خرید تور تابستان

نقد «ناتمام» روشنفکران محافظه‌کار / آرمان ذاکری

تعدادی از فعالان حوزه‌های اجتماعی، سیاسی در شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ‌ها به نقد و بررسی سخنان اباذری پرداخته‌اند.
به گزارش انصاف نیوز، آرمان ذاکری، دانشجوی علوم اجتماعی می‌نویسد:
نقد «ناتمام» روشنفکران محافظه‌کار: جایی که اباذری با قدرت حاکم «همدست» می‌شود!
1- یوسف اباذری قطعا به جامعه‌شناسی ایران خدمت کرده است و از آنجا که «علوم انسانی» و «علوم اجتماعی» به طور عام و جامعه‌شناسی انتقادی به طور خاص، در جامعه‌ی ما به شکل‌گیری فهم انتقادی کمک کرده‌اند همواره مورد غضب اقتدارگرایان بوده اند و از این نظر نفس «معلم جامعه‌شناسی انتقادی» بودن «سیاسی» است و معلم خوب بودن خود مداخله در سیاست است (نیازی نیست در باب تفاوتهای معلم خوب و معلم بد، توضیح بدهم! علوم اجتماعی‌خوانده‌ها می‌دانند که در علوم اجتماعی ایران معلم خوب زیاد نداریم!) و از نظر من همین‌قدر کافی است تا به احترام اباذری کلاه از سر برداریم. هر آنچه پس از این می‌آید ورای این سطح از دخالت سیاسی را در نظر دارد. 
2- جوهره نقد اباذری به حادثه پاشایی را همه کم و بیش فهمدیده‌اند. «سیاست‌زدایی از جامعه» مساله مهمی است که اباذری بر ان انگشت گذاشته است. او تا همین جا با جلب توجه جمعی از ما (حواسمان باشد این «ما» همین دایره بسته و محدود علوم اجتماعی خوانده‌ها و نهایتا رفقای فیس بوکیمان است، ورنه از منظر سیاستِ واقعی، کل این ماجرا اهمیت چندانی ندارد چون در گسست با جامعه شکل گرفته است) به این مساله موفق بوده است. «ماهی‌ها در سکوت می‌میرند» حالا بیشتر دیده شده و توجه بیشتری را برانگیخته است.
در بحث از «سیاست‌زدایی»، تجربه سال‌های پس از انقلاب نشان می‌دهد که حاکمیت در حیطه «سبک زندگی» به تدریج و آرام آرام – هر چند به سختی و با مقاومت و گاه واکنش– حاضر است عقب‌نشینی کند. در حوزه سبک زندگی «سیاست تفاوت» را دیر و کند بر اساس برخی خواسته‌های اجتماعی بپذیرد و حتی گاه آن را به تملک در آورد. چنانکه امروز به هر حال اشکالی از موسیقی پاپ در همین تلویزیون پخش می‌شوند، اراده به تملک پاشایی شکل می‌گیرد و خلاصه کمتر کسی بتواند تفاوت در سیاست‌گذاری سبک زندگی را در فاصله سال‌های 60 تا 90 انکار کند. صد البته نظامات اقتصادی مسلط نیز از شدت گرفتن کثرت در مصرف استقبال می‌کنند و به آن دامن می‌زنند و امکانات آن را فراهم می‌کنند. کثرتی که مفاهیمی چون «خوب/بد»، «مهم/بی‌اهمیت»، را به لحاظ اجتماعی از بین می‌برد و با ایجاد کثرت ناتمام هنجارها، حقیقت را بی‌معنا کرده، نقد قدرت را ناممکن و کار را در دست قدرت رها می‌کند. نقدهای دیوید هاروی بر همددستی پست‌مدرن‌ها و نولیبرال‌ها از همین جنس است. کانون نقد اباذری اینجا است که چگونه جامعه به خود حق می‌دهد اینقدر برای مرگ پاشایی اهمیت قائل شود اما برای مرگ هر روزه انسان‌ها در اثر نابرابری‌های اقتصادی و آسیب‌های اجتماعی هیچ اهمیتی قائل نشود؟ مرگ پاشایی چه «فضلی» بر مرگ دختر جوانی دارد که در روستایی در غرب کشور خودسوزی کرده یا نوزاد بی‌خانمانی که از شدت سرما کنار خیابان می‌میرد؟ یا فرزندان بلوچ یا … . اباذری حق انتخاب را نفی نمی‌کند، ارزش انتخاب را نقد می‌کند.
