آنچه خود داشت…
امیر هاشمی مقدم، پژوهشگر فرهنگی و عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی نوشت:
۱- اگر سفرنامهی ابوالحسن خان ایلچی، یا همان «حیرتنامه» را خوانده باشید، میدانید که یک جاهایی از متن، ابوالحسن که از جانب فتحعلیشاه بهعنوان سفیر/ ایلچی به انگلستان رفته و بسیاری اوقات همراه سر گوراوزلی به مهمانیهای رسمی و… میرود، از اینکه زیاد مورد توجه زنان انگلیسی قرار میگیرد و آنها دوست دارند به وی نزدیک شوند، زیاد نوشته است. البته خود جناب سفیر هم دچار عشق دختری انگلیسی به نام «لیدی مسکمشِر» (یا آنگونه که به سر گوراوزلی گلایه میکند: «لیدی پیر») میشود و در سوز او گاه میسوزد و گاه میگرید. اما بههر روی، اینکه در لفافه مدام از اینکه مورد توجه زنان انگلیسی است، خواننده کمی دچار شک و تردید میشود که مگر این ابوالحسن خانِ از خود راضی، فکر میکرده کیست که زنان انگلیسی به او علاقمند باشند؟
راستش خود من هم وقتی سفرنامهی او را میخواندم، گمان میکردم دارد دربارهی خودش بزرگنمایی میکند. تا اینکه چند سال بعد کتاب «ایرانیان در میان انگلیسیها» را خواندم و به درستی سخن وی پی بردم. این کتاب که نوشته دنیس رایت، یک سیاستمدار انگلیسی است که سالها در سفارتخانهی انگلستان در تهران کار کرده، بر پایهی اخبار و گزارشهای روزنامههای آن زمان در لندن، نه تنها بر درستی ادعای ابوالحسن خان مهر تایید میزند، بلکه نشان میدهد که سفیر خیلی محجوب بوده که تنها به اشارههایی گذرا بسنده کرده است.
در این اخبار میبینیم که سفیر ایران با آن ریش بلند و قبای ایرانیای که بر تن دارد، بسیار مورد توجه مردان و زنان انگلیسی است و آنان تلاش دارند نگاه وی را به خود بکشانند و از همنشینی با او لذت میبرند.
شاید بخشی از این چرایی، به باور نداشتن به خودمان باز گردد. پس از شکستهای سنگینی که در دو جنگ پی در پی از روسیه خوردیم (اگرچه همراه با دلاوریها و از جان گذشتگیهای سپاهیان ایرانی همراه بود)، ذهنیتمان، ما را در جایگاه پایینتری نسبت به غرب قرار داد و از همین رو، همیشه داشتههای خود را در برابر داشتهها و دستاوردهای غرب، دستکم گرفتهایم.
۲- این روزها که در ایران به سر میبرم، احساس میکنم نه تنها فروشگاهها و خیابانهای شهری، بلکه جادههای میان شهرها نیز به تصرف عروسکهای خرس ولنتاین در آمده است. چندی پیش هم که سال نوی مسیحی آغاز شد، تصاویر بسیاری از ایرانیان با کلاه بابانوئل و درختان کاج آذینبندی شده در شبکههای اجتماعی، نشان از رشد آرام آرام این جشنهای غربی در میان مردم ایران داشت.
۳- حکومت ما اگرچه تلاش دارد «آنچه خود داریم» را در برابر داشتههای غرب بگذارد، اما به دو دلیل به بیراهه میرود:
نخست اینکه حکومت ما دیدگاه و سیاست غالبش، غربستیزی است نه غربشناسی و سپس گزینش بخشهای خوب و سودمند از بخشهای بد و زیانده. این پدیدهی اشاعهی فرهنگ غربی، بخشی از جهانی شدن است و کشوری که بخواهد (یا حتی اگر نخواهد) با دیگر کشورهای جهان ارتباط داشته باشد، ناچار دروازههایش را به روی بخشی از فرهنگ رایج و مسلط در جهان باز خواهد کرد. بنابراین با بخشنامههای اماکن و… برای برخورد با فروشندگان عروسک خرس در روزهای نزدیک به ولنتاین و… نمیتوان جلوی این پیشروی فرهنگ غربی را گرفت و دست بالا چنانچه فشار حکومت زیاد شود، جوانان ایرانی همین پدیده را بهصورت زیرزمینی تجربه خواهند کرد.
