خبرنگار فعالی بودم و با نوع مصاحبه‌ها و دغدغه‌هایی که داشتم به مسائلی که احساس می‌کردم نادیده گرفته شده یا مردم از آن اطلاع ندارند بیشتر می‌پرداختم. این موضوع منجر به این شد که حتی کسانی که بعدها و الان در حوزه اطلاح‌طلبی صاحب‌نظر هستند از طریق همین گفت‌وگوها به حوزه عمومی معرفی شوند.

درست است؛ در همه ادوار مطبوعات، رجوع خبرنگارها به یک‌سری افراد که در حوزه‌های مختلف تخصص دارند، باعث می‌شود عده‌ای به‌عنوان صاحب‌نظر و کارشناس به چهره تبدیل شوند و خبرنگارها برای تحلیل گزارش‌های‌شان به سراغ آنها بروند. آن دوران شما کدام افراد را به‌عنوان کارشناس به جامعه مطبوعاتی و مردم معرفی کردید؟

افراد بسیار زیادی بودند؛ مثلا در مورد افکار عمومی من اولین‌بار با آقای دکتر گودرزی صحبت کردم. آقای کامبیز نوروزی هم همین‌طور؛ برای چند گزارش اجتماعی با او در ارتباط بودم و این‌قدر نحوه برخورد خوبی داشت که این همکاری مستمر شد.

این افراد هنوز هم میراث ماندگاری هستند که در واقع نسل شما و همکاران‌تان برای خبرنگارهای نسل جدید به یادگار گذاشتند و به جامعه مطبوعاتی معرفی شدند. چطور این افراد را پیدا می‌کردید؟

کاری که در عمل انجام دادیم و این پدیده خیلی مهم بود، دموکراسی‌سازی ساختارهای مطبوعاتی بود. وقتی در روزنامه همشهری کار می‌کردم بسیاری از مدیران مطبوعاتی به‌خصوص در دور دوم که آقای عطریان‌فر به جای آقای ستاری آمده بودند، روحیات خاصی داشتند و وقتی ما می‌خواستیم افراد ناشناس را معرفی کنیم یا با آنها صحبت کنیم معمولا به مشکل می‌خوردیم. در این دوره خیلی وقت‌ها به راحتی اسم نویسنده مطلب را حذف می‌کردند و می‌گفتند ما از او مطلب خریدیم، لازم نیست اسمش را بزنیم یا مثلا معتقد بودند فلانی شأنش بالاتر از فلان آدم است و برای همین اسم او باید بالاتر نوشته شود! در همین دوران ما با کمک احمد زیدآبادی روند دموکراسی‌سازی مطبوعاتی را استارت زدیم. اولین شورای تحریریه روزنامه‌ها را سامان دادیم و توانستیم در ساختار همشهری صنفی ایجاد کنیم که از حقوق خبرنگاران حمایت شود.

دوران تعطیل و تعدیل

دوران روزنامه‌نگاری شما در روزنامه همشهری نقطه عطف کارنامه کاری شماست، اما ظاهرا در اوایل دهه ٨٠ خودتان را بازخرید کردید. چرا؟

در آن دوران بسیاری از نیروهای همشهری زیر ضرب قرار گرفتند، به این معنا که یک ارزیابی از عملکرد روزنامه همشهری انجام شده بود. همین موضوع باعث شد که خیلی‌ها اخراج یا به زور بازخرید شوند. این موضوع شامل حال من هم شد و برخلاف میلم مجبور شدم خودم را باز خرید کنم.

البته در فواصل این دوران یک هفته‌نامه محلی هم برای استان گلستان در می‌آوردید که بعد از تبدیل‌شدن به یک روزنامه سراسری توقیف شد.

من متولد شهر گرگان هستم و نخستین هفته‌نامه محلی استان گلستان را من به نام «گلستان ایران» منتشر کردم. اوایل کار از نظر نیرو در وضع بسیار بدی بودیم اما همین‌طور که منتشر می‌شدیم، به نیروها آموزش خبرنگاری می‌دادیم. ‌سال ٨٢ این هفته‌نامه به شکل روزنامه‌ای سراسری درآمد اما بعد از ١٥ شماره اول توقیف شد.