3- برخی گفته‌اند در خود «کثرت مصرف» مقاومتی نیز نهفته است و این مقاومت از چشمان اباذری دور مانده است. مقاومتی در جهت بازشناسی و به رسمیت شناخته شدن، هر چند به نظر من این مقاومت از چشمان اباذری دور نمانده و اباذری هیچ سودای محدود کردن حق مصرف متکثر و متفاوت را ندارد، اما چنین مقاومتی اگر هم وجود داشته باشد از نظر او چندان اهمیت ندارد. به این دلیل اهمیت ندارد که در واقع به نظر می‌رسد حاکمیت ترجیح می دهد اگر قرار است مقاومتی هم صورت گیرد در همین حوزه‌های «تفاوت در مصرف» (سبک زندگی) شکل بگیرد تا مقاومت در برابر «ساختار حاکمیت». به همین دلیل اساسا چنین مقاومتی «مساله» اباذری نیست و اباذری از کنار آن می‌گذرد.
اباذری تا اینجای کار مساله را خوب صورت‌بندی می‌کند، حساسیت‌زدایی جامعه نسبت به بسیاری از نابرابری‌ها و ظلم‌هایی که در اطرافش صورت می‌گیرد را به ابتذال در مصرف فرهنگی نسبت داده و آن را نقد می‌کند تا بتواند به سمت «سیاستی حقیقی» حرکت کند. به همین دلیل در این سخنرانی مدام «داوری» می‌کند و جسارت «خوب و بد» کردن را در فضای به شدت نسبیت‌زده علوم اجتماعی ما به خود می‌دهد. 
اما از اینجا به بعد با گرفتن پیکان نقد به سمت مردم، ناگهان نقد رادیکال اباذری جای خودش را به نقدی محافظه‌کارانه می‌دهد. اباذری مفهوم «همدستی» را از بوردیو وام گرفته تا به پیوند ناخواسته مردم و دولت در سیاست‌‌زدایی اشاره کند. اما در عین حال می‌توان با میانجیگری دو مفهوم دیگر بوردیو، یعنی «تمایز» و «اژنیزاسیون» (زیباسازی-به-نژادی) همین مفهوم را علیه اباذری (بخوانید روشنفکران) و در طرح ایده همدستی دولت و روشنفکران به کار گرفت.
توضیح اینکه «اژنیزاسیون»، فرآیندی است که طی آن ژن‌هایی را که مضر ارزیابی می‌شوند از بین برده و ژنهای مفید را باقی می گذارند. عقیم سازی اجباری آنها که واجد ژن مفید ارزیابی نمی‌شدند و جلوگیری از مهاجرت و ایجاد اختلاط بخشهایی از این فرآیند بوده است. حاصل آن باقی‌ماندن ژنهایی است که توان بیشتری برای انطباق با ساختارهای موجود دارند. بوردیو این مفهوم را به کار می‌گیرد تا نشان دهد که چگونه سازشی میان نویسنده و سانسورچی اتفاق می افتد تا بخش‌هایی از حقیقت که مفید نیستند، گفته نشود. اینکه چگونه نویسنده خود سانسورچی می‌شود. (نمونه بارز آن تعریض ناگهانی و اخته اباذری به حسن روحانی است که او را فاشیست خوانده و تکرار را ویژگی فاشیسم، انگار در ساختارهای قدرت، «تنها» و بیش از همه حسن روحانی است که اینگونه می‌کند و اینجا است که اژنیزاسیون، «تنها» اشاره را متوجه روحانی می‌کند و مجبور می‌شود از بقیه حقیقت در گذرد تا بتواند ادامه حیات دهد)
4- تجربه این سالها نشان می‌دهد آنچه جریانی در قدرت حاضر نیست به سادگی از آن عقب بنشیند و بلکه در سال‌های گذشته، مرزهای خود را نه تنها عقب نبرده بلکه پیش‌تر هم آورده است عرصه «قدرت حاکمیت» است. جایی که با «دموکراسی» سر و کار پیدا می‌کنیم. یعنی، مرزهای دموکراسی را پس از گشایش نسبی دوران اصلاحات، مدام تنگ‌تر کرده و در برابر هرگونه مقاومت در این حوزه به سختی و تندی موضع نشان داده است.
اینجا جایی است که «مردم»، باید از حق برابر انتخاب‌کردن و انتخاب‌شدن، حق حرف‌زدن و حرف شنیدن، حق نقد تا بالاترین سطوح، حق بودنِ مساوی و … بهره‌مند شوند و همین جا است که همین «مردم» به مثابه یک کل و در تمامیتشان اصالت می‌یابند. «تمایز»گذاری میان مردم و تقسیم‌بندی آنها به ابله / عاقل، بابصیرت / فتنه گر، فرهیخته / عامی، اکثریت / اقلیت، بتهوون / پاشایی، اینجاست که رنگ می‌بازد و «برابری» خود را در قامت یک «دموکراسی رادیکال»، دموکراسی برای اقلیت‌ها متجلی می‌کند. اینجا است که مفهوم «همدستی» را که اباذری به کار برده می توان علیه خود او به کار گرفت تا به این نکته اشاره کرد که «تمایزگذاری» اباذری با اِعمال اقتدار روشنفکری‌اش، در جامعه‌ای که یکی از عرصه‌های اصلی مقاومت در آن «مقاومت دموکراتیک» است، با «قدرت» در نفی «ایده دموکراسی» لااقل برای لحظاتی همدست می‌شود. 
پر واضح است که نقد اباذری بر مردم با نقدهای اقتدارگرایان، منشاء متفاوتی دارد، پر واضح است که اباذری از ایده نقد مردم، سودای رسیدن به دموکراسی‌ حداکثری در سر دارد، نه بازگشت به «قیم مآبی» و «استبداد». پر واضح است که نقد اباذری اینقدرها نازل نیست که بخواهد با سخنانش حق برگزیدن سبک‌های زندگی مختلف را نفی کند یا به رسمیت شناختن تفاوت‌ها را محدود کند یا حق گوش دادن به پاشایی را از کسی بگیرد یا به او بدهد!
اما آنچه نقد اباذری را محافظه‌کار می‌کند، آن است که درست در لحظه نهایی، جایی که باید پیکان نقد را به سوی خودش بگیرد و روشنفکران را به سبب رها کردن «حوزه عمومی» و سپردن مردم به دستان بی‌میانجی «اقتصاد» و «سیاست»، در حقیقت به سبب دامن زدن گسترده به «سیاست تمایز» نقد کند، پیکانش را به سمت کوتاه‌ترین دیوار ممکن، «دیوار مردم» می‌گیرد و دوگانه والا-عامی را راه می‌اندازد. 