دوم اینکه تاکید تصمیم گیرندگان فرهنگی ما بر «آنچه خود داریم»، تنها گوشهای از داشتههای ما را در بر گرفته و بخش عمدهای از آنرا نه تنها نادیده میگیرد، بلکه تلاش برای برخورد با این بخش از داشتههای به کنار نهاده شده، اگر شدیدتر از برخورد با مظاهر فرهنگ غربی نباشد، کمتر از آن هم نیست. دیدگاههای افراطی در سالهای نخست انقلاب، تا آنجا پیش رفت که حتی خواهان برچیده شدن جشن نوروز شد و آنگاه که در این راه کامیاب نشد، تلاش کرد با دگرگونی در نام جشنهای مرتبط با نوروز (همچون «چهارشنبهی آخر سال» به جای «چهارشنبه سوری»، «روز طبیعت» به جای «سیزده به در» و…) آنها را از اصالت خویش دور سازند.
جشن سپندارمذگان یا آنگونه که ابوریحان بیرونی میگوید: «جشن مردگیران»، یکی از همین جشنهاست که چون این روزها خوشبختانه دربارهاش زیاد نوشته میشود، در اینجا دوباره به آن نمیپردازم. اما واقعیت این است که بیشتر جوانان ما، حتی همانهایی که در شبکههای اجتماعی دربارهی جشن سپندازمذگان پیامهایی را با افتخار به اشتراک میگذارند، خودشان پای عمل که برسد، مشتری خرسهای ولنتاینی هستند. جوانان ما نه تنها مرعوب دستاوردهای مادی غرب شدهاند، بلکه حقیقتا تسلیم فرهنگ غیرمادی غرب نیز گشتهاند و در این میان، مسوولین ما به جای آنکه سنگرهای فرهنگ ایرانی را مستحکمتر کنند، به ویران کردن این سنگرها پرداخته و آنگاه مدعی تهاجم فرهنگی به عرصههایی میشوند که خودشان پیشتر سنگرهایش را خالی و عرصه را برای بیگانگان تهی کردهاند.
انتهای پیام
نوسیده محترم موضوع ولنتاین را با روایت جذابیت سفیر “مرد” قجری نزد زنان انگلیسی شروع کرد و بعد با کلی پیچ تاب با خبر دادن از وجود و اصالت جشن بومی “مرد گیران” خاتمه داد که تلویحا و با پرهیز از تصریح- لابد به دلیل همان ماخوذ به حیایی ابوالحسن خان ایلچی!- در ذهن خواننده نتیجه حاصل کند که به جهت شدت جذابیت و مقبولیت “مرد” ایرانی ما خودمان یَک روز ولنتاین ایرانی داشتیم در ستایش و عشق ورزی به مردان ایران که یکی از آنها سپندارمزگان است!
عجب ! ولی ما در مورد سپندارمزگان درست عکس آن را شنیده بودیم. شاید به دلیل همین تعارض آراء در خصوص فلسفه جشنهای ایرانی از این دست است که ایرانیها اجالتا تا روشن شدن تکلیف، در خصوص ولنتاین غربی “کامپرومایز” کردند که تکلیفش معلوم است و روز عشق است به طور کلی، بی انکه به عشق ورزی به جنسیت خاص یا فرد خاص معطوف و مخصوص باشد و دلیل همه گیر شدنش و ماندگار بودنش هم همین باشد!