و در اواخر دهه ٨٠ دوران سخت کاری شما شروع شد تا طعم واقعی ناامنی شغلی در حرفه خبرنگاری را بچشید و  به صورت کوتاه‌مدت در روزنامه‌های مختلف مشغول به کار شوید؛ درست است؟

بله؛ وقتی در دولت احمدی‌نژاد فشار به خبرنگارها زیاد شد و عرصه سیاست به گونه‌ای به حوزه رسانه ورود پیدا کرد که دیگر امکان شفاف‌سازی و کار در روزنامه‌ها به شکل سابق وجود نداشت. فضا به گونه‌ای شده بود که بعضی از روزنامه‌ها حساسیت داشتند که نام برخی از روزنامه‌نگاران قدیمی مثل من جزو لیست نیروهای تحریریه‌شان باشد! این فشارها امکان کار را برای ما فراهم نمی‌کرد و در عین حال هم خیلی از روزنامه‌ها در آن دوران یا توقیف شدند یا خودشان به دلیل نداشتن امکانات یا مسائل سیاسی خودشان را بستند. با این حال من مدتی در روزنامه سرمایه کار کردم اما در ‌سال ٨٩ روزنامه بسته شد. بعد از آن مسئول سایت آفتاب‌نیوز بودم اما بعد از مدتی این سایت هم به دلیل مشکلات مالی نتوانست به کارش ادامه دهد.

ببخشید که رُک می‌گویم اما واقعیت این است که شما هم مثل خیلی از خبرنگاران و روزنامه‌نگاران طعم خانه به دوش بودن و سالی چندبار عوض‌کردن محل کار و رفتن به جایی دیگر را چشیدید؛ این وضع تا چه زمانی ادامه پیدا کرد؟

در اوایل ‌سال ٩٠ روزنامه‌ای منتشر شد به نام «ملت ما» و من دبیر سرویس اجتماعی این روزنامه بودم و یک‌سالی آن‌جا بودم که بعد هم کم‌کم وضعیتش بی‌ثبات شد؛ از این روزنامه هم بیرون آمدم و مدتی برای جاهای مختلف مقاله می‌نوشتم. بعد از آن یک دوره کوتاهی هم من در استان گلستان یک نشریه محلی به نام سلیم درآوردم که بعد از چند شماره آن هم به دلیل یک سری مشکلات منتشر نشد.

آخرین روزنامه‌ای که در آن کار کردید، چه روزنامه‌ای بود؟

آخرین روزنامه‌ای که در آن کار کردم، آسمان آبی بود. در این روزنامه دبیر سرویس سیاسی بودم که یکی از بهترین تحریریه‌های دوران کاری‌ام را تجربه کردم؛ اما آن هم به دلیل مسائل و مشکلات بهمن ماه ‌سال گذشته تعطیل شد و بعد از آن تصمیم گرفتم مسیرم را عوض کنم!

درآمد کیوسک‌ها از فروش سیگار و روزنامه باطله است

آقای آصف در بخش‌های اول گفت‌وگو، فلش‌بک زدیم به کارنامه کاری‌تان از رسیدن به جایگاه یک خبرنگار تاثیرگذار تا آغاز دوران سخت و ناامن شغلی؛ اما درنهایت همه این اتفاقات  باعث شد تا یک تصمیم ظاهرا نامتعارف و متفاوت بگیرید. منظورم کارکردن در دکه روزنامه‌فروشی است.

راستش بعد از توقیف عجیب‌وغریب روزنامه آسمان آبی احساس کردم که در همه این سال‌ها همه چیزم تحت‌تاثیر این تعطیل و تعدیل‌شدن‌ها در روزنامه‌های مختلف قرار گرفت و هزینه زیادی بابتش پرداختم! فشارهایی که باعث شد تا حتی خیلی از خبرنگارها به خبرنویس تبدیل شوند. برای همین با توجه به شرایط و چشم‌انداز بدی که برای مطبوعات به‌خصوص روزنامه‌های کاغذی متصور هستم، تصمیم گرفتم تا بدون هیچ ادعایی به شهر خودم برگردم و به کار دیگری مشغول شوم.

بدون شک شما مهارت‌های مختلفی در زمینه نوشتن و حتی تدریس خبرنگاری دارید تا از طریق یک فعالیت مشابه با حرفه‌ای که ٣٠‌ سال در آن کار کردید، به راه‌تان ادامه دهید؛ چرا دکه روزنامه‌فروشی؟

ببینید در دوره آقای کرباسچی شورای شهر مصوب کرد که یک‌سری دکه‌های روزنامه‌فروشی را برای تقویت بنیه مالی روزنامه‌ها به روزنامه‌نگاران بدهند. این موضوع در شورای شهر گرگان هم تصویب شد و یکی از این دکه‌ها را هم به همسر من دادند. بنابراین این دکه را داشتیم و احساس کردم که کارکردن در آن نه باعث می‌شود جای کسی را بگیرم و نه خودم را به کسی تحمیل کنم. همین هم شد که به گرگان آمدیم و کارم در دکه روزنامه فروشی را شروع کردم.

البته کارکردن در دکه روزنامه‌فروشی از این لحاظ که باز هم هر روز با روزنامه‌ها سر و کار دارید، به نوعی هنوز هم عقبه‌تان را یادآوری می‌کند. از کارتان راضی هستید؟

آدم وقتی با جبرش عاقلانه برخورد کند یک هنر است. من هم با جبرم عاقلانه برخورد کردم. تصور می‌کنم کاری که در وضع فعلی انجام می‌دهم، انتخاب درستی است و جایی هستم که خیلی خوب و خوش آب‌وهوا است! (می‌خندد) با این حال باز هم اگر شرایط مناسبی برای روزنامه‌نگاری و خبرنگاران مهیا شود، بدون ‌شک  حاضرم با روزنامه‌ها همکاری کنم.

کار در دکه روزنامه‌فروشی برای یک روزنامه‌نگار چه حس و حالی دارد؟

خیلی صریح بگویم از وقتی آمده‌ام در این دکه وضع روحی و روانی‌ام خیلی بهتر شده است و آرامش دارم. وقتی در روزنامه‌ها کار می‌کردم، در تمام مدت استرس داشتیم که فردا وضع‌مان چه می‌شود! هیچ‌وقت مطمئن‌نبودیم فردا هم مثل امروز به سر کارمان برمی‌گردیم یا نه!‍ توصیه می‌کنم انجمن صنفی روزنامه‌نگاران که در تهران است، از حق و حقوق خبرنگاران دفاع کند تا اگر کسی به سرنوشت من دچار شد، حداقل احساس کند یک جایی از آنها حمایت می‌کند.

حالا که از دور روزنامه‌ها را رصد می‌کنید و درواقع به بخش فروشش وارد شده‌اید، وضع‌شان را چطور می‌بینید؟ منظورم این است که مردم هنوز هم مشتری روزنامه‌ها هستند و روزنامه می‌خرند؛ یا اصلا خرید روزنامه از مد افتاده است؟

اگر بخواهم یک آمار از فروش روزنامه‌ها در دکه خودم بدهم به نظرم وضع وخیم است؛ دکه من نزدیک ترمینال گرگان است و با چشم خودم می‌بینم که حتی مردم دیگر روزنامه‌ها را برای خواندن نمی‌خرند، خیلی از راننده‌های تاکسی و اتوبوس‌هایی که از من روزنامه می‌خرند، فقط برای این است که یک چیز ارزانی است برای گذاشتن زیر پا یا نشستن روی آن! همه مرغداری‌ها و کارواش‌ها و مشاغل مختلف روزنامه باطله مصرف می‌کنند؛ یا مثلا روزنامه اطلاعات قبل از این‌که از ٥٠٠ تومان به‌ هزار تومان برسد، روزی ٢٠ نسخه فروش داشت ولی الان به ٥ نسخه رسیده است. می‌خواهم بگویم که وضع اقتصادی باعث شده است تا روزنامه‌خوان‌ها هم روزنامه را از سبد کالای مصرفی خانوارشان حذف کنند.

روزنامه‌فروشی درآمدش بیشتر است یا روزنامه‌نگاری؟ منظورم این است که از کسب‌وکار و درآمدتان از دکه روزنامه‌فروشی راضی هستید؟

چون هنوز اول کارم است، ارزیابی دقیقی ندارم. هنوز دارم کار می‌کنم تا یاد بگیرم و گوشه و کنارش را پیدا کنم؛ ولی وقتی دکه‌های دیگر را می‌بینم به نظرم درآمدش خیلی بیشتر از روزنامه‌نگاری است. البته این را هم بگویم که الان دکه‌های روزنامه کارکرد روزنامه‌فروشی ندارند. بیشترین چیزی که کیوسک‌های روزنامه‌فروشی می‌فروشند، سیگار است.

شما نزدیک به ٨ ماه است که این کار را شروع کرده‌اید. بعد از رسانه‌ای‌شدن ماجرا کسی سراغ‌تان را گرفت؟ یا مثلا بخواهند کاری برای شما انجام دهند که به شغل اصلی‌تان برگردید؟

واقعیتش این است که خیر! هنوز کسی سراغم نیامده است؛ البته مثلا خانم کشمیری رئیس اداره ارشاد گرگان تماس گرفتند که بتوانند کمکی کنند و بعضی از دوستان هم برای این‌که می‌خواستند به نام من مجوز نشریه بگیرند، سراغم آمدند اما از تهران کسی تماس نگرفت. البته من هم انتظاری ندارم؛ چون می‌دانم که خیلی‌های‌شان هم نمی‌توانند کاری برایم انجام دهند.

شما نزدیک به ٣ دهه در مطبوعات کار کردید؛ چرا هنوز بازنشسته نشده‌اید؟

الان بسیاری از همدوره‌ای‌های من که در این ٣٠‌ سال به ‌طور ثابت در جایی مشغول به کار بودند، بازنشسته شدند؛ اما من در خیلی از جاهایی که کار کردم، بیمه نشدم و هنوز باید کلی کار کنم تا بیمه‌ام پرداخت شود و به دوره بازنشستگی برسم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا