مذهبِ لامذهبی و مصایب ترویجش در شوروی
علیرضا اشراقی، در مقالهای که در وبسایت صدانت منتشر شد نوشت:
همه میدانیم که رژیم کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی رژیمی توتالیتر یا تمامیتخواه بود. همه میدانیم که این رژیم با دین و مذهب عناد داشت. بله، مارکس گفته بود که «دین افیون تودههاست» و لنین هم پشتبندش اضافه کرده بود که مذهب و دمودستگاه مذهبی بساط کسبوکار بورژوازی است برای استثمار طبقهی کارگر. میدانیم که این رژیم خداناباوری را هم رسماً ترویج میکرد. آخر داستان را هم که میدانیم، این که مذهب ماند و رژیم رفت – داستانش را روحانیون مسلمان و مسیحی یکسان به عنوان نشانهای از پیروزی الهی تعریف میکنند. اما زمامداران شوروی چه تصور و انتظاری از خداناباوری – به عنوان یک طرح سیاسی، عقیدتی و معنوی داشتند و چه تدابیری برای اشاعهی لامذهبی و رقابت با مذهب اندیشیدند؟ شرمنده، اینجا دیگر چیز زیادی نمیدانیم. برخلاف تصور عمومی آثار بسیار اندکی در این زمینه منتشر شده است. همین، موضوع کتاب بسیار جذاب و خواندنی ویکتوریا اسمولکین است که تابستان امسال منتشر شد.
بلشویکهایی که با انقلاب ۱۹۱۷ به قدرت رسیدند خیال میکردند که میتوانند جهانی کمونیستی بدون مذهب بیافرینند. قرار بود که دانش و خرد جایگزین خرافه شود، اخلاق طبقاتی جایگزین اخلاق مذهبی، و شیوهی زندگی مدرن جایگزین رسم قدیم. انحصار قدرت و حقیقت از دستان کاخ و کلیسا گرفته شد و هر دو نصیب حزب کمونیست شد. با این حال رژیم شوروی هیچوقت مذهب را ممنوع نکرد. حزب کمونیست رسماً خداناباور بود، دولت سکولار، و جامعه هم عمیقاً مذهبی. حزب دستبهکار مهندسی عظیمی شد تا همه چیز را زیر و رو کند.
حزب با مذهب – به خصوص مسیحیت ارتودوکس به عنوان مذهب غالب – سه مشکل اساسی داشت. مشکل اول سیاسی بود، ثروت و قدرت سازمانی مذهب برای بسیج و هدایت توده خطری جدی برای رژیم به حساب میآمد. مشکل دوم عقیدتی یا ایدئولوژیک بود، مذهب با موهومپرستی و عقبماندگی پیوسته بود و حزب میخواست که دانش و پیشرفت را ترویج کند؛ گمان میکرد که خرافات مذهبی حجابی برای درک حقایق عالیهی کمونیستی هستند. آخرین مشکل معنوی بود، ایمان مذهبی در روح و روان روسها تنیده بود، چطور میشود شیرهی این معنویت را از جان آدمها کشید و جایش معنویت لامذهبی تزریق کرد. رژیم شوروی تا نفس آخر مشغول دست و پنجه نرم کردن با این سه مشکل بود و اتفاقاً چنان که اسمولکین در کتابش به تفصیل نشان میدهد رابطهی دولت و دین در دوران شوروی فراز و نشیبهای فراوانی داشته است.
اسمولکین داستان را از انقلاب اکتبر شروع میکند. اندکی نگذشته بود که حکومت تازه سراغ کلیساها رفت و اموال و ساختمانهایشان را تصرف کرد. بیش از هزار کشیش کشته و چندین برابر محاکمه و زندانی شدند. رژیم تازه باهمستانها و جمعیتهای مذهبی مختلفی را سرکوب و متلاشی کرد و در نهایت به این راضی شد که زندگی مذهبی فقط در پستوی خانه و پای محرابِ اندک کلیساهای مانده جریان داشته باشد. زیر بال حزب سازمانی تازه تأسیس شد به نام جامعهی خداناباوران مبارز که مأموریت و رسالتش این بود که با روشهای ستیزهجویانه و خشن جامعه را به کیش لامذهبی درآورد. این اقدامات سازمان مذهب را به شدت ضعیف کرد – کمتر از هزار کلیسا از حدود ۵۰هزارتایی که در آغاز انقلاب روسیه وجود داشت باقی مانده بود – اما تغییر چندانی در اعتقادات مذهبی مردم نداشت. به درخواست مستقیم استالین سؤالی دربارهی مذهب به سرشماری سال ۱۹۳۷ افزوده شد. نتایج پیمایش کمونیستها را شگفتزده کرد؛ نزدیک به ۶۰درصد مردم جامعه همچنان آشکارا مذهبی بودند. آغاز جنگ جهانی دوم رویه را به کلی تغییر داد. دولت پساانقلابی نتوانسته بود روایت اغواکنندهای از خداناباوری ارایه کند که آدمها را به جنبش وادارد و حالا به مذهب نیاز داشت تا با کمکاش شور میهنپرستی را به غلیان آورد و بسیج عمومی کند. در سال ۱۹۴۳ استالین آب پاکی را روی دست حزب ریخت و دستور آشتی دین و دولت را داد. شورایی متشکل از ۱۹ اسقف برای ادارهی امور کلیسای ارتدوکس روسی به راه افتاد. شانزده تن از این اسقفها در زندان بودند و همان موقع آزاد شدند!
حدود دو دهه اوضاع مذهب آرام و بیتنش بود. دولت و حزب بیخیال ترویجِ زوری خداناباوری شده بودند و در نتیجه چندان اثری از نمایش لامذهبی در زندگی عمومی دیده نمیشد. تا این که استالین مرد و خروشچف به قدرت رسید. خروشچف میخواست خاطرهی رعب و وحشت و کیش شخصیتپرستی دوران استالین را بزداید و کمونیسم را به اصالت آغازیناش بازگرداند -چنان که در سخنرانی مشهور محرمانهاش در بیستمین کنگرهی حزب کمونیست اعلام کرد. ترویج خداناباوری بخشی از این برنامهی بازگشت به کمونیسم راستین اولیه بود. کمیتهی مرکزی حزب در ژوئیهی ۱۹۵۴ به یکباره فرمانی صادر کرد که در آن به شدت از انفعال در برابر مذهب و بیتوجهی کادر به اشاعهی «الحاد علمی» انتقاد شده بود. از وزارت آموزش، کومسومول (لیگ جوانان کومونیست) و نهادهای دیگر حزبی و دولتی خواسته شد تا پویشی جدی برای ترویج خداناباوری و تأدیب مذهب راه بیندازند. خبر صدور این فرمان اما نتیجهی ناخواستهای داشت. مردم ترسیدند و به گمان این که دوباره دوران سرکوب آغاز شده با عجله شروع کردند تا خشک نشده از چشمهی مذهب به قدر کافی بنوشند. یکباره تعداد درخواستها برای غسل تعمید افزایش یافت، مراسم کلیسا شلوغتر و پررونقتر شد و درآمدش هم بالا رفت. نوامبر همان سال حزب فرمان جدیدی صادر کرد با عنوان «خطاهای ترویج و تبلیغ الحاد در جامعه». خلاصهی حرفشان این بود که مردم نترسند؛ مذهب و کلیسا دشمن حزب کمونیست نیستند و قرار نیست سرکوب شوند. لا اکراه فیالدین، اما ایدئولوژی مذهبی با تجددگرایی شوروی همخوانی ندارد و ما میخواهیم نهضتی نرمافزاری برای حرکت به سمت جامعهی توحیدی الحادی ایجاد کنیم!