میل به تمایزگذاری اباذری را از مردم جدا می‌کند. کافی است نگاهی به ظاهر اباذری بیندازید. مردم عادی از این همه «تمایز» حتی در فرم می‌گریزند. در خلاء وجود «مردم»، نه سیاستی متولد می شود و نه مقاومتی شکل می‌گیرد. لذا مهم این نیست که چه موسیقی‌ای والا است! آنها که در کافی‌شاپ‌های مدرن تهران یا در خلوت‌های روشنفکرانه‌شان باخ و بتهوون «مصرف» می‌کنند از زاویه بحث «سیاست‌زدایی» چه تفاوتی با پاشایی دارند؟ و آیا اگر مثلا آهنگ‌های آریا آرام‌نژاد، «مرا ببوس»، «یار دبستانی» و … را با همان معیارها تحلیل موسیقیایی کنیم، این «والا» بودن آنها است که نقشی در سیاسی‌سازی جامعه ایفا می‌کند؟ اساسا اباذری نمی‌تواند از دوگانه والا-عامی، فرهیخته-مبتذل به دوگانه سیاسی-غیر سیاسی پل بزند. این جا گسستی پر نشدنی است. گسستی که تنها به میانجی «مردم» پر می‌شود. اما اباذری با متهم کردن و حمله به مردم، راه پیشبرد تحلیل «مکانیزم‌های شکل‌گیری» سلایق را می‌بندد. جایی که باید خلاء حضور روشنفکران را تحلیل کرد. وگرنه اینکه اقتصاد و دولت می‌خواهند جامعه سیاست‌زدایی شود تا «نقد» متوجه آنها نشود چندان چیز عجیبی نیست. این روشنفکران محافظه‌کار بودند که با پیشه کردن سیاست تمایز، همیشه از سیاست واقعی فاصله گرفتند، به زبان مردم و با مردم سخن نگفتند. همیشه و در همه‌چیز متفاوت بودند و ماندند و حتی روشنفکران را به وادی سیاست نکشاندند تا نگذارند عرصه عمومی در دستان «اقتصاد» و «دولت» رها شود. اگر همچون بوردیو بپذیریم که «چشم محصول تاریخ است و تاریخ با آموزش بازتولید می‌شود» چه کسانی می‌بایست در فرآیندهای دموکراتیزاسیون آموزش عمومی مداخله می‌کردند تا چیزی به دانسته‌های حوزه عمومی افزوده شود؟
روشنفکرانی مانند اباذری اما نه تنها میانجی میان مردم و فرهنگ به اصطلاح والا نبودند، نه تنها به کنشگری سیاسی آنها دامن نزدند، بلکه حقیقت را به قدرت نیز نگفتند، در قضایایی چون کوی دانشگاه و کهریزک و مرگ هاله و هدی و ستار و … سکوت کردند. آنها «سکوت» کردند و گناهشان از مردم به مراتب سنگین‌تر است که می‌دانستند و سکوت کردند، به مردم می‌توان این حق را داد که بی‌بهره از فرهنگ والا بودند، به روشنفکران چه طور؟
«مردم»! همین مردم بودند که به هر حال بارها سیاست را به روشنفکران یادآوری کرده‌اند. همین‌ها با «سیاست‌ورزیشان» خیابان‌ها را به تسخیر خود درآوردند. اعتراض کردند و نگذاشتند سیاست‌زدایی همه جامعه را فراگیرد. روشنفکران از این نظر حتی دنباله‌رو مردم هم نبودند. کافی است اندکی به تجمعات فراوان این روزهای گروه‌های کارگری جلوی درب مجلس و در جاهای دیگر نگاه کنید. کافی است 16 آذر همین امسال را در دانشگاه ببینید که در آن دانشجویان چنان کردند که برخی گفتند «16 آذر امسال دانشگاه جولانگاه فتنه‌گران بود»… در همه این سیاست‌ورزی‌ها، روشنفکران کجا بودند؟
در اینجا می‌توان دومین پای دومین مفهوم را به میان کشید : «اژنیزاسیون»
5- امثال اباذری و «روشنفکری محافظه‌کار» ایران، خود نقش مهمی در سیاست‌زدایی از فضاهای آکادمیک و ایجاد توهم سیاسی بودن ایفا کرده‌اند. با «تمایزگذاری»‌های عجیب و غریبشان با مردم عادی، (مثالهای اباذری در مقایسه موتزارت و شوئنبرگ در عین اهمیت نظری به خوبی نشانه‌های همین تمایزگذاری‌اند) با زبان فرهیخته و همان فرهنگ والایی که اباذری حالا از آن دفاع می کند، همه ابزارهای مقاومت در یک فرآیند «اژنیزاسیون» (زیباسازی) توسط همین روشنفکران محافظه‌کار، سیاست‌زدایی شده‌اند. زهرشان گرفته شده و با ساختار موجود از در سازش در آمده‌اند. به موضوعاتی برای بحث تبدیل شده‌اند، آنها اکنون جهان را تفسیر می‌کنند، اما تغییر نمی‌دهند. نتیجه فرآیند «اژنیزاسیون»، آن است که جامعه شناسی دیگر «ورزشی رزمی» نیست، ابزارهای مقاومت و ایجاد حساسیت در برابر نابرابری و تداوم حیات نظامهای سلطه در اختیار قرار نمی‌دهد و تنها به درد آن می‌خورد که در محافل روشنفکری هر چه بیشتر گرفتار فرآیند «اژنیزاسیون» شود. تا در پایان‌نامه‌ها و کتابخانه‌ها بایگانی شود. تا قدرت‌های زمینی و آسمانی را رها کند و هیچ «راز نهانی» را آشکار نکند. هیچ قدرتی را نترساند و هیچ سیاستی را بنیان ننهد. تا در حاشیه جامعه ایران، بی هیچ خطری برای ارباب قدرت، به حیات نباتی خود ادامه دهد. 
