ماجرای شعر «مسیح در قفس» چه بود؟
به مناسبت چهاردهین سال خاموشی مجتبی کاشانی (م.سالک) شاعر برجسته معاصر و بنیانگذار جامعه یاوری، و در آستانه چهارصد و هجدهمین شب بخارا به همت آقای علی دهباشی، «مؤسسه پویا: همیاران فرهنگ و هنر» یادنامهای حاوی مقالات، اشعار، خاطرات و دلنوشته های دوستان و همراهان کاشانی منتشر کرده است.
یکی از این مقالات به قلم آقای علی اصغر حیدری منفرد با عنوان «متفاوت بودن» (صفحه 23-20) است.
در بخشی از این مقاله ماجرای چرایی و چگونگی سروده شدن شعر مسیح در قفس که در مجموعه شعر «پل» آمده است تشریح شده و میگوید:
«درد هر کسی، درد او بود، درد مملکت، درد او بود، شادی و سر بلندی هر قهرمانی را شادمانی میکرد و تجلیل.
در شعر «سرطان وطن»، «زیر و بم»، «مسیح در قفس» و یا «بار انداز طلایی» تمام حسّ او را میتوان دنبال کرد. داستان آفرینش «مسیح در قفس» داستان روح حساس اوست که نشان میداد نسبت به سرنوشت اصحاب قلم رنجور است و به آنچه در سپهر سیاست میگذرد بی تفاوت نیست. عیدقربان 1379 ش، مطابق با رسم هرسالهمان، مراسم قربانی در خانه راقم برگزار بود. در آن سال برخلاف سالهای پیش، جای نویسنده متعهد آقای عمادالدین باقی خالی بود و به جای ایشان همسر مکرمهشان تشریف آورده بودند. مرحوم کاشانی نیز طبق معمول همه ساله در جمع دوستان حضور داشتند. پس از مراسم، معارفهای شد و هنگامی که خود را در برابر سرکار خانم فاطمه کمالی احمدسرایی، مدیر مسئول وقت مجله «جامعه نو» دید، بی درنگ شروع به احوالپرسی از آقای باقی و اظهار تأسف از محبوس بودنش کرد و از شرایط زندان او پرسید، سپس مدتی در اندیشه خود فرو رفت. یکی دو هفته بعد زنده یاد کاشانی به دفتر کار من آمدند و شعر «مسیح در قفس» را به من داده و تأکید کردند حتماً این شعر را به ایشان برسانید. من هم این شعر را خوشنویسی کرده و با عبارت «تقدیم به روزنامه نگار آزادة ایران عمادالدین باقی»، به دست خانم باقی رساندم تا به نحو مقتضی به دست همسرشان در زندان برسانند. پس از آزادی وی، مجلسی در منزل ما برای دیدو بازدید دوستان تشکیل شد. مرحوم کاشانی در جمع دوستان ضمن بیان شأن سرایش شعر مسیح در قفس، با صدای دلنشینی آن را خواندند. کاش آن صدای پرمعنا ضبط شده بود، هرچند در سینه روزگار و طبیعت میماند. تصور کنید شعر زیر را با صدای آن زنده یاد:
هر که او را مسیح در نفس است
جای او در میانة قفس است
هر کجا مرغک خوشالحانی است
مبتلا و اسیر و زندانیست
ماهی از رقص دلفریب خودش
میکند تُنگ را نصیب خودش
بّره چون مزّهاش لذیذتر است
نزد قصّاب خود عزیزتر است
هر که حُسنی به طالعش دارد
روزگارش چنین بیازارد
سیه آواز و چهرهای چو کلاغ
به رهایی پرد میانة باغ
هر قناری چو قارقار کند
خویش را از قفس کنار کند
چون بپوشد به تن لباس سیاه
میدهندش میان باغ پناه
یا کلاغ و رهایی ویلهگی
یا قناری و این قفسزدگی
باز در تُنگ در قفس بودن
بهتر از زشت و بد نفس بودن
با فروغ فرشته زندانی
بهتر از زاغکی به مهمانی»
انتهای پیام