روایت عباس عبدی از حضور در ورزشگاه آزادی
روزنامه همشهری نوشت: بعداز ظهر پنجشنبه ۲۲ آذر با یک تماشاگر متفاوت راهی ورزشگاه آزادی شدیم تا آخرین بازی استقلال در نیم فصل اول بازیهای لیگ را به همراه عباس عبدی -تحلیلگر سیاسی- ببینیم. هدفمان این بود که در بازی حساس با پدیده، رفتار متقابل هواداران و واکنشهای خشمگین یا امیدوار آنها را بررسی کنیم و ببینیم از نظر عبدی، این رفتار هوادار ایرانی تابعی از رفتار اجتماعی او در سایر شئون اجتماعی است یا نه. شاید اگر گل صحیح استقلال در آن بازی مردود اعلام نمیشد، میتوانستیم جلوههای شادتر استادیوم و واکنشهای هواداران تیمی که نتیجه مطلوب گرفته را هم به عبدی نشان دهیم، اما فضای پرتنش بازی بعد از آن گل جلوههای خشم و نارضایتی عمومی از آنچه بیعدالتی میدانستند را تندتر و بیپردهتر از روزهای عادی استادیوم در مقابل چشم مهمان ما عرضه کرد.
مرور خاطرات در مسیر استادیوم
یک ساعت به شروع بازی مانده بود که از مقابل منزل عبدی به راه افتادیم و او شروع کرد به گفتن خاطراتش از رفتن به استادیوم. استادیوم آزادی را برای نخستین و آخرینبار در اردیبهشتماه سال ۵۱ وقتی برای دیدن بازی ایران و سانتوس برزیل به آنجا رفته، دیده است و پیش از آن هم چندبار برای دیدن بازیهای تیم محبوبش به ورزشگاه امجدیه رفته. عبدی البته تا پایان این دیدار هم نگفت که طرفدار کدام تیم بوده، ولی وقتی یک هفته قبل با او تماس گرفتیم که یکی از بازیهای پایان هفته را در کنار هم به تماشا بنشینیم، بین بازی پرسپولیس و پارس جم جنوبی و بازی استقلال و پدیده، بازی استقلال را انتخاب کرد!
او میگوید الان دیگر از این تیمها بدش آمده، اما هنوز هم پیش خودش طرفدار یک تیم حساب میشود. وقتی میپرسیم که چرا بعد از آن بازی ایران و سانتوس در استادیوم آزادی دیگر ورزشگاه نرفته؟ میگوید: «بعد از آن سال و در واقع از سال ۵۲ به بعد، فضا کمکم به سمت انقلاب میرفت و این چیزها برای ما خیلی ارزش محسوب نمیشد. وقتی هم به دانشگاه رفتیم، در فضای دانشگاه آن موقع بحثهای فوتبالی سطح پایین محسوب میشد و در دانشگاه کسی حاضر نمیشد به این مسائل بپردازد. دقیقا به همین دلیل است که خیلی از همنسلان من، فوتبالیستهای قبل از ۱۹۷۳ را خوب میشناسند و بعد از آن تا سال۱۹۹۰ یک گپ ایجاد میشود. ما در همان سال ۹۰ با مارادونا آشنا شدیم؛ یعنی آدمهایی که در این ۲۰سال بودند را ما کمتر شناختیم».
اما عبدی جنس علاقهمندی همدورهایهای خود به فوتبالیستها را با جنس محبوبیت این روزهای فوتبالیستها متفاوت میداند و میگوید: «اهمیت محبوبیت آنها این بود که مثلا ابراهیم آشتیانی که آن موقع بک راست تیم ملی بود بازیکن بزرگی بود، بچه محل ما در نازیآباد بود و ماشین نداشت. سر خیابان ما از تاکسی یا اتوبوس پیاده میشد و ۴۰۰ متر راه را پیاده میرفت تا به خانهشان که تقریبا انتهای نازیآباد، کنار ورزشگاه تاج سابق و مرغوبکار امروزی بود، برسد و تیپ و رفتارش مثل مردم عادی بود. ولی الان سبک زندگی فوتبالیستها کلا عوض شده».
تاج – پرسپولیس، دوگانه دربار و مردم نبود
وقتی از عبدی درباره نسبت تاج و پرسپولیس با دربار و شکلگیری فضای ضدیت با تاج به دلیل انتساب باشگاه به دربار میپرسیم، این موضوع را رد میکند و میگوید: «اینطور نبود. بالاخره قلیچخانی بازیکن تاج بود و از آن طرف هم هرچیزی درباره روابط تیمسار خسروانی با دربار گفته میشود، درباره روابط عبده نیز میشود گفت. اما واقعا در جامعه من یادم نیست کسی به وجه مالکیت باشگاهها توجه داشته باشد. بیشتر بازیکنها مورد توجه بودند؛ مثل تیمهایی که الان در شهرهای مختلف بهعنوان نماد آن شهر محبوب هستند و فرقی ندارد که مالکیت یا مدیریت باشگاه در اختیار چه فرد یا نهادی است. در واقع چیزی مثل تقابل بوکاجونیورز و ریورپلاته که مثلا یکی تیم کارگری و دیگری تیم بورژوایی است، در ایران بین تاج و پرسپولیس وجود نداشت. بهطور کلی سؤالی که من درباره خودم هم هنوز جواب آن را نمیدانم، این است که اصلا چرا یک نفر طرفدار یک تیم میشود. ممکن است قویبودن یک تیم بهدلیل جذابیت قدرت، باعث جذب هوادار شود. یا حضور یک بازیکن خوب و بزرگ مثل رفتن رونالدو به یوونتوس، تعدادی هوادار برای آن تیم جذب کند. اما بهطور کلی این طرفداری حتی ریشه خانوادگی هم ندارد و در خانوادهها هم ممکن است ۲نفر طرفدار ۲تیم رقیب باشند. البته خود موضوع زیاد بودن یکی از جاذبههاست و افراد معمولا دوست دارند خود را جزو جمعی که اکثریت دارد قرار دهند».
از عبدی که دوگانه تیم دربار و تیم مردمی قبل از انقلاب را قبول ندارد، میپرسیم که آیا نام و نماد تیم تاج هم در رفتارهای بعد از انقلاب انقلابیون با این تیم که تا انحلالش هم پیش رفت را بیتأثیر میداند؟ او جواب میدهد: «سیاسیون انقلابی از چندسال پیش از انقلاب نسبت به هر ۲باشگاه و کمکم نسبت به فوتبال و ورزش احساس منفی داشتند و بعد از انقلاب هم بسیار بیشتر از قبل، ورزش را ابزار سرگرمی مردم برای منحرف کردن ذهن جامعه میدانستند. در این میان فقط پیروزی تیم ملی مقابل اسرائیل بهخاطر مسائل سیاسی مختلفی که دست بهدست هم داده بود، موضوع خاصی بود و حتی وقتی در سال ۴۹، تاج نماینده اسرائیل را زد مثل بازی ایران و اسرائیل حساس نبود. اما در فضای بعد از انقلاب شما همه روزنامهها را که مرور کنید، میبینید هیچ روزنامهای اصلا صفحه ورزشی ندارد. ما ۲دوره بعد از انقلاب اصلا المپیک نرفتیم و برای هیچکس هم مهم نبود. بنابراین بحث تاج و پرسپولیس نبود و کلا ورزش از نظر سیاسیون نسل اول انقلاب موضوع مطلوبی نبود».
او درباره اینکه چگونه دوباره ورزش و بهطور خاص فوتبال، به عرصه عمومی بازگشت هم میگوید: «ورزش دوباره از سالهای ۶۹ و ۷۰ به جامعه برگشت که آن هم بهدلیل سیاسی بود. در آن سالها آقای غفوریفرد رئیس سازمان تربیت بدنی بود و در فضایی که دوباره کمکم فوتبالهای جامجهانی در تلویزیون نشان داده میشد، برای انتخابات مجلس چهارم از حمایت ورزشکاران استفاده کرد. ورزشکاران هم به شکل غریزی احساس کردند که این حضور، میتواند امنیت فعالیتشان را در جامعه تضمین کند و با این حرکت همراه شدند و از فهرست جناح راست در آن انتخابات حمایت کردند».