نتیجه آن «روشنفکران محافظه‌کاری» است که از قضا نه تنها هرگز در «سیاست» مداخله نکرده‌اند بلکه عمدتا نسبت به سیاست موجود دور وبرشان هم بی‌تفاوت بوده‌اند. آگاهیِ به اصطلاح انتقادی آنگاه آنچنان «به‌سازی» شده که هیچ خطری ندارد. آنقدر کلماتش عجیب و غریب است که امکان خروج از آکادمی را ندارد و لذا در عرصه کلان سیاست، جزئی از فرآیند سیاست‌زدایی است. «فرهنگ والا» اگر همه حقیقت را هم در خود نهفته داشته باشد، به سبب فقدان میانجی مردمی، خود به خود به سیاست‌زدایی از جامعه در سطح کلان می‌انجامد. سیاست کلان به کنار!
سیاست در همین فضای کوچک دانشگاهی را در نظر بگیریم. در این سال‌ها که این همه دانشجوی محروم از تحصیل و ستاره‌دار، متولد شد، در این سالها که سیاست پولی شدن دانشگاه‌ها، همان سیستان و بلوچستانی‌ها را محروم‌تر و محروم‌تر کرد، در این سال‌ها که سهمیه‌بندی جنسیتی، ترکیب جنسیتی همان دانشکده علوم اجتماعی محل تدریس اباذری را آشکارا تغییر داد (ترکیب جنسیتی از 70 درصد ورودی دختر به 50 درصد ورودی دختر تغییر کرد)، در همین سال‌ها که انبوهی افراد بدون ‌صلاحیت‌های علمی، از مداخل سیاسی وارد فضای دانشکده علوم اجتماعی شدند و حتی اختیار انتخاب رییس دانشکده از اعضای هیات علمی سلب شد، این شخصیت‌های مدافع «سیاست» کجا از کنش‌گری سیاسی اعضای هیات علمی دفاع کردند؟ شان آقایان اجل از دخالت در سیاست مبتذل روزمره بوده است. فرهنگ والا در سیاست روز دخالت نمی‌کند. آنها خود بخشی از فرآیند سکوت بوده‌اند و چه کسی است که نداند سکوت، بی‌عملی و محافظه‌کاری آنها چه نقش موثری در «سیاست‌زدایی» از فضاهای دانشگاهی ایفا کرده است. سیاست‌زدایی که تنها راه دوری از آن پیوند همیشگی و ارجاع مدام به همان مردمی است که موضوع سیاست‌زدایی دولت و اقتصاد قرار دارند.
6- اباذری دهه 90، اباذری دهه 70 نیست. به گواه مطالب منتشر شده چند سال گذشته‌اش (نظیر رساله بنیادگرایی بازار – مصاحبه لیبرالهای وطنی و اسطوره هایک و … ) و به شهادت کلاس‌های درسش از نقد فرهنگی فاصله گرفته و به نقد اقتصاد سیاسی گرویده است. آنچه «پایان یافتن» اباذری را به تاخیر انداخته همین گسست از گذشته خودش، فراروی از خودش و امکان گشایش افق‌های جدید بر اساس ضرورت‌های اجتماعی است. (همان معلم خوب بودن و همان نقطه‌ای که اباذری را با روشنفکری پیوند می‌زند) اما آنچه نقد کنونی اباذری را درون -ناسازگار و ناتمام کرده، عدم گسست تمام عیار با پیشینه فرانکفورتی‌اش است. «نقد دموکراتیک سیاست تفاوت» (نه نقد مبتنی بر تمایز والا-عامی) و رو کردن به «نقد اقتصاد سیاسی» افقی جدید است که در زمینه ایرانی، گره‌گاه بسیار تعیین کننده آن یافتن نقطه پیوند میان «نقد اقتصاد سیاسی» و «سیاست دموکراتیک» است، اگر بخواهد با قدرت «همدست» نباشد.