یکی از جذابترین بخشهای کتاب اسمولکین روایت نهضت نرمافزاری خداناباوری در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ شوروی است. دورانی که کارزارهای تبلیغاتی گستردهای برای لامذهب کردن مردم راه افتاد و دستگاههای عظیم و طویلی متولی آموزش و ترویج الحادگرایی شدند، از جمله آکادمی علوم اجتماعی وابسته به شاخهی مرکزی حزب و بعداً انستیتوی خداناباوری علمی. تاریخ این دوران ناگفته مانده و اسنادش به درستی بررسی نشده است. یکی از خوشبختیهای اسمولکین هنگام پژوهش این بود که توانست آرشیو دستنخوردهای حاوی بیش از دوازدههزار صفحه از اسناد صورتجلسهها و مکاتبات انستیتو را پیدا و بررسی کند. این اسناد به ما نشان میدهد که چه سردرگمیها و دشواریهایی سر راه مروجان خداناباوری وجود داشته است. آنان متوجه میشوند که تا آن موقع الحادشان سلبی بوده: تلاشی در رد و نفی مذهب، اما حالا قرار بود که جنبهای ایجابی هم داشته باشد. این نکته را ولادیمیر تندریاکف، رماننویس مشهور و شاید برجستهترین روشنفکر خداناباور زمانهاش، با نقل یک مثل روسی قدیمی به سران کمیتهی مرکزی حزب گوشزد کرد: «ساحت قدسانی هیچوقت خالی نمیماند،» اگر جهان معنوی آدمیزاد را از مذهب تهی میکنید، باید با چیز دیگری پرش کنید.
خداناباوری نیاز به ایدئولوژی و جهانبینی داشت. مذهبِ لامذهبی الهیات و اصول عقاید خودش را باید تدوین میکرد. این اصول عقاید را نمیشد در متون بالینی مارکس یافت. (او اتفاقاً چیز زیادی دربارهی مذهب ننوشته است.) بانیان انقلاب روسیه، آن بلشویکهای اولیه، هم خیلی به مذهب به عنوان یک معضل فکر نکرده بودند. بدتر اینکه دربارهی خداناباوری هم چندان نیندیشیده بودند، این که لامذهبی چه شکلی است، چگونه باید ترویجش کرد، و اصلاً خداناباوری چگونه در مناسک و آیینهای فردی و جمعی اجرا میشود. خیال خامشان این بود که دین روبناست، عاملیتی ندارد و موجودیتش به زیربنای سیاسی و اقتصادی وابسته است. پس کمونیسم که بیاید مذهب خود به خود محو میشود و لامذهبی جایش را میگیرد، به همین سادگی! متولیان الحاد چارهای نداشتند جز این که آستینها را بالا بزنند، از صفر شروع کنند و کورمال پیش بروند. کمکم فهمیدند که برای رقابت با مذهب باید از عملیات مذهبی استفاده کنند: باید مبلغین الحاد به سراسر نقاط کشور اعزام شوند، باید معلمها درس تربیت نادینی بدهند، باید با سلاح علم به جنگ با مذهب برویم و باید سخنوران قهار و چهرههای سرشناس در مجامع عمومی و رسانههای جمعی حقایق عالیه و مقاصد خیریهی خداناباوری را تشریح کنند.
دو دسته از افراد گل سر سبد مبلغین لامذهبی بودند، یکی کشیشهای از دینبرگشته و دیگری دانشمندان و به خصوص فضانوردان – هر چه باشد این دوران همزمان بود با اوج پیشرفتهای فنی و علمی شوروی، بهخصوص اکتشاف فضا. یکی از اینها گرمان تیتوف بود، دومین کسی که دور مدار زمین چرخید. جملهای که او در سال ۱۹۶۲ و در جریان بازدید از شهر سیاتل آمریکا گفت، زبانزد همهی جهان شد: به فضا رفتم و آنجا نه خدایی دیدم و نه فرشتگان را. یکسال بعد که تیتوف به عنوان سخنران به کنفرانس کمیتهی مرکزی حزب دربارهی خداناباوری دعوت شد، از این گلایه کرد که به عنوان فضانورد مهارت کافی برای تبلیغ خداناباوری ندارد: «نمیدانیم چطور جواب مردم را بدهیم و مؤمنین را قانع کنیم که خدایی نیست.» به نظر تیتوف مشکل این بود که مبلغین لامذهبی در زمینهی مسایل مذهبی کاملاً بیسواد هستند. در همان کنفرانس تیتوف پیشنهاد کرد که به فضانوردان کتاب انجیل برای مطالعه داده شود تا آنها بهتر بتوانند در بحث با معتقدین مذهبی ظاهر شوند.
اما این مشکلی نبود که با خواندن انجیل حل شود. ایوگراف دولومان، یکی دیگر از مبلغین لامذهبی، قبلاً در حوزهی علمیهی ارتودوکسها درس میداد و بهتر از هر کسی ادبیات مذهبی را میشناخت. او و بسیاری دیگر از کشیشهای از دینبرگشته هم از این که وعظ و تبلیغشان جواب نمیدهد گیج و کلافه بودند. دولومان از مشاهدات خودش هنگامی که مهمانِ خانهای روستایی در اوکراین بود میگوید: «خانوادهی مؤمن و معتقدی بودند. چند تا تمثال به دیوار خانه آویزان بود که از قضا هر شب پایشان ورق بازی میکردند.» دولومان حیرت میکند و از اهالی خانه میپرسد «چطور زیر این تمثالهای مقدس ورق بازی [معصیت] میکنید؟» اهالی جواب میدهند «آنجا گرم و راحتتر است.» دولومان میپرسد «از مقدسین شرم نمیکنید؟» جواب میگیرد که، «آنها هم دیگر تا الان قاعدتاً به ما عادت کردهاند!» بعد دولومان میپرسد، «اما بچههایتان را که غسل تعمید دادهاید؟» میگویند: «این کار را که همه میکنند، ما هم میکنیم.» دولومان برایشان متنی میخواند دربارهی این که غسل تعمید کار وحشیانهای است. صاحبخانه با دقت گوش میکند و آخرش میگوید: «خیلی جالب بود، اما همه وحشیاند و من هم.» دولومان بحث را عوض میکند: «چقدر به کشیش بابت غسل تعمید پول دادید؟» اینجا اهالی خانه شروع میکنند به بد و بیراه گفتن پشت سر کشیش، که زالوصفت است و همهی پولها را خودش بالا میکشد و آخرش کشیش را نفرین میکنند که «الهی سکهها در گلویش گیر کند و خفه شود.» دولومان دوباره بحث را عوض میکند و سعی میکند احساسات پدری را تحریک کند، «چطور دلت آمد طفل را در آب سرد فرو کنی؟» پدر جواب میدهد، «قبلش با کشیش هماهنگ کردم که آب ولرم باشد.» دولومان از آلوده و غیربهداشتی بودن آب غسل حرف میزند، اما صاحبخانه وسط حرفهایش میپرد و میپرسد، «شما خودت مگر غسل نشدی؟» دولومان سر تکان میدهد. صاحبخانه میگوید: «من هم غسل شدم، سراسر مام میهن روسیمان غسل شدهاند؛ ببین چقدر همه چیز خوب از آب درآمده!» و دهان دولومان را هاج و واج مانده میبندد.
اغلب وعاظ و مبلغین لامذهبی به همان در بستهای خورده بودند که دولومان حکایتش میکرد. آنها نمیتوانستند آدمهای عادی – که چندان ایمان درستی هم نداشتند – را قانع کنند تا مذهبشان را انکار کنند و به کیش الحادی درآیند. حزب خیلی دیر میفهمد که مذهب چیزی بزرگتر از مجموعهای از نهادها و ایدئولوژیهاست، فرای اینها مذهب یک کلاف گم و درهمتنیدهی معنا و عواطف است، سنت است، باهمستان و جامعهی محلی است و رد پایش حتی در احوال و امورات شخصیه هم هویدا است. اغلبشان حتی وقتی چندان مذهبی هم نبودند باز بچهشان را غسل تعمید میدادند، مردهشان را مطابق رسوم شرعی خاک میکردند، و به وقت هیجان و اضطراب اوراد و اذکار شرعی به زبانشان جاری میشد. حزب متوجه شد که جامعه را نمیشناسد و این یک فایده داشت: احیای رشتهی جامعهشناسی در شوروی و رجوع به آن. انقلابیهای اولیه فکر میکردند که جامعهشناسی از علوم بیفایدهی بورژوازی است. اما در اواخر دههی ۱۹۵۰ دیدند که برای مبارزه با مذهب و ترویج لامذهبی چارهای نیست جز این که به جمعآوری و تحلیل دادهها و مشاهدات اجتماعی بپردازند.
منادیان خداناباوری هنوز امید داشتند که روح اتباع شوروی را از زنگارههای مذهبی پاک کنند. برای همین به سراغ ترفندهای تازهای رفتند. از جمله این که تلاش کردند تا لامذهبی را با رنگی از رسم و رسومات و فرهنگهای محلی عرضه کنند. مثلاً تندریاکف مجموعهای از رمانهای کوتاه به سبک رایج داستانهای اندرزگونهی روستایی نوشت. حتی به فکرشان رسید که مناسک و آیینهای لامذهبی هم ابداع کنند. طبیعتاً نسخهی آمادهای برای استفاده وجود نداشت. بهجایش ما با انبوهی از بحث و مناظرههای علنی و در خفا میان اعضای کمیتههای تخصصی حزب مواجه هستیم دربارهی اینکه چه کسی صلاحیت ابداع مناسک و آیینها را دارد، چطور میشود جاشان انداخت، آیا باید روند اشاعهشان تدریجی باشد یا دستوری و از بالا، این آیینها و مناسک چه ارزشهای کمونیستی را باید تداعی کنند؟ و … . کمکم اما آیینهای تازه نظیر «ازدواج سرخ» معرفی شد که پسند برخی جوانان عضو کومسومول هم افتاد که همیشه حسرت مراسم ازدواج مسیحی را میخوردند. در شهر مسکو و بعد در دهها شهر دیگر بناهایی با نام «قصر مجلل ازدواج» ساخته و تزیین شدند تا شکوه و جلوهی مراسم کلیسا را برای عروس و داماد و خانوادهشان تداعی کنند. ازدواج دو فضانورد مشهور روسی، ولنتینا تیریشکوا و آندریان نیکولائف، همینگونه در سال ۱۹۶۳ برگزار شد و خبرش در افواه عموم و رسانههای شوروی به اندازهی ازدواج سلطنتی پرنس هری و مگان مارکل سر و صدا داشت.
در نیمهی دههی ۱۹۷۰ دیگر برای همهی اعضای حزب، چه کادر و چه کمیتهی مرکزی، آشکار شده بود که کشتی مبلغان لامذهبی به گل نشسته است. مهمتر از هر چیز آنها نگران نسل جوانی بودند که به کل نسبت به پروژهی خداناباوری بیتفاوت بودند. چطور میشد انتظار داشت که این جوانان نسل پس از خود را با ارزشهای کمونیستی تربیت کنند وقتی که هیچ شور و انگیزهای از خود نشان نمیدادند. روند ارتجاع مذهبی در کشورهایی نظیر ایران، لهستان و افغانستان حزب را از ترویج لامذهبی منصرف کرد. روایتها و ترفندهای کهنه دیگر جواب موج زمانه را نمیداد. نخبگان عقیدتی و سیاسی شوروی متوجه شدند طرح بلندپروازانهشان برای ایجاد تمدن نوین کمونیستی سرسپرده و خریداری در جامعه ندارد. در عین حال انوع بحرانها گریبانگیر نظام شده بود: فساد، دزدی، مواد مخدر، اعتیاد به الکل، طلاق، استثمار جنسی و … .حزب از پس مواجهه با این همه مشکل برنمیآمد و دست کمک به سوی کلیسا دراز کرد. در آوریل ۱۹۸۸ میخائیل گورباچف با اسقف اعظم کلیسای ارتدوکس دیدار کرد تا هزارمین سال ورود مسیحیت به روسیه را جشن بگیرد.
آشتی با مذهب قرار بود که نظام شوروی را از گزند بلایای زمانه نجات دهد، اما به تضعیفش انجامید. حزب کمونیست برای هفتاد سال مدعی بود صاحب انحصاری سیاست، حقیقت و معنویت است و خداناباوری را به عنوان اصل اول مذهبش در هر کوی و برزنی جار زده بود. اما حالا وعده میداد که دیگر به دنبال این نیست که به روح آدمی نقب بزند. به نظر ویکتوریا اسمولکین، «خداناباوری در شوروی نمرد،» بلکه به امان خدا رها شد، به امید این که باری از دوش نظام شوروی برداشته شود و بتواند به حیات خود ادامه دهد. چنین نشد و خدا میداند که فروپاشیاش کیفر انکار مذهب بود یا کفارهی انکار دیرهنگام لامذهبی.