عبدی درباره اینکه چرا خطا مامیها و چپهای سابق که حالا اصلاحطلب شدهاند، از چنین حمایتی برخوردار نشدند؟ نیز میگوید: «جناح چپ اصلا در آن زمان حاضر نبود به سمت چنین چیزهایی برود؛ البته چندسال بعد و مشخصا از انتخابات ۷۶، جناح چپ از حمایت هنرمندان استفاده میکند».
درباره این حرف عبدی که معتقد است تا سال ۶۹ فوتبال ورزش مورد توجه نبود، کمی با او اختلاف نظر داریم و میپرسیم که آیا داربی سال ۶۲، همان مسابقهای که ورزشگاه آزادی از شدت جمعیت درحال انفجار بود، موجب کنترل فضا و مدیریت این دو تیم در سالهای آینده نشد؟
او با این نظر موافق است و میگوید: «همین امروز هم علت اینکه این ۲ تیم را واقعا واگذار نمیکنند، همین است که فکر میکنند ظرفیت عظیمی وجود دارد که هرکسی آن را در اختیار بگیرد ممکن است هر استفادهای از آن بکند، درحالیکه در هیچ جای دنیا اینطور نیست و حتی در سیاست، کاربرد چندانی هم ندارد. کما اینکه بین طرفداران هر تیمی ممکن است عقاید سیاسی بسیار متفاوتی وجود داشته باشد. اما در اینجا تا همین سالهای اخیر، چنین حساسیتی روی این ۲تیم وجود داشته و افت اخیر هیجان بین ۲تیم هم ممکن است به همین حساسیت ربط داشته باشد و خیلیها تساویهای تکراری در بازی ۲تیم را هم با این موضوع مرتبط میدانند. واقعیت این است که سیستم ما از جمعیتی که تحت کنترل خودش نباشد میترسد و حوزه عمومی را به رسمیت نمیشناسد، مگر تظاهرات و حضورهایی که مربوط بهخودش باشد». اینجا سؤال میکنیم که چرا پیش از انقلاب ترسی از این ظرفیتها حتی در فضای انقلابی وجود نداشت؟ نظر عبدی این است که آن زمان از ظرفیت دانشگاه و امثال آن برای انقلاب استفاده میشد و اصلا فضای استادیومها قابلیت استفاده انقلابیون را نداشت.
* * * *
حالا دیگر در پارکینگ ورزشگاه از خودرو پیاده شدهایم و درحال عبور از گیتهای ورودی هستیم. ازدحام جمعیتی که در فاصله حدود ۱۵دقیقه تا شروع بازی هنوز موفق به ورود به ورزشگاه نشده بودند را رد میکنیم و در میان شعارها و صدای بوقها از عبدی درباره حضور زنان در ورزشگاههای قبل از انقلاب میپرسیم. عبدی میگوید: «در امجدیه زنان میآمدند، اما هیچ وقت حضور زنان در ورزشگاه خیلی زیاد و چشمگیر نبود. به عقیده من فضایی که الان وجود دارد بیشتر ناشی از ممنوعیت ورود زنان است و الان هم اگرچه بسیاری از دختران بسیار تعصبیتر از تیمها هواداری میکنند، اما اگر ورود زنان به ورزشگاه آزاد شود، شاید همچنان خیلی از خانمها ترجیح بدهند مثل بسیاری از مردان از منزل و تلویزیون بازیها را ببینند و به استادیوم نیایند».
روی سکوها، نیمه اول
وارد تونل ورودی که میشویم دیگر همهچیز تغییر میکند. ما در آخرین نقطه هواداران استقلال و نزدیک جایگاه پرسپولیسیها که در این بازی هواداران پدیده آن را پر کردهاند مینشینیم؛ جایی که تنش بین ۲ گروه به عریانترین شکل قابل رویت است. البته عبدی از ابتدا آب پاکی را روی دستمان میریزد و میگوید که فضای استادیوم را نمونه مناسبی برای سنجش عصبیت عمومی جامعه نمیداند و در جوامع آرامتر هم فضای استادیومهای فوتبال معمولا این نوع از تنش را دارد.
دیدن هواداران پدیده، در نخستین گام عبدی را به مقایسه تعداد هواداران شهرستانی استقلال و پرسپولیس با سالهای دورتر میبرد و میگوید که برگزاری لیگ کشوری و قدرتگرفتن تیمهای شهرهای دیگر، از هواداران غیرتهرانی استقلال و پرسپولیس کاسته است. در میان تماشاگرانی که برای تشویق پدیده از مشهد به تهران آورده شدهاند، حضور چند روحانی توجهش را جلب میکند. اینکه چرا اکثر مردم لباسهای مشکی و تیره رنگ بهتن دارند دومین چیزی است که به آن اشاره میکند و وقتی تماشاگران نام داناییفرد را صدا میزنند، از بازیهای این گوش چپ ریزنقش که در جوانی دیده، یاد میکند.
نیمه اول بازی گل ندارد و توجه عبدی بیش از شعارهای هواداران استقلال و پدیده علیه یکدیگر که گاهی به سرودن اشعار جدید بر وزن فحشهای قدیم منتهی میشد، به روند پر شدن ورزشگاه است. در حالی که بازی با حضور نزدیک به ۳۰ هزار تماشاگر آغاز شده بود، جریان ورود هواداران به ورزشگاه تا پایان نیمه اول و حتی استراحت بین ۲نیمه همچنان ادامه داشت و نهایتا بیش از ۴۰ هزار نفر نیمه دوم را دیدند. سؤال عبدی این است که این افراد چرا اینقدر دیر به ورزشگاه آمدهاند و نتیجهگیری میکند که بخشی از مردم نه برای دیدن فوتبال بلکه برای یکی دو ساعت گذراندن وقت در چنین اجتماعی و کمی شعار و فحش، به استادیوم میآیند. این نتیجهگیری البته با مشاهدات ما از بازیهای قبلی تطابق ندارد و در نهایت بعد از پایان بازی باخبر شدیم که نیروهای انتظامی برای ورود هوادارانی که بلیت اینترنتی خریده بودند، مانع ایجاد کرده و بسیاری از هواداران استقلال با وجود خرید بلیت از قبل، نیمه اول را پشت گیتهای ورودی ورزشگاه ماندهاند.
نیمه دوم و آتش به انبار باروت
حرفهایمان در نیمه دوم از نمای کلی بازی شروع میشود که عبدی معتقد است در استادیوم، هم بهدلیل فاصله سکوها با زمین و هم بهدلیل حواشی، اصلا بازی مثل پخش تلویزیونی قابل دیدن نیست و بسیاری از صحنهها دیده نمیشود. بنابراین معتقد است که مردم، علاقهمند این فضا و شور و حالش هستند، وگرنه دیدن بازی از تلویزیون لذتبخشتر است.
یکی از نکاتی که در نیمه دوم بیشتر توجه عبدی را جلب میکند تراکم دود روی سکوهاست؛ دود سیگار و علف! صحبت درباره اینکه رفتن به طبقه دوم دلیل اقتصادی دارد یا دید مناسبتر نسبت به زمین بازی، باعث میشود که هم برخی تماشاگران طبقه دوم را انتخاب کنند و هم بخشی از گپ و گفت ما شکل بگیرد، اما همه این حرفها تا زمانی است که گل استقلال به ثمر میرسد.
وقتی اللهیار صیادمنش توپ را وارد دروازه پدیده میکند و داور گل را نمیپذیرد، استادیوم چهره خشمگین خود را به عبدی نشان میدهد؛ چیزی که از قاب تلویزیون هیچگاه قابل نمایش نیست. آرامآرام سکوها ملتهب میشد و پیکان حملات بهجای تیم حریف، داور را نشانه میگرفت. دقایقی بعد که تصاویر گل سالم استقلال در تلگرام و اینستاگرام منتشر شد و همه در ورزشگاه فهمیدند این گل سالم بوده، خشم سکوها نمود وحشتناکتری پیدا کرد؛ آنقدر که دیگر تقریبا دیدن بازی از میان جمعیتی که ایستاده بر سر داور و فدراسیون و وزارت ورزش فریاد میزدند، دشوار بود. در این بین قبل از همهچیز برای عبدی که بیشتر درگیر سیاست است، این مهم بود که چرا وزیر ورزش هدف نیمی از فریادهای هواداران خشمگین است. وقتی مواردی که به زعم هواداران استقلال نشانه تبعیض وزارت به سود پرسپولیس بوده را به او گفتیم، گفت همین فردا سؤال میکنم تا ببینم واقعا پرسپولیسی است یا بیخود اینهمه در استادیوم فحش میخورد!
به هر ترتیب بازی تمام شد و تا دقایقی بعد از پایان بازی هم هواداران اجازه خروج تیم داوری از زمین را ندادند و نهایتا با حمایت نیروهای انتظامی، داور مسابقه توانست از آتشبار خشم هواداران در امان بماند و زمین را ترک کند.
تغییر نظرات در راه بازگشت
در راه برگشت بسیاری از پیشفرضهای عبدی درباره فضای ورزشگاه به چالش کشیده شده و مهمترین مسئلهای که مسبب این چالش شده، کثرت فحاشیهاست. او میگوید: «بهنظرم اگر ورود خانمها هم آزاد شود بسیاری از زنان با یکبار تجربه چنین فضای پر از فحاشی، دیگر به استادیوم نخواهند آمد». البته معتقد است که شاید اگر میشد خانمها با برادر یا همسر و یا نامزد خود به استادیوم بیایند و یک جا بنشینند، جو کمی تفاوت داشته باشد.
البته او این وضعیت را معدلی از کل جامعه نمیداند و معتقد است همین آدمها در جامعه مودبانهتر رفتار میکنند. بهنظر عبدی چنین تفریحی با این هزینه که تقریبا از هزینه رفتن به بسیاری از کافهها ارزانتر است، میتواند باعث شود تا در کنار هواداران اصلی، جمع زیادی از جوانان کم درآمد هم این گزینه را در تفریحات هفتگی خود بگذارند و چون سر و صدای زیادی هم دارند همه فضا را تحتتأثیر قرار میدهند. در واقع استادیوم به این دلیل میتواند نشاندهنده سطح پایینتر از متوسط جامعه باشد.
عبدی اعتراض هواداران به داوری را توجیه میداند و میگوید که مربیان ایرانی بازتاب این فشار هستند و همواره از داوری ایراد میگیرند، چون ما هنوز نپذیرفتهایم که مثلا ۱۶تیم بازی میکنند و یک تیم قهرمان میشود. در واقع اینهایی که به استادیوم میآیند و در واقع کل هواداران تیمهای فوتبال در کشور ما هواداران پیروزی تیمهایشان هستند و نه هوادار خود تیم؛ در حالی که هواداری واقعی مثل رابطه پدر و مادر با فرزندان است که در همه حال بچه خود را دوست دارند. البته اینکه آدم دلش بخواهد تیمش برنده باشد طبیعی است، ولی بالاخره باید بپذیریم که دیگران هم شانس برندهشدن دارند. اما امروز چون تیم برنده نشد عملا ما غیر از فحش چیزی نشنیدیم و فرقش در این بود که فحش را به تیم حریف بدهند یا به داور و مسئولان.
نکته دیگری که عبدی روی آن دست میگذارد این است که فحاشیهای جمعی در قالب شعارهای دستهجمعی را تا به حال نه قبل از انقلاب در استادیوم شنیده و نه در تعریفها از ورزشگاههای اروپایی به گوشاش خورده، ولی این هماهنگی دستهجمعی در فحاشی عجیب است و آنهایی که میخواستند جامعه را اخلاقی کنند، امروز باید این فضاها را توضیح دهند. او میگوید: «قبل از انقلاب تنها فحشی که ما در ورزشگاه و آن هم خیلی به ندرت میشنیدیم، همان شعر «شیر سماور» بود که بازهم همه نمیگفتند. اما الان من واقعا نفهمیدم دلیل فحاشی هواداران ۲تیم به تیم همدیگر چه بود».
حکومت و مسئله فوتبال
از او درباره برخی رفتارهای قومگرایانه بین هواداران برخی تیمها سؤال میکنیم و عبدی معتقد است: «مشکل حکومتهایی که نهادهای مدنی شناختهشده را قبول ندارند، این است که با جماعتهای غیرقابل کنترل مواجه میشوند؛ مثلا جنبش دانشجویی در حکومتهایی که احزاب جای کار ندارند، قوی میشود. این نوع اجتماعات ورزشی هم الان گاهی پوشش همین کار میشود. اگر این افراد نهاد مدنی خود را داشتند حرفشان را آنجا میزدند، ولی الان در پوشش ورزشگاه میآیند و این حرفها را میزنند و گاهی میبینیم که برخی از نمایندگان مجلس هم از آنها تبعیت میکنند و اخیرا یکی از آنها از کلمه «ملت» برای شهروندان آذربایجانی استفاده کرد. البته اگر حکومت بخواهد قضیه را جدی بگیرد، شاید مجبور شود کل فوتبال را جمع کند که بیشتر به ضررش است، بنابراین با این مسائل برخورد نمیکند. حکومت در این زمینه به مربی خارجی تن میدهد و همه خواستههای او را هم تأمین میکند، اما درباره مدیریت یک کارخانه هیچ وقت تن به چنین چیزی نمیدهد، درحالیکه مدیریت برای صنعت و تجارت هم مثل ورزش قابل وارد کردن است. اما ورزش تنها پدیده داخلی است که با معیارهای جهانی سنجیده میشود؛ یعنی با تبلیغات وزیر و صداوسیما و هیچ جای دیگری نمیتوانند بگویند ما بهترین تیم دنیاییم، بلکه باید در مسابقات جهانی نتیجه بگیرند. اما در سایر عرصهها میشود کلیگویی کرد و آمار داد و هر سال گفت ما بیشترین پیشرفت را در دنیا داریم و موفق هستیم. بنابراین ورزش که از حدود سالهای ۶۷ و ۶۸ به بعد اهمیت پیدا کرد و حالا آنقدر مهم شده که استقلال تصمیمگیری داخلی را هم نادیده میگیرد و در اوج مسائل آن سالها هم دیدیم وقتی خواستند فدراسیون فوتبال را تعلیق کنند، اینها دست از همه ادعاهایشان برداشتند و صفاییفراهانی را آوردند و من همان موقع یاددداشتی نوشتم با عنوان «مستطیل سبز، ادعاها را به چالش میکشد».
عبدی عقیده دارد که برای علاج این فضا و فحاشیها، جریمه و محرومکردن از تماشاگر جوابگو نیست. او میگوید: «اما اگر سهام باشگاهها به هواداران برسد و آنها مدیرعامل را انتخاب کنند، هم در سود و زیان باشگاه شریک میشوند و هم کسی نمیتواند بازیکن بیخود را با قیمت گزاف به تیم بفروشد. بنابراین باید به فکر علاج ساختاری باشند. اما حکومت نمیخواهد این کار را بکند و نشانهاش هم این است که همین روزها دوباره بحث واگذاری استقلال و پرسپولیس را راه انداختهاند؛ اما خواهید دید که هرگز این کار را نمیکنند، چون فکر میکنند این ۲تیم و هوادارانشان ابزار مهمی هستند و ظرفیتهایی دارند که نباید خارج از کنترل خودشان باشد. لذا به همین هواداران این تیپی و همین وضعیت تیمها و استادیومها رضایت میدهند، اما اجازه بهتر شدن وضع، در شرایطی که تحت کنترلشان نباشد را نمیدهند. تصور هم نمیکنم با این وضعیت کل فوتبال ایران بتواند رشد و جهش خاصی داشته باشد».
نکته دیگری که عبدی اخیرا شنیده و برایش جالب است، نقلقولی از محمد دادکان درباره ماجرای سکههایی است که در جعبه گز به داوران داده شده بود و میگوید: «اینکه چنین موضوعی اینقدر عیان بوده که رئیس وقت فدراسیون میآید علنا بیانش میکند و آب هم از آب تکان نمیخورد، عجیب است. این موارد اگر در فوتبال کشورهای دیگر بود احتمالا چالش بزرگی میشد و پیگیری قضایی میشد. البته بخشی از این بیتفاوتی ناشی از دولتیبودن منابع مالی آنهاست که پول را با عناوین مختلف خرج میکنند و حساب و کتابی هم پس نمیدهند.
عبدی تعارضهای این فضای ورزش را هم مثل تعارضهای دیگر کشور میداند و میگوید: «اینکه به خاطر سکههای داخل جعبه گز، اتفاقی برای کسی نمیافتد ولی اگر یک بازیکن تتو کند یا با یک خانم عکس داشته باشد محرومش میکنند».
پایگاه محلی؛ مزیت گمشده تیمها
از بین رفتن اهمیت تیمهای مدارس و دانشگاهها و مهمتر از آن هم تیمهایی که هویت محلی داشتند، یکی دیگر از نکاتی است که عبدی به آن اشاره میکند. او میگوید: «در آمریکا هنوز هم تیمهای بیسبال و بسکتبال مدارس و بهخصوص دانشگاهها بسیار مهم هستند و در ایران هم در زمان دانشجویی ما، واقعا تیم بسکتبال دانشگاه برای بچهها مهم بود و مثلا وقتی تیم پلیتکنیک به دانشگاه تهران میآمد، زمین ورزش جا نداشت و بچههای پلیتکنیک را گاهی راه نمیدادند و وضعیت عجیبی بود. در حالی که الان ندیدم که اصلا تیمهای دانشگاهی برای بچهها مهم باشد. اینکه چرا هویتهای کوچک شکل نمیگیرد جای مطالعه و بررسی دارد. ما دبیرستان هم که بودیم به شکل جدی برای تشویق تیم دبیرستان خودمان، یعنی دبیرستان الهی میرفتیم».
او باز هم به مدیریت حرفهای اشاره میکند و میگوید که این بیهویتی تیمها و مشکلاتی که دارند ناشی از ساختار غیرحرفهای است و در اروپا حتی شاهد رفتن مربیان و مدیران به تیمهای رقیب هستیم اما هویت تیمها سرجای خود میماند و اینقدر متکی به افراد نیست.
این پایان چند ساعت گپ و گفت در فضایی متفاوت است. مسیری که در آن گاه اتفاقات سیاسی کشور را با فوتبال قیاس کردیم، گاه تاریخ انقلاب را با تاج و پرسپولیس مرور کردیم و گاهی هم استادیوم را با جامعه امروزمان مقایسه کردیم و همه اینها شاید آغازی بود برای اینکه چطور از نمونههای خاص اجتماعی و بهطور مشخص از جامعه هواداران حاضر در استادیوم که تا اطلاع ثانوی فقط مردان هستند، پی به مشکلات ساختاری ببریم.
با عبدی خداحافظی میکنیم و به این فکر میکنیم که تکرار این تجربه با جامعهشناسان و روانشناسان دیگر، ممکن است در نهایت به خروجی جدیتری بینجامد؟
انتهای پیام