دوگانه اصلی «مردمی بودن-مردمی نبودن» است که باید با «سیاست دموکراتیک تمام عیار» پیوند بخورد. اباذری خود پیش‌تر در پایان گفت‌و گویی با مهرنامه، پس از نقد مفصل لیبرال‌های وطنی از این موضوع سخن گفته بود که باید «این امکان را فراهم آورد که مردم در حیات سیاسی و اجتماعی مشارکت کنند». «نقد دمومکراتیک سیاست تفاوت در حوزه سبک زندگی» یکی از مراحل حرکت به سمت چنین پیوندی است. اما چنین نقدی از قضا پیکانش به سمت «مردم» نخواهد بود. چه روشنفکران خود از پایه‌گذاران «سیاست تفاوت» چه در حوزه سبک زندگی و چه در ادبیات روشنفکری بوده‌اند. نقد اباذری هم از این روست که ناتمام است. چون روشنفکران را از منظر فراهم کردن شرایط امکان مشارکت هر چه بیشتر مردم در حیات سیاسی و اجتماعی خویش، نقد نکرده است. «ارغنون» را نقد نکرده است. از این روست که نقد اباذری زمانی تمام خواهد شد که اباذری را نقد کند و نقطه پیوندش با یک «سیاست دموکراتیک واقعا مردمی» را بیابد. باید دید آیا اباذری، محافظه‌کاری‌اش را به نفع یک سیاست واقعا مردمی کنار خواهد گذاشت؟
تحمل شنیدن حرف متفاوت را داشته باشید
علی پیرحسینلو، روزنامه نگار می نویسد:
دیروز: چه‌کار دارند می‌کنند جامعه‌شناس‌ها؟ عقب افتاده‌اند از جامعه. یکی‌شان می‌توانست پیش‌بینی کند این تشییع جنازه را؟ ما باید جامعه خود را از نو بشناسیم. جامعه‌شناسان ما جامعه را نمی‌شناسند …
امروز: توهین آقای جامعه‌شناس به مردم ایران. بی‌توجهی به سلیقه‌ی عمومی. عصبانیت از آزادی جوانان در انتخاب سبک موسیقی خود. افراط در نقد دولت و سوال و جواب های تکراری …
هر روز: به سراغ جامعه‌شناسی (و کلا علوم انسانی) اگر می‌آیید، نرم و آهسته نیایید، با زره و کلاهخود بیایید و تحمل انتقاد داشته باشید. جامعه‌شناسی بی‌رحم است، قرار نیست عواطف جراحت‌دیده‌ی شما را نوازش کند. قرار نیست در آکادمی مثل تلویزیون حرف بزنند …
تفسیر تصویری: جماعت توی دشت دارند می‌پلکند. شما روی دامنه‌ی کوه ایستاده‌اید و با دهان باز آنها را نگاه می‌کنید. شما دوست دارید جامعه‌شناس بالای قله باشد و از قبل به شما بگوید که بعد از این قرار است چه اتفاقی بیفتد. جامعه‌شناس اما ترجیح داده پای کوه بایستد، رو به شما، و از بوی بد دهان‌های باز نظاره‌گران بگوید و بگوید و ببافد تا برسد به لعنت بر دهانی که بی‌موقع باز شود. اگر بی‌ادبی‌اش کسی را ناراحت کرده، دلیلی بر بی‌نیازی از مسواک نیست. اگر جلوی جایگاه ایستاده و دیدتان را گرفته، خب شما دعوتش کردید که نظر بدهد. اگر هم می‌خواهید بگویید آقا جان درباره‌ی آن طرف نظر بده، باید جرات شنیدن داشته باشید.
پ.ن. 1. اباذری
پ.ن.2. او اینطور نگوید و اینطور نباشد عجیب است. شما که اینقدر توی سر جامعه‌شناسی می‌زدید که چرا پیشگوی خوبی نبوده، چرا تحمل شنیدن صدای متفاوت ندارید؟
پ.ن.3. برعکس همه، با حرف‌هایش چندان موافق نیستم ولی با روش بیانش همدلم! توهین و تندگویی یک دانشگاهی به هیچ جا برنمی‌خورد، ولی شاید تلنگر ذهن برخی از ما باشد که مسائل اجتماعی را نخواهیم ساده ببینیم.
پ.ن. 4. جامعه‌شناسی انتقادی همیشه و همه‌جای دنیا همینطور مزخرف می‌گوید! نه اینقدر جدی‌اش بگیریم، نه اینقدر جاهای دیگرش را به‌به و چه‌چه کنیم و به خودمان که می‌رسد، مرتضی پاشایی و سبک موسیقی‌اش را مقدس کنیم.
نتیجه‌ی مودب بودن‌ها همین است که هست
امیرمهدی ژوله، طنزپرداز معتقد است:
خیلی نمیخوام وارد بحث محتوایی درباره صحبت های دکتر اباذری بشم. اینم میتونه یه تحلیل باشه دربار غائله پاشایی.
اما بعد از گذشتن یکی دو روز و شنیدن چندباره صحبت‌های ایشون حالا کاملا مطمئنم که شیفته‌ی ادبیات و دایره‌ی واژگان و گستاخی و صراحت و پرخاشها و فحاشی های دکتر یوسف اباذری شدم. که همین مودب بودن‌ها و رودربایستی داشتن‌ها و یکی به نعل و یکی به میخ زدن‌ها و یه وقت به کسی برنخوره ها، از ما و مملکتمان اینی ساخته که میبینیم. (میبینیم؟)
به نظرم فراز این فایل صوتی انجاست که دکتر فریاد میزند: … معلومه من نماینده مردم نیستم. من کسی ام که میگم این مردم ابله اند، معلومه که من نماینده مردم نیستم…
مگه میشه شیفته‌ی گوینده‌ی این جملات نشد؟
کوبیدن سر به کوه به امید جابجایی
مهدی خسروانی در وبلاگ «سنجشگرانه‌اندیشی»:
یوسف اباذری، جامعه‌شناس، در جلسه‌ای که در دانشگاه تهران برگزار شده، با برافروختگی و خشم موسیقی مرتضی پاشایی را به باد انتقاد گرفته است. تکلیف نوع و کیفیت موسیقی مرتضی پاشایی ظاهراً معلوم است، اما نکته اینجاست که اباذری، در ادامه، ضمن «ابله» خواندن مردمی که به چنین موسیقی‌ای علاقه نشان می‌دهند، به‌تأکید می‌گوید که باید به این مردم توهین کرد تا بفهمند که باید موسیقی درست و حسابی را یاد بگیرند و بفهمند.
نقد صحبت اباذری از بعد اخلاقی یا «آدابی» دقیقاً کاری است که «نمی‌خواهم» در اینجا انجام دهم! حسن اباذری این است که این اندیشه‌اش را به‌صراحت بیان می‌کند. به نظرم، مهم‌ترین نکته، اشتباه محاسبه‌ای است که اباذری کرده است و خیلی از ماها هم می‌کنیم اما چون جرأت فحش دادنِ صریح نداریم کسی کاری به کارمان ندارد: اینکه فکر می‌کنیم فحش‌دادن و پرخاشگری کسی را عوض می‌کند یا حتی در جهت مثبت «تکان می‌دهد»؛ اینکه یک گوشه می‌ایستیم و غر و لند کنان، جمله‌هایی با ساختار «مردم ما … فلان» و «این مردم … فلان» را تکرار می‌کنیم.
اگر اصرار داریم در میان کسانی زندگی کنیم که بتهوون و موتسارت گوش می‌دهند راه عاقلانه‌اش این است که به میان آنها «برویم» نه اینکه در بین کسانی که مرتضی پاشایی گوش می‌دهند «بمانیم» و بخواهیم با حرص‌خوردن و فحش‌دادن آنها را هدایت کنیم تا موسیقی کلاسیک گوش بدهند.
با کوبیدن سر به کوه نمی‌شود کوه را جابجا کرد.
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا