انتقاد یک رزمنده عملیات مرصاد به ردِ خون
غلامرضا بنی اسدی، روزنامهنگار، که از رزمندگان عملیات مرصاد بوده است، در یادداشتی با عنوان «ماجرای نیمروز 2؛ ردِ خون و چند نکته!» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
جشنواره سینمایی فجر به پایان رسید و برندههای خود را هم شناخت. در این میان برخی افراد، جشنواره را به بی توجهی به ارزشها و نادیده گرفتن فیلمهایی از قبیل”ماجرای نیمروز؛ رد خون” متهم کردند و نواختند.
من اما به جشنواره کار ندارم که کاری تخصصی است و به قاعده داوران باید پاسخگوی کار خود باشند اما با این فیلم، کار دارم. خیلی هم کار دارم. نه از زاویه نگاه کسانی که برای جایزه نگرفتن آن سر و صدا میکنند بلکه به باور من اگر این فیلم جایزه میگرفت، به ویژه در حوزه فیلمنامه، من در شمار اولین معترضان بودم.
از زاویه نگاه انقلابی هم به اعتراض برمیخواستم و به عنوان کوچکترین رزمنده عملیات مرصاد هم معترضم. نه به بخشی که به این عملیات میپردازد که از قضا این قسمت را دقیق و مطابق آنچه بود و دیدیم، تصویر کرده بود و شایسته قدردانی هم هست اما از نحوه پرداخت به نیروهای امنیتی و کسانی که مردم به امید هوشیاری و توانایی و استواری آنان باید در آرامش بنشینند، به شدت دلخورم.
این حرف منِ تنها هم نیست که از دیگر دوستان هم این دلخوری را شنیدهام. من به عنوان روزنامهنگاری که نسبت به امنیت و امنیتبانان، حساسم، به شدت نگرانِ لایه دومی است که از فیلم «ماجرای نیمروز ۲؛ رد خون» بر ذهن مینشیند. لایهای که تردیدها را به دل میآورد، آن هم در زمانهای که به اعتماد و اطمینان نیاز داریم.
اجازه بدهید به خط داستانی و قهرمانها و ضد قهرمانها بپردازیم؛ خطی که یک برش هفتساله از تاریخ مبارزات امنیتی با امنیتسوزان را روایت میکند. خطی که در «ماجرای نیمروز» اول، سنجیده و دقیق -به رغم پرشها و خطاهایی که داشت- طراحی شده بود و هرکس سرجایی بود که باید باشد. نیروهای امنیتی، شب را به روز میدوختند تا امنیت را بیستوچهارساعته کنند. تلاشها و ظرافتها بهخوبی نمایان بود اما در قسمت دوم این فیلم که «رد خون» باشد، دچار زلزله شخصیتی در قهرمانان هستیم.
«کمال» مردی که قهرمان شکار «موسی خیابانی» است هم در غرور آن شکار نشسته است و هم خواهرش را در اردوگاه منافقین دارد! افشین، دیگر نیروی امنیتی این فیلم، نیز با پنهانکاری یک سند درباره همسرش مرتکب یک خیانت امنیتی میشود! کمال، وقتی میفهمد که خواهرش در لشکر منافقین به ایران حمله کرده است، نگران پرونده خود، با افشین برای شکارش به منطقه عملیاتی میرود تا او را بیابد و بکُشد تا کسی در باره او -که شهیدش میپندارند- از او نپرسد، مبادا به موقعیت و آوازهاش لطمه بخورد!
از طرف دیگر، مقام ارشد امنیتی، ابراهیم، درگیر کارهای سیاسی و انتخابات است و حواسش معطوف به آن. صادق که مغز اطلاعاتی است هم استعفا داده است و خواهان پذیرفته شدن آن است و بارها بر آن تأکید میکند! مسعود که سر جای خود مانده هم شهید میشود و تمام!
یعنی همه نیروها به انحای مختلف از دور خارج میشوند و از آن طرف، عباس زریباف، که نفوذی منافقین در میان نیروهای امنیتی بود و فرار کرد، در قامت فرماندهی باورمند به مسعود و مریم، از فرزند و زن و زندگی خود گذشته به معرکه مرصاد میآید و زخم برمیدارد و تا آخرین گلوله میجنگد، به گونهای که وقتی کمال و افشین به او میرسند، حتی یک گلوله هم ندارد و باز کمال -برخلاف سبک رزمندگان اسلام- و ضرورتهای امنیتی، این کپسول اطلاعاتی را به گلوله میبندد، چون از خواهرش سخن گفته است.
منافق تواب قسمت اول که موسی را لو داد، دوباره سر موضع برگشته و سیانور به دهان جنگجوی منافق میگذارد و دیگر منافقان هم وقتی عرصه را بر خود تنگ میبینند، با اعتقاد کامل، خود را منفجر میکنند، آن هم به نام مسعود و مریم! یعنی آنها تام و تمام سر موضع خود هستند و نیروهای امنیتی اما… .
شاهکار فیلم هم پلان پایانی است که خواهر کمال و زن افشین خود را به تهران میرساند و آن ۲ هم در تعقیبش به تهران میرسند و اول کمال میخواهد با سمینوف او را بزند اما افشین فضا را به نوعی مدیریت میکند که او نجات یابد! در آخر هم که صادق میرسد، افشین و کمال اسلحههای خود را پیش او میگذارند و به راه خود میروند. یعنی سلاح امنیت را به کسی میسپارند که خود استعفا داده و پیگیر رفتن است!
با این خط داستان، با این به هم ریختگی در نیروهای امنیتی و اعتقاد صد درصدی منافقین به هدف، راستی عالیجنابان مهدویان و رضوی، به دنبال چه هستند؟
برای من بیان این جمله تلختر از تلخ است اما معتقدم اگر سازمان جهنمی مجاهدین خلق هم میخواست فیلمی بسازد در تعریف خویش، بهتر از این نمیتوانست کاری بکند! او میخواست، نیروهایش را باورمند به آرمانهای خود معرفی کند که برادران فیلم ساز خود ما این کار را کردهاند! میخواست، نیروهای امنیتی ما را گرفتار اما و اگرها نشان دهد که باز برادران انقلابی خود ما این کار را کردهاند! پس چه میخواست بگوید که ناگفته مانده باشد؟!
من نگران رسوب لایه پنهان این فیلم در ذهن مخاطبام آن هم در زمانهای که باید به این نیروها اعتماد داشته باشد اما…. بقیه حرفها بماند تا زمان اکران عمومی این فیلم، همین!
انتهای پیام
تشکر / بسیار خندیدم ! / پر واضح است که نویسنده این متن یک شخصیت پنهان است، و پر واضح تر که از سینما و فیلم و تکنیک های داستان پردازی تقریبا چیزی سرش نمیشود! / “انتقاد” !؟؟؟ … “من خوشم نیومد بهم برخورد” یعنی “انتقاد” !؟؟ / اصول نقد ادبی میدونی چیه !؟
متاسفانه باورمندی و جهل همواره مؤید یکدیگرند.. همین باورهای چرت جاهلانه انسان را به فساد کشانده..