دو روی یک سکه
محمدجواد روح در یاداشتی با عنوان “دو روی یک سکه ” در کانال تلگرامی راهبرد نوشت: مهدی افشارنیک در تازهترین اثر خود که مستند “زیرصفر مرزی” است؛ به سراغ یک فرمانده مظلوم جنگ و منطقهای مهجور در کشور رفته است. شهید علی هاشمی و منطقه دشت آزادگان یا به قول نفتیها: »غرب کارون«.
مستند »زیرصفر مرزی« غیر از اینکه روایت عجیب و سرنوشت تراژیکوار علی هاشمی را مرور میکند، به سراغ شکاف نفت و معیشت مردم هورالعظیم رفته است. مردم توقع استخدام دارند. چرا؟ چون نفت هور را خشک کرده و معیشت پررونق سابق آنها را به هم ریخته است. بومیها شرکت نفتیهای فعال در منطقه را از خود نمیدانند و با فاصله از آن حرف میزنند. تصاویری از شهرهای هویزه و سوسنگرد در مستند نشان میدهد که نفت در آنجا حتی رونق ظاهری هم درست نکرده است.
اما پرداختن مهدی افشارنیک به این موضوع کمی عجیب است. او به دغدغههایی چون فقر، بیعدالتی و محرومیت پرداخته است. دغدغههایی که عموما در قاموس چپ پیدا میشود؛ ولی حال، مورد توجه نویسنده و مستندسازی قرار میگیرد که پیش از این، خود را دارای گرایشهای لیبرال معرفی کرده است.
مساله سابق او چه در مستند »نامههای یک جاسوس نفتی« و چه رمان »گود«، سرمایهگذاری و توسعه بود. سال گذشته کهمستند »نامههای یک جاسوس نفتی« اکران شد؛ درست سه روز بعد از امضای قرارداد توتال بود و بیژن زنگنه، وزیر نفت، خوشحال به دیدن آن مستند نشست که از مساله تاریخی بودن یا نبودن نیروهای خارجی در صنعت
نفت ایران روایت میکرد. وزیر نفت در سخنانی بینظیر بعد از نمایش فیلم گفت که »بهترین قرارداد برای ما قراردادهای امتیازی است؛ ولی بنا به دلایلی از بیان آن خودداری میکند«. سخنی که با گفتمان رسمی و
ضدامپریالیستی حکومت ایران فرسنگها فاصله دارد. چنین بود که فیلم افشارنیک پاردایمساز شد و توانست مسالهای جدی را در نفت مطرح کند. اما در »زیرصفر مرزی« و آغاز دوباره تحریمها، او از مساله قبلیاش فاصله گرفته است و فقر مردم را فریاد میزند. جالب است که زنگنه این بار بعد از دیدن فیلم سخنرانی نکرد. البته حرفی
در خصوص فقر آن منطقه نداشت و سوالی که فیلمسازمطرح کرد: »چرا نفتیها با لندکروز به روستاها و شهرهای همجوار میروند؟«.
شاید هم زنگنه از خود پرسیده این دیگر چه سوالی است؟ آیا شرایط اقتصادی و لمس کردن محرومیتهای زندگی مردم، روزنامهنگار لیبرال ما را به وادی پوپولیسم کشانده؟ چرا مساله او از سرمایه گذاری و توسعه به عدالت و تامین معیشت بدل شده است؟ اما جابه جایی پارادایمی فقط اینجا در آثار افشارنیک رخ نداده است. از رمان »گود« به »نامههای یک جاسوس نفتی« هم این جابهجایی را میتوان مشاهده کرد با اینکه در هر دو مساله اصلی سرمایهگذاری در نفت است. در
رمان گود ماجرا اینگونه است که یک سرهنگ ارتش شاه در رژیم سابق به کار دکل داری نفت وارد میشود و با کمپانیهای خارجی به کار مستمر دست میزند.انقلاب که میشود، همه دکلهای این سرهنگ توقیف میشود.
سرهنگ اعتمادی تمام انرژیاش را روی این میگذارد که مالکیت دکلهایش را دوباره به دست بیاورد. حتی در اوج جنگ در اطراف اهواز و دارخوین به سراغ دکلها میرود و حالت نزار آنها را میبیند. اعتمادی بالاخره پس از کشوقوسهای فراوان میتواند دکلهایش را پس بگیرد. اما همانها که در برابر او موضع میگرفتند و او را عامل طاغوت و استعمارگران خارجی میدانستند؛ به یکباره با او دست به معامله میزنند. اعتمادی باید به عنوان پیمانکار داخلی و ایرانی به قراردادهای بایبک اعتراض میکرد. مصاحبه میکرد. سخنرانی میکرد. خارجیها را
عامل بدبختی کشور میدانست. تناقض اینجا بال میزند که اعتمادی قبل از انقلاب با همان خارجیها خیلی همکاری نزدیکی داشت؛ ولی در برهه دهه 70 علیه آنها موضع میگیرد.
در واقع اشاره نویسنده به جنوبیهای معروف نفت است. آنها از یک سرهنگ شاه یارگیری کردهاند تا با ظاهرسازی )پیمانکار داخلی( ساز خودکفایی در صنعت نفت را موجهتر نشان دهند. آنچه از افشارنیک در عرصه روزنامهنگاری میشناسیم آن است که منتقد جنوبیهاست و در گزارشها و مقاالتش دیدگاه جنوبیها را نقد کرده است. در رمان خود هم این رویه را ادامه داده است و با داستان پردازی نقد خود به نگاه خودکفایی در نفت را به ادبیات نیز کشیده است. اما بین نگاهی که در رمان »گود« میبینیم تا نگاهی که در »نامههای یک جاسوس نفتی« است، فاصله است. در رمان گود گویی با یک روایت سطحی و ژورنالیستی از این تقابل مواجهیم؛ اما درمستند، افشارنیک به جنوبیها آن قدر فضا داده که سخن خود را بگویند تا فیلم ژست تعادل و توزان را رعایت کرده باشد. آیا جنوبیها فرق کردند؟ اینها همانهایی نیستند که عامل روی کارآمدن احمدینژاد بودند؟ افشارنیک از نوشته خود در رمان پشیمان شده بود؟ حمید دریس )شاخص جنوبیها( در مستند به اندازه سیدمهدی حسینی )شاخص طرافداران سرمایهگذاری خارجی( وقت برای حرف زدن دارد. حتی کمی هم بیشتر و مهربانانهتر فضا دارد. اگر قرار است »جنوبی« شناسی در آثار افشارنیک را دنبال کنیم در نوشتههای روزنامهای و ادبیاتیاش یک جنوبی میبینیم و در مستندش یک جنوبی دیگر. و اگر قرار است نفت را در آثار افشارنیک
دنبال کنیم؛ ظاهرا در روزنامهنگاریاش یک چهره است، در رمانش یک چهره. در مستند اولش چیزی و در »زیرصفر مرزی« چیزی دیگر. اینها مسیر تکامل یک روایتگر و قصهگو است یا تناقضاتی است که در هر دورهای به شکلی بیرون میزند؟
افشارنیک یک موضوع را ثابت کرده است که مسیر حرفهای تولید محتوایش، رو به تکامل دارد. از نظر سینمایی »نامههای یک جاسوس نفتی« یک مستند آماتور خوب بود؛ ولی »زیرصفر مرزی« به سمت فیلم شدن حرکت کرده است. اما مساله برای من )که نگاه سیاسی به فیلم افشارنیک دارم و نه صرفا سینمایی( فرم نیست؛ محتوایی است که تولید میکند. با این نگاه، از نظر پیامی که فیلم با خود دارد، »نامههای یک جاسوس نفتی« تاملبرانگیزتر بود. آنجا هم فیلمساز نشان میداد که نفت باید برای مردم منطقه، بومیها، تاثیر ملموس در زندگی آنها و توسعه منطقه داشته باشد و اگر خارجیها میتوانند این کار را بهتر انجام دهند؛ بگذار بدهند. در واقع، میان توسعه نفت با توسعه منطقه و مقابله با محرومیت یا بهکارگیری و آموزش بومیها تناقضی نیست. به
شرط آنکه ورای دوگانههایی چون توسعه نفت و توسعه منطقه، خارجی و بومی، تولید ثروت و نفی محرومیت و… پارامتری به نام »عقلانیت« حاکم باشد. عقالنیتی که نگاهی بلندمدت دارد و به همین دلیل، نمیپذیرد که میان توسعهدهندگان میدان نفتی با مردم منطقه شکاف و تضاد و تعارض و نفرت شکل گیرد. اگر این عقلانیت باشد؛ ممکن است مردم منطقه از توسعه یک میدان نفتی به دست خارجیهای عاقل استقبال کنند و در مقابل، دستاورد داخلیهای فاقد درایت و نگاه همهجانبه و بلندمدت را که صرفا شعار »ما میتوانیم« سر میدهند؛ زیر
سوال ببرد و آنها را عامل فقر و بدبختی خود بداند. در »نامههای یک جاسوس نفتی« نشانههایی از این درایت و عقلانیت نزد خارجیها قبل از انقلاب را میبینیم و در »زیرصفر مرزی« نشانهای از آن نگاه شعاری و کوتاه مدت بعد از انقلاب که تحت عنوان استفاده از نیروهای داخلی، کاری جز برهم زدن کل اکوسیستم و مناسبات اقتصادی منطقه صورت نمیدهد. از این منظر، این دو فیلم دو روی یک سکهاند. سکهای که در نفی شعارهای بزرگ و کارهای کوچک و راههای غلط ضرب شده است. این نقد، البته تنها مختص انقالبیون نیست. اقتصاد بازار یا استفاده از سرمایهگذاری خارجی یا هر اقدام توسعهای دیگر هم، اگر یکسویه و مبتنی بر نوعی قرائت »راست وحشی« باشد؛ به دور از عقلانیت خواهد بود. چنانکه اگر شرکت نفت ایران و انگلیس در زمان بهرهیرداری از منابع نفت ایران، اندکی همهجانبهتر به مفاد قرارداد و انتظارات دولت و ملت ایران و کارگران و مردم مناطق
نفتخیز مینگریست؛ شاید هیچگاه بستر ملی شدن صنعت نفت و در ادامه کودتا و حتی انقلاب فراهم نمیشد.
امروز هم تبیینی از لیبرالیسم که همه آحاد ملت را نبیند، حکم نوشتن بر آب و خانه ساختن در مسیر توفان را دارد. »زیرصفر مرزی« از این نگاه، همان روایتی را به دست میدهد که »نامههای یک جاسوس نفتی« میداد. در هر روندی، باید همه را دید؛ چه در جنگ، چه در توسعه. چه داخلی باشید، چه خارجی. منطق عقل، برای همه یکسان است.
انتهای پیام